درس خارج فقه استاد موسوی جزایری

95/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قواعد فقهیه / قاعده احیاء موات

درجلسه گذشته سه مورد از اقسام اراضی را بیان کردیم و حال به قسم چهارم می رسیم.

4- اراضی مواتی که مالک آنها معلوم است

در این قسم اختلاف آراء عجیبی بین فقها وجود دارد.

شیخ طوسی در کتاب مبسوط و کتاب نهایه دو نظر متفاوت دارند.

قول اول: در کتاب مبسوط می فرماید: این زمین ها در ملک مالک اول باقی می ماند. یعنی مالکیت آن با جمیع شئون برای مالک اول است. شهید و بعض اتباع شهید نیز این نظر را اختیار کردند.

قول دوم: ایشان در کتاب نهایه _ که آخرین تالیف شیخ نهایه بوده و تاییداتی هم از معصومین در باره این کتاب نقل شده_ فرموده: هرکس که این زمین ها را احیاء کند، مالک آن ها می شود و مالک اول نمی تواند این زمین ها را از او بگیرد؛ لکن باید حق مالکیتی بابت این زمین به مالک اول پرداخت کند. مستند این قول صحیحه سلیمان ابن خالد است.

وباسناده عن الحسين بن سعيد، عن النضر، عن هشام بن سالم عن سليمان بن خالد قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن الرجل يأتي الأرض الخربة فيستخرجها ويجري أنهارها ويعمرها ويزرعها ماذا عليه؟ قال: الصدقة، قلت: فإن كان يعرف صاحبها، قال: فليؤد إليه حقه.[1] ظاهر بعض کلمات محقق در شرایع و علامه در قواعد نیز همین قول ثانی است.

قول سوم: محقق سبزواری نظرشان این است که چنین زمینِ مواتی، ملک محیی دوم بوده و ملکیت محیی اول با موات شدن زائل شده است.

به نظر ما هم وجه جمع بین همه اقوال قول دوم (یعنی قول شیخ در نهایه) است که منشاء روایی آن هم بیان شد.

حال به بررسی روایات دال بر مطلب می پردازیم.

روایت اول

مستند ما صحیحه ابی خالد کابلی است که از حواریون امام سجاد بوده.

وعن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن ابن محبوب عن هشام بن سالم، عن أبي خالد الكابلي، عن أبي جعفر عليه السلام قال: وجدنا في كتاب علي عليه السلام أن الأرض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين، أنا وأهل بيتي الذين أورثنا الأرض ونحن المتقون والأرض كلها لنا فمن أحيى أرضا من المسلمين فليعمرها وليؤد خراجها إلى الامام من أهل بيتي وله ما أكل منها، فان تركها وأخربها فأخذها رجل من المسلمين من بعده فعمرها وأحياها فهو أحق بها من الذي تركها فليؤد خراجها إلى الامام من أهل بيتي وله ما أكل منها حتى يظهر القائم عليه السلام من أهل بيتي بالسيف فيحويها ويمنعها ويخرجهم منها كما حواها رسول الله صلى الله عليه وآله ومنعها إلا ما كان في أيدي شيعتنا، فإنه يقاطعهم على ما في أيديهم ويترك الأرض في أيديهم. محمد بن الحسن باسناده عن الحسن بن محبوب مثله. وكذا الذي قبله.[2]

این صحیحه صریح در مطلب است.

روایت دوم

محمد بن يعقوب، عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، وأحمد ابن محمد جميعا، عن ابن محبوب، عن معاوية بن وهب قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: أيما رجل أتى خربة بائرة فاستخرجها وكرى أنهارها وعمرها فان عليه فيها الصدقة، فان كانت أرض لرجل قبله فغاب عنها وتركها فأخر بها ثم جاء بعد يطلبها فان الأرض لله ولمن عمرها.[3]

غیر از روایاتی که بالخصوص بر مطلب دلالت داشتند، به عمومات نیز می توان مراجعه کرد؛ چراکه در این روایات قیدی دال بر خروج زمین موات مسبوق به عمران از عموم اراضی موات نیست.

اما صحیحه سلیمان ابن خالد در همین باب که قرائت شد، مانع عمل ما به این دسته از روایات است. در این صحیحه حضرت فرمودند: اگر صاحب زمین را می شناسد، باید حق او را بدهد.

سوال این است که منظور از حق چیست؟ آیا منظور این است که زمین را به او باز گرداند و یا چیزی تحت عنوان حق مالکیت به وی بپردازی؟ این حق مالکیت همان نظر شیخ در نهایه است.

وعنه عن ابن أبي عمير، عن حماد ابن عثمان، عن الحلبي، عن أبي عبد الله عليه السلام مثله . مثل روایت سلمان ابن خالد را حلبی نیز از امام صادق نقل کرده.

بنا بر این ما با روایات متعارضی روبرو هستیم. شیوه اجتهاد در این موارد به این صورت است که باید ببینیم دلالت کدام روایت اوضح است. روایتی که دلالت اوضح در حد قطعی دارد، نص می شود و در مقابل آن روایتی که دلالت غیر قطعی دارد، ظاهر خواهد بود. اما اگر هیچکدام دلالت قطعی نداشتند و لکن یکی از آن دو دلالت بیشتری بر مطلب داشت، اظهر می شود و در مقابل روایت دیگر، ظاهر خواهد بود.

ما وقتی به همه روایات نگاه می کنیم، می بینیم که وجه مشترک همه روایات، خلاف شرع نبودن عمل محیی دوم و صحیح بودن آن است. لکن در دو روایت آخر که خواندیم(روایت سلمان ابن خالد و صحیحه حلبی) حضرت علاوه بر تایید مطلب قبل، نکته ای را اضافه کرده و فرمودند: محیی دوم باید حق مالک اول را بدهد.

عرض کردیم که این حق چیزی شبیه سرقفلی یا به قول کشاورزان حق ریشه است. اگر ما اینطور عمل کردیم، بین روایات جمع شده و ان شاء الله بریء الذمه هستیم.

برخی به نقل از شهید گفته اند: روایت سلیمان ابن خالد ضعیف است. لکن ما پس از مراجعه دیدیم که این روایت صحیحه است.

در نهایت ما وجه جمع را به همان صورتی که عرض کردیم می دانیم.

وصلی الله علی محمد و آله.


[1] وسائل الشیعه، الحر العاملی، ج17، ص329، کتاب احیاء موات، باب3، ح3، ط دار احیاء تراث العربی.
[2] وسائل الشیعه، الحر العاملی، ج17، ص329، کتاب احیاء موات، باب3، ح2، ط دار احیاء تراث العربی.
[3] وسائل الشیعه، الحر العاملی، ج17، ص328، کتاب احیاء موات، باب3، ح1، ط دار احیاء تراث العربی.