درس خارج فقه استاد موسوی جزایری

95/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قواعد فقهیه / قاعده احیاء موات

بحث ما در احیاء اراضی موات بود. عرض کردیم که اراضی اموات اقسامی دارد:

اقسام اراضی موات

    1. موات بالاصاله

قسم اول موات بالاصاله است. قدر متیقن از عمومات هم همین قسم است. عموماتی که از پیامبر اکرم(ص)نقل کرده اند.در جلسه گذشته یکی از عموماتی که خواندیم این بود: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ فُضَيْلٌ وَ بُكَيْرٌ وَ حُمْرَانُ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ أَحْيَا أَرْضاً مَوَاتاً فَهِيَ لَهُ. [1]

مرحوم کلینی همین روایت را بدون واسطه از علی بن ابراهیم نقل کرده. همین مضمون با الفاظی متفاوت در روایات دیگر در باب اول(باب احیاء موات) از وسائل الشیعه آمده.

وباسناده عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن محمد بن حمران، عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: أيما قوم أحيوا شيئا من الأرض وعمروها فهم أحق بها وهي لهم. [2] این روایت نیز همان مضمون روایت قبلی را دارد. تا الان هرچه خواندیم راجع به قسم اول بود.

    2. موات بالعرضی که اهلش کوچ کرده اند

اما قسم دوم موات یعنی موات بالعرض، زمین هایی هستند که در گذشته توسط افرادی آباد شده اند، لکن در طول سال ها بلا استفاده مانده و مالک قبلی آن ها یا از بین رفته و یا کوچ کرده. عمومات قطعاً شامل این دسته از موات نیز می باشند و هیچ کدام از علما تردیدی در مملک بودن احیاء آنها نکرده است.

دلیل دیگر این است که این زمین ها جزء انفالند. خداوند متعال در آیه اول از سوره مبارکه انفال می فرماید: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِي[3] در روایات متعدی مقصود از انفال را توضیح داده اند.

بحث رجالی: در سلسه راویان این روایتی که خواهیم خواند، دو نفر(اسحق بن عمار و ابان ابن عثمان) وجود دارد که احتمالا فطحی مذهبند. مرحوم خویی این مطلب را قبول ندارند و برای ما هم این مساله اهمیتی ندارد؛ چراکه میزان وثاقت آن هاست و از نظر ما این دو ثقه هستند.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ع عَنِ الْأَنْفَالِ- فَقَالَ هِيَ الْقُرَى الَّتِي قَدْ خَرِبَتْ وَ انْجَلَى أَهْلُهَا- فَهِيَ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ مَا كَانَ لِلْمُلُوكِ فَهُوَ لِلْإِمَامِ- وَ مَا كَانَ مِنَ الْأَرْضِ الْخَرِبَةِ - لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ- وَ كُلُّ أَرْضٍ لَا رَبَّ لَهَا وَ الْمَعَادِنُ مِنْهَا- وَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ مَوْلًى فَمَالُهُ مِنَ الْأَنْفَالِ. [4]

از فقره « فَهِيَ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ » مشخص می شود که در واقع آن عموماتی که از پیامبر اکرم(ص) داریم، اذن عامی از ایشان برای تصرف مالکانه در زمینهای موات است؛ چرا که این اراضی جزء انفال و ملک پیامبر(ص) بودند و هر تصرفی باید با اجازه صاحب ملک باشد. در نتیجه این عمومات حکم شرعی نیستند بلکه اذن در تصرف می باشند.

وعن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: سألته عن الأنفال، قال: هي القرى التي قد جلا أهلها وهلكوا فخربت فهي لله وللرسول. [5]

پس این دو قسم از اراضی موات قطعا جزء انفال هستند.

3-اراضی موات بالعرضی که اجمالا صاحبشان را میشناسیم

قسم سوم زمین هایی موات شده اند که مالکان قبلی، آنها را رها کرده اند؛ لکن قدمت چندانی ندارند(مثلا از زمان موات شدن آنها کمتر از چهل سال گذشته). ما نیز می دانیم که این زمین متعلق به کدام قبیله و طائفه بوده و آن طائفه نیز نه هلاک شده و نه کوچ کرده اند، با این حال آن ها این زمین ها را رها کرده اند.

این قسم محل بحث است. البته لازم به ذکر است که مشهور بین فقها، قول به الحاق این قسم به دو قسم قبل است.

نظر صاحب جواهر

صاحب جواهر می فرماید: وأما إذا ( لم يكن لها مالك معروف ) للجهل به أو لهلاكه وكانت ميتة فهي للإمام عليه‌السلام إجماعا محكيا عن ظاهر السرائر والتذكرة وجامع المقاصد وصريح المفاتيح في الثاني ، والخلاف في الأول. [6]

مرحوم صاحب جواهر، بعد از ذکر این مطلب که قسم سوم هم ملحق به دو قسم دیگر است، ادعای اجماع محکی می کند. لکن خود ایشان تشکیکی را شروع کرده و شیخ انصاری هم تبعیت کرده و معاصرین ما مثل مرحوم امام و محقق خویی هم از ایشان پیروی کرده اند.

ایشان در کتاب شریف جواهر الکلام می فرماید: «إلا أن الجميع لم أتحققه ، بل لم أعرف وجهه ، ضرورة كونها من مجهول المالك مع فرض عدم زوال ملك الأول بالموات وعدم هلاكه. نعم لو مات هو ووارثه كانت للإمام عليه‌السلام باعتبار أنه وارث من لا وارث له».[7]

ایشان فرموده: من وجه اجماع را نفهمیدم؛ زیرا این قسم از موات موجب اسقاط ملکیت سابقه نیست؛ غایت مطلب آن است که بگوییم: ما مالک را نمی شناسیم. در این صورت، زمین ملحق به مجهول المالک است که احکام خاص خودش را دارد.

مجهول المالک با اذن امام یا نائب امام از طرف مالک صدقه داده می شود. اگر مالک پیدا شود باید مال را به وی بازگرداند. در مانحن فیه هم حکم همین است و باید به احکام مجهول المالک عمل کرد و پول زمین را با اذن فقها صدقه داد.

این فرمایش صاحب جواهر منشئی برای اشکال شیخ انصاری شده. ایشان می فرماید: اگر ما بخواهیم قائل به تملک این اراضی مجهول المالک بواسطه احیاء شویم، باید قبل از آن، زمین ها را جزء انفال بدانیم. لکن وقتی به روایاتی که انفال را معرفی می کنند مراجعه می کنیم، می بینیم که انفال شامل اراضی مجهول المالک نیستند.

وعن أبي بصير، عن أبي جعفر عليه السلام قال: لنا الأنفال، قلت: وما الأنفال؟قال: منها المعادن والآجام، وكل أرض لا رب لها، وكل أرض باد أهلها فهو لنا.[8] حضرت در این روایت می فرماید: زمین هایی که صاحبی ندارند (قسم اول) و زمین هایی که اهلش نابود شدند (قسم دوم) جزء انفالند. اما در این روایات عبارتی نیست که شامل قسم سوم شوند. لذا مشخص می شود که قسم سوم جزء انفال نیست و عمومات شامل این قسم نمی گردد.

در نتیجه حضرت امام هم به این مطلب فتوا داده اند و این قسم را جزء انفال ندانسته اند. اما مرحوم سید خویی احتیاط کرده و فرموده اند که باید حکم مجهول المالک را هم رعایت کرد.

قسم دیگری از اراضی وجود دارد که در آن زمینی مالکش معلوم است لکن بر اثر بی توجهی او زمین موات شده.

وصلی الله علی محمد و آله.


[1] وسائل الشیعه، الحرالعاملی، ج17، ص327، کتاب اللقطه، باب1، ح4.، ط دار احیاء التراث العربی
[2] وسائل الشیعه، الحرالعاملی، ج17، ص327، کتاب اللقطه، باب1، ح4.، ط دار احیاء التراث العربی
[3] انفال/سوره8، آیه1.
[4] وسائل الشیعه، الحر العاملی، ج6، ص371، ابواب قسمه الخمس، باب1، ح20.، ط دار احیاء التراث العربی
[5] وسائل الشیعه، الحر العاملی، ج6، ص372، ابواب قسمه الخمس، باب1، ح24.، ط دار احیاء التراث العربی
[6] جواهر الکلام، الشیخ محمد حسن النجفی، ج37، ص27.
[7] جواهر الکلام، الشیخ محمد حسن النجفی، ج37، ص27.
[8] وسائل الشیعه، الحر العاملی، ج6، ص372، ابواب قسمه الخمس، باب1، ح28.، ط دار احیاء التراث العربی