1403/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سوره واقعه / آیه 24 /
قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة: ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[1]
براساس اين کريمه قرآني که حق سبحانه و تعالي در باب مقربين فرمودند در پايان ذکر اوصاف و مقامات و شؤونات مقربين فرمودند ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، اين بحث را جناب صدر المتألهين دارند به صورت گسترده و مفصل مطرح ميکنند و فلسفه اينکه چرا اينجا فرمودند ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، و در جاي ديگر بيان ديگري در مقام جزاء دارند اين است که ميفرمايند انسان چون داراي دو بُعد عقل نظري و عقل عملي هست هر کدام از اين دو عقل و شؤونات هر کدام از اينها مجموعاً فعاليتها و آثار و اعمالي دارند که بايد در مقابل هر کدام از اينها پاداش مناسب داده بشود. هر عملي جزاء موافق خود را ميطلبد. اگر عمل جوارحي بود يکجوري است، جوانحي بود يکجوري است عمل اگر قلبي بود يکجوري است عقلي بود يکجوري و لذا اين ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ را دارند براساس اين تغيير تفسير ميکنند.
ديروز ملاحظه فرموديد که فرمودند ادراکات انساني براساس مدارکش است و چون مدارک انسان سهگونه است حس است و خيال است و عقل، ادراکات هم اين سهگونه است و براساس اينکه لذت عبارت است از نيل به مقصود ادراک مقصود، لذائذ هم بر سه قسم تقسيم ميشود لذائذ حسي لذائذ خيالي و مثالي و لذائذ عقلي. در باب جوارح و جوانح، لذائذ حسي و خيالي است و لکن در باب عقل لذائذ عقلي است. اين خلاصهاي بود از آنچه که در باب ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ملاحظه فرموديد.
بخش پاياني اين فراز ميفرمايند که آنچه را که در فضاي اعمال انساني هست اجر و پاداش در مقابل آن کار به اينجا ميرسد اگر يک کسي عملي را انجام داد و قصد و غرضش هم دنيايي بود اين به اينجا ميرسد و آن طرف به تعبير قرآن «و ما له من خلاق» ﴿و من الناس من يقول ربنا اتنا في الدنيا و ما لهم من آخرة من خلاق﴾[2] اينها بهرهاي از آخرت ندارند چرا؟ چون اصلاً اين جايي ميخواستند. يک کسي که دارد سعي و تلاش ميکند تا مقام و مال و ثروت پيدا بکند انجام شد. انسان «قيمة کل امرؤ ما يحسنه» ارزش هر انساني هم اين است اين تقريباً آمده و به اندازه نيت خودش اجرش را هم برده است ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾. مگر نميخواستي به مقام برسي؟ مگر نميخواستي به ثروت و مال برسي؟ رسيدي. چه ميخواهي؟ بهشت و جهنم که جاي شما نيست. تو در نازلترينها باش. حالا اگر کارهاي سوء و بد و خداي ناکرده خلاف و اينها هم انجام داد، آن هم ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ است آن هم جهنم دارد. ولي شما در دنيا مگر نه آن است که بيش از دنيا چيزي نميخواستيد؟ ﴿و من الناس من يقول ربنا اتنا في الدنيا و ما لهم في الآخرة من خلاق﴾ اين است.
الآن ايشان اين را ميفرمايند که يک دسته از افراد کساني هستند که کار دنيايي ميکنند و نتايج دنيايي هم نصيبشان ميشود و تمام. اما يک عدهاي ديگر هستند که واقعاً انديشه تابناکي دارند الهي دارند قصد و غرضشان حتي حور و قصور و بهشت و جنان واسعه نيست. بلکه ميخواهند بهشتآفرين را زيارت کنند «لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الکريم» اگر چنين رويکردي در باب اعمال انساني وجود داشته باشد براساس همان هم خواهد بود. تا ببينيم که انسان چه ارزشي را در هستي خودش ايجاد کرده؟ آيا ارزش دنيايي ايجاد کرده يا ارزش اخروي؟ اگر ارزش اخروي هست آيا قيامت است و آخرت است يا الله است؟ همانطوري که آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) فرمودند که آنهايي که عبادت نميکنند که هيچ. آنهايي که عبادت ميکنند سه قسماند يا «شوقاً للجنة» است يا «خوفا من النار» است يا «بل وجدتک اهلا للعبادة» آنهايي که «خوفاً من النار» است و «شوقاً الي الجنة» است جزء ابرار هستند آنهايي که «بل وجدتک اهلا للعبادة» است ميشود جزء مقربين و اين کاملاً امر روشني است.
«فمن عمل للدنيا کان أجره و جزاءه المال و الجاه، و عاقبته الحسرة و الندامة و الحرقة بالنار» آنهايي که واقعاً براي دنيا دارند کار ميکنند از باب «جزاء بما کانوا يعملون» پاداش آنها و أجر آنها مال است و جاه و مقام است و در نهايت هم حسرت است، چون وقتي وارد سرزمين قيامت ميشوند ميبينند که اوه چه سرمايه و چه نعمت عظيمي را از دست دادند. يکي از اسامي قيامت يوم التغابن است و يوم الحسرة است اينها يوم الحسرة نه يعني حسرت آدم انگشت، نه! اصلاً از سويداي وجودش آه ميکشد از تمام هستياش وقتي ميبيند که اگر در دنيا خوب عمل ميکرد به يک سرزميني قدم مينهد که سراپا نعمت الهي است ابديت است فلاح است فوز است فيض است حسرت ميخورد. خيلي عجيب است! اين اسامي که براي قيمت است اسم اينجوري نيست اسم به عنوان عنوان نيست مسمّي است. آنجا مسمّاي حسرت است مسمّاي تغابن است.
پرسش: حرقة يعني چه؟
پاسخ: يعني آتش ميسوزاند حريق است. «و من عمل للآخرة» اما اگر کسي براي دنيا کار نکرد درست است که در دنيا بود اما قصدش آخرت بود اينجا سه قسماند يا «شوقاً إلي الجنة» است يا «خوفاً من النار» است يا «بل وجودتک اهلا للعبادة». «و من عمل للآخرة كان أجره و جزاءه الجنّة و الحور و القصور» اما اين مال قسم دوم است که «شوقاً إلي الجنة و خوفاً من النار» است اما «و من نظر في معرفة اللّه و علم مبدأه و معاده و تصوّر حقايق الأشياء كما هي و صدّق بوجودها كان أجره و جزاءه الاتّصال بالملإ الأعلى و مجاورة الحقّ الأوّل» اين دسته سوم است. دسته سوم چه کسانياند کساني هستند که اگر توجهشان در دنيا ناظر ره مسائل معرفتي و معارفي، علم مبدأ و معاد و تصور حقائق و اسماء و صفات الهي و نظاير آنها باشد و تصديق کند به وجود اين حقائق «کان أجره و جزاءه الإتصال بالملإ الأعلي» اين ﴿جزاء بما کانوا يعملون﴾ را اينجا دارد تفسير و تبيين ميکند که همه جا يکجور نيست که بگويند اين حور و قصور مال همه بهشتيها آقا بفرما اينجا. اينجوري نيست. ﴿جزاء بما کانوا يعملون﴾ ﴿جزاءا وفاقا﴾. آن کسي که دارد اينجور عبادت ميکند که به اسماء حسناي الهي و به توصيفات الهي و نظاير آن ميپردازد اعتقاد به مبدأ و معاد را در دستور کار خودش دارد اين ﴿جزاء بما کانوا يعملون﴾ اقتضاء ميکند که به نوع ديگري پاداش داشته باشد.
«و صدق بوجودها کان أجره و جزاءه الإتصال بالملإ الأعلي و مجاورة حق الأول» بهبه! انسان در جواز حق قرار ميگيرد مقربين هميناند. اصلاً همان اول هم توضيح داده شد که مقرب عنواني است شريفتر از ساير عناوين. قرب مقام است قرب مکانت است قرب جايگاه وصل و نيل است و لذا ميفرمايد «و مجاورة حق الأول».
پرسش: ...
پاسخ: اول يعني الله سبحانه و تعالي. ثاني ماسوي الله است. و مطالعة ملكوته و دوام النظر إلى وجهه الكريم، و ﴿ذلك هو الفوز العظيم﴾[3] در قرآن بله ميفرمايد که ﴿و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما﴾[4] فوز مراحلي دارد فوز يک امر وجودي داست امر وجودي يعني رستگار شدن رستن. آن کسي که سر از طبيعت در بياورد سر از عالم طبيعت و دنيا درآورد به عالم ماوراء سر بکشد او رستگار است. ما در مسائل طبيعي و مادي ميگوييم آن هسته خرمايي که سر از زمين و خاک برداشت چيست؟ ميگوييم که رسته است. آن شکوفه وقتي که از زمين در ميآيد او را ميگويند رستن. اين رستن، رستن طبيعي است. اما رستن انساني و الهي اين است که انسان سر از طبيعت در بياورد از عالم دنيا سر در برآورد و عالم آخرت توجه کند. لذا به اينها ميگويند فوز عظيم. سه نوع فوز در قرآن ياد شده است. فوز مبين، فوز عظيم، فوز کبير. اينها هر کدام داراي جهتي هستند.
اين مولايمان علي بن ابيطالب که فرمود: «فزت و رب الکعبة» همين است که اين رستگاري يعني من نائل شدم و رستم و به خدا رسيدم. آن رستن حقيقي است که آقا علي بن ابيطالب دارد. عدهاي به آخرت ميرسند و از باب «شوقاً إلي الجنة» يا «خوفاً من النار»، عدهاي هم از باب «وجدتک اهلا للعبادة» رستنش به آنجا است. پس کل رستن راجع به رستگاري از عالم طبيعت. گار اسم فاعل است مثل پروردگار، آموزگار، پرهيزگار. اينها اسم فاعل است. در باب اين مسئله ميگوييم رستگار شده است يعني سرتن را براي خود فراهم آورده است ﴿و ذلک هو الفوز العظيم و الفضل الجسيم، و اللّه يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم، و لذلك جعل اللّه المذكورات من السرر و الولدان و الكأس من معين و الفاكهة و لحم الطير و الحور العين جزاء الأعمال﴾ بيبنيد در باب مقربين چه فرمودند؟ فرمودند ﴿السابقون السابقون اولئک المقربون في جنات النعيم ثلة من الأولين و قليل من الآخرين علي سرر مرفوعة متکئين عليها متقابلين يطوف عليهم ولدان مخلدون بأکواب و اباريق و کأس من معين لا يصدّعون عنها و لا ينزفون و فاکهة مما يتخيرون و لحم طير مما يشتهون و حور عين﴾ همه اينهايي که گفتند گفتند ﴿جزاءا ما کانوا يعملون﴾ الآن ايشان ميفرمايد که اينها چون عمل مقرب بوده گفته ﴿جزاء بما کانوا يعملون﴾ اما اگر بخواهد به حوزه نظر مقربين نظر داشته باشد بايد جور ديگري حرف بزند. چون آن جزاء و پاداش با اين فرق ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: نه الآن ميگويند «و لذلك جعل اللّه المذكورات» آنچه را که خدا جعل کرده «من السرر» «علي سرر مرفوعه» «و الولدان و الكأس من معين و الفاكهة و لحم الطير و الحور العين» همه را چه گفته؟ «جعل الله المذکورات جزاء الأعمال، لا جزاء العلوم و المعارف، إذ لا غاية لها» اينها نميشود معادل اينها را نميشود عمل کرد. آن کسي که به آن مرحله رسيد معادل ندارد «إذ لا غاية» براي اين علوم و معارف «إلّا أنفسها» مگر اينکه انسان به خود اين حقائق دست پيدا بکند.
قال بعض العرفاء: که اينجا ميگويند ابوسليمان دارائي است در احياء العلوم غزالي چه گفته؟ «إنّ للّه عبادا ليس يشغلهم عن اللّه خوف النار و رجاء الجنّة» اصلاً اينها به «شوقا الي الجنة» و «خوفا الي النار» فکر نميکنند فقط و فقط اشتغال به الله دارند. «و هكذا حكى عن نفسه الشريفة أمير المؤمنين عليه السّلام» علي بن ابيطالب اينجوري حرف زد «بل وجدتک اهلا للعبادة» «في خطبة له. و قد سأل بعض إخوان معروف عنه» از آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) سؤال کردند که شما چگونه عبادت ميکنيد؟ «أخبر أيّ شيء أهاجك إلى العبادة» يا علي! به من اطلاع بدهيد و به من آگاهي بدهيد من بفهمم که چه چيزي شمار ا تشويق به عبادت ميکند؟ «إلي العبادة و الانقطاع عن الخلق؟ فسكت» حضرت يک لحظهاي سکوت کردند «فقال: ذكر الموت؟» مگر باعث ميشود که من به خدا عبادت کنم. «فقال: أيّ شيء الموت» مگر چيست؟ «فقال: ذكر خوف القبر؟» انسان به ياد عالم قبر بيافتد عالم برزخ بيافتد و شدائد و سختيهايي که آنجا هست. «فقال: و أيّ شيء هذا.» عالم قبر چيست؟ عالم برزخ چيست؟ «فقال: خوف النار و رجاء الجنّة؟» آن چيزي که در برزخ ميگذرد اين دو امر است اي کاش انسان جنت ميداشت و اي کاش انسان از نار فاصله داشت. «فقال: و أيّ شيء هذا.» عجب سؤال کننده خوبي بوده مرتّب ادامه داده و گفته رجاء جنت و خوف نار چيست؟ «فقال: إنّ ملكا بيده هذا كلّه إن أحببته أنساك جميع ذلك، و إن كانت بينه و بينك معرفة كفاك جميع هذا» فرشتهاي است که راهنمايي ميکند هدايت ميکند که تو به کدام سمت ميروي؟ گاهي اوقات اين فرشتهها به حدي عظيم هستند که تو را از اينگونه امور هم فراموشي ميدهند «أنساک جميع ذلک» نه به جنت فکر ميکني نه به نار فکر ميکني «هذا كلّه إن أحببته» اگر تو دوست داشته باشي « أنساك جميع ذلك» يعني اين فرشته تو را از همه اين امور مادون جدا ميکند و بين تو و خداي تو فاصلهاي نيست و تو همهاش به او توجه ميکني. «و إن كانت بينه و بينك معرفة كفاك جميع هذا» اگر بتواني بين خودت و آن فرشته اينگونه يک نوع معرفتي ايجاد بکني آن «کفاک جميع هذا» همه اين امور را براي تو تأمين ميکند. «علّمه شديد القوي» راه را باز ميکند که انسان چگونه حرکت بکند.
اينها همه براي اين است که اين تفسير ﴿جزاء بما کانوا يعملون﴾ است چون اين آيه و شبيه اين آيه در قرآن فراوان است ما يک جا بايد تفسير بکنيم اين ﴿جزاء بما کانوا يعملون﴾ يعني چه؟ عمل را آدم لحاظ ميکند در عمل دقت ميکند عمق عمل را مييابد شؤوناتش را مييابد جزايش را بايد مساوق با او باشد. اگر عمل يک انساني اصلاً خيلي نماز نخواند ولي همواره متوجه جناب حق بود همواره سعي ميکرد که خودش را متوجه جناب حق بکند ﴿وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض﴾ تمام توجهش به آن صورت بود عمل چنداني نداشت اما حب الي الله داشت آن شخص که از حضرت پيغمبر(صلوات الله) سؤال کرد که «أين الساعة»؟ روز قيامت کي ظهور ميکند؟ حضرت از او سؤال کرد که چکار کردي؟ چقدر آمادگي داري براي قيامت؟ گفت نه، من آدم چيزي هستم يعني کارگريام چوپان هستم و بيرون هستم. ولي من فقط شما را دوست دارم. حضرت فرمود «أنت مع من احببت» تو با محبوبت محشور ميشوي. اگر محبوب تو يک سنگ باشد با سنگ محشور ميشوي و اگر من محبوب تو بودم تو با من محشور ميشوي. آنهايي که محبوبشان خداست تمام توجهشان به الله است به ذکر الله است و به تجليات الهي است و همه را مظاهر الهي ميبينند خودشان را ناچيز ميبينند فقير الي الله ميبينند و آنها طبعاً جزاي مختصي دارند.
و في أخبار عيسى عليه السلام: حضرت عيسي(عليه السلام) در اخبار و رواياتي که از ايشان نقل شده فرمود «إذا رأيت التقيّ» اگر ديدي جواني، فتي يا تقي، فرقي نميکند. در نسخه بدلش هم هست در کتاب ديگر هم هست که «إذا رأيت الفتي مشعوفا» اگر ديدي يک آدمي است که همواره در بهجت است همواره در سرور است در طلب رب العالمين تماما دارد تلاش ميکند به هيچ چيزي هم توجه نميکند تمام تلاشش اين است که رضايت خدا را بگيرد «إذا رأيت التقي مشعوفا في طلب الرب تعالى فقد ألهاه ذلك عن جميع ما سواه» همين مطلب او را از همه ماسوا سرگردان «ألهاه» يعني اورا مشغول نميکند. لهو يعني سرگرمي. ديگر سرگرم غير خدا نميشود. تمام توجهش مشغول به جناب حق است. «إذا رأيت الفتي مشعوفا في طلب الرب تعالي فقد ألهاه ذلک» يعني مشغول ميدارد سرگرم ميکند او را «ذلک» يعني همين طلب رب «عن جميع ما سواه».
«و لا يخفى عليك أنّ المشعوف بمعرفة اللّه و ملكوته هم العرفاء الإلهيون و الحكماء الربّانيّون» غير از انبياء و اولياء و ائمه(سلام الله عليهم اجمعين) که همواره اينها مشغولاند که اين استثنايي که ايشان اينجا ميگويد در بين توده انسانهاست غير از انبيا و اولياء. غير از آنها عرفا و حکماء مشغول به معرفت هستند الان ما هم به لطف الهي خدا را شکر ميکنيم خدا را شکر ميکنيم اشتغال علمي ما به اين مسائل است به اين معارف است حالا ما دستمان به آن حقيقتش نميرسد ولي به ماهيتش ميرسد به مفهومش ميرسد به وجود ظلي و ذهنياش ميرسد و اين هم باز بسيار ارزشمند است. «و لا يخفى عليك أنّ المشعوف بمعرفة اللّه» يعني آن کسي که شعف و بهجت و لذت او را فرا گرفته مشعوف شده و شعف او را فرا گرفته است «بمعرفة الله و ملكوته هم العرفاء» اينها فقط يک دسته از عرفاي الهي هستند «الإلهيون و الحكماء الربّانيّون، و إنّي لم أجد في وجه الأرض من له شعف بعلومهم و معارفهم إلّا واحدا» اين سرزمين و اقليمي که عارف و يک حکيم گام مينهد يک سرزميني نيست که هر کسي بلند شود بيايد. اينجا به تعبير فوق العاده استثنايي جناب شيخ الرئيس اين است که «تصديقا لقول من قال: «جلّ جناب الحقّ عن أن يكون شريعة لكلّ وارد أو أن يطّلع عليه إلّا واحدا بعد واحد.» آنجا که شريعَة براي عارف است «يطّلع عليه» حکيم است. حکيم اطلاع پيدا ميکند و عارف وارد ميشود. «شريعة لکل وارد أو أن يطّلع عليه إلّا واحدا بعد واحد» آنهايي که به اين سرزمين و به اين حد از وجود راه پيدا ميکنند يک دانهاند يکياند يکي ميآيد وقتي رفت يکي ديگر ميآيد. به اينها ميگويند که اوتاد که اينها اوتادند يا ابدال. به اينها ميگويند ابدال در عرف عرفاني ابدال هستند. ابدال يعني يکي رفت ديگري بدلش ميآيد. دومي که رفت سومي بدلش ميآيد وجود ندارند اينها. «عن أن يكون شريعة لكلّ وارد» اينجور نيست که جناب حق، جناب حق يعني ساحت حق. «جل جناب الحق، جناب حق يعني ساحت حق. آن منطقه کبريايي اله است. اين عبارت جناب شيخ الرئيس براي جناب صدر المتألهين گوارا است اينجور نيست که حالا همينجوري آورده باشد. اين کلام کلام جناب «تصديقا لقول من قال» من تصديق ميکنم قول کسي که اينجوري گفته است که «جل جناب الحق أن يکون شريعة لکّ وارد أو أن يطّلع عليه إلّا واحدا بعد واحد».
پس بنابراين مشعوفين کيانند؟ عارفاني که وارد شدند يا حکيماني که آگاهي پيدا کردند.
پرسش: اين همان «واحدا الا بعد واحد» نيست؟ ...
پاسخ: پيدا نميشوند. اوتاد يعني همين. ابدال را پس براي چه ميگويند؟ نيست، پيدا نميشود چند نفر آنجا باشند پيدا بشوند. لذا فرمود «إني لم أجد في وجه الدرض» «علي وجه الأرض» پيدا نکردم يک نفر اگر باشد. آن که رفت، يک نفر ديگر. او که رفت، يک نفر ديگر. آنجا مخصوصاً مقام قرب. چون آيا ميدانيد که قصه چيست؟ قصه اين است که آن کسي که در آن مقام قرار ميگيرد آن قدر بايد جانش وسيع باشد که آن تجلي را بپذيرد. ببينيد اينجور نيست که در خانه را بزنند بيايند داخل. آن حق دارد تجلي ميکند آن کسي که ميآيد اينجا ميسوزد. موساي کليم گفت که خدايا، «رب أرني انظر اليک قال لن تراني و لکن انظر الي الجبل» من يک گوشهاي را به جبل نشان ميدهم به تو نشان بدهم کوه اينجوري شد تو که داغون ميشوي. تو که از بين ميروي. در اينجا «فصعق من في الارض» اينجوري ميشود.
بنابراين آنجا فقط يک نفر است «و إذا بلغ الرجل إلى غاية يكون شعفه مقصورا على إدراك أحوال الربوبيّة انحطت درجته عند الناس» آنهايي که رسيدند به آن عالم اعلي آن قدر عظيماند که مردم آنها را نميشناسند. انبيا بحثشان فرق ميکند ائمه بحثشان فرق ميکند ولي کسي که به آنجا برسد آن قدر او را مشغول ميکند که اصلاً مردم از او خبر ندارند. نه او از مردم خبر دارد نه مردم. از بس آن اشتغال اشتغال سنگيني است. «إنحطت دجته عند الناس» اگر کسي به آن مرحله برسد. «و إذا بلغ الرجل إلى غاية يكون شعفه» يعني خوشحالي و سرورش «مقصورا» منحصراً «على إدراك أحوال الربوبيّة» چه ميشود؟ «انحطت درجته» درجه اين انسان «عند الناس» چرا؟ «إذ يخرج كلامه عن حدود عقولهم» اينکه پيغمبر فرمود که من «ما کلم الناس الا بقدر عقولهم» يا «إنا معاشر الناس» ما به اندازه عقل مردم حرف ميزنيم ما اين قدرت را داريم که جمع بين و خلق بکنيم بعضيها قدرت ندارند بعضي يعني خيليها. چه کسي قدرت دارد که توجهش به جناب خورشيد باشد بعد به ستاره هم نگاه بکند، اين نميشود. «انحطت درجته عند الناس- إذ يخرج كلامه عن حدود عقولهم- و يهجرهم و يهجرونه» هم اينها مهاجرت ميکنند هم آنها از اينها مهاجرت ميکنند «و يتركهم و دينهم و ينفرد عنهم» و اعتقادات و باورهاي آنها را جدا ميکنند و از آنها جدا ميشوند «آخذا بدينه» اين شخص براي اينکه اين دين را گرفته اين ديني است که منحصر است و مقصور است «علي ادراک الله سبحانه و تعالي» عاملا بوصيّة ربّه: ﴿قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[5]