درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سوره واقعه / آیه 24 /

 

قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة: ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[1] .

در اين باره جناب صدر المتألهين يک قاعده کلي را دارند تشريح مي‌کنند اين ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ را به عنوان يک قاعده و اصل در عرصه قيامت مي‌دانند و آنچه را که از اعمال از انسان صادر مي‌شود همه و همه جزائي موافق و در مقابل اعمال خودشان پاداش خاص خودش را مي‌گيرند. تفاوتي که اينجا مطرح است تفاوت بين اعمالي است که از حوزه عقل نظري مي‌گذرد و اعمالي است که از حوزه عقل عملي مي‌گذرد. حوزه عقل عملي را بيشتر مباحث حواس تأمين مي‌کند جوارح و جوانح تأمين مي‌کند و لذا ايشان در ابتدا آنها را بيان فرموند و بعد مسئله عقل نظري که بحث‌هاي ادراکي و معرفتي هست عقل نظري هم در حقيقت در مراتب و طيف‌هاي گوناگوني است از حس و خيال گرفته تا عقل و وهم و قلب و امثال ذلک همه و همه در طيف عقل نظري هستند. هر نوع شهودي ولو شهود وحياني هم باشد که پيامبران و يا ائمه(عليهم السلام) دريافت مي‌کنند اينها هم در حوزه عقل نظري دارد شکل مي‌گيرد عقل نظري يک مفهوم عام و جامعي است که نازل‌ترين سطحش همين عقلي است که متعارف بشر دارند و اين مباحث با آن مسائل را دارند تحليل نظري مي‌کنند حق و باطل را خير و شر را زشت و زيبا را از يکديگر تشخيص مي‌دهند.

در اين بخش جناب صدر المتألهين اين تفکيک را دارند انجام مي‌دهند بعد مي‌فرمايند که در بخش عقل نظري خداي عالم اين فرمايش را دارند که «فلا تعلم نفس ما أخفي لهم قرة أعين» يعني اگر ما در ارتباط با اعمال عبادي بشر مثل نماز و روزه و حج و زکات و امثال ذلک يک سلسله پاداش‌هايي را داريم مطرح مي‌کنيم در باب عقل نظري پاداش‌هاي به حدي است که قابل بيان شد ﴿فلا تعلم نفس ما أخفي لهم من قرة أعين﴾[2] ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، اين را دارند تشريح مي‌کنند در اين فضا که صاحبان عقل نظري حالا گاهي اوقات اين عقل نظري براساس يک تفکر عقلي است که بشر دارد گاهي اوقات براساس معرفت شهودي است حقائق را مشاهده مي‌کند جريان‌هاي غيبي را نظاره‌گر است و طبعاً مطابق با آن هم براي او پاداش و خير در نظر گرفته مي‌شود.

بعد مي‌فرمايد که «فإذن جزاء المعرفة و الحكمة هو جميع أقطار ملكوت السموات و الأرض» ميدان و قلمرو عقل نظري جميع ملکوت، ملکوت جميع سماوات و ارض است چون عقل به ملکوت اشياء راه پيدا مي‌کند چون عقل به آن جانمايه و باطن اشياء. اگر حواس به ظواهر اشياء توجه مي‌کنند عقل به باطن توجه مي‌کند. «يحضره ذو اللب العاقل يحوي اليها الغير الجاهل و يحضرها ذو اللب العاقل» بيان مولايمان علي بن ابيطالب(عليهما السلام). فرق بين حس و عقل اين است که حس در ظاهر است و عقل در باطن است. مثلاً فرد عقلاني در باطن است زيد و عمرو در خارج محسوس هستند عقل به آن فرد عقلاني مي‌رسد حواس ما چشم و گوش ما به اين فرد حسي و محسوس مي‌رسد.

ايشان الآن دارند اين تفکيک را انجام مي‌دهند قلمرو عقل باطن است ملکوت است و قلمرو حس ظواهر و ملک است و اين تفاوت در حقيقت باعث مي‌شود که اين پاداش‌ها و جزاها هم متفاوت بشود ﴿جزائا بما کانوا يعملون﴾. «فإذن جزاء المعرفة و الحكمة هو جميع أقطار ملكوت السموات و الأرض، و جميع صورها العقليّة» تمامي صور عقلي که صور عقلي يعني معقولات، برخلاف محسوسات يا متخيلات. «و جميع صورها العقلية ميدان العارف» عارف به همه اين صور عقلي که در باطن هستي است و در ملک هستي و ملکوت هستي وجود دارد راه پيدا مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: عقلي مراتبي دارد صورت هم دارد عقل مياني صورت دارد مثلاً صورت خيالي صورت دارد اينها را مي‌گويند عقل مياني و عقل متنزل. عقل

پرسش: ...

پاسخ: عقل را عرض مي‌کنم مراتب دارد الآن به وحي مي‌گوييم عقل متنزل. با اينکه جزئي است عقل متنزل. خيال عقل متنزل است. آن عقلي که اصلاً صورت ندارد عقلي است که در مرتبه خودش است. «و جميع صورها العقليّة ميدان العارف يتبوّء منها» همان مباحث معقول مثل فرد عقلاني که داراي صورت و ماده و اينها نيست در مراحلي صورت‌هاي کلي پيدا مي‌کند که مي‌گويند نفوس کليه است. اين نفوس کليه در حقيقت مرحله نازله عقل است لذا اينجا مي‌فرمايد «و جميع صورها العقلية ميدان العارف يتبوّء» يعني جا مي‌گيرد جايگاه پيدا مي‌کند «منها» از اين صور عقليه «حيث يشاء» عارف در کدام مقطع است؟ آن بالا بالاهاست يا متوسط و پايين است. در اين متوسط و پايين هست با اين صورت‌ها آشنا است آنجا هم بالاتر هم همين‌طور. «يتبوّء منها» از اين صور «حيث يشاء من غير حاجة» الآن در اينجا اگر انسان بخواهد آن صورت را ببيند بايد برود آنجا، آن صورت را ببيند بايد برود آنجا، آنجا حرکت ندارد با اراده هر کجا را که بخواهد هر صورتي را که بخواهد مي‌تواند ببيند. «يتبوّء منها حيث يشاء من غير حاجة إلى أن يتحرّك إليها» يعني بخواهد به آن سمت و صورت برود «بشخصه، فهو من ملاحظة جمال الملكوت في جنّة عرضها السموات و الأرض، و كلّ عارف فله مثلها» يعني هر جايي که از اين جنتي که «عرضها السموات و الارض» است هر مرتبه.

ببينيد آقايان! ما يک مثلاً در فقه ما يک چارچوبي داريم اينها را مي‌گوييم خط قرمز ماست حرام و حلال و صحيح و فاسد و اينها اينجاست. اين ظاهر است. فقه به اين چارچوب مي‌پردازد. ولي اخلاق و عقائد و کلام و امثال ذلک در باطن مي‌رود. چارچوب را فقه مشخص مي‌کند اينجا حلال است آنجا حرام است آنجا صحيح است آنجا فاسد اين چارچوب است. ولي اين چارچوب را شما نگاه مي‌کنيد اين ظاهرش است. آقا حج که داريد طواف مي‌کني مواظب باش که فلان نشود حوله احرامش اين‌جوري نشود آلوده نشود اين است. آنجا نماز بخوان، اين چارچوب است. کلام و اينها عمق اينهاست عمق اينهاست به اين کاري ندارد. لذا اخلاق با فقه باهم تصادمي ندارند آن در باطن است اين در ظاهر است. ملکوت و مسائل اعتقادي و کلامي که با اينها تصادمي ندارند. همين‌طور همين‌طور هر چه شما عميق‌تر مي‌شوي اين ميدان وسيع‌تر مي‌شود.

بنابراين فقه و کلام و امثال ذلک و اينها در عرض هم نيستند در طول هم‌اند اين‌جوري نيست که فقه اينجا باشد کلام اينجا باشد نه. همان مسئله فقهي را اخلاق به گونه‌اي ديگر مي‌بيند کلام به گونه‌اي ديگر مي‌بيند فلسفه به گونه ديگري مي‌بيند عرفان به گونه‌اي ديگر مي‌بيند وحي به گونه ديگري مي‌بيند که اينها در حقيقت در باطن هستند نه ظاهر. «و کل عارف فله مثلها» براي هر عارفي هم مثل آن صور عقليه برايش پيش مي‌آيد «من غير أن يضيق على غيره» بدون اينکه براي ديگري تنگ بشود. چون ببينيد آن چيزي که جاي تنگي ايجاد مي‌کند ماده است. الآن ماده آنجا هست يک نفر روي آن صندلي نشست دومي نمي‌تواند بنشيند ولي جايي که ماده نداشته باشد ده نفر هزار نفر هم مي‌توانند يکجا بنشينند چون ماده ندارد محجوبي نيست حجابي ندارد «من غير أن يضيق علي غيره».

پرسش: ...

پاسخ: بدون اينکه براي ديگري جا را تنگ بکند يعني هر عارفي جايگاه خودش قرار مي‌گيرد بدون اينکه جاي ديگري را تنگ کند «من غير أن يضيق علي غيره. إلّا أنّهم» عرفا چگونه هستند؟ عرفا متنزه‌اند هر کدام در سطح تجردي خاصي هستند. ماده که ندارند حجاب که ندارند جاي همديگر را که تنگ نمي‌کنند شما دو دو تا چهارتاست. اين دو دو تا چهار تا هزار تا دو دو تا چهارتا هم بياوري سه سه تا نُه تا. چهار چهار تا شانزده تا، پنج پنج تا 25 تا، جاي کدام‌هايشان را مي‌گيرد؟ آيا دو دو تا چهارتا جاي پنج پنج تا 25 تا را مي‌گيرد؟ هيچ کدام را نمي‌گيرند. «من غير أن يضيق علي غيره، الا أنّهم يتفاوتون في سعة منتزهاتهم‌» البته در سعه متنزهات باهم فرق مي‌کنند يکي عميق‌تر است يکي منزّه‌تر است يکي مهذّب‌تر است يکي فلان است مثلاً همين فرشته‌ها همه‌شان مسبّح و مقدس‌اند «نحن نسبّح لک و نقدّس لک» يا معراج ملائکه چيست؟ «سبحانک اللهم و بحمدک» اين معراج ملائکه است حالا مثلاً اگر يک فرشته‌اي گفت سبحانک اللهم جاي ديگري را تنگ مي‌کند جايي ندارد. اصلاً جا ندارد جا مال يک موجود مادي است.

«لا أنهم في سعة منتزهاتهم و كمال سعادتهم بقدر كثرة علومهم و قوّة نظرهم و رسوخ معرفتهم، و هم درجات عند اللّه» در حقيقت هر ميزاني که معرفت بيشتر بود تنزه و تقدس بيشتر بود تسبيح و تکبير و تحميد و تقديس بيشتر بود به مراتب بيشتر است. «بقدر کثرة علومه و قوّة نظرهم و رسوخ معرفتهم و هم درجات عند الله» اين «و هم درجات عند الله» در مقابل «و لهم درجات» است. آنهايي که «لهم درجات» آنها يک نوع محدوديت مکاني بخاطر صورت داشتن دارند. ولي آنهايي که «هم درجات» هستند جايي ندارند چون هيچ نه ماده دارند نه صورت، نه حرکت دارند نه سکون، ثابت هستند.

«و قد وقعت الإشارة فيما مرّ» يک نکته کلي و اساسي دارند مي‌گويند که ببينيد ما گفتيم که لذت يعني چه؟ لذت ادراک مقصود است «ما ينال» است. اين يک نکته. ما چند جور ادراک داريم؟ سه جور: حسي و خيالي و عقلي. عقلي هم مراتب است خيال هم مراتب است حس هم مراتب است. پس مطلب اول اين است که لذت عبارت است از ادراک «ما ينال» اين يک. ادراک چند جور داريم؟ سه جور داريم حسي و خيالي و عقلي. دو. پس لذت هم سه جور مي‌شود. الآن که داريم راجع به عقل نظري عرض مي‌کنيم منظور لذت‌هاي عقل نظري است.

«و قد وقعت الإشارة فيما مرّ» که چه؟ که «أنّ أجناس العوالم و النشآت منحصرة في ثلاثة» جنس عالم سه تا بيشتر نيست که اينها را البته عرض کرديم که به صورت حصر عقلي است براي اينکه عالم يا صورتاً و مادتاً با ماده است مثل شجر و حجر. يا صورتاً هست و مادتاً نيست مثل نفس. يا نه صورت و نه ماده مثل عقل. پس سه تا عالم ما داريم سه تا عالم که داريم سه نوع ادراک هم داريم ادراک حسي به محسوسات ادراک خيالي به متخيلات و صور، ادراک عقلي هم به معقولات. «و قد وقعت الإشارة في ما مرّ» که «أن أجناس العوالم و النشآت منحصرة في ثلاثة ـ كما إن مشاعر الإنسان و مداركه ثلاث درجات ـ و كلّ عالم و نشأة له مشعر خاصّ من الإنسان» هر کدام از اينها يک نوع ادراکي دارد ادراک حسي. مشعر يعني محل شعور و ادراک. ادراک خاصي دارد ادراک حسي خيالي عقلي. «و کل عالم و نشأة له مشعر خاص من الإنسان و هو أيضا بحسب كمال كلّ درجة من درجاته الثلاث» و اين انسان به حسب درجه‌اي از درجات کمالش هست «يقع في عالم من العوالم الثلاثة» کدام انسان در عالم حس است؟ کدام انسان در عالم نفس و مثال است؟ کدام انسان در عالم عقل است؟ بايد ببينيم که با کدام ادراک دارد مشعري دارد ادراک مي‌کند؟ اگر فقط ادارکات حسي دارد در عالم طبيعت است. اگر ادارکات خيالي و صوري دارد ادراکات خيالي و اگر عقلي دارد عقل. «و هو أيضا بحسب کمال کلّ درجة من درجاته الثلاث يقع في عالم من العوالم الثلاثة و يكون من الصور الموجودة في ذلك العالم» در هر عالمي مي‌باشد کدام صوت است؟ صورت ماده مده و ماده، يا صورت فقط خيالي محض يا صورت عقلي.

«فعالم الدنيا و نشأة المحسوسات تختصّ بإدراك صورها الحسّيّة الحواسّ‌ الظاهرة و الإنسان يقع فيها و يدرك الصور الماديّة و يستلذّ بها من حيث اشتماله على الجوهر الحاسّ و بذلك يشارك الحيوانات اللحميّة» اين عالم را تشريح فرمودند ببينيد اول فرمول را ملاحظه بفرماييد فرمول اول اين است که بهجت و سعادت به ادراک «ما ينال» است به ادراک محسوس است. اين قاعده کلي است. ما چند تا قوه ادراکي داريم؟ سه تا داريم حسي و خيالي و عقلي. پس سه تا نشأه و سه تا عالم بايد وجود داشته باشد. نشأه حس، هر انساني هم بايد نگاه بکنيم که با کدام نحوه از اشعار و مدرکات و ادراکاتش دارد کار مي‌کند؟ او را مختص به همان عالم بدانيم. اگر با نشأه حس و ادراکات حسي فقط کار مي‌کند آن در عالم ماده است. اگر با نشأه خيالي و مثالي کار مي‌کند در نشأ مثال است و اگر بالاتر که بالاتر.

«فعالم الدنيا و نشأة المحسوسات تختصّ بإدراك صورها الحسّيّة» ادراک صور حسيه «الحواسّ‌ الظاهرة» يعني حواس ظاهره چکار مي‌کنند؟ ادراک مي‌کنند محسوسات ظاهري را. «و الإنسان» در اين حالت «يقع فيها» در اين عالم محسوسات «و يدرك الصور الماديّة و يستلذّ بها» به اين صورت ماديه «من حيث اشتماله» اين عالم «على الجوهر الحاسّ و بذلك» در اين رابطه انسان «يشارك الحيوانات اللحميّة» پس بنابراين اينکه خدا گاهي وقت‌ها مي‌فرمايد که «فکلوا و ارعوا انعامکم» يعني همين. يعني شما با دراکات حسي‌تان ببخشيد مثل أنعام داريد لذت مي‌بريد. عيب ندارد ولي اين لذت حيواني است لذت حسي است و شما خودتان را در حد حس و در حد طبيعت تنزل داديد. «اثاقلتم الي الارض در رضيتم بالحياة الدنيا» اينجا مي‌شود.

اما دومي «و أمّا عالم الصور الاخرويّة ـ و هو النشأة الغيبيّة ـ فتختصّ بإدراكها الحواسّ الباطنة» آن بالايي چه گفتند؟ «يختص بادراک صوره الحسيه الحواس الظاهره» اينجا مي‌فرمايند «فيختص بادراکها الحواس الباطنيه، و الإنسان يقع فيها» در اين عالم صور اخرويه «و يدرك صورها» عالم صور قدسيه «المجرّدة عن المادّة دون المقدار و الشكل» که صورت دارد ولي ماده ندارد. عده‌اي هستند که همه‌اش لذت‌هاي برزخي دارند لذت‌هاي برزخي همين است که ماده ندارد. آنچه که ما در عالم رؤيا مي‌بينيم شبيه آن است.

پرسش: ...

پاسخ: حقيقتش همين قدر است. الآن در عالم حس هم حقيقتش همين است. الآن همين که شما فرموديد اين رفت در بدن و طعام شد و غذا شد و خون شد و پوست شد و از بين مي‌رود و تحليل مي‌رود. اما آن ماده ندارد تحليل نمي‌رود. صورت هم ندارد اين‌طور است. «و يدرک صوره المجرده عن الماده دون المقدارو الشکل و يستلذّ» انسان «بها» به اين صورت «لاشتماله على جوهر العقل العملي» عقل عملي را گفته بودند همين حواس ظاهري و باطني. اينها لذت‌هايش اين است که در حد ماده نيست ولي صورت هست. ماده ندارد ولي صورت دارد. انسان‌هايي که به عالم خيال و برزخ مثال منفصل رسيده‌اند اينها چنين لذت‌هايي مي‌برند «الشتماله علي جوهر العقل العملي و التخيّل بالفعل و بذلك» انسان «يشارك الجنّ» آن اولي گفت که «يشارک الحيوانات اللحمية» اين دومي را مي‌گويد که چون جن در عالم خيال مي‌آيد انسان لذت‌هايي را که مي‌برد لذت‌هاي خيالي هم‌رديف با لذت‌هايي است که جني‌ها مي‌برند. چرا که جن در عالم مثال است. «و ضربا من الملائكة النفسانيّة» يک دسته‌اي از ملائکه ملائکه تنزل‌يافته‌اند و پايين آمده هستند.

اما بخش سوم «و أمّا عالم الصور المفارقة الإلهيّة و المثل النوريّة و النشأة القدسيّة فتختصّ بإدراكها القوّة الروحانيّة» همه شبيه هم است. آن «فيدرک فيختص بادراکها» اولي «القوة الحاسه الحواس الظاهره» دومي «الحواس الباطنة» سومي «القوة الروحانية و البصيرة العقليّة، و الإنسان يقع فيها» يعني در اين عالم واقع مي‌شود «و يدرك» اين انسان «صورها» صور عقلي «ببصيرته العقليّة» انسان يعني آن فرد عقلاني. «و قوّته القدسيّة و هذه القوّة مفقودة في أكثر الناس ـ بل لا توجد إلّا نادرا ـ» آن کساني که به عالم عقل ره بسپارند و حقائق را در صورت عقلي مشاهده بکند بسيار نادر و استثنايي‌اند. «و عالم الدنيا منبع» پس اين سه تا را دارند جمع‌بندي مي‌کنند «و عالم الدنيا منبع الظلمات و معدن الآفات، كما أنّ العالم الثالث محض الأنوار و الخيرات» اوّلي خيلي پايين است. سومي خيلي بالاست که عقل باشد «کما أنّ العالم الثالث» که عقل باشد «محض الأنوار و الخيرات المفارقة عن الشرّ بالكلّيّة».

وسطي که نفس و مثال باشد «و أمّا العالم الأوسط فينقسم إلى صور نوريّه و ظلمانيّة» موجوداتي که در عالم مثال هستند به نور و ظلمت تقسيم مي‌شوند. «و لكلّ منها طبقات هي طبقات الجنّة و النار» چرا مي‌گوييم نور و ظلمت؟ آنهايي که خصائص مذمومه دارند خصلت‌ها و خلقيات مذمومه دارند ظلمت‌اند. آنهايي که خصائص و خصلت‌هاي روحاني دارند نور هستند. الآن در برزخ هم بهشتي‌ها هستند هم جهنمي‌ها. بهشتي‌ها هستند چون ادراکات عقلي‌شان يا ادراکات مثالي‌شان کار مي‌کرده. آنها هم جهنمي‌ها هم افراد ناصواب هم در برزخ هستند. آنها جنبه‌هاي ظلماني دارند.

«و عالم الدنيا منبع لاظلمات و معدن الآفات» يک؛ «کما أنّ العالم الثلاث» عبارتند از «محض الأنوار و الخيرات المفارقة عن الشرّ بالکلّية» که اينها هم در حقيقت در اينجا هستند اما وسطي‌ها «و أما العالم الأوسط فينقسم إلي صور نورية و ظلمانية» در آن عالم هم موجودات مثالي ظلماني و هم موجودات مثالي روحاني وجود دارد.

پرسش: ...

پاسخ: در اين مقطع برزخ است. البته کساني که در عالم قيامت هم هستند همين حيثيت برايشان احيا مي‌شود. «فينقسم الي صور نوريه و ظلمانيه فلکل منهما» هر کدام از اين دو بخش که صورت نوراني و صورت ظلماني است «طبقات هي طبقات الجنة و النار» جنت برزخي است. «فأهل الدنيا أشقياء محضة» آن سومي که فقط در عالم حس و ماده هستند اينها همه‌شان جز شقي چيزي نيستند. «و أهل اللّه سعداء محضة» اهل الله سعادتمندان محض هستند «و أهل الآخرة ينقسم إلى السعداء» اهل آخرت يعني وسطي‌ها. پاييني‌ها که کاملاً دنياي‌اند و ظلماني‌اند. وسطي‌ها دو نوع‌اند که در باطن مياني هستند البته، به برزخ تبديل مي‌شوند که هم ابرار دارند هم اشرار دارند. «و اما العالم الأوسط فينقسم الي صور نوريه و ظلمانيه فلکل منهما» يعني صور نوري و ظلماني هم طبقات جنت و نار دارند. «فأهل الدنيا أشقياء محضة» يک؛ «و أهل الله سعداء محضه» آن بخش سوم سعدائ محض هستند «و أهل الأخرة ينقسم إلي السعداء ـ و هم أصحاب اليمين و أهل الجنّة ـ و إلى الأشقياء ـ و هم أصحاب الشمال و أهل النار ـ» که ما اتفاقاً اين را در همان ابتدا خوانديم که اصحاب ميمنه ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة. اينها کساني‌اند که در عالم وسط هستند.

عالم عقلي که بالاترين مرحله است که از اين حرف‌ها خبري نيست. آنها مشغول به حمد الهي‌اند. زميني‌هايي که اهل حاس‌اند اينها هيچ، اينها صفو النهال هستند در برابر قيامت. اينهايي که وسط هستند دو گونه‌اند يا ظلماني‌اند يا نوراني‌اند. يا اهل شقاوت‌اند يا اهل سعادت.

پرسش: ...

پاسخ: اکثراً اينها هستند.

 


[1] سوره واقعه، آيه 24.
[2] سوره سجده، آيه 17.