1403/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سوره واقعه / آیه 24 /
قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة:﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[1] .
به يک قاعده الي و اساسي در منطق الهي در روز قيامت و بهشت و جهنم رسيدهايم و آن اين است که خداي عالم دنيا را همانطوري که در حديث حضرت نبوي هست مزرعه آخرت دانسته و هر آنچه را که انسان اينجا کاشته آنجا بعينه درو ميکند اين ميشود ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، آنچه را که در نشأه طبيعت انسان عمل کرده پاداشش به عين همان است. يک وقت است که ميگوييم اگر کسي مثلاً در امتحان کنکور قبول شد يا در دانشگاه قبول شد مثلاً فلان منزل را به او ميدهيم فلان مبلغ را به او ميدهيم اين ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نيست اين هيچ، يک پاداش غير واقعي است. پاداش واقعي اين است که واقعاً آن چيزي را که انسان غرس ميکند يا ميکارد به عينه همان درو بشود اين ميشود پاداش. اگر کسي يک کار علمي است پاداشش اين است که آن نتيجه علمي خودش را مشاهده بکند يا اگر کاري در حوزه عمل انفاقي احساني با تظاهرات و مظاهرات مختلفي که دارد انجام شد عين خودش را ببيند. در منطق الهي در بهشت و جهنم «جزاءا وفاقا» هست يعني موافق با آن عملي که انجام شده است و اين جاي سؤال و بحث ندارد.
يکي از مسائلي که در قيامت امر حساب و کتاب روشن است اين است که يک وقت است که ميگويند اگر فلان خدمت را انجام دادي فلان متاع را به تو ميدهيم فلان خانه را فلان ماشين را و فلان سکه را. اينجا ممکن است که اينجا اختلاف در بيايد که آن ماشين قيمتش اين است اينجوري است و فلان. اين حرفها اصلاً نيست. انسان عين عمل خودش را ميبيند که پاداشش مشخص است درختي کاشته اين شجر الآن مثمر شده و اين هم ثمر دارد و «هنيئا لکم» اين جزاي شماست. اين کليت مطلب اين اطلاق مطلب ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، اين به مثابه يک قاعده مطلق است و اطلاق دارد.
اما الآن دارند باز ميکنند ميگويند که عمل انسان در يک سطح نيست در يک جهت نيست مختلف است جهات مختلف دارد سطوح مختلف دارد به جهت جهان و سطوح مختلف جزاء هم مختلف خواهد بود. اول گفتند يک سلسله کارهاي يدي را انسان انجام ميدهد جوارحي انجام ميدهد قواي ظاهري است. ذائقه لامسه شامه باصره سامعه اينها کارهايي را انجام دادند بسيار خوب، لذتهايشان را شما بفرماييد چون لذت اينها به نيل به مقاصدشان است لذت بصر لذت سمع لذت ذوق لذت لمس و امثال ذلک. ولي وقتي رسيدند به عقل نظري اينجا دارند بحث را بسط ميدهند باز ميکنند ميگويند اولاً شما بدانيد که در فضاي عقل نظري لذت به مراتب بيشتر است چرا؟ چون در عقل نظري انسان به معقول ميرسد اگر در عقل عملي به محسوس و متخيل و اينها ميرسد در عقل نظري به معقول ميرسد و اگر کسي فکر کند که درحوزه عقل نظري لذت وجود ندارد اين انسان ببخشيد فاقد لياقت است او اصلاً در مرحله انساني قرار ندارد. خيليها هستند آدمهاي مبتدي و متوسط هستند حداکثر لذتهاي سمعي و بصري ميبرند و لذا اين همه نعمتهاي بهشتي هم براي آنها فراهم است. اين مسائل وجود دارد.
پرسش: ... يا به معقول ميرسند؟
پاسخ: رسيدن و نيل به معقول يعني اتحاد عاقل و معقول. خود عاقل ميشود معقول. به آنجا ميرسد ولي الآن اصلش را يک، و بعد در مقام اينکه آن معقول چه باشد؟ حالا يک وقت معقول اين است که يک فرشته و مَلکي را تعقل ميکند بعد ميرود بالاتر و بالاتر و بعد ميرسد به مقام اسماء الله و اوصاف الهي. اگر معقول انسان اسماء الهي باشد «هو عالم، هو قادر، هو حي، هو مريد، هو سميع» آن وقت ميشود مظهر سمع خدا بصر خدا و آنجا آن لذت را دارد. لذا الآن اين بحثي که امروز هست اين است که ضمن اينکه اولاً حيات معقول را در آن سطح ميکند که ادارکات حقائق عقلي و معقول انجام ميشود، يک؛ بعد وارد اين مسئله ميشوند که معقولات در يک سطح نيستند. مثلاً شما شيرينيها را در يک سطح نميبينيد محسوسات که در يک سطح نيستند متخيلات در يک سطح نيستند. معقولات هم در يک سطح نيستند. پس هم لذت عقلي را اثبات ميکنند هم کيفيات و مراتب لذتهاي عقلي را و اينکه نهايتاً عاليترين مرحله لذت عقلي لذت شهود اسماء و اوصاف الهي است که همان جلوههاي توحيد است.
«فقد علم إنّ سعادة الجوهر العقلي من الإنسان» اين معنا روشن شد توجه کرديد که سعادت جوهر عقلي انسان. انسان جوهر حسي دارد جوهر خيالي دارد جوهر وهمي دارد جوهر عقلي. جوهر عقلي انسان سعادتش در چيست؟ «في إدراك الحقائق العقليّة و فيها نعيمه» يعني در نعمتي که انسان عاقل ميبرد در اين معقولات است. انسان عاقل الآن مثلاً يک آدم حکيمي از سر سفره و لذتهاي حسي و خيالي و وهمي اصلاً ندارد تمام همّ و غم و تلاشش به اين است که به اين حقائق برسد. اين نبايد لذت ببرد؟ چون اين دارد تلاش ميکند ادراک بکند ادراک هم نيل به حقيقت است و اين حقيقت براي او لذت دارد. «فقد علم إنّ سعادة الجوهر العقلي من الإنسان في إدراك الحقائق العقليّة» يعني سعادتش در ادراک حقائق است «و فيها» يعني در اين ادراک «نعيمه» اين انسان عاقل و جوهر عقلي و بهشتش آنجاست.
بنابراين شما فکر نکنيد و نعيم و نعمتهاي انسان عاقل در آسمان يا در زمين است نه، اينها در عالم تجرد است «فنعيمه لا يوجد في السماء و لا في الأرض و لا في الدنيا و لا في الآخرة، و لا في الجنّة و لا في النار» البته البته «و بوجه» يعني مظاهرش. يعني وجه و شأن او «و بوجه يوجد في الجميع» در آسمان هست در زمين هست چون حقائق عقلي از عقل تنزل پيدا ميکند به مرحله ظهور حسي ميرسند. لذائذ اينجا کم است اينجا يک شائبهاي از لذتهاي عقلي وجود دارد. مثلاً فرض کنيد مثل اصل الإنسان که آن فرد عقلاني است و زيد. شما زيد با انساني که، زيد وجه انسان است. اين وجه از آن کل وقتي بخواهد حکايت بکند ميبينيم که يک حکايت ... هم نيست آن الانسان جامع جميع افراد انسان است همه انسانها را شامل است اين زيد يک فرد از اوست. «و بوجه يوجد في الجميع، إذ لكلّ واحدة منها» از همين موجوداتي که هستند «حقيقة» همين مظاهر «حقيقة عقليّة و صورة مفارقة يشاهدها العارف» تا اينجا ديروز خوانديم ولي براي اينکه اين بحث امروز مرتبط است اين را هم خوانديم.
«و يستلذّ بها في مرائي» آقاي عاقل ضمن اينکه آن حقيقت عقلي را مشاهده کرده و از آن دارد لذت ميبرد در محسوسات و مظاهرش هم لذت ميبرد. «و يستلذّبها» يعني به آن وجود و حقيقت عقلي و صورت مفارقه «في مرائي» مرآتها و آينههاي محسوسات «محسوساتها و مظاهر قابليّاتها» البته اينها «محتجبة عن الأبصار» اينها از چشمها محجوباند «مختفية عن أنظار الأغيار» ديگران نميبينند. واقعاً بعضيها که ميگويند «عميت عين لا تراک» اينها نميبينند که آنچه را که خداي عالم در آسمان و زمين قرار داده همه جزء آيات الهي است لذا فرمود: «مختلفية عن أنظار الأغيار، إلا أنّها لا ينكشف له حقّ الانكشاف» حالا فرض يک آدم حسي بود و اينها را ديد عيب ندارد «هنيئا له» ولي به اندازه آن فرد عقلاني نميتواند کشف بکند. فرد حسي کجا فرد عقلي کجا؟ زيد کجا الانسان کجا؟ عدالت در اين مورد کجا العدل کجا؟ العدل آن حقيقت عقلي است فرد عقلاني العدالة آن فرد عقلي العدالة هزاران هزار ميليونها ميليون مصداق دارد اگر کسي در ظرف آب به دستش عدل اين است که به دستش برسد اين يک ظهور از آن العدل است آقاي عارف آن العدل را مييابد و با او متحد است. اينکه ميگويد «علي(عليه السلام) مع الحق و الحق مع علي(عليه السلام)» براي اين است که علي بن ابيطالب با افراد حق کار مستقيمي ندارد افراد حق جلوههاي اويند لذا «الحق منه» اما او با خود حقيقت حق متحد است آن فرد عقلاني را داراست. وقتي او را دارا بود نيازي به اين افراد عادي ندارد. اينها بالعرض از او منشعب هستند.
«الا أنّها لا ينکشف له حق الانکشاف و لا يتجلّى له كلّ التجلّي» بله حق الانکشاف که در فرد پيدا نميشود در فرد خارجي حسي پيدا نميشود حق الانکشاف در فرد عقلاني است حق التجلي در فرد عقلاني است. «لا ينکشف له حق الانکشاف و لا يتجلي له کل التجلي، إلّا بعد الانقطاع التامّ عن الدنيا» تا زماني که انسان شائبه حضور در نشأه طبيعت را دارد قدرت انتقال از عالم ماده را ندارد و حيثيت انقطاع حاصل نميشود وقتي حيثيت انقطاع حاصل نشد «و تبطل اليه تبطيلا» يک انقطاع تام حاصل بشود اينکه انجام شد اين دهان بستي آن دهان باز شد. «و لا يتجلي له کل التجلي بعد الانقطاع التام عن الدنيا و الانتزاع عن المادّة البدنيّة» آن وقت در اين راه هست که «فيتجلّى له حينئذ تجلّيا يكون انكشاف تجلّيها بالقياس إلى ما علمه كانكشاف تجلّي المرايا بلا حجاب بالقياس إلى أشباحها الخياليّة» فرد عقلاني با فرد مثالي و شبيه و شبح و امثال ذلک قابل مقايسه نيست. ايشان ميفرمايد فکر نکنيد که حالا اگر شما عرض ميکنم شما يک نمونه عدالت را ببينيد که يک آقاي قاضي حکم کرد که اين منزل مال شماست عدل اين را اقتضاء ميکند اين يک مصداق از عدل است. اما العدل که همه اين مصاديق از او صادر ميشود او کجاست؟ او فرد عقلاني است آن ملکه آنجاست که عارف او را مشاهده ميشود.
پرسش: در همان جا هم مراتب هست؟
پاسخ: نه آن مرتبه عاليه است و تمام شد.
پرسش: ... همه آن عدل را دريافت ميکنند؟
پاسخ: همه عدل را دريافت ميکنند. آن مرتبه اعلاست يعني فيض اول به او تعلق ميگيرد. البته اين خود عدل و صدق و امانت و اينها و عدالت و همه اينها مُثل افلاطونياند از باب تشبيه. افراد عقلانياند حالا اينها تجميع ميشود در مرتبه عاليتر به يک عقل کل ميرسند و به يک صادر نخستين ميرسند اينکه وجود مقدس رسول مکرم اسلام است و اهل بيت(عليهم السلام).
پرسش: ...
پاسخ: إنشاءالله. دعا بفرماييد. «کانکشاف التجلي المرئيات بالحجاب بالقياس الي اشباحها الخيالية. بل المعرفة الحاصلة في قلبه» قلب عارف «هي بعينها تستكمل في حقّه و تنقلب مشاهدة صريحة، كما أنّ نفسه المدبّرة لبدنه تنقلب في الاستكمال عقلا مفارقا» انساني که به اين مرحله رسيد ديگه وقتي با فرد عقلاني متحد شد تمام آنچه را که از جوارح و جوانحش ميجوشد از آنجاست کاري غير از عدل انجام نميدهد «کنت سمعه کنت بصره کنت لسانه کنت» اينجوري ميشود اين است. اگر کسي با فرد عقلاني العدل متحد شد يا با فرد عقلاني، الآن اين قرآني که ما در خدمتش هستيم اين فرد حسي است فرد محسوسش است فرد عقلاني قرآن آن فرد عقلاني قرآن که «علي مع القرآن» آنجا که شد هر چه کار انجام بشود کار قرآني است. چرا؟ چون آن فرد عقلاني است که حاکميت دارد بر اعضاء و جوانح و جوارح. هر چه ميبيند ميشنود و اينها براساس قرآن ميشود اگر به آنجا برسد. «علي مع الحق» يعني همين. اين معيت اينجوري است.
اينکه ميگويند «الحق منه» کسي که به حق رسيد هر چه در مقام فعل صادر ميشود از اوست. «علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دار» که حيثما دار يعني «حيثما دار علي» «بل المعرفة الحاصلة في قلب العارف هي» يعني اين معرفت حاصله «بعينها تستکمل في حقّه» يعني در حق و شأن همين به کمال ميرسد آن وقت «فتنقلب مشاهدة صريحة» اين انقلاب حاصل ميشود برايش و حقائق را به صورت صريح او ميبيند. «کما ان نفسه المدبرة لبدنه تنقلب في الاستکمال عقلا مفارقا» نفس انساني نفسي که شأن نفس تدبير است نفس ربّ بدن است نفس مدبّر براي بدن، اين نفس تنقلب منقلب ميشود در استکمال عقلاً مفارقا يعني چه؟ يعني ميشود عقل مفارق. ميشود عدل ميشود امانت، ميشود صدق، ميشود راستي و امثال اينها.
«و لا يكون بين المشاهدة في الآخرة و المعلوم في الدنيا اختلاف إلّا من حيث زيادة الكشف و تمام الوضوح» هر آنچه را که از نظر علمي اين عارف در نشأه طبيعت ديده است همان در نشأه آخرت ملاحظه کردني است اما به نحو اقوي و اشد. «و لا يکون بين المشاهدة في الآخرة و العلوم في الدنيا اختلاف» هيچ اختلافي بين اينها نيست «إلا من حيث زيادة الکشف» که در آن منزل آخرت کشف زيادتر است «و تمام الوضوح كما في قوله: ﴿نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا﴾[2] يعني در دنيا نورشان با نور الهي حرکت ميکنند بعد وقتي رسيدند به آخرت به خدا عرض ميکنند خدايا! اين نوري که محبت کردي در دنيا اين نور را کاملش بکن. در دنيا ما چون در نشأه طبيعت بوديم در ماده و عالم ماده و حجاب ماده بوديم اين نور تماميت نداشت کامل نبود، چون در حجاب ماده بوديم تعلقات ما بود اين شائبه ايجاد ميکرد يک مقدار ما مشبّک بوديم از وجود و عدم از نور و ظلمت. اما الآن از حجاب ماده درآمديم از عالم طبيعت خارج شدهايم کل ما هستي ما قابل نور است «اتمم لنا نورنا».
«ثمّ لا يخفي» اينکه ملاحظه ميکنيد ما در عالم مشبک هستيم شبکه شبکهايم ما، ما در عالم مشبّکيم نور و ظلمت، وجود و عدم همينجور. اما در آن عالم مشبک نيست و شبکه نيست و هر چه هست زمينه نوراني است و «ربنا اتمم لنا نورنا». «ثمّ لا يخفى إنّ لذّة كلّ علم و إدراك عقلّي ليست في درجة واحدة» علم به وجود برميگردد و وجود چون مشکک است علم هم مشکک است. در دنيا مرتبهاي از علم و در آخرت مرتبهاي ديگر. «لظهور أنّ لذّة العلم بالحراثة و الخياطة» حالا اينجا که عرض کرديم ما ضمن اينکه اصل لذت عقلي را بيان ميکنيم کيفيتش را هم بيان ميکنيم.
ميگويد کشاورزي لذت دارد؟ بله. خياطت لذت دارد؟ بله. اينها هر کدامشان شغلي و فنّي هستند که لذت دارند. اما ادراک علوم عقلي چه؟ اين لذت دارد يا نه؟ بله. اما کدامها لذتشان بيشتر است؟ ميگويد لذت هر علمي به معلومش است هر چه معلوم بالاتر و شريفتر لذت آن علم هم بالاتر. حراثت خياطت اينها شغلهايي هستند که حراثت چقدر شريف است؟ به همان مقدار لذت دارد. خياطت و هر شغلي. اما شغلي که ما واقعاً بايد چقدر خدا را شکر کنيم إنشاءالله اين علم ما حقيقي باشد و براي درک حقيقت باشد ما نميخواهيم بازي بکنيم. اين بازي است اگر بخواهيم يک سلسله مسائل فلسفي و مسائل قواعد عقلي را بخواهيم ياد بگيريم اين با خياطت چه فرقي ميکند؟ هيچ.
اگر اينها علم باشند حقيقتاً علم باشد اصلاً ما بايد به تعبير آقايان کلاهمان را به هوا بياندازيم. بله اين است اين علم اين صورت دارد. ايشان ميگويد که حراثت و خياطت چقدر لذت دارد؟ علم به معقولات لذتش به مراتب بيشتر است. چرا؟ چون يک قاعده کلي داريم. «شرافة کل علم» به معلومش و لذتش هم همينطور است. «ثمّ لا يخفى» اين قاعده ناظر به کيفيت است. «إنّ لذّة كلّ علم و إدراك عقلّي ليست في درجة واحدة» چرا؟ «لظهور أنّ لذّة العلم بالحراثة و الخياطة ليست كلذّة العلم باللّه و صفاته و ملائكته و ملكوت السموات» آن لذت که با اين قابل، شما ميخواهيد ملکوت سماوات را ببينيد تلاش ميکنيد که ملکوت سماوات را ببينيد اين لذت با اين لذت خياطت و حراثت يکي است؟ کشاورزي. «لأنّ زيادة اللذّة في العلم بقدر زيادة شرف وجود المعلوم، و زيادة شرف الوجود بقدر كماله و شدته و براءته عن النقص و الإمكان و الزوال و التغيّر» شرافت کجاست؟ هر چه که امکانش بيشتر باشد زوالش بيشتر باشد دثورش و تغييرش بيشتر باشد اين لذتش کمتر است. هر چه که ثباتش بيشتر باشد لذتش بيشتر است.
ميفرمايد که «و زيادة شرف الوجود بقدر كماله و شدته و براءته» وجود «عن النقص» هر چه که نقص کمتري داشته باشد «و الإمكان و الزوال و التغيّر، فأجلّ اللذّات» بنابراين برترين لذتها «و أعلى السعادات» و برترين سعادات «هو معرفة اللّه تعالى» و توحيد «و النظر إلى وجهه الكريم» در ايام فاطميه(سلام الله عليها) است که به حضرت فاطمه(سلام الله عليها) پيامبر فرمود که اين جبرائيل آمده سلام خدا را ميرساند و ميخواهد که شما هر حاجتي داري بفرماييد. الآن جبرائيل از طرف خدا آمده سلام ميرساند و ميگويد هر حاجتي داري بفرماييد. حضرت فرمايد که «لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الکريم» من هيچ احتياجي ندارم فقط اجازه بده که من توجهم به جناب حق باشد. «لا حاجة لي غير النظر الوجهه الکريم» خيلي فاطمه زهرا ...
اينجا «و هو معرفة الله تعالي و النظر إلي وجهه الکريم و إلى أسرار الأمور الإلهية» اينها همه اسرار امور است ما راجع به معاد بحث ميکنيم تلاش بکنيم ارزش دارد. اينها آشنايي با اسرار امور الهي است. خداي عالم با آدم چه خواهد کرد خدا ميداند. اين اسرار امور است. واقعاً معاد سرّ است اصل معاد بله روشن است ولي کيفيتش صراطش بعثش حشرش نشرش تطاير کتبش سان ديدنش ﴿لمجموعون الي ميقات يوم المعلوم﴾[3] همه اينها پيش خدا هستند اينها مسائلي است که ... «و كيفية تدبيره لعالمي الملك و الملكوت، و غاية العبارة عنه أن يقال: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾[4] نهايت عبارتي که خدا در اين رابطه ميگويد ميگويد اصلاً نميشود گفت. راجع به بهشت و حور عين و صور و امثال ذلک براي اوساط است اما براي اولياء نميشود گفت ﴿فلا تَعلمُ نفسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾ و إنّه: أعدّ لهم ما لا عين رأت خداي عالم آماده کرده براي اين عرفا «ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».