درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سوره واقعه / آیه 24 /

 

قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة: ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[1] .

آيه بيست و چهارم سوره مبارکه «واقعه» است که در تفسير مرحوم صدر المتألهين مباحثش دارد مطرح مي‌شود. بعد از اينکه حق سبحانه و تعالي فرمودند که ﴿و کنتم ازواجا ثلاثه﴾[2] شما انسان‌ها بر سه دسته تقسيم مي‌شويد اين دسته‌هاي سه‌گانه را به مقربين اصحاب شمال و اصحاب يمين تقسيم کردند «و السابقون السابقون اولئک المقربون و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال» که اين سه دسته هستند و تا پايان اين سوره هم در باب اين سه دسته سخن مي‌گويند. عرض کردمي که برخي از سوره‌ها سوره‌هاي مختص‌اند و اين سوره که بنام مبارکه «واقعه» است مختص به قيامت و معاد و تطوراتي که انسان‌ها در اين رابطه پيدا کرده‌اند. دسته اول را مقربين ذکر فرمودند اوصافشان را بيان کردند و لکن جناب صدر المتألهين بيان کردند که اين اوصاف نشان از موقعيت وجودي مقربين است اگر گفته مي‌شود بأکواب و اباريق و کأس من معين لا يصدعون عنها و لا ينزفون و فاکهة مما يتخيرون و لحم طير مما يشتهون و حور عين کأمثال اللؤلؤ المکنون همه و همه اينها يک سلسله عناويني‌اند عناوين مشيري‌اند که دارند موقعيت وجودي مقربين را ذکر مي‌کنند. تک تک اينها را معنا کردند که بحثش گذشت.

اما الآن رسيدند در پايان به يک فرازي که اين فراز دارد قاعده‌اي را و منطقي را بيان مي‌کند تحت عنوان ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، اعمال مستحضريد که يکسان نيست عمل فرد عادي با يک فرد متوسط با يک فرد عالي و نهايي يکسان که نيست طبعاً جزاء هم مطابق با عمل است آن انساني که حباً و شوقاً الي الجنة دارد عبادت مي‌کند سوداگرانه است البته به همان ميزان هم به او مي‌دهند يا آن کسي که «خوفاً من النار» دارد عبادت مي‌کند اين هم. اما آنکه مي‌گويد وجدتک اهلا للعبادة و بعد «حبا لله» دارد اطاعت مي‌کند اين که يکسان نيست اين عبادت کجا و آن عبادت کجا؟ و لذا مي‌فرمايد که ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، که حتي در برخي از آيات است «جزاءا بما کان» هم ندارد ﴿بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ است.

خيلي اين دقت‌هاي قرآني يعني دقت‌هايي که دارد معاني را برتر نشان مي‌دهد بايد براي ما قابل توجه باشد. اين «لهم درجات» با «هم درجات» خيلي فرق مي‌کند. عده‌اي خود ملاک مي‌شوند. عده‌اي بهشت در اختيار آنهاست و عده‌اي آنها براي بهشت هستند. در اين باب وقتي وارد شدند دارند به صورت کلي تبيين مي‌کنند که مراد از ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ چيست؟ فرمودند که از اول شروع کردند گفتند که هر کدام از انسان‌ها يک سلسله قواي ادراکي دارند و يک سلسله قواي تحريکي. قواي ادراکي لذت و الم دارد قواي تحريکي هم لذت و ألم دارد. هر کدام از اينها لذت خاص خودشان و ألم خودشان را دارند. لذت به نيل و وصول است ألم به هجران و دوري است. اگر کسي ادراک مثلاً شامه داشت ادارک داشت يعني چه؟ يعني يک بوي خوشي را استشمام کرد لذت مي‌برد. چون بوي خوش را استشمام کرد و اين شامه با آن مورد بوي خوش اصابت کرد و نائل شد لذت مي‌برد. لذت شامه به اين است لذت لامسه به ادراک است لذت ذائقه به ادراک است اگر ادراک بشود.

در مقابل هم اگر ذلت نبرد و دور شد ألم دارد اين است. اين را اول در ارتباط با قواي نفس بيان فرمودند الآن رسيدند به اينکه به خود نفس هم همين‌گونه است. خود ذات نفس هم يک سلسله لذائذي دارد يک سلسله آلامي دارد که اينها را دارند بيان مي‌کنند. نفس داراي دو نوع لذت است. لذت عقل نظري و لذت عقل عملي. عقل عملي را بيشتر در همين قوا دارند نشان مي‌دهند اما الآن بحث امروز ما لذت عقل نظري است که انسان به يک سلسله حقائقي مي‌رسد. ببينيد شما وقتي يک مسئله‌اي را حالا در فضاي اعتباري حتي اين مثلاً مسائل بازار و اقتصاد را مسائل اجتماعي را وقتي انسان يک درک صحيحي از اقتصاد و از اجتماع و تربيت و از اخلاق خانوادگي داشته باشد اين درک صحيح يک لذت برايش ايجاد مي‌کند و براساس آن هم عمل مي‌کند و درست در مي‌آيد.

اين در حوزه مسائل امور اعتباري است. مي‌آيد بالاتر علوم حسي خيالي بعد مي‌رسد به مرحله عقلي. اينجا الآن دارند بحث ما امروز اين است که لذت عقلي را آن کساني که توانسته‌اند به عقل بالفعل برسند و با معقول يک ارتباط وجودي ادراکي پيدا بکنند آن وقت است که لذت مي‌برند. ما از ديدن زيد و عمرو لذت مي‌بريم آنها از ديدن انسان کامل و الإنسان لذت مي‌برند. ارباب انواع را مُثل افلاطون حالا اينها عناوين‌اند و مهم نيستند آن انسان کلي فرد عقلاني، فرد حسي داريم و فرد عقلاني. فرد عقلاني يک فرد جامعي است بنام الإنسان که شامل من الأولين إلي الآخرين مي‌شود. انساني که به لحاظ عقل نظري به آنجا رسيد که توانست کلي را يعني معقول را بيابد نه متخيل را و نه متوهم و موهوم را و نه محسوس را. انسان با ادراکات حسي به محسوس مي‌رسد با ادراکات خيالي به متخيل مي‌رسد با ادراکات وهمي به موهوم مي‌رسد و با اداراک عقلي به معقول مي‌رسد. حيات معقول يعني رسيده به اين جايي که با حقائق عقلي دارد. اين لذتي که در اين نشأه هست همان‌طوري که لذت خيالي از حسي بالاتر و وهمي از خيالي بالاتر، عقلي هم از خيالي و وهمي و حسي بالاتر است.

اما اگر ايشان مي‌فرمايد که اگر کسي ادراک عقلي نداشته باشد و با آن آشنا نباشد او اصلاً شايستگي آن مقام والاي انسانيت را ندارد اين فرمايش امروز ايشان است. «و قد تسمّي بالعقل النظري و بالبصيرة الباطنية» اين معنا گاهي اوقات به عنوان عقل نظري و گاهي اوقات به عنوان بصيرت باطني معرفي مي‌کنند. «و هو ممتاز عن سائر القوي و المشاعر» يعني اين عقل نظري از ساير قواي ادراک و تحريکي و مشاعر بالاتر است. چطور؟ «في أن مدرکاته هي المعاني التي ليست متخيلة و لا المحسوسة» معاني که آن عقل نظري درک مي‌کند فراتر از محسوس است و متخيل است و موهوم. اينجا حالا متخيل اعم از تخيل و توهم است.

«و لذته» يعني لذت عقل نظري «و نعيمه» و نعيم عقل نظري «في نيلها» اين يک «و شقاوته و جحيمه في الجهل عنها و الجهود لها» دقت کنيد لذت کل شيء بحسبه. لذت محسوس به حس است مثلاً آب مي‌خورد لذت حسي دارد شيريني مي‌خورد لذت دارد. خيالي و وهمي هزار تا لشکر دارم چقدر پول دارم اين قدر و فلان. وهمي باز معناي جزئي است. هر کدام از اين «لذة کل شيء بحسبه» آن کسي که لذت معقول را مي‌بردنيل به معقول را با آن کسي که لذت نيل به محسوس را مي‌برد يکسان نيست. الآن اتفاقاً يک مثالي مي‌زنند گفتند مثلاً اين برد و باخت چه لذتي دارد؟ طرف گرسنه‌اش هست خسته است شب نخوابيده شام نخورده تا سه بعد از نصف شب چهار بعد از نصف شب يک فيلم را مي‌بيند يا مسابقه فوتبالي را دارد مي‌بيند آن برده اين باخته. مي‌گويند غذا، شام، خسته و فلان، مي‌گويد نه. اين لذت خيالي بر لذت حسي مقدم است. عالم عقل هم همين‌طور است. اگر به قول جناب شيخ الرئيس در مقامات العارفين اگر ديديد يک عارفي چهل روز غذا نخورد نگران نشو چرا؟ چون غذا زماني است که آدم توجهي به غذا داشته باشد. وقتي تمام توجه به عالم عقل شد اصلاً غذا نمي‌خواهد. اگر چهل روز عارف غذا نخورد شما تعجب نکن. براي اينکه تمام توجه نفس به آن طرف رفته است. اگر توجه شما به اشتهاهاي نفساني و مشتهيات نفساني و حسي باشد البته اين‌گونه است و لذا مي‌فرمايند که آن لذت وقتي فائق آمد اصلاً اين لذائذ را نمي‌بيند. اينکه آقا علي بن ابيطالب مي‌فرمايد آنهايي که الهي هستند چهره‌شان زرد مي‌شود فلان مي‌شود اصلاً متوجه نيستند که چهره‌شان زرد شده است. متوجه نيستند که دارند تحليل مي‌روند. چرا؟ چون توجه زماني که به يک جهت شد البته آنهايي که انسان‌هاي کامل‌اند از توجه به خلق باز نمي‌مانند آن گاهي که توجه به حق دارند و از توجه به حق باز نمي‌مانند آن گاهي که توجه به عالم خلق دارند.

«و لذته و نعيمه في نيلها» يک «و شقاوته و جحيمه في الجهل عنها و الجحود لها فهذه القوّة قد خلت و ابدئت» چرا؟ «لأن تدرک الحقائق الأمور کلها» چشم را داد که ببينيم، گوش را داد تا بشنويم اين را براي چه داده؟ براي اينکه شما حقائق امور را حقيقت هستي را بتوانيد بيابيد «و خلقت» اين قواي عقل نظري «و ابدئت» ابداء شده «لأن تدرک الحقائق الأمور کلها و مقتضي طبعها معرفة صور» مقتضاي طبع عقل چيست؟ «معرفة الصور الأشياء العقلية. کما اينکه مقتضاي طبع قواي حسي چيست؟ راه‌يابي به محسوسات است. مقتضاي طبع قواي خيال چيست؟ رسيدن به متخيلات است. فمقتضي طبعها معرفة صور الأشياء العقلية من ادراک» اشياء عقليه کدام‌اند؟ «من ادارک الحق الإله و ملائکته و ادراک خلق العالم و افتقار العالم الي خالق مدبر حکيم موصوف بالصفات الإلهية» نقش عقل نظري اين است.

«و بها يحصل لذتها و سعادتها» و به وسيله اين حقائق و نيل به اين حقائق و ادراک به اين حقائق است که لذت اين عقل ديده مي‌شود «کما انّ بمقتضي طبع ساير القوي يحصل لذتها» همان‌طوري که شما در مقتضاي طبع قواي محسوسه باصره سامعه لامسه شامه ذائقه شما مي‌گوييد که ادراکش لذت خاص خودش را مي‌آورد اين هم همين‌طور است.

«و لا يخفى على ذوي البصائر إنّ في المعرفة و الحكمة لذّة تفوق ساير اللذّات» پس دو تا مطلب است مطلب اول: همان‌طوري که ساير قوا لذائذي دارند عقل و قواي عقل نظري هم لذائذي دارد همان‌طوري که آنها آلامي دارند اين هم دارد. بدترين درد در قيامت هجران از روي حق است که او نمي‌تواند روي حق را ببيند. الآن ما نمي‌فهميم يعني چه؟ «فمن کان يرجوا لقاء رحمة ربه» چقدر اين خدا چه به انسان امکاني داد؟ چه امکاني داد که مي‌تواند با خدا ملاقات بکند؟ يعني چه؟ حالا البته هر کسي بله «فمن کان يرجوا لقاء رحمة ربه فاليعمل عملا صالحا» و فلان. حالا بحث لقاء الله را به هر حال ما در آيات الهي داريم ﴿يا ايها الإنسان إنّک کادح إلي ربّک کدحا فملاقيه﴾[3] لقاء الهي خيلي مسئله است. خيلي مسئله است آن وقتي که قيامت کارش تمام مي‌شود همه رسيدگي مي‌کنند و نامه اعمال دستشان است و امثال ذلک اينها وقتي که مي‌خواهند بروند بهشت يا جهنم، همه مي‌آيند سان مي‌بينند. خدا را مي‌بينند معاذالله مادي که نيست دارند مي‌بينند خدا را. خدا را با چهره رحمت عده‌اي مي‌رود به بهشت خدا را با چهره غضب عده‌اي مي‌رود جهنم چون بهشت و جهنم تجلي خداست.

«و لا يخفى على ذوي البصائر إنّ في المعرفة و الحكمة لذّة تفوق ساير اللذّات» نکته دوم اين است که اين لذت عقلي از لذت خيالي و وهمي بالاتر است. اما «و من لم يدرك إنّ في الحكمة لذّة و في تركها ألما فذلك لأنّه لم تخلق بعد هذه الغريزة النورانيّة و البصيرة الباطنة في قلبه» اگر کسي اصلاً تصور چنين مطلبي را نداشته باشد گويا که اصلاً چنين چيزي برايش ايجاد نشده است. معاذالله که کسي در همان حس و خيال و وهم بماند در عالم دنيا بماند «اثاقلتم الي الارض» به آن عالم توجهي نداشته باشد. حالا ما داريم زود رد مي‌شويم ولي حيف است که اين مسائل ديده نشود.

«فقد علم إنّ سعادة الجوهر العقلي من الإنسان في إدراك الحقائق العقليّة و فيها نعيمه» از اين مطلب اين پيام و نکته گرفته مي‌شود که سعادت جوهر عقلي انسان يعني سعادت يعني نيل به حقيقت نيل به مقصد. سعيد کسي است که به مقصد رسيده باشد. شقي آن است که از مقصد دور مانده باشد. سعادت عقل نظري چيست؟ سعادت عقل نظري رسيدن به اينکه حقائق را ادراک بکند. ادراک حقائق عقليه را مي‌گويند سعادت عقل نظري. نعيمش همين است. ألمش چيست؟ اين است که از اين ادراک باز بماند. «فقد علم إنّ سعادة الجوهر العقلي» يعني عقل نظري «من الإنسان» سعادتش در چيست؟ «في إدراک الحقائق العقلية و فيها نعيمه» که نعمت‌هاي عقل نظري در کجاست؟ در ادراک حقائق است.

بنابراين «فنعيمه» يعني نعيم عقل نظري «لا يوجد في السماء و لا في الأرض» در آسمان و زمين که نيست «و لا في الدنيا و لا في الآخرة» يک بهشتي دارد «و لا في الجنّة و لا في النار» سعادت و شقاوتش کجاست؟ «و بوجه يوجد في الجميع» البته همه اينها جلوه‌هاي آن عقل کلي هست ولي خودش که نيست او خودش در مرحله بالاتر است «إذ لكلّ واحدة منها» يعني از سماء و ارض و جنت و نار «حقيقة عقليّة و صورة مفارقة يشاهدها العارف» عارف آن صورت را نگاه مي‌کند. جهنم و بهشت مجالي و تجليات آن حيات عقلي است مگر ما نمي‌گوييم که رب النوع انسان عقلي فرد عقلاني از انسان تجلي مي‌کند و اين افراد را ايجاد مي‌کند؟ فرد عقلاني از بهشت تجلي مي‌کند فرد عقلاني از نار تجلي مي‌کند. او مي‌تواند هزار تا جهنم داشته باشد هزار تا بهشت داشته باشد آن فرد عقلاني. انسان عارف او را دارد مشاهده مي‌کند و لذت مي‌برد. «و يشاهدها و يستلذّ بها في مرائي محسوساتها» يعني آن حقيقت را در مرائي و در آينه‌هاي حسي مي‌بيند. جنت حسي جنت مثالي مرائي آن حقيقت عقليه‌اند. «و مظاهر قابليّاتها محتجبة عن الأبصار، مختفية عن أنظار الأغيار».


[1] سوره واقعه، آيه 24.
[2] سوره واقعه، آيه 7.
[3] سوره انشقاق، آيه 6.