1403/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سوره واقعه / آیه 24 /
قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة:﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[1]
در سوره مبارکه «واقعه» که بحث در باب قيامت و اطوار و شؤونات قيامت است و يک بحث اختصاصي است راجع به قيامت، مطالبي را گذراندند که در باب مقرّبين بوده است. در ابتدا فرمودند که بعد از اينکه اصل قيامت را تثبيت فرمودند اين نکته را فرمودند که ﴿و کنتم ازواجاً ثلاثة﴾[2] شما در حقيقت سه دسته هستيد. انسانها به سه دسته تقسيم ميشوند ﴿السابقون السابقون اولئک المقرّبون﴾[3] آنهايي که در وادي خير سبقت گرفتند يعني حرکت کردند هجرت کردند سرعت گرفتند سبقت گرفتند و به امامت رسيدهاند اينها کساني هستند که جزء مقربين درگاه الهي هستند و جوار قرب يافتهاند و اينها محکوم به احکام الهياند. درجات وجودي ايشان را هم براساس اين نعمتهايي که بيان شده است دارند ذکر ميکنند ﴿في جنات النعيم ثلة من الأولين و قليل من الآخرين علي سرور موزونة متّکئين عليها متقابلين بأکواب و أباريق و کأس من معين لا يصدّعون عنا و لا ينزفون﴾[4] و ساير آياتي که همه و همه در باب مقام مقربين است حالا در ظاهر به صورت نعمتهاي بهشتي که براي آنها مدّ نظر هست شده ولي همانطور که بحث را جناب صدر المتألهين منتقل کردند به يک بحث اصلي و اينکه عالم عقل يا عالم مثال چگونه است، مطالبش روشن شده است.
جمعبندي سخن اين است که آقا! حالا اگر ما ده مورد بيست مورد را گفتيم اينها ملاک نيست ﴿جزاءاً بما کانوا يعملون﴾ يعني هر آنچه را که اينها در وادي خير عمل کردهاند در اين مسير سبقت الي الله تلاش و کوشش کردهاند در هر مرتبهاي که تلاش و کوشش آنها بوده است جزاء وفاق و پاداشي در مقابل عمل خودشان دارند. اين «جزاء بما کانوا يعملون» يک منطق است يک قاعده است در عالم قيامت.
در اينجا به گونهاي است که مثلاً ممکن است يک انساني تلاش فراواني هم داشته باشد ولي ناجح و موفق نباشد. به هدف نرسد. سعادتمند نشود، به جهت عالم دنيا و بالاخره اصطکاکي که در عالم دنيا وجود دارد اين همه ظلم و بيعدالتي، اين همه بيتوجهي، اين همه غفلت، اين همه نسيان و امثال ذلک همه و همه عواملي است که چه بسا باعث بشوند که انسان به آن حقيقت سعادت خودش و به آن مقصد نهايي خودش نرسد. ولي در آنجا اينجور نيست هر کاري که انسان اينجا داد ولو مثقال ذرهاي باشد کمتر از ذره و دون آن هم باشد باز انسان به هدف خودش خواهد رسيد و مقصد خودش را خواهد يافت. اين قاعده عالم هستي است.
ما نبايد ناراحت بشويم که اگر در اينجا به رغم همه کوششها و تلاشها ما ناجح نبوديم چرا؟ چون اينجا همه هستي که نيست بخشي از هستي است و در اين بخشي از هستي وعدهاي هم ندادند که آقا! ما شما را به ثواب کار خودتان ميرسانيم. اگر وعده اين بود که در دنيا جزاءاً بما کانوا يعلمون باشد اگر آدم نرسيد بايد ناراحت باشد. ولي وعده نيست. اين بخشي از نظام هستي است شما اين بخش را داشته باشيد در بخش ديگر خواهيد ديد که هر آنچه را انجام دادهايد عمل شما مطابق با آن پاداشي که برايش در نظر گرفته شدهاند به هدف خواهد رسيد. بنابراين اگر کل هستي محدود به عالم دنيا بود بعد آدم بايد به کائنات ببخشيد ناسزا بگويد فلان کند. نه، ما در نشأه طبيعت مأمور به اين نيستيم که به مقصد برسيم. ما در نشأه طبيعت مأموريم که کارمان را انجام بدهيم وظايفمان را انجام بدهيم اگر سختي بود سختي. اگر راحتي بود راحتي، ولي براي امتحان الهي است و اما ﴿إذا ما ابتلاه ربّه فقدر عليه رزقه فيقول ربّي أهانن و أما إذا اکرمن و نعّمه فيقول ربي أهانن کلّا﴾[5] بنا نيست که در اينجا همه آنچه را که به عنوان إکرام و إنعام حقيقتاً داريم را در اينجا رو بکنيم. اينجا لذا اين همه انبياء به شهادت رسيدند اين همه اولياء به شهادت رسيدند ما اگر واقعاً تلقيمان اين باشد که هستي اينجاست و فکر کنيم که حتماً خداي عالم که جاي حق و عدل نشسته همينجا بخواهد کيفر و پاداش بدهد بله حق با شماست که اگر ببينيد تلاشتان به نتيجه نرسيد يا ديگران ظالمانه و مجحفانه إجحاف کردند و جفا کردند، نه! ما از انبياء بهتر و پاکيزهتر که نداريم از آقا رسول الله علي بن ابيطالب آقايان ائمه(سلام الله عليهم اجمعين) از اينها که پاکتر نداريم. و از اينها که بر حقتر نداريم.
«أ لسنا علي الحق قال بلي» بله اينها بر حقاند و لکن ما وعده اين معنا را در نشأه طبيعت از خدا نگرفتيم که خدا بگويد در عالم دنيا اگر تلاش و کوششي انجام داديد حتماً در همين دنيا ﴿جزاءاً بما کانوا يعملون﴾ باشد. نه، اين قاعدهاي است که در آن عالم ظهور پيدا ميکند که هر کار و تلاشي انسان انجام داد اين است.
اين ﴿جزاءً بما کانوا يعملون﴾ آقايان، يک مسئلهاي را جناب صدر المتألهين دارد اشاره ميکند و ميفرمايد به اينکه ببينيد عمل انسان يکجور نيست انسان ممکن است دهها و صدها نوع عمل داشته باشد برخي از اعمال در حوزه علماند برخي در حوزه اخلاق و ملکات نفسانياند برخي در حوزه اعمالاند اين اعمال هم گاهي وقتها فعل فقيهانه است گاهي وقتها فعل متخلقانه است گاهي اوقات فعل کريمانه است شما يک وقت يک فعل کريمانه انجام ميدهيد يعني چه؟ يعني وقتي به شما بدي کردهاند شما در مقابل بدي نه تنها خوبي، بلکه به نحو أحسن جواب ميدهيد «إدفع بالتي هي أحسن السيئة» اين را ميگويند کريمانه. اخلاق متوسط و اخلاق خوب و اخلاق کريمانه که يک جا جواب ندارد. همانطوري که در فضاي عمل هم همينطور است. شما گاهي وقتها تعليم ميکنيد ولي اين علمتان با حلم همراه نيست با تندي و عصانيت است علم داريد ميدهيد ولي با عصبانيت داريد ميدهيد فرق ميکند علمي که با حلم باشد با علمي که بدون حلم باشد خيلي فرق ميکند.
لذا انسان ممکن است دهها و صدها نوع فعل داشته باشد در حوزه عقل عملي اينگونه است. در حوزه عقل نظري هم همينطور است گاهي وقتها ادراک حسي است گاهي وقتها ادراک خيالي و وهمي است گاهي وقتها ادراک عقلي است گاهي ادراک شهودي است مگر اينجوري است که همه يکسان باشند؟ هر چه به وجود برميگردد داراي مراتب است ادراک به وجود برميگردد مراتب دارد.
يک سلسله مسائل ما نيت است. اينها هم بايد ﴿جزاءً بما کانوا يعملون﴾ نيت در قلب خودت گذراندي اين را بايد پاداش ببينيد. شايد نيت در حد عمل نباشد! همان سخني که جناب جابر بن عبدالله انصاري به عطيه گفت که ما هم قسم به خدا با اينها هستيم ما هم با اين شهدا هستيم که عطيه تعجب کرد که چطور شما اينها اين همه زحمت اين همه تلاش اين همه کوشش اين همه زخم و امثال ذلک، جناب جابر گفت از حبيبم رسول الله شنيدم که اگر کسي با گروهي باشد قومي را دوست داشته باشد «من أحب قوما حشر الله معهم» ما اينها را دوست داريم عمل اينها را دوست داريم با اينها هستيم اما اين همراهي و مصاحبت تا چه حدي است اين هم فرق ميکند ﴿جزاء بما کانوا يعملون﴾
نکتهاي که ايشان جناب صدر المتألهين اضافه ميکنند در اين رابطه ميگويند که ما نه تنها عملمان از جايگاه عقل عملي است از جايگاه عقل نظري هم هست ما ادراکات داريم ما الآن شب و روز داريم تلاش ميکنيم کوشش ميکنيم در حکمت و فلسفه اثبات بکنيم که خدا هست اولاً هستياش عين ذات اوست ثانياً اوصاف او عين ذات اوست ثالثاً هيچگونه صفات نقصي ندارد رابعاً اين هم بحث داريم ما ميکنيم کسي که دارد اينجور بحث علمي ميکند که بدون ثواب نيست. اين معرفت اين نوع از درکي که ما نسبت به خدا داريم با آنکه عليکم بالعجائز که يک پيرمرد يا پيرزن اعتقاد دارد که يکسان نيست هر دو بهشتياند ما آن بهشت کجا و اين بهشت کجا؟ آنکه خدا را اينگونه شناخته موحدانه شناخته که هيچ حيثيت کثرت ترکيب تعدد امکان فقر و حاجت و اينها در واجب نيست اين نوع معرفت به مراتب بالاتر است.
چه معرفتي، چه برتري در معرفت؟ طبعاً در اين صورت است که ارزش بيشتر وجودي پيدا ميکند و کمالات بيشتري پيدا ميکند. الآن جناب صدر المتألهين ميفرمايد که آن نوع از اعمالي که در حوزه علم اتفاق ميافتد ادراکات برتر، ادراکات کاملتر طبعاً جزاء برتري دارد. خدا يک وقتي خودش را نشان ميدهد چهجوري نشان ميدهد؟ نشان ميدهد که مثلاً در بهشت هستيد و آدم إنشاءالله اين نعمتها را اين جنات و اينها را استفاده ميکند. يک وقت خدا خودش را نشان ميدهد در اوصاف خودش. در کمالات خودش. خودش را نشان ميدهد نه نعمتهاي خودش را. نه بهشت خودش را. خودش را نشان ميدهد. خودش را نشان ميدهد يعني چه؟ يعني آن جايگاهي که بهشتآفرين است. چرا قمر ميخواهي؟ قمرآفرين بخواه. چرا شمس ميخواهي؟ شمسآفرين بخواه.
اين مرتبه وجودي را در حقيقت جناب صدر المتألهين تذکر ميدهند که اين «جزاء بما کانوا يعملون» ناظر به همه انحاء عملي است که انسان انجام ميدهد چه اعمال قلبي باشد چه اعمال عقلي باشد چه اعمال نفسي باشد چه اعمال يدي و جوارحي باشد هر کدام از اينها هم مطابق با خودش جزاء دارد قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة: ﴿جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون﴾ آنچه را که از مسائل گفته شده است يعني از نعمتها تاکنون بيان کردهايم اين همه نعمت براي مقربين برشمردهايم اين به جهت کاري است که اينها انجام دادهاند «جزاء بما کانوا يعملون».
ميفرمايند که «كلّ ذلك» تمام اينها يعني از آنجايي که گفتند «في جنات النعيم ثلة من الأولين و قليل من الآخرين بأکواب و أباريق و کأس من معين لا يصدّعون عنها و لا ينزفون» ووو «کل ذلک يؤتى لهم» چرا؟ «جزاء بأعمالهم» آنهايي که اينجوري عمل کردند نيت صادقانه داشتند عقل خالصانه داشتند قلب سليم داشتند عمل و جوارح کار جوارحي زيبايي انجام دادند «جزاء بأعماله». دقت کنيد اين نکته قابل توجهي است که «فإنّ جزاء علومهم» جزاء علوم موحدان و مقربان «و تعقّلاتهم» که خدا را اينگونه تعقل کردند و فهميدند «ليس الجنّة و ما فيها» اينها بهشتآفرين را شناختند. يک وقت ميگوييم خدا در بهشت حور و قصور ميدهد خيلي ممنون بخاطر اين حور و قصور آدم تلاش ميکند. «شوقاً الي الجنة» يک وقت من ميخواهم خدا را بشناسم احکام او اوصاف ثبوتي او سلبي او «ليس کمثله شيء و هو السميع البصير» من ميخواهم اين را بفهمم که چيست؟ ﴿قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا احد﴾ من ميخواهم اين را بفهمم چقدر اين سوره عظيم و والاست در مقام توحيد؟ «الله الصمد» را ميخواهم بفهمم. کسي که دارد تلاش ميکند شب و روز که «الله الصمد» را بفهمد اين را بفرستند در بهش چکار بکند؟ چه بخورد؟ اين اصلاً دنبال اينها نيست. دنبال اين است که خدا را خوب بشناسد.
ايشان ميفرمايد که «فإنّ جزاء علومهم و تعقّلاتهم ليس الجنّة و ما فيها» از آقا علي بن ابيطالب(سلام الله عليهما) سؤال کردند که آقا! شما نشستن در بهشت را بيشتر دوست داري يا نشستن در مسجد را؟ فرمود نشستن در مسجد را بيشتر دوست دارم. چرا؟ چون در مسجد که هستم به ياد خدايم، در بهشت به ياد نعمتها هستم. نعمت کجا صاحب نعمت کجا؟ قمر کجا قمرآفرين کجا؟ شمس کجا شمسآفرين کجا؟ دقت کنيد «بل مشاهدة ذات الحقّ الأوّل و صفاته و أسمائه و ذوات العقول» بهبه با فرشته مينشينيم. جبرائيل امين که معلم است «علمه شديد القوي ذو مرّة فاستوي و هو بالأفق الأعلي» اينها را من ميخواهم ببينم که چيست؟ جبرائيل چگونه است؟ آقا حضرت اصرافيل(عليه السلام) حالا موقعيت ملک آقا و خانم ندارد آنها در حقيقت در جايگاه روح هستند و روح نه مرد است و نه زن. اينها در حقيقت در جايگاهي قرار دارند که مرکز حيات عالماند هر موجودي ميخواهد حيات پيدا بکند از اينهاست آخ چقدر عظيم است! هيچ موجودي در عالم حيات پيدا نميکند مگر از جايگاه به اذن الله از جايگاه حضرت اصرافيل. هيچ موجودي منتقل نميکند موت بر او نميآيد از جايي به جايي منتقل نميشود من ميخواهم ببينم اين ملک چه موجودي است؟ چه قدرتي دارد؟ چگونه اين حيات را دارد انتقال ميدهد؟ خيلي مهم است.
ميفرمايد که «بل مشاهدة ذات الحقّ الأوّل و صفاته و أسمائه» يک «و ذوات العقول المقدّسين و الملائكة المقرّبين و صفاتهم و آثارهم» اينهاست اين مشاهده هم اينجور نيست که ما بنشينيم تماشا بکنيم که مثلاً ما آنجا دو تا چشم داشته باشيم و دهن و بيني داشته باشيم و اين حرفها که نيست آنجا همه موجودات يا نفساند يا روحاند اين مشاهده يعني آن اوصاف را شهود عقلي کردن شهود قلبي کردن و حقائق را مشاهده کردن. اين کمالي است که انسان بايد بدانها بيانديشد.
پرسش: ...
پاسخ: آنها حد اعلايش را دارند. با عين مقربين ائمه(عليهم السلام) مرتبطاند ولي اينها جنودي دارند. حضرت جبرائيل جنود فراواني دارد حضرت عزرائيل الآن «بل يتوفاهم ملک الموت الذي وکّل بکم» اين براي خواص است. روح مطهر پيغمبر بناست جدا بشود حضرت عزرائيل يک نسيمي است ميآيد آن کنار مينشيند اجازه ميگيرد. ولي سائر مؤمنين که اينجور نيستند ملائکه موکلي هستند که از ناحيه اينها هستند. انسان هم همينطور است. مدارجي دارد.
«و تحقيق ذلك[6] » تحقيق اين مطلب اين است که «أنّ اللذات تابعة للإدراكات» يک قاعده کلي است. آقا! لذت تابع ادراک است الم هم تابع ادراک است. لذت و الم دو تا هستند مثل بهجت و سعادت دو تا هستند اينها تابع ادراکاند. اگر ادراک خير اتفاق افتاد لذت ميشود. اگر ادراک بد بود الم ميشود. الآن ميگويند لذت
پرسش: الم با الف است؟
پاسخ: بله با الف است. لذت محصول وصل است الم محصول هجران است. آقا! تمام بهشت و جهنم به وصل و هجران برميگردد. اگر وصل به رحمت داشتي، بهشت است. دوري از رحمت و هجران از رحمت داشتي، عذاب است. ما فقط يک چيز داريم وصل و هجران. وصل يعني نزديک شدن به ساحت حق، آنجا لذت است. اگر لذت علمي است لذت عملي است لذت خوراک است لذت پوشاک است هر چه که لذت است. اينها در سايه وصل اتفاق ميافتد. جهنم چيست؟ جهنم دوري از رحمت الهي است هر چه از رحمت الهي دور شد ميشود جهنم. الآن ايشان ميفرمايد که لذت و الم تابع ادراک است. اگر ادراک تو به خير تعلق گرفت لذت گوارايت باشد. اگر نه، هجران است و الم.
پرسش: ...
پاسخ: جزء رحمت الهي است ما جداي از او که نداريم. فضل الهي هم جزء رحمت الهي است. يا رحمت است يا غضب يا سخط. فضل الهي شفاعت الهي همه اينها در حوزه رحمت جا ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد آن چون به رضاي خدا فکر ميکند ميگويد من آنکه براي من هست آخرش را خوانديد؟ آخرش را نخوانديد آخرش اين است که پسندم آنچه را جانان پسندد. تمام شد و رفت. يعني چه؟ يعني من وصل ميخواهم. اگر يکي وصل و يکي هجران پسندد چون آن هجران براي خودش ميخواهد وصل را براي خودش ميخواهد. من اينها را نميخواهم من ميخواهم به آن نزديک و مقرب بشوم. يکي وصل و يکي هجران پسندد يکي درد و يکي درمان پسندد من از وصل و هجران و درد و درمان پسندم آنچه را جانان پسندد يعني آن آخري مهم است. آن وصل مهم است آنکه جانان پسندد اين وصل و اينها امور نسبي است.
«و تحقيق ذلک: أنّ اللذات تابعة للإدراكات»، يک؛ «و الإنسان جامع لجملة من القوى و الغرائز» ميخواهد بگويد آقا! لذتها يکي دو تا نيست. شما الآن فرض کنيد ما پنجاه جور ميوه در خارج داريم سيب گلابي انار پرتقال اين حرفها است. اين ممکن است هزار جور هم باشد ترکيبات قواي فراواني است ما بلد نيستيم و آشنا نشديم همينهاست. مثلاً ميگويند در آفريقا اينجوري است در پاکستان شما انبه در ميآيد در افغانستان فلان در ميآيد در ايران مثلاً يا در لبنان سيب لبناني است. اگر قبلاً اين ارتباطات نبود ما سيب لبنان نداشتيم. انبه پاکستان نداشتيم. يا ميوههاي آفريقايي نداشتيم. در هر منطقهاي به لحاظ آب و هوايي و اقليمي يک ميوهاي است. همه اينها هم زميناند حالا زمين نسبت به کل هستي که خدا عالم بخواهد افاضه بکند که.
لذا فرمود که «و الإنسان جامع لجملة من القوي و الغرائز و لكلّ قوّة و غريزة لذّة» هر قوهاي قوه باصره لذتي دارد قوه سامعه لذتي دارد قوه ذائقه يک لذتي دارد و همينطور. «و لکل قوّة و غريزة لذة و لذّتها في نيلها لمقتضى طبعها الذي خلقت له» و لذت هر کدام از اين قوي در چيست؟ در نيل يعني وصول. «و لذتها في نيلها لمقتضي طبعها الذي خلقت له» آقا! قوه باصره براي چه خلق شده؟ براي اينکه اين مناظر زيبا را ببيند و وقتي ديد و مشاهده کرد و نائل شد لذت ببرد و همينطور. اين گوش قوه سامعه است. آقا! صوت زيبا چقدر اين را حاج آقا ميفرمودند که مرحوم فاضل توني استادشان در تهران که درس ميخواندند بارها ميفرمودند مگر ميشود صوت داوودي معجزه باشد و حرام؟ اين صوت نغمهاي بود که همه را به حرف درآورد همه را به لبه و زاري، نه تنها پرندگان و الطير «و الجبال أوّ بي معه» جبال با او همناله ميشدند از بس اين زيبا ميخواند. خداي عالم در بهشت وقتي ميخواهد سخن بگويد سخنگوي الهي حضرت داود است. اين صوت حسن. ما چکار کرديم با اين صوت حسن؟ داغونش کرديم. از بين برديم. نغمههاي شريف را از بين برديم. مثل همه چيز. نغمه مگر ميشود اينجور. نغمه براي آن گوش، لذتي که براي آدم ميآورد مثل لذت بصر، حظ بصر است.
آقا! خداي عالم فقط من يک جمله بگويم، هر کدام از انبياء يک پردهاياند اگر ابراهيم يک پردهاي است موسي يک پرده است عيسي يک پرده است داود يک پرده است يوسف يک پرده است يعقوب يک پرده است شما اين پردهها را بياندازيد ببينيد که خدا چهجوري است. چقدر جالب ميشود واقعاً؟ اينها پردههاي نبوتاند آقا! يک نفر ميخواهد بشود هم داوود باشد هم يوسف باشد هم موسي باشد هم عيسي باشد هم ابراهيم نميشود. ممکن نيست. به زيبايي يوسف در بيايد به صوت داود در بيايد به صبر ايوب در بيايد به صبر يعقوب در بيايد نميشود. تمام اينها را اگر بخواهيم جمع بکنيم جمع بکنيم يک شخصيت ممتازي مثل پيغمبر ميشود. ولي پيغمبر همه اينها را در درون خودش ميتواند چهره يوسفياش را آشکار کند ميتواند صوت داوودي خودش را آشکار کند او کامل است ولي به لحاظ ظرفيت دنيايي که نميشود اينها باشد. هم داوود باشد هم يوسف باشد هم يعقوب باشد هم ايوب باشد هم موسي باشد هم عيسي. الآن موسي و عيسي را در مقابل هم ميبيند. ميگويند او پيامبر رحمت است او پيامبر غضب است. نميدانند که چيست! اينها همه پردههاي نبوت است و خداي عالم در قرآن اين پردههاي نبوت را آويخت تا ما نگاه بکنيم.
داوود چنين موقعيتي دارد يک صوتي دارد که کوهها با او همناله ميشوند. حاج آقا ميفرمود که خداي عالم به کوهها خطاب کرده که با حضرت داوود به نماز جماعت بايستيد اقتدا کنيد به حضرت داوود با آن صوت زيبايي که دارد. اينها پردههاي نبوت است خدا آويخته. اين زيبايي صورت و زيبايي ظاهر و اينها را داده است. اين زيبايي به حدي زياد بود که اينها بي ترنج و دست فرق نگذاشتند! «ليس الا ملک کريم» نميتوانستند چنين چيزي بگويند. اينها پردههاي نبوت است. پردههاي رسالت است مثل اينکه دير شد حالا بقيهاش براي جلسه بعد.