1403/09/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سوره واقعه / آیه 22 و 23 /
قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة: ﴿وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ﴾[1]
بحث در سوره مبارکه «واقعه» است که مختص است به جريان قيامت و اطواري که براي حاضرين در عرصه قيامت هست. فرمودند که در قيامت افراد به سه دسته تقسيم ميشوند ﴿و کنتم ازواجا ثلاثه﴾[2] دسته اول که سبقتگيرندگان در خير و عمل صالحاند «و السابقون السابقون» اينها در رتبه پيشينياناند و اينها پيشواياناند کساني هستند که از ديگران گوي سبقت را ربودند و در حضور الهي بار يافتند. اينها را ميگويند مقرّب «اولئک المقرّبون». ﴿و السابقون السابقون اولئک المقرّبون﴾[3] اينها چه موقعيت وجودي دارند؟ اين آثار و برکات و نِعَمي که در اينجا براي مقرّبين ذکر ميشود ناظر به مرتبه وجودي اينهاست که اينها در چنين مرتبهاي از هستي قرار دارند و اينگونه از نعماتي که ياد ميشود اينها به اصطلاح جلوهها و عوارضي است و مظاهري است که بعضاً ياد شده، نه اينکه منحصر در اينکه باشد و هر کدام پيامآور يک امر خاص خودش است.
يکي از مقاماتي که يا مراتب وجودياي که براي مقرّبين ذکر ميشود اين است که ﴿و حور عين کأمثال اللؤلؤ المکنون﴾[4] . براي فهم حور بزرگان از حکمت و معرفت عنوان نفس را قائلاند. حور در مقابل موجود برتر که از او به عقل ياد ميشود نفس معنا ميشود. ببينيد انسان داراي مراتبي است همانطوري که قوايي دارد اعضا و جوارحي دارد در نفس هم مراتبي از حقيقت براي او هست. همانطوري که مثلاً شهوت دارد غضب دارد اراده و اختيار دارد همانطور قدرت تفکر دارد و عقل دارد و همچنين بالاتر قلب دارد و نظاير آن که اينها مراتب وجودي انساني است. انسان يک موجود يکدستي که سراسرش جماد باشد سراسرش نبات باشد سراسرش حيوان باشد نيست بلکه يک موجودي است که ابعاد مختلفي دارد و قبلاً هم اشاره شد که در وسط يک چهارراهي است که از آن به بهيميت و سبأيت و شيطنت و ملکيت ياد ميشود که البته هر کدام از اين چهارراهها هم راههاي فرعي فراواني را زير مجموعه خودشان دارند.
انسان داراي يک نفسي است و يک عقل. عقل مرتبه عاليه است که حقائق را املاء ميکند ديکته ميکند، نفس مرحله مادون است که حقائق برتر را قبول ميکند و ميگيرد. آسمان مرد است و زمين زن در خرد ـ آنچه آن داده است او ميپرورد. در حقيقت آنچه را که از ناحيه سماء ميآيد از خورشيد و نور و حرارت و هواء و ... هر چه که وجود دارد اينها در سرزمين آن بذر اثر ميکند آسمان مرد و زمين زن در خرد ـ آنچه آن داده است اين ميپرورد. اينها بين نفس و عقل چنين رابطهاي قائلاند که عقل عطاکننده و معطي است و در جنبه فاعلي قرار دارد و نفس در مرتبه قابلي قرار دارد. نفس زمين است و عقل آسمان است. آسمان عطا ميکند و زمين ميگيرد و ميپذيرد.
در مقام تبيين حور ميفرمايد که منظور از حور العين که يکي ديگر از مقامات اهل قرب و مقربين است ﴿و حور عين کأمثال اللؤلؤ المکنون﴾ اينطور دارند نگاه ميکنند که نفس انساني به مثابه حور است که هرآنچه را که از ناحيه مراحل عاليه مثلاً عقلاني افاضه ميشود او ميگيرد. نکته قابل توجه اين است که نفس در گيرايي صد است، چرا؟ چون آن چيزي که مانع گيرايي و جذب است ماده است و نفس چون ماده ندارد هر چه که به او بدهيد آن را به با تمام وجود ميگيرد و جذب ميکند. ميگويند نفس سماوي يا نفوس سماوي، نفوس سماوي تمام عشقشان به اين است که از ناحيه عقول به آنها يک چيزي برسد. آنچه که به آنها رسيده است اين نفس سماوي ميگيرد و تشبّه به عالم عقل پيدا ميکند. نفس انساني هم واقعاً همينطور است اگر ما نفس را فارق بگذاريم و او را به امور مادي مشغول نکنيم تعلقات و اشتغالات برايش ايجاد نکنيم نفس اگر خودش باشد و خودش، هر چه از عالم عقل رسيده است با همه وجود ميگيرد و جذب ميکند.
نقش حور در نظام هستي اين است که حور اين است اين يعني سراسر چشم است حور عين، سراسر چشم و توجه است به اينکه آنچه از عالم عقل براي او رسيده اين را جذب بکند. انسانها در نشأه طبيعت به جهت اشتغالاتشان به امور مادي و طبيعي و بالاخره امثال ذلک، اين نفس گرفتار تن و قواي تن و خواستههاي تن ميشود و از آن خالص بودن و جذّاب بودن و در اينکه از مقام بالا حقائق را دريافت بکند ميماند. اين چون نفس جسماني است جسم نيست اما منطبع در جسم است اين انطباع در جسم يک نوع همراهي و شوب ماديت را با خودش دارد. چون دارد، خالص و صد درصد نيست تا هر آنچه که از ناحيه عقل براي او رسيده است را بتواند دريافت بکند. اما در آنجا حورهاي عين به انسان عطا ميشود يعني نفوسي عطا ميشود که اين نفوس تماماً جذب ميکنند و تماماً متوجه عالم عقل هستند و هيچگونه شائبه تيرکي و تعلق به جهان ماده را ندارند. در چنين وقتي انسان اگر چنين حوري داشته باشد چنين نفسي داشته باشد که همهاش متوجه عالم عقل باشد چه لذتي ميبرد؟
حالا حور عيني که احياناً به لحاظ لذائذ مادي از آن ياد ميشود آنها هم به نوبه خود بالاخره در همين حدّ هستند که قابلاند از آن جهت که اينها قابليت محضه دارند و پذيراي صرف هستند به اينها ميگويند حور حين. اما در واقع به تعبير جناب صدر المتألهين اين نفوسي را به مقربين عطا ميکنند از ناحيه حق سبحانه و تعالي که اين مرحله نفس حور عين براي مقرب جلوه تمام آنچه را که از ناحيه عقل به او عطا ميشود را به او ميدهد. چيزي در تنگي و مضايق عالم قيامت براي مقربين نيست. برخلاف نفس. الآن نفس ما اينجا حور عين است، يعني چه؟ يعني در مقام جذابيت و گيرايي اين نفس دارد ميگيرد. بعضيها عقلاند و بعضيها نفساند. نفساند يعني در مقام جذبه و قبول و پذيرش است اگر حور عين شدند صد درصدند يعني همه آنچه را که از ناحيه عقل و ملکوت براي آنها ميرسد با همه وجود جذب ميکنند. آنهايي که نفس مستعده دارند حور عين دارند، زيرا مگر نه آن است که انسان ميخواهد از عالم اعلي کمالات را ملکات را فضائل را دريافت بکند؟ آنها القاء ميکنند عقول ملکات را کمالات را فضائل را القاء ميکنند اين هيچ. اما چه کسي بايد بگيرد؟ عقل أب است و نفس أم است. نفس که أم است حور است. حور است يعني چه؟ يعني در مقام جذابيت تام است همه آنچه را که از ناحيه عقل رسيده است را اين نفس ميگيرد. فقط لازمهاش اين است که ما نفس را مشغول به چيزي نکنيم. اشتغال نفس به امور مادي او را مشوب ميکند از جذابيتش يعني از اينکه جذب بکند ميکاهد.
شما مثلاً فرض کنيد که قبلاً خوانديم که انسان در دنيا متشعّب است شعبه شعبه است شعبه باصره شعبه سامعه شعبه شامه اين متشعّب است. انسان متشعّب حواس جمع ندارد قدرت جذب يک معنا را به تمامه ندارد اما نفس وقتي شائبهاي نداشت متشعّب نبود و تمام قوايش مجتمع بود آنچه که از ناحيه اعلاي عقل براي او ميرسد او با همه وجود جذب ميکند اين را ميگويند حور عين.
پرسش: ...
پاسخ: بله همين است اشتغالات را کم کند قوايش مشتغل به امور متشعّب نشود اين محضيت و صرف بودن و بسيط بودن و مجتمع بودن باعث ميشود که اين اشتغالات براي انسان نباشد. بنابراين مراد از حور عين يک حور عين تمثلي است به معناي اينکه مثلاً حالا يک زمينه مساعدي براي جذب به آنها داده ميشود اين يک معنايي است. اما حور عين اينجا يک مقام است. مرتبه وجودي است. مقربين به جايي ميرسند که براي اينها حور عين تعيين ميکنند. حور يعني نفس، و اين نفسر سراسر جذاب که همه هستياش عين است و مشتا قاست که از ناحيه عقل براي او اين کمالات وارد بشود و صادر بشود.
قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة: ﴿وَ حُورٌ عِينٌ﴾[5] که اين حور عين را عرض کرديم مرتبهاي از مراتب کمالات مقربين است و جايگاهي است که از نفس به مقربين داده ميشود که مقربين مشتاقانه به عالم اله و عقل توجه ميکنند و هر چه از ناحيه عقل آمده است اين نفس را جذب ميکند و کمال وجودي ايجاد ميکند. «قرء بالرفع» گاهي وقتها ميخوانيم «حُورٌ عِين» و مرادش اين است که وصف است حالا وقتي رفع خوانده ميشود يعني «إمّا على تقدير: و فيها حور عين» اين هم يک قول است يعني «في الجنة حورٌ عين» چرا مرفوع است؟ چون هم مرفوع خوانده شده است هم منصوب هم مجرور. چرا مرفوع؟ براي اينکه وقتي گفته ميشود «و حورٌ عين» يعني «و فيها حور عين» اين يک.
«أو على العطف» اگر گفتيم «حورٌ عين» عطف است «على وِلْدانٌ» «ولدان مخلّدون و حورٌ عين» اين يک توجيه. «و بالجرّ» ميگوييم «حورٍ عينٍ» چرا جر؟ «إمّا عطفا على جَنَّاتِ النَّعِيمِ» «في جنّات النّعيم» يکي از مقاماتي که براي مقربين در نظر گرفتند فرمودند «في جنّات النّعيم» نه جنّة نعيم، جنّات نعيم است. جنات نعيم حورٍ عين» که اين حور عطف به جنّات نعيم باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اين همه ما توضيح داديم!
پرسش: ...
پاسخ: مقام است اينها همه مرتبه وجودي است «أو بِأَكْوابٍ» اين را اگر ما خوانديم «حورٍ عينٍ» عطف است به أکوابٍ. «بأکوابٍ و اباريق و کأس من معين» عطف است به أکوابٍ ميشود مجرور. يک وقت هم ميخوانيم «و حوراً عين» «و بالنصب على تقدير:» چطور؟ «و يؤتون حورا عين» اگر به نصب بخوانيم
پرسش: ...
پاسخ: فعل مجهول است داده ميشود به آنها حور عين. حالا معناي حور عين چيست؟ «أي: ذوات نفسانيّة نوريّة من النفوس الواقعة تحت مراقبتهم العقلّية» اينها مرتبه وجودي است فکر نکنيم که يک ميوهاي به آدم ميدهند يا مثلاً يک لذت جنسي براي آدم فراهم ميکنند اين حرفها نيست اينها مرتبه وجودي است. اين مرتبه وجودي به جوري است که ذوات نفساني نوري است چون نفس مستحضريد که نور است به قول حکيم سهروردي «النفس و ما فوقها إنّيات محضه و وجودات». «إنّيات محضه» يعني نور محض هستند. هيچ شائبهاي نيست. الآن بدن ما حجاب محض است نفس نور محض است. اين نور محض براي اينکه در نشأه طبيعت باشد بايد در بدن در مدتي جسمانية الحدوث باشد. «أي ذوات حر عين» يعني «أي ذوات نفسانية نورية من النفوس الواقعة تحت مراتبهم العقلية».
پرسش: مراقبت دارد.
پاسخ: مراقبت نداريم «مراتبهم» آن اشتباه است. حالا اگر مراقبت هم باشد يعني عقل دارد از نفس مراقبت ميکند. البته مراقبت نه به معناي گردنکشيدن و مواظبت کردن. چون آنجا هر کسي مسئوليت خودش را انجام ميدهد در اينجا نيست که ما مراقبت داشته باشم. آنجا هر موجودي در موقعيت خودش هست. مثلاً الآن عدد پنج عدد شش اينها مراقبت نميخواهند. هر کدام در مرتبه خودش دارد کار خودش را انجام ميدهد. «تحت مراتبهم العقلية».
چه مقامي است! چه مقامي است واقعاً! ما کجا آورديم اينها را؟! «في مقام تجلّيات الجمال و سرادقات الجلال و في مجال مشاهداتهم الصفات في روضات القدس و حضرة الأسماء، لأنّ نسبة» اين جمله خيلي مهم است «لأنّ نسبة النفس إلى العقل المكمل لها بالإفاضة و التشويق. نسبة حوّا إلى آدم» ببينيد حوا در نشأه طبيعت همسر حضرت آدم است. ولي حواي هستي يعني نفس هستي و آدم يعني عقل هستي. از يک حيثيت اکمالي و افاضه است و از ديگري حيثيت پذيرش و تلقي است. حور عين يعني نفوسي به اينها داده ميشود که اينها بتوانند از عالم اله آن جلال و جمال الهي را تلقي کنند و آنچه را که از جلال و جمال الهي هست در وجود اين نفس بتابد و اينها مظهر جمال و جلال الهي باشند. حور عين يعني اين. يعني به انسان حقيقتي عطا ميشود که آن حقيقت قابليت اين را دارد که از سرادقات عالم اله اسماي حسناي جمال و جلال بتابد و اينها آن اسماء را بپذيرند. اگر کسي حور عين نداشته باشد اگر کسي نفس نداشته باشد آن مکمّلات و آن عقول نقششان نسبت به اينها نقش مفيدي نخواهد بود چون آنها افاضه ميکنند اما اينها که قدرت تلقي ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: بله و اگر به اين مرحله برسند چراکه نفس ملائکه نفس مستکفي هم هست بله. البته مستکفي به معناي آنچه که نفس مستکفي براي موجودي که مرتبه وجودي او محدود است يعني به آن دادند و از خودش ارتزاق ميکند. ولي اگر بخواهد دوباره کمالاتي را بگيرد اين نيازمند به اين است که از عالم بالا باشد. حور عين يعني چه؟ «أي ذوات نفسانية نورية من النفوس» که اين ذوات نفساني واقع است تحت مراتبهم العقلية، يعني هر کدام از اينها در يک مرتبهاي از مراتبي هستند که عقل بر آنها اشراف دارد. عقل چکار ميکند؟ نقش عقل نسبت به نفس چيست؟ «في مقام تجليات الجمال و سرادقات الجلال» در حقيقت آنچه را که از اسماء جلاليه و جماليه منشعب ميشود در اين مجالي و مظاهر نفوذ پيدا ميکند. «و في المجالي مشاهداتهم الصفات» را «في روضات القدس و حضرات الأسماء» در حقيقت اينها حضرات اسماء، اين اسماءاند که بحث لفظ و معنا و مفهوم و اينها که نيست. اينها حقيقت است. «لأنّ نسبة النفس إلى العقل المكمل لها» نفس، اين نسبت «بالإفاضة و التشويق. نسبة حوّا إلى آدم» حواي عالم وجود آدم عالم وجود. آدم عالم وجود عقل است حواي عالم وجود نفس است و انسان که حوا نداشته باشد کمال پيدا نميکند. نفس اگر نباشد آنچه را که از سرادقات اسماي الهي ميآيد قدرت جذب ندارد. اين حور عيني که به آدم ميدهند براي چيست؟ براي اينکه انسان بتواند اين اسماء و صفات را جذب بکند اين کمالات جماليه و جلاليه را جذب بکند. «لأن نسبة النفس إلي العقل المکمل لها بالإفاضة و التشويق، نسبة حوّا إلي آدم».
«و إنّما وصفت بالعين» گفتند «حورٌ عين» چرا عين؟ «لأنّ ذواتها» اين نفوس «كلّها عيون» يعني چه؟ يعني سراسر قدرت توجه و جذب است که «لا يمددن طرفا عنهم» که يک چشم به هم زدني هم از اينها جدا نميشوند. «كما في قوله: ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ﴾[6] » در نزد آنها چشماني که تماماً متوجه به اين حقيقت هستند «و ذلك لفرط محبّتها و عشقها إليهم» نفس به عقل عشق ميورزد حوّاي عالم وجود به آدم عالم وجود عشق ميورزد. مشتاق است چرا؟ چون از آنجاست که کمالات او سرازير ميشود. اگر اين کمالات نباشد اين نفس خالي است نفس که از خودش چيزي ندارد بايد به عقل عشق بورزد مشتاق باشد تا از او بيايد «و ذلک» اين است که ميگويند حرکتهاي سماوي براي همين هستند. يک ميليارد سال اين کواکب دارند ميگردند اين تشوّق به عالم اله است «و ذلک لفرط محبّتها و عشقها إليهم، لأنّهم هم المعاشيق» اينها همهشان معشوقاند همه آن عقول معشوقاند اين عاشقاند «لأنّ المحبّة من لوازم الوجود» هر چه وجود قويتر محبت و عشق بيشتر است. هر چه وجود ضعيفتر محبت هم ضعيفتر است. «لأنّه خير محض، و كلّ خير محبوب مؤثر إذا برء من الشرور» شرور يعني چه؟ يعني همين عالم ماده عالم شرور است تعلقات اشتغالات توجهات و عالم ماده به دنيا به مقام به مال به امثال ذلک اينها شر هستند.
«و كل ما هو عقل بالفعل فهو وجود بريء عن الشرّ» ما يک وجود بالقوه داريم يک وجود بالفعل. هر چه که به فعليت نزديک باشد از شر دور است هر چه که به قوه نزديک باشد به شر نزديک و از خير دور است. «و کل ما هو عقل بالفعل فهو وجود بريء عن الشرّ، طاهر عن دنس الآفات و النقائص» بنابراين «فيكون معشوقا بالفعل- عشقه غيره أم لا-» نگاه کنيد عالم عقل عالم معشوقيت است الآن خداي عالم معشوق است خودش فقط به خودش عاشق است کسي را که خدا را نميشناسد. او معشوق مطلق است همانطوري که او عاشق مطلق است. اين معشوقيت بالفعل يعني اينکه براي اينکه معشوق باشد نيازي به اين ندارد به چيزي که از اين پله به پله بالا برود تا معشوق باشد. او معشوق بالفعل است وقتي معشوق بالفعل است «عشقه غيره» غير از او به او عشق ميورزند».
پرسش: ...
پاسخ: حالا چه غير به او عشق بورزند چه عشق نورزند، او معشوق مطلق و بالفعل است. «كما هو معقول بالفعل- عقله غيره أم لا-» اين همه معقولاتي که در عالم اعلي وجود دارد اينها معقول بالفعلاند حالا يک کسي به اينها علم دارد و عقل دارد، يک کسي ندارد. ولي آنها معقول بالفعلاند. حق سبحانه و تعالي معشوق بالفعل است و حالا عاشقي باشد يا نباشد و انسانهايي که مقرباند خداي عالم به آنها حور عيني عطا ميکند که اينها عاشق اله باشد و از کمالات الهي برخوردار باشند.