درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره واقعه/آیه 20و 21

 

قوله عزّ اسمه: ﴿وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ﴾.

در ذيل اين بحث مرحوم صدر المتألهين در حال توضيح دادن يک نشأه‌اي و عالمي است که در آن عالم اين‌گونه شؤونات اين‌گونه موقعيت‌هاي وجودي و اين‌گونه از احکام را مي‌شود ملاحظه کرد و آن عبارت است از عالمي که از آن به حالا عالم مثال يا به يک معنايي اگر بگوييم عالم عقل و امثال ذلک ياد مي‌کنند. شؤونات آن عالم را بيان کردند که ما هر آنچه را که در فضاي نفس ملاحظه مي‌کنيم و نفس مي‌تواند انشائات و ايجاداتي را در فضاي نفس خودش در فضاي حقيقت خودش داشته باشد او مي‌تواند در خارج از نفس خود هم آن را ايجاد بکند.

مملکت نفس انساني به مراتب وسيع‌تر و فراتر است و مملکت بدن انساني بسيار محدود و ضيق است. در مملکت بدن براي تحقق يک امر، موانع و شرايط فراواني لازم است. اما در مملکت نفس چنين شرايطي يا چنين موانعي يا نيست يا خيلي محدودتر است. الآن دارند جناب صدر المتألهين براساس آن حديث شريفي که از رسول مکرم اسلام نقل شده که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است دارند آن فضا را توضيح مي‌دهند که انسان مي‌تواند در يک سرايي زندگي کند که يک سراي الهي است يعني احکام الهي در آن سرا جاري است. همان‌طوري که در سراي الهي اگر در مقام فعل، حق سبحانه و تعالي براساس اين معنا که «إنما أمره إذا أراد أن يقول له کن فيکون» اقدام مي‌کند، انساني هم که در نشأه نفس زندگي مي‌کند نفس به حد و به گونه‌اي است که مي‌تواند به چنين حکمي به چنين حکومتي در جايگاه نفس راه پيدا بکند. اين را دارند بيان مي‌کند.

هم کمّاً و هم کيفاً وضعيت نفس با بدن مغاير و متفاوت است و براساس آن اين انجام مي‌شود. نکته‌اي که در جلسه امروز بحثش را بيشتر مي‌توانيم داشته باشيم و دامنه بدهيم اين است که ما در مملکت بدن متشعّب هستيم شعبه شعبه‌ايم شرحه شرحه هستيم جارحه جارحه هستيم با قوه سامعه فقط مي‌شود شنيد با قوه باصره فقط مي‌شود ديد با قوه لامسه فقط مي‌شود لمس کرد و جوار ما کار خاصي مي‌کنند مثلاً چشم فقط مي‌بيند گوش فقط مي‌شنود و همين‌طور. اين متشعّب بودن و شعبه شعبه بودن مال عالم بدن و مملکت بدن است. و لکن نفس نيازي به اين‌گونه امور ندارد زيرا شعبه شعبه نيست و تبعيض در وجود او و حقيقت نفس وجود ندارد و او «علي نحو البساطه» کار مي‌کند.

وقتي ما متشعّب شديم در مملکت بدن، نه تنها شعبه‌ها هر کدام کار خاصي مي‌کنند اشتغال به يک شعبه از شعبه ديگر انسان را باز مي‌دارد؛ يعني شما وقتي که داريد به يک جايي نگاه مي‌کنيد خيره مي‌شويد، اگر ده بار هم احياناً ما را صدا بزنند ما متوجه نمي‌شويم. چطور؟ چون اشتغال به مسائل بصري و ديدن، ما را از اشتغال به مسائل سمعي و شنيدن باز مي‌دارد. اين‌جوري است. لذا اگر ما مثلاً تمرکزمان را کم کنيم مي‌توانيم مثلاً از هر دو هم بشنويم هم ببينيم ولي آن وقتي که مي‌شنويم پنجاه درصد مي‌شنويم آن وقتي که مي‌بينيم پنجاه درصد مي‌بينيم ولي اگر تمام تمرکز ما و قوا را معطوف به يکي بکنيم به مراتب بهتر مي‌بينيم يا بهتر مي‌شنويم. پس بنابراين اين تشعّب و شعبه شعبه شدن نه تنها اقتضاي مملکت بدن هست اين يک سلسله اشتغالاتي را هم ايجاد مي‌کند که نمي‌گذارد انسان آن‌گونه که بايد يک حقيقتي را درک بکند درک بکند. و لکن در مملکت نفس نه در مملکت بدن، در مملکت نفس مسئله به اين صورت نيست ما متشعّبانه زندگي نمي‌کنيم شعبه شعبه باشيم قوه قوه باشيم جارحه جارحه باشيم. بلکه با سمع مي‌شنويم و با سمع هم مي‌بينيم. با سمع هم لمس مي‌کنيم با سمع آنجا نفس دارد کار مي‌کند يک حقيقت است.

اين «النفس في وحدتها کل القوي» به لحاظ مظاهرش در نشأه طبيعت اين‌جوري است. و الا نفس در مرحله خودش همه قوا است. يعني لازم نيست که ما به قوه قوه تبديلش بکنيم خود در مراحلي هست. اگر ما نفس را در مرحله نفس بخواهيم ببينيم. نفس را در مرحله بدن و مملکت بدن بخواهيم ببينيم اين را در حال شعبه شعبه مي‌بينيم حالا اگر بگوييم حتي قوا هم نيست جوارح مختلف‌اند اين ترديدي در آن نيست. اين مسئله که ما در مملکت نفس حقائق را چگونه مي‌بينيم و در مملکت بدن حقائق چگونه مي‌بينيم اين مسئله‌اي است بسيار قابل توجه.

يک بار ديگر مسئله چون مهم است با حضور برادر بزرگوارمان دوباره عرض کنم خيلي به صورت مرور؛ نفس انسان داراي دو تا مملکت است؛ يک مملکت بدن يک مملکت ذات و خود حقيقت نفس. در مملکت بدن، نفس متشعّبانه زندگي مي‌کند يعني شعبه شعبه است قوه قوه است جارحه جارحه است و باعث مي‌شود که اشتغال به يک شعبه، او را از اشتغال به شعبه ديگر باز بدارد. مثلاً وقتي آدم دارد يک چيزي را خوب خوب گوش مي‌کند نمي‌تواند ببيند. يا اگر وقتي خوب خوب دارد مي‌خواهد يک چيزي را خيره بشود ببيند جزئياتش را ببيند اگر ده مرتبه او را صدا بزنند هم متوجه نمي‌شود. چرا؟ چون اشتغال به يکي، او را از اشتغال به ديگري باز مي‌دارد. اين در مملکت بدن و جسم انساني است. ولي در مملکت نفس چنين چيزي وجود ندارد. اگر انسان در مملکت نفس زندگي کند نه در مملکت بدن. در مملکت نفس همه قوا به يک قوا هستند يعني با چشم هم مي‌بيند هم مي‌شنود هم لمس مي‌کند آن قوه ديگه قوه متشعّبانه نيست. جوراح مختلف نيستند اين مسئله است حالا دوستمان اگر هستند مي‌خواستم بگويم تصوير رفته!

اين مطلب را دارند بيان مي‌کنند مي‌فرمايند که ما صورت الهيه را وقتي در نفس ظاهر مي‌بينيم، مي‌بينيم که نفس مي‌تواند يک کاري انجام بدهد که کارستان است يعني يک کار او کارستان است گلستان است ... مرحوم صدر المتألهين اين معنا را دارد بيان مي‌کند که قدرت نفس اگر واقعاً قوي بشود و اشتغالاتي نفس را مشغول نکند نفس قواي متمرکز خودش را بتواند پيدا بکند و بخواهد در مملکت نفس کار بکند و تصرف بکند اين مي‌تواند کارهايش را به درستي انجام بدهد. اين بحث را ما ديروز ملاحظه داشتيم.

اضافه مي‌کنند مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايند که «قال صلّى اللّه عليه و آله: «يد اللّه مع الجماعة».[1] اين يعني چه؟ اين «يد الله مع الجماعة» يعني چه؟ تفسير را نگاه کنيد. يک وقت است که مي‌گوييم ما در مملکت طبيعت و عالم ماده هستيم اين «يد الله مع الجماعة» يعني افراد اگر بخواهد موفق بشوند زماني مي‌توانند موفق بشوند که قدرت الهي آنها را حمايت بکند و اگر اينها متفرد باشند جدا جدا باشند و از همديگر گسسته باشند حمايت الهي نيست. ايشان اين را دارد مي‌برد به سمت نفس، قواي نفس که اگر قواي نفس در هم باشند در هم تنيده باشند و کنار هم باشند جماعت داشته باشند ... اگر اين‌طور باشد بنابراين اين قصه به صورت ديگري ملاحظه خواهد شد. يعني اين «يد الله مع الجماعة» يعني آن وقتي که نفس همه قوا را تجميع بکند و در يک فضا بخواهد لحاظ بکند.

«قال صلّى اللّه عليه و آله: «يد اللّه مع الجماعة و قدرته نافذة» قدرت حق کي نافذ است؟ آن وقتي که اين جماعت حاضر باشند. «و لهذا لو اجتمع الإنسان في نفسه» اگر انسان در نفسش جمع بشود نخواهد در بدنش پخش بشود. الآن نفس در بدن پخش است هم مي‌بينيم هم مي‌شنويم هم دست را حرکت مي‌دهيم هم به يک جايي فکر مي‌کنيم اين جهات مختلف است. مي‌فرمايد که «و لهذا لو اجتمع الإنسان في نفسه حتّى صار شيئا واحدا» انسان در نفسش جمع بشود يعني نخواهد به تعبير ملاصدا متشعّبانه شعبه شعبه زندگي بکند بلکه بخواهد متمرکز زندگي بکند «صار شيءا واحدا أنفذت همّته» اينجاست که همّتش نافذ مي‌شود. خيلي مسئله مهمي را مي‌فرمايند. مثلاً يک وقت مي‌گويند که اگر خاطر شما باشد ما در اين مسائل طرف يک مطلبي را مي‌گويد يک مرتبه مي‌گويد متوجه نشد، مرتبه ديگر. مرتبه ديگر، بعد مي‌گويد حواست را جمع کن! «حواست را جمع کن» يعني چه؟ يعني اين پنج تا حواس را فقط ببر در گوشت. حواست را جمع کن بتواني بفهمي. يعني تو هم مي‌بيني هم مي‌شنوي هم لمس مي‌کني هم ذوق مي‌کني هم مي‌چشي، همه اينها هست. اگر بخواهيد اين حواس پراکنده داشته باشي نمي‌تواني اين حرف را بفهمي. حواست را جمع کن اين طرف و آن طرف را نگاه نکن، فقط و فقط به اين مطلب توجه کن. حواس که جمع بشود اين‌جوري است.

اين «يد الله مع الجماعة» را اين‌جوري مي‌گويند. مي‌گويند اگر انسان در مملکت وجودي خودش قواي خودش را جمع بکند «و علي نحو واحد» بخواهد زندگي بکند، اين مي‌شود يک حقيقت واحد. آن وقت است که مي‌تواند اصلاً خلق بکند. اين‌جا که مي‌گويند «العارف يخلق بهمّته» همت يعني اين. يعني اين به جايي برسد که همه جهات وجودي‌اش بشود يکي، و براساس او بخواهد کار بکند.

پرسش: ...

پاسخ: بله مرکز واحد.

پرسش: ...

پاسخ: مقام «کن» مقام ايجاد است. هنوز نه، هنوز نيست. اين مي‌خواهد بگويد که تو اگر بخواهي به مقام «کن» برسي بايد خودت را در يک نقطه‌اي جمع بکني. حواست را قوايت را شؤونات خودت را جمع کن جمع کن جمع کن، يک واحد بشو بسيط بشود وقتي مرکّب مي‌شوي مفصل مي‌شوي شعبه شعبه مي‌شوي تقسيم مي‌شوي. الآن ما تقسيم شده هستيم و داريم مي‌بينيم حرف مي‌زنيم مي‌شنويم اطراف ما هواي ما همه متفرق است. اين نفس الآن متشعّب است ولي اگر همه اينها که اصلاً به قول جناب شيخ الرئيس به هواي به منطقه طلق برسد طلق يعني منطقه‌اي که هيچ چيزي نيست. نه چيزي از او صادر مي‌شود نه چيزي در او تأثير مي‌گذارد هيچ هيچ است. در چنين منطقه‌اي آدم مي‌تواند يک حواس متمرکز داشته باشد.

پرسش: ...

پاسخ: منطقه طلق يک منطقه آزادي است اصطلاحي است که مرحوم شيخ الرئيس در اشارات هم دارند.

پرسش: طلق؟

پاسخ: بله ط با دسته دار است. ما در فارسي مي‌گوييم دسته‌دار.

پرسش: از ماده طلّت است.

پاسخ: بله از همان ماده است. «و لهذا لو اجتمع الإنسان في نفسه حتّى صار شيئا واحدا أنفذت» نفس انسان «همّته فيما يريد. و قال أيضا» جناب ابن عربي «في فصوص الحكم‌:[2] » چه گفته؟ «بالوهم يخلق كلّ إنسان في قوّة خياله ما لا وجود له إلّا فيها» واقعاً آنها چقدر خوب فکر مي‌کنند چقدر آنها لذتش را برده‌اند. مي‌گويد اگر انسان، اين وهم وهمي است که چون عقل منزَّل ما داريم يک خيال متعالي. عقل منزَّل مي‌شود وهم. اگر اين وهم از عقل تأثير پذيرفته باشد مجموعه وهم‌ها را نمي‌گويند اوهام. اوهام کي حاصل مي‌شود؟ آن وقتي که از عقل نباشد. اگر از عقل نباشد، مجموعه‌اش را مي‌گويند اوهام. از پايين گرفته شده است. ولي اگر عقل از وهم گرفته باشد اين هنر درست مي‌کند ايجاد هنر مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: بله مي‌داند ولي آن وهم وهمي است که از نشأه طبيعت بر خواسته. ولي يک وهمي هست که مي‌گويند عقل منزّل است که آن عقل منزّل يعني اگر عقل اگر چيزي فهميد اين فهميده بايد بيايد پايين. آن ادراک کلي بايد بيايد پايين. بخواهد بيايد پايين، کدام ظرفش است؟ آن قوه وهم است.

پرسش: ...

پاسخ: مي‌آيد در ظرف قوه وهم. يعني تنزل پيدا مي‌کند. مخصوصاً شما هنرمند هستيد در خط يک چيزي را تصور کلي مي‌کنيد بعد مي‌آييد جزئي مي‌کنيد. صورت به آن مي‌دهيم در قوه خيال. اين قوه خيال شما اگر نباشد آن خطي که مطرح کرديد حالا ثلث است نسخ است نستعليق است هر چه که هست اين شکل پيدا نمي‌کند. اين قوه خيال شماست که آن عقل را مي‌تواند زمينه بدهد که تنزبل بکند.

جناب ابن عربي در فصوص مي‌کند «بالوهم» کجاي فصوص مي‌گويد؟ فصّ اسحاقي «بالوهم يخلق كلّ إنسان في قوّة خياله ما لا وجود له» يک انسان چهار سر مي‌سازد پنج پا مي‌سازد هر چه مي‌خواهد بسازد. در نفسش اين را مي‌سازد. «ما لا وجود له» در خارج که وجود ندارد مگر در نفس. «إلّا فيها، و هذا هو الأمر العامّ» اين عام هم مفهوم عام نيست آن عام سعي است که يعني مي‌تواند چنين کاري را انجام بدهد. حالا اين تعبير را جناب ابن عربي در آنجا دارند و اين تعبير براي مرحوم صدر المتألهين خيلي گواراست خيلي جاها هم استفاده مي‌کند که فرمود «و العارف يخلق بالهمّة» همّت يعني چه؟ يعني همه حواس جمع شد متمرکز شد و آن امر مهم ساخته شد. وقتي ساخته بشود اين است. مي‌گويند همّت خودت را بکار بگير. اينکه مي‌گويند همّت خودت را بکار بگير، يعني تمام قوايت را به اين کار بزن. اگر آدم همّت نکند همه قوا را مجتمع نکند نمي‌تواند. مي‌گويند نماز ايستادي با همّت خودت به نماز بايست. يعني اگر بخواهي دست و پايت هر کاري بخواهد بکند و هر جور ببخشيد آدم دهن‌درّه بخواهد بکند و بخواهد خستگي‌اش را برطرف بکند، اين نمي‌شود. نه، اگر متمرکز شدي مي‌تواني.

«و العارف يخلق بالهمّة ما يكون وجوده في خارج محلّ الهمّة» حال يک وقت است که ما در مملکت نفس مي‌توانيم ايجاد بکنيم يک وقتي مي‌توانيم در خارج مملکت نفس انجام بدهيم. شما مي‌خواهيد که يک درختي را ايجاد بکنيد در منزل خودتان در ويلاي خودتان حالا ويلا که هيچ، در هر جايي که هست اين طرف دنيا آن طرف دنيا هزار تا درخت يک‌جور درست بکنيد. خارجاً مي‌توانيد درست بکنيد. چرا؟ چون اين نفس متمرکز شده قوايش متمرکز شده يک جا شده و براساس اين مي‌تواند هر چيزي که در منطقه نفس و به مملکت نفس ايجاد مي‌شود الآن در مملکت خارج از نفس خودش هم عمل بکند.

«و العارف يخلق بالهمة ما يکون وجوده في خارج محل الهمة. و لكن لا تزال الهمّة تحفظه» يک مطلب ديگري هم هست الآن اين إن‌شاءالله در ذيل کريمه «و لا يؤوده حفظهما» که در آية الکرسي هست مرحوم ملاصدرا اين را مي‌فرمايد اينجا هم همان را مي‌گويد. مي‌گويد که «و لا يؤودهما حفظه» شما يک مطلبي را به ذهنتان آورديد اين مطلب تا زماني که خودتان حافظ اين هستيد اين در ذهنتان مي‌ماند. يک دفعه يک نفر شما را صدا زد اصلاً از ذهن آمديد بيرون. چه بود من ساخته بودم؟ فراموش مي‌شود! تا زماني که توجه به آن داريد محفوظ است و همين که غفلت کرديد از بين مي‌رود. در خارج هم همين‌طور است در خارج هم اگر شما توانستيد يک درختي را ايجاد بکنيد تا زماني که توجه شما به اين درخت هست اين درخت محفوظ است. «و لا يؤدها حفظه» چرا؟ چون يک اراده ازلي داشته از ازل اين‌جوري باشد اينکه خستگي ندارد. اين آسمان و زمين باشند تا فلان موقع. يک اراده کرده است اين اراده هست «لا يؤوده حفظهما» هيچ خستگي براي خدا هم نمي‌آورد چون با اراده کار کرده و يک اراده مي‌کند تا اين مقطع. تمام شد و رفت.

«و لا يؤودها» خسته نمي‌کند نفس را «حفظه ما خلقته» حفظ آنچه را که ايجاد کرده است. «فمتى طرأ على العارف غفلة» اگر بر عارف يک غفلتي عارض بشود «عن حفظ ما خلق عدم ذلك المخلوق» اگر عارف يک چيزي را ايجاد بکند بعد مواظبش باشد مواظب باشد توجه به ان داشته باشد و غافل نباشد، اين محفوظ است. همين که از توجه به درآمد غافل شد، آن از بين مي‌رود.

پرسش: ...

پاسخ: احسنتم بسيار شعر مناسبي فرموديد. «چو نازي کند فرو ريزد غالب‌ها» حالا ببينيد اين ابوعلي در اين کتاب ملاصدرا از ابوعلي سينا در کتاب تعليقاتش دارد همين مطلب را مطرح مي‌کند. ابوعلي سينا يک عارف بوده. شما نگاه کنيد اگر الهيات شفا و اشارات را مي‌نويسد بخاطر اينکه يک کتاب مشائي را بنويسد يک کتابي که رايج در فلسفه است را بنويسد. اما نقطه نظرات خودش فرق مي‌کند. يک کمي تندتر بخوانيم که اين را تمامش بکنيم «و قال أبو علي في تعليقاته:[3] «كلّما كان أشدّ تصوّرا يكون أتمّ فعلا» هر چه که تصورتان قوي‌تر باشد اين تصور تصور ذهني نيست تصور نفساني است که فعليت ايجاد مي‌کند «يکون أتم فعلا، إلى أن ينتهي إلى الأوّل الذي ليس فيه» خسته مي‌شويد اگر بخوانيم؟ شايد اذان هم نزديک بشود.

پرسش: ...

پاسخ: بله نماز مي‌آيند درست است. آرزوي توفيق داريم. واقعاً اين بحث‌هاي قرآني است.

پرسش: ...

پاسخ: خدا تأييدتان کند. الحمدلله براي هما همين سه چهار بزرگواري که تشريف داريد عزيز و محترم است. الحمدلله. جناب آقاي قدير سلامت باشيد متشکر. جناب شوقي. جناب مؤمني. آقاي علي‌آقا و هر کس ديگري که نامشان هست متشکر هستم سلامت باشيد.


[1] الترمذي: كتاب الفتن، باب ما جاء في لزوم الجماعة: ج4 ص466.
[2] فصوص الحكم: الفص الاسحاقي، ص88 و فيه: «و العارف يخلق بالمهمة ما يكون له وجود من خارج محل الهمة.
[3] التعليقات: ص167 باختلافات يسيرة.