درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر / سوره واقعه /آیات 20 و 21

 

«قوله عزّ اسمه: سورة الواقعة ﴿وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ ﴾».

بحث در سوره مبارکه «إذا وقعت الواقعة» است و عرض شد که از سور مختص به جريان معاد، شؤونات معاد، مراحل معاد و اطوار و تطوراتي است که افراد در معاد دارند چه در جهت مثبت و حسنات، چه در جهت منفي و سيئات. حق سبحانه و تعالي انسان‌ها را در قيامت به سه دسته تقسيم کرد. همان‌طور که در دنيا هم اين‌گونه هستند «و کنتم ازواجا ثلاثة» همان سخني است که آقا مولايمان علي بن ابيطالب(عليهما السلام) فرمود که «الناس ثلاثة عالم رباني و متعلم علي سبيل النجاة و همج الرعاء اتباع کل ناعم يميليون مع کل ريح» اينجا هم فرمود ﴿و کنتم أزواجا ثلاثة﴾.

دسته اول همان عالمان رباني هستند که در آنجا به صورت مقربين محشور مي‌شوند. ﴿السابقون السابقون اولئک المقربون﴾

دسته دوم همان متعلمين بر سبيل نجات هستند که در آنجا به صورت ابرار محشور مي‌شوند و به صورت اصحاب ميمنه و اصحاب يمين محشور مي‌شوند

دسته سوم همان همج الرعاء هستند که در آنجا معاذالله مثل اصحاب فجّار و مشئمه و شمال و امثال ذلک محشور مي‌شوند.

اگر ما بخواهيم قرآن را با يک وحداني ببينيم خيلي از مسائل را مي‌توانيم در يک نظام و يک انضباطي دسته‌بندي کنيم «و کنتم ازواجا ثلاثه» اين در سراسر قرآن اگر شما با اين نوع از نگاه برويد مي‌بينيد که يک عده‌اي در صف اولياء و انبياء و اينها هستند يک عده‌اي هستند در صف مؤمنان و همراهان و پيروان آنها هستند يک عده هم در مقابل اينها هستند که همان منافقين و کفار و مشرکين و امثال ذلک هستند.

در دنيا هر آنچه را که عمل مي‌کنند به لحاظ مرتبه وجودي در دنيا پيدا مي‌کنند در آنجا هم همين مطلب وجود دارد. اين فرمايش الهي که فرمود «جزائا وفاقا» يعني پاداش و کيفري که در آنجا هست موافق با عمل اينجاست. اگر ايمان، ايمان مرتبه مثلاً بالا و صد باشد در آنجا در رديف همين مقربين و اولياء و اينها محشور مي‌شوند و اگر ايمان در مرتبه هفتاد و شصت و پنجاه و چهل باشد آنجا هم همين است و حتي بهشت که وقتي مي‌گويند مؤمن وقتي وارد بهشت شد مي‌گويند «إقرأ و ارق» يعني مراتب وجودي‌شان را مشخص مي‌کند. هر مؤمني در هر مرتبه وجودي است. ولي مرتبه وجودي‌اش را اينجا تعيين مي‌کند آنجا مستقر مي‌شود. اين دار الحرکة است دار الممرّ است آنجا دار السکون است، نه دار السکوت. دار السکون است و يا دار الثبات است و دار القرار است. آنجا را دار القرار مي‌گويند در مقابل حرکتي که در نشأه طبيعت است.

يک فرمايش بسيار لطيفي را بزرگان دارند که آنجا دار ثبات است نه دار سکون. اگر دار سکون باشد مثلاً ما اينجا هستيم ساکنيم، حرکت نمي‌کنيم، خسته مي‌شويم. سکون موجب خستگي و وعي و نگراني و اينهاست. آنجا دار ثبات است. دار ثبات يعني امکان حرکت و قوه حرکت نيست در يک درجه وجودي، انسان قرار مي‌گيرد آن وقت هر لحظه آن درجه وجودي تازه مي‌شود هم اشراق و هم اشاعه و شعاع دادن. اشاعه به لحاظ نشأه مادون و اشراق هم ناظر به نشأه مافوق است. اين‌جوري در حقيقت گرفته مي‌شود.

ما اينجا الآن براساس اين تحليل وجودشناسانه داريم جلو مي‌رويم که هر موقعيتي که انسان در عالم طبيعت توانست تحصيل بکند پيدا بکند همان موقعيت در آنجا ثبات پيدا مي‌کند و انسان در آن مرتبه ثابت مي‌شود. «اليوم عمل بلاحساب و غدا حساب بلاعمل». الآن دارند مي‌فرمايند که يک مقامي و يک مرتبه‌اي در بهشت إن‌شاءالله «رزقنا الله و اياکم» براي مقربين در نظر گرفته مي‌شود که اين مقام دو تا ويژگي الآن ذکر مي‌کنند، نه اينکه فقط همين دو ويژگي را داشته باشند.

يک ويژگي‌اش اين است که اوسع است؛ يعني چيزي که ما در اينجا مثلاً محدود مي‌بينيم، آنجا «عرضها السموات و الارض». شما اينجا ببخشيد آدم مي‌تواند غذا بخود؟ يک مقدار غذا که خورد يک مقدار آب که نوشيد يک مقداري فلان، بدن ظرفيت که ندارد ببخشيد بايد دفع بکند به يک نحوه‌اي از انحاء بايد دفع بکند. فقط يک مقداري که بدل ما يتحلل باشد مي‌تواند استفاده بکند. اين بدن تشنه که شد، آدم يک ذره آب مي‌خورد و نمي‌تواند آب اين نهر جاري را بخورد. ولي آنجا آن قدر وجود انسان وسيع مي‌شود و وسعت پيدا مي‌کند دار آخرت که هر چه بخواهد بخورد مي‌تواند هر چه بخواهد بنوشد بتواند. مثلاً شما اينجا نگاهتان تا کجاست؟ تا «مدّ البصر» آنجا مدّ البصري وجود ندارد. تا هر کجا که مي‌خواهيد حظ بصر، حظ سمع، حظ فلان، همه حظوظ آنجا به حداکثر است بستگي به درجه وجودي آدم در آن مرحله دارد.

ايشان مي‌فرمايد که «و حمل امور الآخرة على ما هو أوسع» أو لا؛ يعني شما اگر خواستي مسائل آخرتي را حالا چه در جانب مثبت چه در جانب منفي معاذالله، چه در مسائلي که خداي ناکرده به عذاب و به تعذيب و به رنج و اينها همراه است. عذاب اينجا آدم ببخشيد يک چاقو به آدم مي‌زنند آدم از بين مي‌رود آنجا اين‌جوري نيست.

پرسش: ...

پاسخ: احسنتم الآن مي‌گويند. همين‌طور است ندارد و باز هم به او بدهند باز هم مي‌خورد. سير نمي‌شود سير به معناي اينکه مثلاً من ميل ندارم و پس بزند ... لذا مي‌فرمايند که آن دار، دار أوسع است. اينجا دل بزرگ داشتن خيلي مهم است شرح صدر داشتن خيلي مهم است. «استوسع رحمة الله» خيلي خيلي آقا هيچ وقت ما بد کسي را نخواهيم به هيچ وجه. خيلي بد است خيلي بد است. به هر حال افراد ضعيف مي‌شوند و ممکن است که بالاخره دار محفوف بالبلاء انسان را تازيانه بزند، آدم نبايد خداي ناکرده.

يک قصه‌اي هست در ارتباط با جنگي که بود پيامبر(صلوات الله عليه) داشت نگاه مي‌کرد عده‌اي به اسارت رفته بودند و به زنجير و اينها، داشتند اينها را مي‌بردند اسير شده بردند، پيامبر(صلوات الله عليه) يک لبخندي به لبان مبارکشان بود. يکي از افرادي که اسير شده بودند مثل اينکه به پيغمبر عرض کردند که شما بالاخره ما اعتقاد نداريم شما که پيغمبري آيا ما را در اين حال ببيني دست و پا بسته زنجيري، بخندي؟ فرمود: خنده من بخاطر اين نيست بخاطر اين است که ما مي‌خواهيم شما را با زنجير ببريم بهشت، شما داريد زنجير را پاره مي‌کنيد که برويد جهنم. بنابراين قضيه اين است. حالا عبارت را بخوانيم که عقب نمانيم.

«و حمل امور الآخرة على ما هو أوسع و أتمّ للشهوات و أوفى للدواعي و الرغبات أولى»؛ اگر شما بخواهيد مسائل قيامتي را در جنبه مثبت بنگريد ببينيد حمل کنيد اين امور را بر آخرت. امري مثل أکل، شرب، حظ بصر، حظ سمع، حظ فلان، اگر شما بخواهيد اينها را داشته باشيد اينها را حمل کنيد بر آخرت. چرا؟ چون آخرت اوسع است و زمينه را براي پذيرش فراهم مي‌کند. همان‌طور که دوست محترم ما اشاره کردند آنجا ماده ندارد که ضيق و تنگنايي ايجاد بکند.

اينجا جناب صدر المتألهين دارند به يک مقامي در بهشت إن‌شاءالله اشاره مي‌کنند که اين مقام مقام کن است که اصطلاحاً مي‌گويند مقام «کن». اين را همين‌جوري مي‌خوانيم «و ممّا ورد في الخبر» از اهل جنه. اين «و ممّا» ادامه همان أولي است «و ممّا» يعني حمل امور آخرت بر اوسع أولي است و از آنچه که در اين رابطه است «ممّا ورد في خبر اهل الجنة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:» رسول الله چه فرمود؟ فرمود: «إنّه يأتي إليهم الملك» مَلک و فرشته‌اي از ناحيه حق سبحانه و تعالي مي‌آيد «بعد أن يستأذن في الدخول عليهم» مي‌خواهد وارد حلقه‌اي از مؤمنين بشود اجازه مي‌گيرد يستأذن «فإذا دخل» وقتي وارد بر اين حلقه شد «ناولهم كتابا من عند اللّه» براي آنها يک نامه‌اي را از ناحيه حق سبحانه و تعالي ابلاغ مي‌کند «بعد أن يسلم عليهم من اللّه» واي چه عالمي است! واي چه عالمي است! «بعد أن يسلم عليهم من الله» بعد از اينکه سلام خدا را به اينها. اين در حديث است بعد از اينکه سلام خدا را به ايشان ابلاغ کرد اين مطلب را مي‌گويد که «فإذا في الكتاب» براي اينکه در آن کتاب خدا يک چيزي نوشته که «لكلّ إنسان مخاطب به:» يعني کسي که در مرتبه‌اي از وجود قرار گرفته که اين مرتبه، مرتبه خطاب اين سخن است همه در بهشت به اينجا نمي‌رسند که به مقام «کن» برسند مرتبه‌اي از مراتب بهشت است که اگر لذا فرمود «لکلّ إنسان مخاطب به:» که مورد خطاب اين خطاب الهي قرار گرفته است اين مطلب است که واي!

«من الحيّ القيّوم الذي لا يموت إلى الحيّ القيّوم الذي لا يموت» ديگه اينها اين است آن حي قيوم ذاتي اين حي قيوم عرضي و ظلّي و اينها از او هر چه دارند از او دارند. «أمّا بعد:» خدا مي‌فرمايد «فإنّي أقول» من در مرتبه‌اي هستم که «للشي‌ء: كن. فيكون، و قد جعلتك اليوم تقول للشي‌ء: كن. فيكون» امروز تو را در يک جايگاه و مقامي. اين مقام «کن فيکون» خدا يک مقام و مرتبه ذات که نيست مقام فعل است. مقام «کن فيکون» چقدر مقام مهمي است. اين «کن فيکون» يعني اين آسمان و زمين، اين چه قدرتي است؟ اين آسمان و زمين با اين همه عظمتش با يک «کن» ايجاد مي‌شود﴿إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له کن فيکون﴾ اين مقام «کن» خداست اين مقام «کن» قابل ارائه به اهل بهشت است. مقام الهي که قابل ارائه نيست. آنکه قابل ارائه و موهبت الهي محسوب مي‌شود اين است آن مرتبه خدايي است.

پرسش: ...

پاسخ: بله. انشاء چيست؟ آنچه که يک وقت است که مثل خدايي انشاء مي‌کند ماسوي الله. يک وقت يک آدم معمولي مثلاً انشاء مي‌کند که اين صندلي را گذار آنجا. اين‌جوي است فرق مي‌کند اين مقام «کن» مقام «کن» است. اما اين آقايي که در اين مقام «کن» قرار گرفته، مثل «کن» ماسوي اللهي که نيست ... «و قد جعلتک اليوم تقول للشيء: کن، فيکون. فقال(عليه و آله السلام)» جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که رسول الله(صلوات الله عليه) فرمود که «فلا يقول أحد من أهل الجنّة لشي‌ء: كن. إلّا و يكون» مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايد که پيامبر گرامي(صلوات الله و سلامه عليه) هم مي‌فرمايد که احدي نيست که بگويد «کن» و نشود.

آن مسليمه کذاب بود خدا لعنت کند، گفته بود پيغمبر(صلوات الله عليه) به او گفتند که پيغمبر(صلوات الله عليه) خطاب کرد به اين شجر اين شجر آمد جلو، تو اگر مي‌تواني همين کار را بکن. اين خطاب کرد به شجر و نيامد جلو. گفت: انبياء که تکبر ندارند، اين رفت خدمت درخت! مگر نيست؟ چنين چيزي مي‌گويند. حالا مسليمه بوده يا کسي ديگر بوده، اين‌جوري حرف مي‌زنند. گفت حالا انبياء که تکبر ندارد درخت مگر ...

حالا در مقام تحليل مقام «کن» و همچنين در مقام تحليل عالم جبروت هستيم عالم عقل هستيم که در عالم عقل چنين اتفاقي مي‌افتد ما داريم ما نمي‌خواهيم حالا مقربين چه مي‌خورند چه مي‌آشامند و چه لذتي مي‌برند نوش جانشان گوارايشان زحمت کشيدند نوش جانشان. ما الآن بحث علمي و معرفت‌شناسي ببخشيد هستي‌شناسي داريم. ما مي‌خواهيم ببينيم که اين چه مقامي است که مقربين در آنجا دارند که اين نعمت‌ها برايشان فراهم است و اساساً چگونه اين مقام برايشان حاصل مي‌شود؟ نگاه کنيد اين مقام برايشان اين‌جوري حاصل مي‌شود.

يک ببخشيد آقايان، مسئله‌ کسبي داريم يک مسئله وراثتي. از فرمايشات والد معظم خدا سلامتشان بدارد(سلّمه الله) مي‌فرمودند که الآن ما خيلي خيلي تلاش مي‌کنيم مي‌گوييم آقا! ... طائفة ليتفقّهوا في الدين» مي‌فرمايند که «لينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم» نه، قبلش که «فلولا نفر من فرقة طائفة ليتفقّهوا في الدين» اين را مي‌گويند ... يک مقام کسبي است کسب است. يک نفر مي‌رود در بازار، يک نفر مي‌آيد در حوزه. اين کسب است. ولي آنکه هست علم الوراثه است. اين مقام است که فقيه اين همه عظمت دارد و فلان دارد اين کسبي است با کسب بايد انجام بشود. «ليتفقّهوا في الدين» اما آنجا تفقّه ندارد اين علم وراثتي است.

در اينجا وقتي سؤال مي‌کنند که چطور يک دفعه ديشب هيچ چيزي نداشت امشب اين همه ثروت؟ مي‌گويند وراثتي است ربط داشته، ربط به پدر داشته پدر مرحوم شده به اين رسيده اين ربط است. يک وقت است که نه، بحث ربط مادي نيست معنوي است. اينها ربط الي الله، رباني بودند اين ربط الي الله اينها را اين‌جوري کرد. يک دفعه گفتند آقا چه شده؟ فرشته‌اي آمده از طرف خدا هستم «جعلتک اليوم تقول للشيء: کن. فيکون» اين است.

حالا ما داريم اين سخن را تحليل مي‌کنيم. جناب صدر المتألهين از بزرگان ياد مي‌کنند از اينجا مي‌گويند «قال بعض العرفاء[1] [29]:» که از فتوحات مکيه جناب ابن عربي دارند ياد مي‌کنند. چه فرمودند؟ اين تيکه را بخوانيم «من أراد أن يعرف كماله» ابن عربي مي‌خواهد بگويد که شما کمال وجودي چه‌جوري است؟ چون اينها کمال ارزشي را قبول ندارند کمال دانشي را هم قبول ندارند. اينها يک کمالات وجودي را قبول دارند. اينها چون در عالم وجود و حقيقت هستند کمال حقيقي را دارند. شما مي‌خواهيد ببينيد که چقدر کمال داريد؟ يک حرفي هست مي‌گويند که بخواهي ببينيد که آيا چقدر در پيش خدا محترمي، ببين که خدا در پيش تو چقدر محترم است. يک ملاکي هست که اگر بخواهي ببيني که در پيش خدا چقدر محترمي، ببين که خدا در پيش تو چقدر محترم است؟ آيا مثلاً جايي که کتاب قرآن و اينها باشد، پاي خود را دراز مي‌کني؟ يا احتراز مي‌کني يا فلان مي‌کني؟ همين مسائل است.

پرسش: ...

پاسخ: فعلاً که براي کساني که در اين مرتبه وجودي هستد دارند بيان مي‌کنند. نه، اين براي همه شايد نباشد. شايد براي همه اين نباشد. اينکه مي‌فرمايد «يفجرونها تفجيرا» درست است ولي مال کيست؟ مال چه مقامي اسـ؟ مال چه مرتبه‌اي است؟ «قال بعض العرفاء: من أراد أن يعرف كماله» کسي که اراده کرده است که کمال خودش را بشناسد «فلينظر في نفسه» نفس خودش را نگاه کند «في أمره و نهيه و تكوينه، بلا واسطة لسان» يک مطلبي را عرض کنيم شايد امروز نرسيم بيانش را باشد براي جلسه فردا. آن چيست؟

مي‌گويند که صحنه نفس خودتان را لحاظ بکنيد هر اتفاقي که در صحنه نفستان مي‌افتد را بدانيد که اين اتفاق شدني است. اين اتفاق شدني است تصور مي‌کنيد که مثلاً همين الآن برويد در ملکوت، اين شدني است. اين تصور شما بدون يک منشأيي که نيست. اين اگر منشأ چنين چيزي نباشد هر چيزي که شما در نفس خودت مي‌تواني تصور بکني بدان که اين تحقق مي‌تواند پيدا بکند. «فلينظر في نفسه في أمره و نهيه و تکوينه، بلاواسطة لسان و لا جارحة و لا مخلوق غيره» يعني دست و زبان نمي‌خواهد. شما در نفس خودت، اصلاً خواب هستي، نشستي اينجا، نمي‌تواني کار بکني دست و پا حرکت نمي‌کند چشم و گوش حرکت نمي‌کند ولي در نفس خودت مي‌تواني تصور بکني، اين مي‌تواند ايجاد بشود. «فإن صحّ له المضاء[2] في ذلك» اگر چنين چيزي امکان داشت که در نفس خودت تصور بکند، «فهو على بيّنة من ربّه» اين مي‌توان اين را براساس يک شهودي از ناحيه حق سبحانه و تعالي داشته باشد و اين تحقق بيافتد. «فهو علي بينة من ربّه في كماله،[3] » اين کمال انسان است.

«فإن أمر أو نهى أو شرع‌» مثل اينکه اذان شده. نشده؟ «فإن أمر أو نهي أو شرع في التكوين بواسطة جارحة فلم يقع أو وقع و لم يعم مع عموم ذلك بترك الواسطة فقد كمل» کمال وجودي انسان همان است که در منطقه نفس او مي‌گذرد. منطقه نفس او مي‌گذرد که اگر امري را خواست انجام بدهد نهي‌اي را خواست ترک کند همگاني‌اش بکند غير همگاني‌اش بکند امثال ذلک، اين کمال وجودي انسان است که انسان با تحليل وجود خود و هستي خود مي‌تواند مراتب وجودي خودش را بيابد.

«و لا يقدح في كماله ما لم يقع في الوجود عن أمره بالواسطة» اگر شما الآن واسطه‌اي نداشتيد امکاني نداشتيد که ايجاد بشود، بدانيد که اين در توان شما هست مي‌توانيد در يک نشأه‌اي ديگر اين را بالفعل ايجادش بکنيد. اين «و لا يقدح» اين قدحي نيست اگر در دنيا نتوانست انجام بدهد «و لا يقدح في کماله ما لم يقع في الوجود عن أمره بالواسطة» براي اينکه اين مهم است اين قاعده اصلي است «فإنّ الصورة الإلهيّة بهذا ظهرت في الوجود» يعني اگر بخواهد امور الهي تحقق پيدا بکند «بهذا ظهرت» يعني به اين نفسي که در اين مرتبه از کمال واقع شده. آقا! به اذن الله دستور بدهد از داخل بطن اين کوه شتر در بيايد. اين شتر در آمدن مگر صورت الهي نيست؟ به دست چه کسي دارد انجام مي‌شود؟ به دست يک انسان کامل.

«فإنّ الصورة الإلهيّة بهذا» يعني به نفسي که در اين مرحله از کمال واقع شده است «ظهرت في الوجود، فإنّه تعالى أمر عباده على ألسنة رسله» خداي عالم از زبان پيامبرانش به انسان‌ها خطاب کرده «و في كتابه، فمنهم من أطاع و منهم من عصى» خداي عالم گفته شما را من به اينجا مي‌رسانم به اين مرحله. شما کمال وجودي پيدا بکن، مرتبه وجودي‌ات را کامل بکن، به اينجا مي‌رسي. اين را خداي عالم ابلاغ کرده به زبان پيغمبرش و در کتابش. «فإنه تعالي أمر عباده علي ألسنة رسله، يک «و في کتابه» دو صحف انبيا و بيان انبيا. «فمنهمم من أطاع» اطاعت مي‌کنند إن‌شاءالله جزء آنها باشيم «و منهم من أطاع و منهم من عصي و بارتفاع الوسائط لا سبيل إلّا الطاعة خاصّة و لا يتمكّن من إبائه» وسائط الآن در دنيا واسطه مي‌خواهد آنجا که واسطه نمي‌خواهد.

«بارتفاع الوسائط» وسائط هم از بين برود چون نفس تو قوي است اگر خيلي قوي باشد همين جا انشا مي‌کند مثل پيامبر. انشا مي‌کند ايجاد مي‌کند. باش، نباش، بر، بيا، اين انجام مي‌شود. «و بارتفاع الوسائط لا سبيل إلا الطاعة خاصّة و لا يتمکّن من إبائه».


[1] ابن العربي: الفتوحات الملكية، الباب361 ج3 ص295، باختلافات يسيرة.
[2] المصدر: المعنى.
[3] أضاف في المصدر: فانه عنده شاهد منه اي من نفسه و هو ما ذكرناه.