درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: «قوله عزّ اسمه: ﴿وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ﴾».

 

بحث در احکام و موقعيت وجودي مقربين است که خداي عالم در سوره مبارکه «واقعه» دارند بيان مي‌فرمايند. عرض کرديم که اين اموري که در باب مقربين بيان مي‌شود که «﴿و السابقون السابقون اولئک المقربين في جناب النعيم ثلة من الأولين و قليل من الآخرين يطوف عليهم ولدان مخلدون بأکواب و اباريق و کأس من معين لا يصدعون عنها و لا ينزفون و فاکهة مما يتخيرون و لحم طير مما يشتهون﴾» همه اينها در حقيقت برگشتش به يک سلسله مقامات وجودي است. درست است که اين آثار و برکات وجود دارد هيچ بحثي در اين نيست ولي در بيان مرتبه و موقعيت مقربين اين‌گونه از مسائل جز نماد چيز ديگري نمي‌تواند باشد نشاني باشد و نمادي باشد «﴿بأکواب و اباريق و کأس من معين﴾». اينها قطعاً هست.

ما همان‌طور که قبلاً عرض کرديم اينها اکواب اباريق کأس و امثال ذلک اينها همه و همه ابزار و ادواتي هستند که در عالم طبيعت بکار مي‌روند در عالم طبيعت از ابريق و از کأس و از قدح و اکواب استفاده مي‌شود. اما در نشأه مثال يا نشأه عقل مسائل به گونه ديگري است. الآن جناب صدر المتألهين به صورت کلي وارد شدند که بگويند که نشأه عقل يا نشأه مثال چه نشأه‌اي است؟ چگونه است؟ مي‌فرمايند که از اين حديث شريف استفاده مي‌کنند که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» مي‌فرمايند که خداي عالم نفس انساني را مثال خودش قرار داد نه مَثل.

پرسش: مثال با مَثل چه فرقي دارد؟

پاسخ: مِثل و مَثل يعني اينها شبيه هم هستند مثلا مي‌گوييم زيد مثال عمرو است يا اين درخت مثال آن درخت است ببخشيد مِثل آن درخت است شبيه هم هستند. مِثل يعني ما يک نوع داريم دو تا فرد. مي‌گوييم زيد مِثل عمرو است يا اين درخت پرتقال مثل آن درخت پرتقال است که اين دو تا در نوع مشترک‌اند اگر ما مِثل داشته باشد. ولي معاذالله کسي با خدا در امري مشترک نيست بنابراين خدا مِثل ندارد «ليس کمثله شيء».

پرسش: ...

پاسخ: حالا نه تنها شباهت، مسئله مثليت يعني دو فرد از يک نوع. نه فرد است نه از نوع است. اصلاً فضا فضاي متفاوتي است. مي‌گويند اجتماع مثلين يعني دو فردي که از يک نوع باشند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، شما اينها اصطلاحات فلسفي است. جنس با نوع فرق مي‌کند، نوع با فرد فرق مي‌کند. کما اينکه اينها را اصل ماهيت فرق مي‌کنند. يک جنس دو تا نوع را زير خودش دارد يک نوع دو تا فرد را زير نظر خودش دارد. وقتي ما مي‌گوييم متجانس‌اند يعني دو تا امي هستند که دو تا نوعي هستند که در جنس باهم مشترک‌اند. وقتي مي‌گوييم اينها متماثلان‌اند يعني دو فردي‌اند که در نوع با هم مشترک‌اند. اين‌طور هست.

الآن مي‌گوييم که خداي عالم مِثل ندارد چرا؟ چون اگر مثل داشته باشد لازمه‌اش اين است که ماهيت داشته باشد. ماهيت نوعي داشته باشد و خداي عالم عاري از ماهيت است پس بنابراين مِثل ندارد. وقتي مثل ندشت فرد هم ندارد. عدد هم نخواهد بود مثل اينکه وحدت او وحدت عددي نيست.

پرسش: ...

پاسخ: مسئله‌اي که الآن مطرح است اين است که بحث نوع وجود عالم مثال است که اين وجود عالم مثال چه وجودي است؟ ملاحظه بفرماييد در اين رابطه خداي عالم آمده و يک حديث را يعني با معيار يک حديث جناب صدر المتألهين اين را دارد پيش مي‌برد اين بحث را.

مي‌فرمايد که خداي عالم انسان را مثال خودش قرار داد گفته «من عرف نفسه فقد عرب ربه» ما الآن بياييم موقعيت انسان را بشناسيم و با شنخت موقعيت انسان به موقعيت الهي پي ببريم. همچنين از جايگاه موقعيت الهي موقعيت انسان را بشناسيم. چون اينها مثال هم‌اند مثال و ممثل را بايد باهم بشناسيم.

ايشان مي‌گويد که عالم مثال عالمي است که وقتي نفس قوي شد و قوت پيدا کرد براساس اراده کار مي‌کند و مشيت کار مي‌کند. ديگه براي تحقق امور نيازي به ادوات و ابزار و آلات و قوا و بدن و امثال ذلک نيست. مثلاً مي‌خواهد يک درختي را ايجاد کند لازم نيست که بيايد يک دانه شاخه‌اي بگيرد و زمين را بکَند آب بياورد و فلان بکند که اين مسائل طي بشود. نه، اراده مي‌کند درخت ايجاد مي‌شود. مثل حق سبحانه و تعالي که اراده مي‌کند شيئي را ايجاد مي‌کند در حقيقت. اراده مي‌کند اين عصي مي‌شود اژدها. اراده مي‌کند اين دريا باز مي‌شود اراده مي‌کند اين مرده زنده مي‌شود اراده مي‌کند دوازده چشمه از اينجا مي‌آيد اينها براساس مشيت و اراده است.

انساني که به آن عالم رسيد يعني به عالم عقل يا عالم مثال رسيد شؤوناتش و افعالش براساس اراده و مشيت است. اينجا الآن نکته است چه‌جوري انسان به آن عالم مي‌رسد. مي‌فرمايند که هر چه که انسان در نشأه طبيعت تعلقش را از طبيعت کم بکند خواسته‌هايش را تمنّياتش را شهوتش را غضبش را اينها را کنترل بکند اين باعث مي‌شود که نفس قوي بشود. وقتي نفس قوي شد با اراده و مشيت کار مي‌کند با ابزار کار نمي‌کند مي‌بيند اما با چشم نيست. مي‌شنود اما با گوش نيست. با اراده مي‌شنود. مي‌خواهد بشنود مي‌شنود. مي‌خواهد ببيند مي‌بيند. «سميع لا بالجارحه بصير لا بالجارحه».

يک حديثي است مرحوم صدر المتألهين خيلي مقيد است که اين‌گونه معارف باز و روشن بشود. آن حديث چيست؟ آن حديث اين است که وقتي إن‌شاءالله بهشتي‌ها «رزقنا الله و اياکم» وارد بهشت شدند خداي عالم به آن سخنگو مي‌گويد که برو به بهشتي‌ها بگو که شما به مقام «کن» رسيديد. به مقام «کن» رسيديد يعني چه يعني هر چرا که اراده بکنيد «کن فيکون» مي‌شود نياز نيست براي اينکه چشمه بجوشد بيل بزنيد کلنگ بزنيد الآن ما در دنيا بخواهيم چشمه داشته باشيم مي‌رويم مثلاً بالاي کوه ارتفاعات، يا دامنه‌هاي کوه مثلاً چشمه هستيم. يا اگر چاه حفر کنيم وسيله‌اي داريم که چاه حفر مي‌کند اينجا نه بالا رفتن کوه مي‌خواهد نه پايين رفتن مي‌خواهد شما اراده کنيد که اينجا آب باشد آب هست. الآن ايشان مي‌گويد که براساس اشتهاي شماست شما اشتها پيدا مي‌کنيد بر مبناي اشتها تخيل حاصل مي‌شود بر مبناي تخيل احصاص حاصل مي‌شود و شيء در خراج يافت مي‌شود.

ببينيد الآن شما مثلاً مي‌خواهيد إن‌شاءالله يک سيب ميل بفرماييد اشتهاي به سيب مي‌آيد. اين اشتهاي به سيب تخيل يک سيب را در ذهن شما مجسم مي‌کند تمثل مي‌کند بعد مي‌گوييد که اين سيب باشد پيدا مي‌شود اينجا هست. يعني هم اشتها هم تخيل هم احساس همه‌اش و همه و براساس خود نفس است. نفس قوي اشتها دارد تخيل مي‌کند تمثل پيدا مي‌کند تجسم پيدا مي‌کند در خارج پيدا مي‌شود. هيچ نيازي به امثال ذست و پا و ادوات نيست. اين ويژگي عالم مثال است. اينجا که گفته مي‌شود «لحم طير مما يشتهون» يعني چه؟ همين است. شما اشتها داريد لحم طيري را. لازم نيست که من بروم يک پرنده‌اي بخرم يا شکار بکنم يا پيدا بکنم بعد اين را ذبحش بکنم بعد طبخش بکنم بعد کبابش بکنم بريانش بکنم بعد بيايم بخورم همين‌جور که اشتها کرديد تمام شد. «و لحم طير مما يشتهون» جا براي اينکه با ابزار و ادوات بيايد نيست.

پرسش: ...

پاسخ: همان اراده مي‌کنيد «کن» است «إنما أمره إذا أراد شيئا» همان اراده که مي‌کند يعني آن را مي‌خواهد.

پرسش: ...

پاسخ: اين خيالي که ما مي‌کنيم خيال ذهني است خيال متصل است.

پرسش: ...

پاسخ: يک مقدار بايد فکر بکنيد همه‌اش نمي‌شود حرف زد. بايد يک مقدار فکر بکنيد همين مطلب يک مقدار به ذهنتان آمده تمام شده لازم نيست که صحبت بکنيد. بيان کردن يک مطلبي زماني است که واقعاً سؤال باشد الآن اين مطلب را خودتان داريد مي‌فرماييد نيازي به صحبت نيست. «فأفعال النفس بإرادتها علي ضربين» افعال نفس دو گونه است يک وقت است که اين نفس اين کار خودش را براساس يک اراده در خارج مي‌خواهد انجام بدهد چون نفس ضعيف است ابزار و قوا مي‌خواهد امکانات مي‌خواهد امور خارجيه مي‌خواهد يک وقت است که همين کار را نفس با مشيت و اراده انجام مي‌دهد چرا؟ چون قوي است وقتي قوي شد بدون ابزار و ادوات کار مي‌کند. «فأفعال النفس بإرادها» نفس «علي ضربين» در هر دو جا هم اراده است اما اينجا اراده از يک نفس ضعيفه است آنجا اراده از يک نفس قويه است.

«فما تفعله بما قواها البدنية و جنودها الجسمانية» اگر شما اگر مي‌خواهيد کتاب داشته باشيد کنار دوستان ... «فما تفعله» يعني آنچه که انجام مي‌دهد نفس آن چيز را استخدام «قواها البدنية و جنودها الجسمانية» آنچه که انجام مي‌دهد «فهي متغيرة متجددة» يعني چه؟ «لأنها کائنة بواسطة الحرکات و انفعالات و مواد الآلات» يعني ابزار و قوا دست و پا و چشم و گوش و امثال ذلک.

پرسش: ...

پاسخ: جلوتر هستيم صفحه 46 هستيم؟ بله حق با شماست «فلو كانت للنفس قدرة تامّة على تصوير» اگر نفس دراي قدرت قويه و با اراده جديه بود «فلو کانت للنفس قدرة تامّة علي تصوير الصورة» ما يک وقتي را در خيال خودمان در خيال همين نفس چون ضعيف است يک سيب مي‌خواهد تصور بکند يک سيب تصورش يک چيز ضعيفي است. ولي نفس وقتي قوي شد تصور کرد يک سيب حقيقي تصور مي‌شود با تمام جزئياتش.

پرسش: ...

پاسخ: عقل صورت ندارد. مگر شما مي‌خواهيد اينها را عقلي بخوريد؟ اينها خوردني است اينها حس کردني است «و لحم طير مما يشتهون و فاکهة مما يتخيرون» شما الآن در عالم مثال هستيد عالم عقل نيستيد. عالم عقلي که الآن نيستيم. الآن ما داريم اين را تفسير مي‌کنيم. ما داريم مباحثي را تفسير مي‌کنيم که مي‌گوييم «و لحم طير مما يشتهون و فاکهة مما يتخيرون» يعني اينها عالم مثال هستيم. در عالم مثال چه نشأه‌اي هست اين مسئله است که نفس اگر قوي باشد. در آن عالمي که عالم عقل است اصلاً نفس نيست روح است «فلو کانت للنفس قدرة تامة علي تصوير الصور الملذّة في عالم الحسّ ـ كما لها قدرة على تصويرها في عالم الخيال ـ لكان نعيمها كنعيم أهل الجنّة» ببينيد اگر کسي در مثل مريم(سلام الله عليها) که به جهت طهارت نفس و قوّتي که از نفس پيدا کرد او اراده مي‌کند غذايي را. همين! هيچ چيز ديگري نمي‌خواهد «کلّما دخلت زکريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم أنّا لک هذا قالت هو من عند الله» اين است تمثل است. چرا؟ مريم(سلام الله عليها) اشتها کرد «و لحم طير مما يشتهون» غذايي را خواست ميوه‌اي را خواست چيزي را خواست اشتها کرد اين اشتها چون نفس قوي است اين اشتها و اراده تبديل مي‌شود به يک صورت مثالي خارجي و آن در خارج محسوس پيدا مي‌شود.

«فلو كانت للنفس قدرة تامّة على تصوير الصورة الملذّة في عالم الحسّ» اگر نفس داراي قدرت تامه‌اي بود براي اينکه صورت ملذه‌اي را در عالم حس ايجاد بکند «ـ كمالها قدرة على تصويرها» اين صور «في عالم الخيال- لكان نعيمها» اين صور ملذه «كنعيم أهل الجنّة» شما الآن مي‌توانيد ميوه بهشتي بخوريد إن‌شاءالله «رزقنا الله و اياکم» که اگر اين نفس قويه حاصل شد «لها قدرة» قدرتي شد که توانست در سايه اين قدرتي که اراده‌اي را داشته باشد اين اراده همان و آن صورت ملذه هم همان. «کان نعيمها کنعيم اهل الجنّة، حيث تكون» نگاه کنيد اين به قول آقايان پروسه اين کار يا فرايندي که اين کار دارد اين‌جوري است «حيث تکون شهوتهم» اين نفوس قويه «سبب تخيّلهم» به محض اينکه شما اشتها پيدا کرديد تخيل و تصور مي‌کنيد «و تخيّلهم سبب» يعني منشأ تخيل، شهوت است. منشأ اين حس موجود خارجي همين تخيل است. پس احساس به تبع تخيل و تخيل به شهوت است.

«حيث تکون شهوتهم سبب تخيلهم» يک «و تخيلهم سبب إحساسهم» دو «فلا يخطر ببالهم شي‌ء يميلون[1] ‌ إليه إلّا و بحضر عندهم دفعة» واي واي، چه برکتي است چه جايگاهي است! مي‌فرمايد که «فلا يخطر ببالهم» خطور نمي‌کند به خاطر اينها «شيء» که ميل آن را داشته باشند «الا و يحضر عندهم دفعة» چرا؟ چون با اراده يافت مي‌شود. شهوت شما اين است.

«و إليه الإشارة» اگر پيغمبر در سخنانش فرمود که «بقوله صلّى اللّه عليه و آله: «إنّ في الجنّة سوقا يباع فيه الصور» [26]».[2] که «إن في الجنة نهرا» که در اين شعر است «إن في الجنة نهرا من لبن و علي و حسين و حسن» «إن في الجنّة سوقا يباع فيه الصور» سوق اينجا يعني چه؟ يعني منبع. «و السوق عبارة عن اللطف الإلهيّ الذي هو منبع القدرة» سوقي هست اينجا مثل بازار که نيست يک منبعي وجود دارد که در آن منبع اينها است. «على اختراع الصور بحسب المشيّة و انطباعها و وجودها في العين وجودا ثابتا» اين موجودات يک موجودات متحرک و مغير نيستند که ابزار و آلات و ادوات و اينها بخواهد. نه، شما إن‌شاءالله «رزقنا الله و اياکم» اراده کرديم که إن‌شاءالله لحم طير باشد يا فاکهة مما يتخير باشد همين است «و مما يشتهون و مما يتخيرون» تمام شد نه يعني حالا که اشتها پيدا کرديد پس برويد به آقاي فلان بگوييد بخرند و چقدر بخرند و چه‌جوري بخرند و گران بخرند. بازار و ما و امثال ذلک و اين حرف‌ها نيست.

«و السوق عبارة عن اللطف الإلهيّ الذي هو منبع القدرة على اختراع الصور بحسب المشيّة و انطباعها و وجودها» اين صور «في العين وجودا ثابتا ما دامت المشيّة» البته اگر مشيت و اراده باشد «لا وجودا هو بمعرض الزوال» اين ميوه‌اي که شما الآن آورديد همين نان را مي‌گويد پنج دقيقه ديگر اگر نخوريد بيات مي‌شود در معرض زوال است در آنجا بحث بيات و اين حرف‌ها نيست ثابت است. «كما في منام هذا العالم» وقتي در خواب آدم چنين ميوه يا غذايي را اشتها کرد يک وقتي انسان غذايي را در خواب مي‌خورد واقعاً گاهي وقت‌ها غذايي را در خواب مي‌خورد اين ذائقه‌اش با اين غذا آن قدر گوارا مي‌شود که مدت‌ها اين فراموش نمي‌شود.

«و هذه القدرة أكمل‌ و أوسع من القدرة على الإيجاد من خارج الحسّ» اين قدرتي که الآن ايجاد شده از نفس واقعاً اين نفس چه مي‌کند؟ واي واي. «و هذه القدرة أکمل و أوسع من القدرة علي الإيجاد من خارج الحسّ، لأنّ الوجود[3] من خارج الحسّ» شما بفرماييد که خدا نکند يک دانه حالا ما البته در دنيا هستيم و همين موجود محسوس هم براي ما آرزو است يک نان گرم تازه براي ما يک آرزو است يک چيزي الآن نان گرم کجا پيدا مي‌شود؟ اين‌طور است. حالا ما نمي‌دانيم پاکستان چطور است ولي همين‌جور است ...

پرسش: ...

پاسخ: تنور داريد الحمدلله. شما الحمدالله نفس قويه داريد و اراده مي‌کنيد.

پرسش: ...

پاسخ: «لأن موجود من خارج الحس» موجودي که در خارج حس باشد «يشغل بعضها عن إدراك البعض[4] ‌» شما وقتي الآن نان ميل فرموديد اگر بخواهيد کنارش يک غذاي ديگري ميل کنيد اين ذائقه الآن مشغول شده به اين نمي‌تواند مشغول به ذائقه ديگري بشود. «شغل بعضها عن إدراک البعض و يحتجب بعضها عن بعض» يعني وقتي شما اشتغال به شيريني پيدا کرديد اشتغال به مثلاً شوري يا ترشي و امثال ذلک نمي‌توانيد پيدا کنيد چرا؟ «لضيق عالمه» عالم حس ضيق است و محدود است. شما مدت‌ها خدا نکند يک فلفل هندي پاکستاني آدم بخورد، اين فلفل را که خورد تا مدت‌ها اين ذائقه کار نمي‌کند. حالا آن غذايي که آنجا واقعاً هست همين‌طور است. لضيق عالمها. اين عالمش اين‌جوري است. «فإذا صار الإنسان مشغولا بسماع واحد» اگر انسان مشغول شد به يک صدايي توجه بکند «أو رؤيته» يا يک منظره‌اي را ببيند «أو مماسّته صار مستغرقا محجوبا عن غيره» تمام توجهش مستغرق به آن مي‌شود و صداي ديگري را نمي‌شنود صورت ديگري را نمي‌بيند منظره ديگري را نمي‌بيند و امثال ذلک.

ولي اين نشأه اين «لا يشغله شأن عن شأن» است واي واي «لا يشغله شأن عن شأن» ما در اينجا وقتي اشتغال به يک شأني پيدا کرديم از شأن ديگر باز مي‌مانيم. آنجا مي‌فرمايند که «و أما هذه النشأة فتتّسع اتّساعا لا ضيق فيه» شما مي‌توانيد هم ترشي بخوريد هم تندي بخوريد که آنجا پاکستان و ايران همه باهم مي‌شود «و أما هذه النشأة فتتّسع اتّساعا لا ضيق فيه حتى لو أراد أحد من أهل الجنة» اگر يکي از اهل بهشتي‌ها «أن يأكل جميع الفواكه» همه اينها را بخورد «لأكلها بعد إخطاره بباله» اين را يادش بخورد اخطار کند به بال خودش بگويد من مي‌خواهم مثلاً نعمت گلابي را سيب را به را اينها را نعمت‌هاي پاييزي را يک جا باهم بخورم اگر اخطار کند به بال و خاطره‌اش مي‌تواند اينها را أکلها جمعاً.

«أن يأکل جميع الفواکه لأکلها بعد إخطاره بباله. و لو أراد كلّ أحد منهم أن يأكل ما يأكله غيره» اگر گفت که آن آقا عجب ميوه زيبايي دارد نوش جان مي‌کند يا فاکهه خوبي يا لحم طيري مي‌خورد اگر اراده کرد که آنکه مثلاً دوستش دارد مي‌خورد او هم مي‌خورد مي‌تواند بخورد. «و لو أراد کلّ أحد منهم أن يأکل ما يأکله غيره، لوسعتهم لقمة واحدة، فتحضر تلك اللقمة الواحدة في ساعة واحدة لألف شخص في ألف مكان» يا الله! مثل اينکه وقت گذشته إن‌شاءالله براي جلسه بعد.


[1] ينالون- نسخة.
[2] سنن الترمذي: صفة الجنة، الباب15 ج4 ص686.
[3] الموجود- نسخة.
[4] بعض- نسخة.