درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 20 و 21 سوره واقعه

 

«قوله عزّ اسمه: ﴿وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون﴾».

يک بحثي را مرحوم صدر المتألهين در ذيل اين کريمه قرآني در باب جريان قيامت دارند مطرح مي‌کنند که بحث اساسي است بحث امروز يک بحث عمده‌اي است که ساير مباحث هم بر آن متفرع است و آن اين است که اصلاً حيات معقول، نه معقول به معناي تصور و تفکر و اينها؛ يعني حيات عقلي چگونه است؟ انساني که در عالم عقل دارد زندگي مي‌کند چه سازوکاري آن عالم دارد؟

ما الآن در عالم طبيعت که زندگي مي‌کنيم سازوکارش مشخص است اگر مي‌خواهيم ببينيم چشم مي‌خواهيم، اگر مي‌خواهم بشنويم گوش مي‌خواهيم اگر بخواهيم استشمام بکنيم شامه مي‌خواهيم و ابزار و آلاتش در عالم ماده مشخص است به عبارتي ديگر سلوک طبيعي و در عالم ماده را ما کاملاً با مکانيزم طبيعت آشنا هستيم اما سلوک در عالم عقل يعني زندگي و حيات در عالم عقل چگونه است را آشنا نيستيم. فرمايشاتي که در اينجا جناب صدر المتألهين دارند مطرح مي‌کنند دارد مي‌رود به سمت اينکه يک حيات معقول را ترسيم کنند يک حياتي که انسان در عالم دارد را ترسيم کنند.

مي‌فرمايند که ما مي‌گوييم که ﴿و فاکهة مما يتخيرون و لحم طي مما يشتهون﴾ در معناي ظاهري اين است که ما مي‌خواهيم اين مسئله را با مکانيزم عالم طبيعت و ساز و کار عالم طبيعت مقايسه کنيم بگوييم ميوه‌هاي فراواني اينجا هستند هر چه که مي‌خواهيم اختيار مي‌کنيم. يا لحم طير فراواني هست هر کدام که ما اشتها داريم اين‌جور نيست. اين بيان بيان شايد عالم طبيعت باشد ولي ما بايد براساس عالم عقل اين را تفسيرش بکنيم. عالم عقل چه‌جوري تفسيرش مي‌کنيم؟

در عالم عقل چون بر اساس ابداع است ايجاد است انشاء است شما الآن چيزي اينجا وجود ندارد ولي مثلاً گوشت کبک مي‌خواهيد ﴿و لحم طير مما يشتهون﴾ حوس کرديد گوش کبک. گوشت کبک را انشاء مي‌کنيد نه يک کبکي دارد پرواز مي‌کند ما آن را بگيريم و بکشيم و پر بکنيم و بپزيم و کباب بکنيم و بگيريم نه! اصلاً هيچ چيزي وجود ندارد ولي شما اراده مي‌کنيد ابداع مي‌کنيد انشاء مي‌کنيد و حقيقت لحم طير بالعيان مشاهده مي‌کنيد البته شهود مثالي. آنجا عالم عقل است عالم مثال است و دارد زندگي مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: تصور به معناي ذهن مادي نيست تمثل است. تصور نيست. تمثل است. يعني آنچه را که در آنجا دارد تحقق پيدا مي‌کند در عالم مبدع است يعني ابداع مي‌شود انشاء مي‌شود ايجاد مي‌شود بنابراين سازوکار عالم طبيعت و زيست در عالم طبيعت با نظام‌هاي خودش اتفاق مي‌افتد در آنجا با اتفاق اراده است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، عقلي نيست مثالي است. وقتي «لحم طير» است دارد اينجا يک بحث ديگري را مي‌گويند حالا براي اينکه ما به لحاظ متني هم برسيم يک مقدار از عبارات را بخوانيم بعد وارد مي‌شويم. «و هذا علم غفل عنه الأكثرون» اکثر مردم از اين غافل‌اند اين علمي است که در حقيقت در نشأه مثال دارد اتفاق مي‌افتد اکثر مردم غافل‌اند «و أدركه المكاشفون» اما اين نوع علم را اهل کشف و معنا درک مي‌کنند. اين يک علم ذوقي است در مقابل علم حدسي و حسي و اينها. علم ذوقي علمي است که در حقيقت در نشأه نفس شکل مي‌گيرد ذوق مي‌کند انسان. «إدراكا علميّا ذوقيّا بعد أن اعتقدوه اعتقادا ايمانيّا» البته اگر انسان به لطف الهي بر مبناي ايمان اينجا زندگي بکند و واقعاً براساس «يؤمنون بالغيب» بگويد آنچه را که خداي عالم فرمود من به آن باور دارم صد درصد هم همان است هيچ در آن خلافي نيست. هيچ در آن ترديدي نيست. ﴿و ما أصدق من الله قيلا﴾ خدا که وعده داد خدا که گفت ﴿و لحم طير مما يشتون﴾ همين است.

حالا اين بنده خداي مؤمن که هيچ معرفت شهودي ندارد اما ايمان قوي‌اي دارد اين ايمان بذر مشاهده است در آن طرف مشاهده مي‌کند اين را. يعني در اينجا با علم ايمان به غيب زندگ مي‌کند در آنجا علم به شهادت زندگي مي‌کند. اگر کسي اينجا براساس ايمان به غيب زندگي کرد «يؤمنون بالغيب»، در آنجا بر اساس علم به شهادت زندگي مي‌کند. اينجا غافل است که آن علم درونش چيست اما آنجا کشف مي‌شود.

«علما ذوقيا بعد ان اعتقدوه اعتقادا ايمانيا» بعد ايشان مي‌فرمايد عده‌اي هستند که اينها در دنيا بر مبناي اعتقاد ايمان به غيب حضور ندارد اصلاً در خود دنيا يک زندگي عارفانه و شاهدانه دارند و حقائق را براساس عرفان و شهود مشاهده مي‌کنند. به عبارت ديگر همان‌گونه که بعدها اين آقاي مؤمن به غيب براي او شهادت مي‌شود براي اينها همين‌جا شهادت است. تفاوت در چيست؟ چرا اين ايمان به غيب است آن ايمان به شهادت؟ آن کسي که ايمان به غيب دارد در رفع حجب نکوشيد. در طهارت نفس در صفاء ضمير در رفع کدروت‌ها تلاشي نکرد اما عارف در همين نشأه اين کدورت‌ها را برطرف کرد و دل را براي اين امر سپرد واين صفاء ضمير و طهارت باطن او را به جايي رساند که اين پرده‌ها را کنار زد و ايمان به غيب تبديل شد به ايمان به شهادت و لذا در همين نشأه سلوک او سلوک انسان عارف است.

مي‌فرمايد: «و ربما يبلغ العارف إلى مقام يقال له «مقام كن»» چقدر به‌به چه لطيف است! مقامي در نشأه قيامت است که البته انساني که در دنيا زندگي بکند ولي براي دنيا زندگي نکند، مي‌تواند در باطن راه پيدا کند و به مقام «کن» در همين دنيا برسد. مقام کن چيست؟ مقامي است که حق سبحانه و تعالي در مقام فعل است نه در مقام ذات. در مقام فعل «إنما إذا أراد شيئاً أن يقول له کن فيکون» اين انسان وقتي به مقام کن رسيد آن هم هر چه بخواهد انجام مي‌دهد. از اين به بعد بحث ما مي‌رود در باب مقام کن.

پرسش: ...

پاسخ: «عبدي اطعني حتي اجعلک مثلي» که «بسم الله الرحمن الرحيم» تو کار «کن» مرا مي‌کند. «بسم الله مجريها و مرسيها» در حديث است که اين عبد من به جايي مي‌رسي که با گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» همان کاري که من با «کن فيکون» مي‌کنم تو با «بسم الله» انجام مي‌دهي. «و ربما يبلغ العارف الي المقام» که «يقال له مقام کن في عرفهم» اهل معرفت «فيكون هذا حاله- و إن كان بعد في الدنيا-» اگر چه هنوز در دنيا هست ولي در عمق دنيا رفته عده‌اي مي‌گويند طول دنيا صد سال عده‌اي عرض دنيا بيست سال. عده‌اي مي‌گويند عمق دنيا. عمق دنيا مي‌رود به مقام کن مي‌رسد. «فيکون حاله و إن کان بعد في الدنيا مثل حال أهل الجنّة» اهل بهشت در بهشت به مقام کن مي‌رسند اما اهل معرفت در دنيا مي‌توانند به مقام راه راه بيابند.

«فما يقول لشي‌ء «كن» إلّا و يكون» اين چيزي نيست هيچ وقت نيست که به يک چيزي بگويد کن مگر اينکه حتماً ان شيء يافت مي‌شود. «و روي عن النبي صلّى اللّه عليه و آله: إنّه قال- حين كان في غزوة تبوك-: كن أبا ذر» يک شخصي داشت مي‌آمد حضرت خطاب کرد که اباذر باش «فكان أبا ذر [19]..[1] و او اباذر شد. اباذر چون اين بدن مادي اين طبيعت است ببينيد وقتي در باب خلقت حضرت مسيح شک کردند خدا در قرآن فرمود که چطور شما شک مي‌کنيد در باب مسيح؟ آدم که بالاتر از اين است. مسيح اقلاً مادر داشت اگر پدر نداشت. آدم که «خلقه من تراب فقال له کن فيکون» اين‌طور است. آدم مگر از کجا بوده؟ همين خاک بود «کان من التراب فقال له کن فيکون». اين مقام کن است. اين خطاب را شما مي‌توانيد به هر چيزي خطاب بکنيد. به هر چيزي در اينجا ماده دارد.

خداي عالم خطاب مي‌کند به عصاي موسي «کن حيه» تمام شد و رفت. چطور شد که اول خدا گفت که «ما هي بيدک يا موسي قال هي عصاي أتوکأ عليها و أهش بها علي غنمي و لي فيها مآرب أخري» و گفت «فألق ما في يمينک» بيانداز. وقتي انداخت خداي عالم به او گفت «کن حية» مار بشو يا اژدعا بشو. اين را به موسي ياد داد. موسي در مقام کن واقع شد. وقتي در مقام کن واقع شد زد به مار زد به دريا زد به سنگ دوازده چشمه «انفجرت اثني عشرت عينا» اين مقام کن است.

پرسش: ...

پاسخ: نه استقلال نيست. هيچ وقت هيچ چيزي استقلال ندارد هر چه هست بالعرض و التبع است. «فکان اباذر» اين کان تامه است اباذر شد. «و ذلك لأنّ اللّه قد حوّل باطنه في النشأة الاخرويّة» حق سبحانه و تعالي باطن انسان را متحول مي‌کند از ظاهر به باطن و انسان مي‌تواند به مقام کن برسد و در آن نشأه با مقام کن زندگي مي‌کند. شما حالا حساب بفرماييد که «لحم طير مما يشتهون» و «و فاکهة مما يتخيرون» مثل دنيا نيست اين دارد تفسير عقلي مي‌کند.

ببينيد يک وقتي مي‌گوييم اينجا صد جور ميوه است ﴿و فاکهة مما يتخيرون﴾ اينجا صد نوع لحم طير است هر چيزي که بخواهيد. اين‌جوري است. اين تفسير ظاهري است. اما تفسير باطني چيست؟ اينکه الآن فرمودند که اين انسان به مقام کن مي‌رسد وقتي به مقام کن رسيد هر چه که اراده بکند براساس اراده مي‌آيد نه اينکه صدر جور ميوه بخواهد باشد. نه، آقا هوس کرده مثلاً کباب فلان، حالا براساس حس باشد نگوييم «و ذلك» استدلال مطلب است «لأنّ اللّه قد حوّل باطنه في النشأة الاخرويّة» البته براي اهل بهشت اين‌جوري است وگرنه براي اهل معرفت «و إن کان بعد في الدنيا» هنوز هم در دنيا باشد.

«بل ما من عارف باللّه من حيث التجلّي الإلهيّ إلّا و هو قبل[2] ‌ النشأة الآخرة» آقاي عارف در همين دنيا که دارد زندگي مي‌کند در نشأه آخرت دارد زندگي مي‌کند. «قد حشر في دنياه و نشر في قبره» که در دنيا با اين نشأه آخرت دارد زندگي مي‌کند.

ببينيد اين را هم توجه داشته باشيم که آن چيزي که از دنيا ما داريم اين خلقت عالم به اين است که ببينيد اين‌جور نيست که اين عالم دنيا بيايد و تمام بشود بعد برزخ بيايد و تمام بشود بعد قيامت بيايد. نه! هم‌اکنون اين هر سه هستو عده‌اي در سه عالم زندگي مي‌کنند عده‌اي در هر سه عالم دارند زندگي مي‌کنند. اين عوالم زمان و مکان که ندارند که اين مکان تمام بشود اين زمان تمام بشود نه! هم‌اکنون انساني که دارد الآن پيامبر گرامي اسلام وقتي به معراج رفت بهشت و اهل بهشت، جهنم و اهل جهنم را ديد فرض کنيد يک ميليون و يک سال در دنيا هست يک ميليون سال بعد آن بهشت کجا و چه موقعيتي دارد؟ الآن موجود است. البته موجود عقلي‌اش است. موجود عقلي‌اش هست پيامبر(صلوات الله عليه) همه اينها را مشاهده مي‌کند. اين سه نشأه است که البته بايد با حکمت بخوانيم.

پرسش: ...

پاسخ: «فهو يرى» يعني آن انسان عارف مي‌بيند «ما لا يراه الناس و يشاهد ما لا يشاهدون و يفعل ما لا يفعلون» البته اين «عناية من اللّه ببعض عباده» برخي از بندگان حق که اهل معرفت و کشف هستند «- كما أعرب عنه بعض العرفاء» کما اينکه برخي از عرفا اين را اظهار کردند آشکار کردند و گفتند که بله، آقاي زيد بن حارثه پيامبر(صلوات الله عليه) فرمود: «کيف اصبحت»؟ «اصبحت موقنا». «و ما علامة يقينک»؟ «أري» بهشت و اهل بهشت را هم‌اکنون و دوزخ و اهل دوزخ را مي‌بينم. لذا «کما أعرب عنه بعض العرفاء حكاية عن نفسه‌ [21]..[3] » که اينجا تعليقه دارد «حکي عن نفسه حارثة بن مالک نعمان» گفت که من بهشت و اهل بهشت را هم‌اکنون مي‌بينم.

«و بيانه ممّا يحتاج إلى اظهار لمعة من علوم المكاشفة قريبة المأخذ من علوم المناظرة» از اين به بعد حالا ما تا پايان اين فصل که سه چهار صفحه هم هست ... عرض کرديم در اين مرحله مرحوم صدر المتألهين دارد حيات عقلي را يا حيات مثالي را بيان مي‌کند ما حيات طبيعي را داريم با چشم مي‌بينيم با گوش مي‌شنويم با زبان مي‌چشيم با دماغ استشمام مي‌کنيم و امثال ذلک. اينها زندگي عالم طبيعي است. زندگي عالم مثال چه‌جوري است؟ إن‌شاءالله در جلسه بعد که «يحتاج الي اظهار لمعة» يک بخشي از علوم مکاشفه را ما مي‌گوييم که قريب المأخذ من علم النظاهرة و هو بسم الله الرحمن الرحيم و هو إنّ اللّه- سبحانه- قد خلق النفس الإنسانية و أبدعها» يک بحثي را اگر خدا بخواهد ما در روزهاي آينده در پيش داريم بحث بسيار گوارا و عزيزي است که إن‌شاءالله دارد حيات عقلي را براي ما شرح مي‌دهد که زندگي عقلي چگونه است؟


[1] السيرة النبوية لابن هشام: ذكر غزوة تبوك، ج2 ص254.
[2] على- نسخة.
[3] راجع الحديث عن الحارثة بن النعمان في الكافي: (2/ 54) باب حقيقة الايمان و اليقين.