درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره واقعه/آیه19/

 

«قوله عزّ اسمه: ﴿لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ﴾.

بحث در سوره مبارکه «واقعه» پيرامون موقعيت مقربين است. در سوره مبارکه «واقعه» بعد از اثبات اصل قيامت و اينکه قيامت براي چه احکامي است؟ ﴿إذا وقعت الواقعه ليس لوقعتها کاذبه خافضة رافعة إذا رجّت الأرض رجّا و إذا بسّت الجبال بسا فکان هباء منبثا﴾ اينها يک سلسله احکامي است که در ارتباط با اصل قيامت و احکامي که مرتبط با قيامت هست بود. کما اينکه در ارتباط با مسئله اصل قيامت و احکام قيامت «إلي ما شاء الله» ما در آيات قرآني و سور مختلف اين مسائل را داريم ﴿القارعة ما القاعة﴾، ﴿الحاقة ما الحاقة﴾ يا اصلاً سوره‌اي در قرآن هست بنام سوره «القيامة» ﴿لا اقسم بيوم القيامه و لا اقسم بالنفس اللوامه﴾ و امثال ذلک. اينها همه و همه در ارتباط با اصل قيامت يعني اول راجع به اصل قيامت و اينکه احکام قيامت چيست؟ يکي از مسائل بسيار قابل بحث و بررسي توصيفات، اسمائي است که براي قيامت است «يوم التغابن»، «يوم الجمع»، «يوم الفصل»، اين همه عناوين و اسمائي که اين اسماء از باب اسماء اعتباري نيست، واقعاً يوم الحسرة است، واقعاً يوم التغابن است. اين عناوين يک سلسله عناوين عام که مثلاً ما اسم مي‌گذاريم مثلاً درخت يا سنگ يا اينها اين‌جوري نيست. شما اينجا مي‌گذارد درخت، عرب مي‌گذارد شجر، در جاي ديگر اسم ديگري مي‌گذارند، اين اسامي قراردادي‌اند اما در باب قيامت اين تغابن تغابن است يوم الحسره يوم الحسره است يوم الفصل يوم الفصل است يوم الميقات يوم الميقات است يوم الجمع يوم الجمع است. همه اين اسامي عين حقيقتي است که در آنجا وجود دارد.

اين همه اسم براي قيامت در قرآن آمده است اينها نشان از اين است که اين چه حکمي دارد. يکي از احکام قيامت اين است که انسان‌هايي که در دنيا توجه نداشتند آنجا احساس غبن مي‌کنند واقعاً يوم الحسره است يوم الندامه است اينها عناويني است که هست. بعد از اثبات اصل قيامت حالا خدا غريق رحمت کند مرحوم صدر المتألهين اصل اين قيامت را در شواهد الربوبيه الآن مشهد چهارم که ما بحث مي‌کنيم برهان فلسفي و برهان عقلي براي اصل قيامت است. در ارتباط با قرآن ديگه از باب يؤمنون بالغيب ما که الحمدلله ايمان آورديم به خدا و غيب، خدا مي‌فرمايد قيامت هست «إذا وقعت الواقعه» مي‌گوييم «علي رؤوسنا و علي أعيننا» قيامت وجود دارد. اما دليل فلسفي دليل عقلي برهان عقلي آن را بايد که ا ادله عقليه مطرح کرد. يک وقت مي‌گوييم که خداي عالم حکيم علي الاطلاق است حقيقتي که حکيم علي الاطلاق است کار ناتمام انجام نمي‌دهد. نمي‌شود که اين همه موجودات بيايند و ناتمام باشد. عالم دنيا يک عالم ناقصي است دنيا را برزخ و قيامت کامل مي‌کند. انسان‌ها در عالم دنيا در يک نشأه از نشئات حضورشان هست. اين نفس بعد از اينکه از بدن مفارقت کرد اين نفس مجرد است. اين بدن مي‌ميرد اين نفس کجا مي‌رود؟ يا معاذالله به تناسخ بايد قائل بشود يا بايد بگوييم در نفوس فلکي مي‌رود يا مي‌رود به عالم ديگر. اين را مطرح مي‌کنند.

بنابراين براهين فلسفي و عقلي که براي قيامت هست به جاي خود محفوظ ما فعلاً براساس آنچه که اين کتاب وحي الهي که عين صدق است عين حقاست عين حقيقتاست را مي‌فرمايد که ﴿إذا وقعت الواقعه﴾ مي‌گوييم «علي رؤوسنا و أعيننا» بسيار خوب قيامت واقع مي‌شود. قيامت چيست؟ مي‌فرمايدک ه شما در قيامت «و کنتم ازواجا ثلاثه» سه دسته هستيد. دسته اول اصحاب ميمنه. دسته دوم اصحاب مشئمه. دسته سوم مقربين. اينها چه موقعيت وجودي دارند چه احکامي دارند؟ چه مناسباتي با يکديگر دارند چه جايگاهي دارند اينها را شما تشريح کنيد؟ مي‌گويند خيلي خوب، اما در باب مقربين حکم اين است «في جنات النعيم، ثلة من الأولين و قليل من الآخرين، علي سرر مرفوعه، متّکئين عليها متقابلين، يطوف عليهم ولدان مخلدون بأکواب و اباريق و کأس من معين لا يصدعون عنها و لا ينزفون و فاکهة مما يتخيرون و لحم طير مما يشتعون» اينها مسائلي است که در ارتباط با موقعيت مقربين است.

ما رسيديم به احکامي که در ارتباط با مقربين است بنا شد که مقربين به عنوان افرادي که در عالم عقل دارند زندگي مي‌کنند نه در عالم مثال نه در عالم حس و تجربه. در عالم عقل زندگي مي‌کنند که منزه است از حس و خيال و امثال ذلک در آن عالم. ما با عالم عقل چقدر محشوريم؟ چقدر با احکام عالم عقل آشناييم؟ چقدر ابزار و ادوات و منابع و اموري که در عالم عقل هستند را مي‌دانيم؟ ما صفريم. ما اگر همين چند کلمه فلسفي را هم نخوانده بوديم تجرد را نخوانده بوديم هيچ نمي‌دانستيم عالم عقل چيست؟ الآن شما وقتي از نوع توده حتي مؤمنين سؤال کنيد که انسان‌هاي مقرب در عالم عقل‌اند در عالم جبروت‌اند اين حرف‌ها چيست؟ عالم عقل يعني چه؟ اين نشأه عقل يک نشأه وجودي چندين هزار هزار برابر نسبت به عالم مثال است. کما اينکه عالم مثال يعني نمي‌گويند که نسبت رحم مادر با عالم طبيعت مثل عال دنياست با عالم برزخ! رحم مادر کجا عالم طبيعت کجا. همين نسبت بين عالم دنيا و عالم برزخ است و عالم برزخ با عالم عقل است عالم عقل با عالم اله است. ديگه اصلاً نمي‌شود گفت چقدر است.

ما در ارتباط با عالم عقل هيچ اطلاعات فلسفي‌اي يا حسي و تجربي که هيچ، هيچ نداريم چون اصلاً ابزارش ابزار اينجايي نيست. ما براي اينکه آنجا را براي شما تشريح بکنيم مجبوريم که با ابزار عالم دنيا عالم حس يا حداکثر عالم خيال با شما صحبت بکنيم که بگوييم «في جنات النعيم يطوف عليهم ولدان مخلدون بأکواب و اباريق و کأس من معين» همه اينها همان‌طور که در جلسه قبل، جلسه قبل را حتماً ملاحظه بفرماييد ما روي اين تأکيد داريم از اينکه ما داريم براي عالم عقل با زبان عالم حس سخن مي‌گوييم توجه بفرماييد. همان‌طوري که از باب تمثيل ادباي ما شعراي ما وقتي مي‌خواهند از لطافت‌هاي وجودي عالم عقل بگويند از خال لب و ابرو و کمان ابرو و قنج فلان و با موي فلان و گيسوي فلان و اين‌جوري دارند حرف مي‌زنند که هر کدام از آنها نشان يک حقيقتي است يک علامت است مثل يک فلش است لب چيست ابرو چيست کمان چيست اينها فقط براي عالم حس معنا دارد ولي براي عالم عقل اينها معنا ندارد. براي عالم عاقل ما اگر بخواهيم بگوييم با امکانات عالم عقل بايد سخن بگوييم با ابزار عالم عقل بايد سخن بگوييم آن ابزار را که نداريم. امکانيات عالم عقل چيست؟ ما اگر بخواهيم از عالم عقل سخن بگوييم حداکثر مي‌گوييم مجرد از ماده است مکان ندارد زمان ندارد حيز ندارد ابعاد ثلاثه ندارد قابل اشاره حسيه نيست همه آنچه را که در باب ماده است ما يک برگه‌اي رويش مي‌کشيم مي‌گوييم ندارد. آقا! عالم تجرد چيست؟ عالم تجرد اين است که ابعاد ثلاثه ندارد ماده و صورت ندارد مکان و حيز طبيعي ندارد قابل اشاره حسيه نيست چيست؟ ما چه مي‌دانيم چيست! ما خبر نداريم از عالم عقل. وقتي از تجرد محض سخن مي‌گوييم يعني هيچ کدام از عوارض مادي آنجا حضور ندارند حالا اين چيست؟ شما الآن مي‌توانيد از حقيقت عدالت چيزي بگوييد؟ مي‌توانيد بگوييد از آثارش اين است که عدل «وضع الشيء في موضعه» است؟ حقيقت عدالت؟ «وضع الشيء في موضعه» يعني اينکه اين آقا صد تومان مي‌خواست ديگري گرفته بود ما اين صد تومان را گرفتيم داديم به اين آقا. اين عدل است؟ اين حقيقت عدالت است؟ اين مصداقي يا يک فردي از مفهوم است. مصداق است نه فرد. مصداقي از حقيقت عدالت است ولي حقيقت عدالت حقيقت علم. «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء».

اين علمي که ما داريم اين قاعده فلسفي قاعده فقهي قاعده اصولي، اينها که علم نيست. اينها يک سلسله اصطلاحات است. پس‌فردا وقتي از اين اصطلاحات دست برداشتيد رفتيد به عالم ديگر مي‌بينيد که هيچ کدام از اين اصطلاحات نيست علم نور است «کل قائم في سواه معلول» اين يک قاعده فلسفي است قاعده‌اي که آقا مولايمان علي بن ابيطالب بيان فرمود مگر ما اين را نمي‌گوييم تحليل فلسفي‌اش بکنيم؟ يعني وجودشناسي بکنيم؟ چرا اصلش را بگيريم؟ وجود وقتي که مجرد شد طبعاً اين‌جوري است.

پس ما از مقربين که سخن مي‌گوييم يعني از حقائقي که تجرد تام دارند قرب به جوار حق دارند و از هر نوع ماده و غواشي ماده، نه تنها ماده و صورت ندارند، حتي جزئيت هم ندارند همه‌شان حقائق سعي‌اند مثل عدالت يک حقيقتي سعي است الآن عدالت همه جا هست شم اينجا باشي هست دنياي غرب باشي هست شرق باشي هست آسمان بروي هست پايين بروي عدالت هست عدالت کجا نيست؟ يک حقيقت مجرد است که همه جا حضور دارد.

بنابراين ما وقتي از مقربين سخن مي‌گوييم حتي از ابرار هم بخواهيم سخن بگوييم خيلي از مسائلش را با حس و خيال داريم ولي مثال منفصل که اين نيست. بنابراين ما اگر در اين رابطه سخن گفتيم و گفتيم که «بأکواب و أباريق و کأس من معين» شما فکر نکنيد که آنجا قدح جام دست مي‌گيرند و بلند مي‌شوند مي‌گويند چند تا دختر و پسر برمي‌دارند مي‌آورند آنجا يا مثلاً ابريق مي‌آورند يا کاسه‌هايي از شراب مي‌آورند و اين حرف‌ها، مبادا اين‌جوري فکر کنيد. لذا اين کلمه «لا يصدعون عنها و لا ينزفون» آن بخش سلبي‌اش است. از آن طرف مي‌گويند ﴿بأکواب و اباريق و کأس من معين﴾ اما از آن طرف مي‌گويد مواظب باشيد فکر نکنيد که اين از آن شراب‌هايي است که صداع مي‌آورد آن خمري است که سردرد مي‌آورد مشکل ايجاد مي‌کند دغدغه مي‌آورد نه! اين ناب است اين صفا دارد اين طهارت مي‌آورد شراب طهور است اين تفاوت را شما بايد قائل باشيد.

لذا همواره وقتي از مباحث اثباتي نعمت‌هاي بهشتي در درجه بالا مي‌گويند سلبي‌اش هم مي‌گويند الآن اين «لا يصدعون عنها» کنار «بأکواب و اباريق» است «بأکواب» أکواب جمع کوب، آن قدحي است که «لا قري لها و لا ابريق لها و لا خرطوم لها» توضيحش را در جلسه قبل داديم. در اين آيه مي‌فرمايد که «لا يصدعون» به چه؟ يعني آقايان مقربين اکواب دارند اباريق دارند کأس من معين دارند همه اين لذت‌ها را در حد عالي يک شرب مدام دارند مخلدند «بأکواب» فرمودند که «يطوف عليهم ولدان مخلدون» يعني براي هميشه اينها طواف‌کننده دارند و براي آنها اکواب و اباريق و کأس من معين را مدام برايشان مي‌آورند اما فکر نکنيد که آنها معاذالله خداي ناکرده به اصطلاح سردرد بگيرند و مشکلي پيدا بکنند «لا يصدعون عنها» اينها هيچ صداعي و نگراني دردسري و فلان و اين حرف‌ها ندارند. اين در باب اين است که ما ذهنمان نرود به اينکه آنچه را که در ارتباط با مقربين مي‌گوييم مقايسه بکنيم با آنچه که در نظام طبيعت و عالم حس و تجربه حتي در عالم خيال است. صورت ندارد اصلاً آنجا. شراب آنجا که مايع نيست به معناي آب باشد مثل آب باشد که ماده داشته باشد. الآن آب ماده و صورت دارد يک مقدار که در جايي بماند گنديده مي‌شود رنگش عوض مي‌شود طعمش عوض مي‌شود بويش عوض مي‌شود اين حرف‌ها در آنجا نيست.

«يا الله رزقنا الله و اياکم إن‌شاءالله» «لا يصدعون عنها و لا ينزفون» مي‌فرمايند که «لا يأخذه من شربها صداع» يعني صداع همان سردرد است. «متصدعا من خشية الله» اين تصدع يعني صداع. اينکه مي‌گوييم تصديع ندهيم تصديع ندهيم تصديع يعني همان کاري که موجب سردردي شما باشد موجب نگراني شما بشود نکنيم اين کار را. «لا يوجد[1] من شربها صداع» چرا؟ چرا با اينکه اکواب و اباريق هست صداق ندارد؟ «لصفائها من كدر الشرّ و الآفة و فساد التركيب و غلبة أحد الأضداد، كخمور هذه الدنيا» عرض کرديم که اينها جبنه‌هاي سلبي است مي‌گويند که همه آن لذت‌ها را دارد همه آن خوبي‌ها را دارد هيچ کدام از اين آسيب‌ها و آفت‌ها را ندارد. دارد سلب مي‌کند.

«لصفائها» اکواب و اباريق و فلان «من کدر الشر» از کدورت‌هايي که شر است بعضي از وقت‌ها آدم يک آب هم که مي‌خورد اين آب يک شري دارد مثلاً فرض کنيد يک نفري که تازه اتاق عمل آمده آب خورده آب که لطافت دارد آب که خيلي خوب است. ولي آنچه که الآن براي اين بدن و اين دستگاه گوارش است مناسب نيست مي‌گويند اين آب شر است. اين مثلاً گلابي که شاه‌ميوه است خيلي خوب است همه جا هست البته کمتر نصيب مي‌شود ولي هست. اين گلابي که مي‌گويند شاه‌ميوه است، اين اگر براي يک معده و دستگاه گوارشي که مثلاً زخم معده داشته باشد همين شر است. «من شر ما خلق» يعني اين. خداي عالم گلابي را آفريده حتي مي‌گوييم عقرب را آفريده. عقرب لآن زهر عقرب را قاچاق مي‌کنند چقدر خاصيت دارد زهر عقرب. اين همه داروها را از همين زهر عقرب مي‌سازند. حالا اگر به يک کسي بخورد اين از بينش مي‌برد. اين را مي‌گويند شر ما خلق. يک وقت است که يک حقيقتي است که خلقي است که هيچ شري ندارد عالم تجرد فرشتگان هيچ شري ندارند. يک موجودي است که خير دارد شر هم دارد. کدام موجود در عالم طبيعت است که شر نداشته باشد؟ هر موجودي را شما نگاه کنيد وقتي اصطکاکي پيدا مي‌کند با شيء ديگر شر مي‌آورد.

الآن گلابي که اين همه لطافت دارد براي آن کسي که داراي زخم معده است او را اگر نکشد بيمارستاني‌اش مي‌کند شر است «من شر ما خلق». اينجا مي‌فرمايند که آن شرابي که شراب طهور است کأس من معين است بأکواب و اباريق هست اين شر ندارد هيچ کدورتي ندارد هيچ خراب بشود طعمش عوض بشود رنگش عوض بشود آفت نداشته باشد هيچ از اين حرف‌ها داخلش نيست. «لصفائها من کدر الشر و الآفة و فساد الترکيب و غلبة احد الاضداد» اين حرف‌ها مال عالم طبيعت است آنجا که ضدي وجود ندارد. آنجا همه موجودات نورند و اصلاً نور و ظلمت ضد هم‌اند ضلالت و هدايت ضد هم‌اند آنجا که ظلمتي و ضلالتي وجود ندارد اينها همه نورند. الآن اين همه فرشته در عالم وجود دارد مگر يک فرشته‌اي با فرشته ديگر مثل اعدادند. الآن اعداد اين همه عدد داريم ميليارد ميليارد عدد داريم کدام عدد با کدام عدد مي‌جنگد؟ هيچ عددي با عدد ديگر در جنگ نيست. بلکه اينها در تضاربشان در تقسيمشان در ضربشان در اينها همديگر را مساعدت مي‌کنند پشتيباني مي‌کنند عدد که با عدد نمي‌جنگد نور که با نور نمي‌جنگد. نور با ظلمت مي‌جنگد. عالمي که سراسر نور است عالمي که سراسر خير است صفا است لطافت وجود ياست تجرد است جنگ و دعوايي وجود ندارد. اينجاست که عالم جنگ است.

پرسش: ...

پاسخ: تمايز به درجات و مراتب است.

پرسش: فقط؟

پاسخ: بله مراتب طولي و عرضي. مثل انسان‌ها الآن 124 هزار پيغمبر تمايز بين پيامبر ما با ابراهيم خليل و موساي کليم و عيساي مسيح به درجات و مراتب وجودي است.

پرسش: ...

پاسخ: نگوييد فقط. همين که شما گفتيد به طولي و عرضي، علمش اخلاقش ادبش اين مي‌شود «لأتمم مکارم الأخلاق» خيلي است. خيلي فرق است بين بين مکارم اخلاق و اخلاق. آقا، «إدفع بالتي هي أحسن السيئة» اين چيست؟ دنيا را دارد تسخير مي‌کند. «إدفع بالتي هي أحسن السيئة» بدي را با خوبي جواب نده به نحو أحسن بدي را رد کن يعني با خوب‌تر جواب بده. اين کلمه و اين اخلاق کريمانه خيلي فرق است. شما که مي‌فرماييد فقط فقط يعني شما حساب کن همه مراتب علم همه مراتب اخلاق همه مراتب ادب همه مراتب ارتباطات اجتماعي و امثال ذلک «إلي ما شاء الله» است.

«لصفائها من کدر الشر و الآفة و فساد الترکيب و غلبة اهل الأضداد کخمور هذه الدنيا» يعني همه اينها مال خمرهاي اين دنيا هست آفت دارد شر دارد ضد دارد بدبو مي‌شوم بدطعم مي‌شود آسيب مي‌زند. «و تعاليهم» يعني بزرگداشت اينها تعالي يعني علو. يعني اينها کجا اين شراب کجا و آن شراب کجا؟ «عن تأثير المزاحمات و تصديع المصادمات» مبادا فکر کنيد همان‌طوري که اين لذت‌هاي حتي شراب چرا بگوييم، همين گلابي تصديع مصادعات دارد يعني وقتي مي‌خورد به معده ناجور، تصديع و دردسر مي‌آورد نگرانش مي‌کند منفجرش مي‌کند اصلاً. چرا؟ اين دليلش است «لتجرّدهم» اين اصحاب مقرب «عن عوالم التراكيب، و الأضداد و ارتفاعهم عن الطبقات السافلة التي يوجد فيها الشرّ و الفساد» اينها محکمات سخن جناب صدر المتألهين است. چرا اين‌گونه از شراب‌ها و ميوه‌ها و فلان ايجاد نمي‌کند؟ مي‌فرمايد که شما رفتيد در يک نشأه ديگر. اين شراب که در اينجا باشد اين مسائل را دارد. اما وقتي شراب رفت به عالم عقل اين شراب نيست. وقتي رفت به عالم عقل جلوه‌هاي عقلي پيدا مي‌کند در عالم عقل که ماده نيست وقتي ماده و صورت نبود اصطکاک وجود ندارد هر چه هست روح محض و تجرد محض است. «لتجرد» اين مقربين «عن عوالم التريب و الأضداد و ارتفاعهم عن الطبقات السافلة التي يوجد فيها الشرّ و الفساد».

آقايان! ملاحظه بفرماييد ما يک مقداري فکر مي‌کنيم الآن فرض در عالم طبيعت يک شخصيتي مثل پيغمبر(صلوات الله عليه) هم هست ابولهب هم هست ابوجهل هم هست ما فکر مي‌کنيم معاذالله آنجا اين‌جوري است! آقا، وقتي گفتيم پيغمبر(صلوات الله عليه) در عالم عقل هست و ابولهب در عالم ماده است اين اقتضاي عالم طبيعت است که اينها را کنار هم قرار داده است ولي شما وقتي آمديد و پيامبر را در عالم عقل ديديد ديگه کسي اينجا نيست اينجا دشمني وجود ندارد. دشمني در اينجاست. اينجا چرا دشمني است؟ چون خير و شر باهم‌اند نور و ظلمت باهم‌اند صلاح و فساد باهم‌اند. ضلالت و هدايت باهم‌اند باهم جنگ دارند. اينجا عالم جنگ است عالم «دار بالبلاء محفوفة» است ولي آنجا چنين قصه‌اي وجود ندارد إن‌شاءالله جلسه بعد بقيه‌اش را مي‌خوانيم.


[1] لا يأخذ- لا يأخذهم- نسخة.