1403/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سوره واقعه
«قوله عز اسمه: ﴿بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ﴾»
در سوره مبارکه «واقعه» به شؤون و مقام و جايگاه و احکامي که براي مقربين هست رسيديم در آغاز اين سوره بعد از مسئله اصل وقوع قيامت و واقعه و اينکه افراد بر سه دسته تقسيم ميشوند «و کنتم ازواجا ثلاثه» افراد را به اين سه قسم تقسيم کردند که اصحاب ميممنه اصحاب مشئمه و مقربون. مقربين کساني هستند که در حقيقت از جايگاه قرب به جناب حق سبحانه و تعالي برخوردارند محکوماند به احکام خاصي که در حوزه اله مطرح است و جايگاه آنها جايگاه ويژه و استثنايي است و براي اينها موقعيتي از وجود هست که دارند در بهشت توصيف ميکنند که مقربين چه جايگاهي دارند؟
فرمودند که «﴿في جناب النعيم لا يصدعون عنا و لا ينزفون و فاکهة مما يتخيرون متکئوين عليهامتقابلين يطوف عليهم ولدان مخلدون بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ﴾، موقعيت مقربين اين است که افرادي که انسانهاي ويژهاي هستند و حالا جناب صدر المتألهين اينها را به عنوان نفوس سماوي ياد ميکند چرا؟ چون اينها در مرحله عقلاند و نفس ميتواند طواف کند اطراف عقل. ملاحظه بفرماييد بدن تابع نفس است نفس تابع عقل است عقل تابع عالم اله است. اينها اينجوري هستند. هر نشأهاي از نشئات مادون به نشئات مافوق نگاه ميکند. بدن يک لحظه از نفس اگر فارق بشود و جدا بشود از بين ميرود و لذا در عين حالي که نفس به بدن توجه دارد ولي نفس بدون بدن ميتواند باشد ولي بدن بدون نفس نميتواند باشد لذا تمام توجه بدن به اين است که در حريم نفس باشد و از نفس بتواند هستي خودش را تأمين بکند.
به همين ميزان نفس نسبت به عقل است نفوس سماوي تشبه به عالم عقل را تمام هستي خود ميدانند و براساس اين طواف ميکنند. الآن ميگويند که اگر نفس اين بدن کوکبي و سماوي خودش را در سماوات دارد اينجور دور ميدهد اين دور دادن و حرکتهاي طولي يا عرضي دوراني و امثال ذلک اينها همه براي اين است که اين نفس ميخواهد تشبه به عالم عقل پيدا بکند. عقل هم ميخواهد تشبه به عالم اله پيدا بکند به اسماي الهي داشته باشد. هر چه که اين توجه بيشتر باشد اين علاقه در حقيقت بيشتر خواهد بود.
براساس اين لذتها تعريف ميشوند يعني آقايان اهل معرفت لذتها را اينطور تعريف ميکنند حالا ما بخواهيم ببينيم لذتهايي که خداي عالم براي مثلاً مقربين دارد مطرح ميکند ما با معيارهاي خودمان داريم ميسنجيم ميگوييم که مثلاً يک عدهاي غلماناند يا ولداناند که مثلاً يک کاسههايي از شراب دستشان هست و اطراف افراد دارند طواف ميکنند. مثلاً ما در نشأه طبيعت اگر بخواهيم مثلاً يک لذت طبيعي را بخواهيم ترسيم بکنيم اينجوري ترسيم ميکنيم. و لکن اين به نشأه عقل ميرسد. وقتي به نشأه عقل رسيد ما بايد مطابق با نشأه عقل تعريف کنيم تقسير بکنيم اين بسيار مهم است که ما با چه زباني بخواهيم تعريف بکنيم. شما الآن اگر بخواهيد با نشأه طبيعت لذتها را ذکر بکنيد همين ميشود. کاسههايي شراب معاذالله در دست غلمان و ولدان و امثال ذلک هستند طواف ميکنند و اينها. اين در نازلترين اين نشاط است ولي يک نشاط طبيعي مادي حيواني اين چناني است. اما اگر خواستيد اين نشاط حيواني را تبديل کنيد به يک نشاط عقلي نشاطي که در عالم عقل هست همين ظواهر هست ولدان و غلمان هستند همين جامهاي شراب هست همينها هستاما آن به لحاظ عالم عقل ميشود. چه چيزي عقل را مدهوش ميکند؟ نه بدن را. عقل اگر بخواهد مدهوش بشود با يک شرابي مدهوش ميشود که اين را ميگويند شراب توحيد «و شرابا طهورا» «و سقاهم ربهم شرابا طهورا» آن شراب چيست؟ شراب توحيد است که ماسوا را از انسان دور ميکند. هر نوع شرک و دوگانگي و امثال ذلک را از انسان ميزدايد ميربايد و موقعيتي را براي انسان ترسيم ميکند که موقعيت وحداني است احدي است واحدي است و نظاير آن. چرا؟ چرا ما اينجوري حرف ميزنيم؟ چون ما داريم از عالم عقل سخن ميگوييم. وقتي از عالم عقل سخن ميگوييم بايد امکانات عالم عقل را داشته باشيم. در عالم عقل که معاذالله جام شراب اين چناني وجود ندارد. غلمان و حور اين چناني وجود ندارد.
اگر به عالم عقل رفتيم بايد از امکانات و فرصتها عالم عقل حرف بزنيم. چون عالم عقل دقت کنيد! معيارش اين است چون عالم عقل لذتش به تشبه به عالم اله است چون عالم عقل لذتهايش به تشبه عالم اله است. بايد ببينيم که آن چيزي که اين لذت را دو چندان ميکند مضاعف ميکند در آن عالم چگونه است؟ براساس آن تفسير بکنيم. حالا اگر آمديم و با ابزار دنياي حرف زديم گفتيم جام، قدح، ابريق، ساقي، شراب، چشمه فلان، با اين معيارها حرف زديم مثلاً اگر الآن عرفا يا ادباي ما دارند از چشم و ابرو و خال و لب و اينها حرف ميزنند مگر اينها ملاک است؟ اينها که اصلاً در اين عالم نيستند. همان چيزهايي که ما در عالم طبيعت داريم اينها مثالش را يا عقلياش را براي جنتهاي مثالي يا جنتهاي عقلي بکار ميبرند. ما آنجا ابزاري نداريم که بگوييم يک انساني که بخواهد لذت ببرد چهجوري لذت ميبرد. ما همانطوري که در اينجا ميگوييم جام شراب قدحي داريم ابريقي داريم اکوابي داريم چشمه عسلي داريم يا فلان داريم همه اينها الآن «و انهار من عسل مصفي»، «و خمر لذة للشاربين» اين خمري که درآنجا هست ما در عالم هستيم در عالم مثال هستيم نه در عالم طبع. وقتي در عالم مثال يا عالم عقل هستيم که نميتوانيم از ابزار مادي و طبيعي استفاده بکنم. وقتي ما از مقربين سخن ميگوييم در جايگاه مقربين که ـ دقت کنيد ـ که مقربين يعني چه؟ يعني يک موقعيت وجودي که تمام هستي آنها در تشبه به عالم اله دارد خلاصه ميشود. حتي به عالم مثال هم نيست. در تشبه به عالم اله مگر ما اکواب و اباريق و خمر و شراب و اين حرفهاي طبيعي معاذالله هست؟
چرا از آنها استفاده ميکنيم؟ چون آن ابزاري که در آنجا در آن نشأه بناست لذتها را بيان بکند يا خداي ناکرده عذابها را بيان بکند آنجا ما نميدانيم چه خبر است! ما ميگوييم خداي ناکرده جنبههاي جهنم: «خذوه فغلوه ثم في سلسلة سبعون ذراعا فاسلکوه» اين الآن ما بدترين نوع عذاب را اينجوري تلقي ميکنيم. مگر اينجوري است؟ مگر عذاب آنها را ما ميتوانيم با ابزار عالم طبيعت سخن بگوييم؟ نه. آن ابزاري که براي عالم مثال در جهنم مثالي هست يک ابزار ديگر است. آن ابزاري که ميخواهد «تطلع علي الأفئده» باشد مگر با اين ابزار است؟
پس ما قبل از هر چيزي بايد نشئات وجودي را بررسي کنيم ابزار و امکانات و فرصتها و تهديدهاي آن عالم را بررسي کنيم مطابق با آن عالم حرف بزنيم. اما ما از عالم عقل عالمي که مقربين هستند چه اطلاعاتي داريم؟ چه ميتوانيم بگوييم؟ از ذلتهاي آنها چهجوري ميتوانيم حرف بزنيم؟ چه خبري از عالم عقل داريم؟ چه خبري از عالم اله داريم؟ هيچ خبري ما نداريم. چون خبري نداريم وقتي ميخواهيم جهات لذت را شادي را بهجت را سرور و فرح آنها را نقل کنيم ميآييم با امکانات و ابزاري که در عالم طبع وجود دارد آقا خمر، آقا انگور، آقا شراب، آقا حور، آقا قصور، اين را داريم ميگوييم. در حالي که هيچ کدام از اينها در آن عالم وجود ندارند.
مثل همان سخني که اين ادبا از خال لب ميگويند از غنچه بودن لب ميگويند از ابروي کماني ميگويند از پيشاني آن چناني ميگويند و آن حرفهايي که آنها ميزنند هيچ کدامش آنجا نيست. ابرويي وجود ندارد خال لبي وجود ندارد اينها در حقيقت ما داريم با امکانات عالم طبيعت عالم مثال را داريم توضيح ميدهيم و اين نميشود. اينجا هم همينطور است.
داريم توضيح ميدهيم ﴿بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ﴾، يعني چه؟ اکواب يعني چه؟ اکواب جمع کوب است کوب يعني قدح. يک جامي که به تعبير ايشان نه دسته دارد نه خرطوم دارد. الآن اين ابريق هم دسته دارد هم خرطوم دارد. آن ظرفي که آن جامهاي پهن ميگفتند اين جام پهن اين امتياز را دارد که آدم از همه جايش ميتواند استفاده بکند هر کجا که بخواهد يعني در حقيقت لذتش مدام است. هيچ جاي محدوديتي وجود ندارد برخلاف ابريق. برخلاف قدحهايي که دسته دارند بايد خم بکنند يا خرطوم دارند بايد فقط از آن طريق باشد. هم اکواب است هم اباريق است و هم کأس است. کأس از معين، يعني کأسي از شراب از نهر جاري شراب. نهري جاري شراب را ميگويند مَعين. چه ترسيمي را خداي عالم دارد انجام ميدهد؟ ميفرمايد که «يطوف عليه مولدان مخلدون» يعني يک جوانهاي غلامان ولدان يا غلامان براساس برخي از تعابيري که در برخي از آيات آمده است ميگويند اين ولدان و اين غلامان اينها «يطوفون» خود طواف يعني چه؟ يعني دارند دور ميگردند که هيچ وقت انسان احساس خلأ نکند. وقتي طواف ميکنند يعني در تمام اطراف هستند انسان احساس تنهايي نميکند اين طرف جلو است اين طرف پشت است اين طرف شرق است آن طرف غرب است آن طرف شمال است. نه، اينجوري نيست در تمام اطراف هستند و حضور دارند. «يطوف عليهم» طواف ميکنند.
اينها چه کساني هستند؟ اينهايي هستند که مخلد هستند همواره اين کار را ميکنند جاوداناند اين حرکتهاي نفوس سماوي که ميگويند حرکتهاي مستدير و بدنهايشان و اکواب و ستارگان و سيارات، بدن مدام در حرکتهاي استدارهاي هستند براي اين است که همواره مخلد ميخواهند به عالم اله و به عالم عقل تشبه پيدا بکنند. اين آقايان مقربين حالا نميدانيم إنشاءالله که «رزقنا الله و اياکم» ما
پرسش: ...
پاسخ: آن هجران است آن وصال است. هجران جهنم عقلي است وصال بهشت عقلي است. هر چه اين وصال قويتر باشد آن بهشت حاصلتر است چون اصل بهشت همان وصال است خدا رحمت کند مرحوم صدر المتألهين در تفسير آية الکرسي که ما بحثش را داشتيم آنجا بحث لعنت را که مطرح ميکنند ميگويند که لعنت همان هجران است دور بودن از رحمت خداست کما اينکه رحمت قرب به جوار رحمت الهي است.
پرسش: ...
پاسخ: حالا حسي وجود ندارد همان مثالي است. حسي در عالم طبيعت است.
پرسش: ...
پاسخ: بنابراين آنچه که الآن مطرح است ما فهم اين معنا را داريم که وقتي از مقربين سخن ميگوييم چون مقربين در عالم عقل هستند لذت عالم عقل به عالم اله است. همانطوري که لذت عالم نفس به تشبه به عالم عقل است لذت عالم عقل به عالم اله است. عالم اله يعني چه؟ يعني مقام اسماء الله. مقام اسماء الله که در صقع ربوبي است اين تشبه به اينها يعني مظهر او شدن مجلاي اسماي الهي شدن اين لذتي است که براي عالم عقل است. نور الله شدن جنب الله شدن وجه الله شدن اينها لذتهاي فوق تصوري است که عالم موجودات عالم عقل و مقربين ياد ميکنند اين لذتهاي مقربيني است.
حالا اگر کسي به اين عالم و اين نشأه رسيد وصول به اين نشأه اقتضا ميکند که ما با امکانات آن عالم و ابزار آن عالم حرف بزنيم. ابزار آن عالم چيست؟ ما ميخواهيم که مثلاً مقربين ميخواهند به آنها خوش بگذرد نشاط داشته باشند سرور و فرح داشته باشند چه بگوييم؟ ما از نظر اينکه در عالم حس زندگي ميکنيم امکانات و آلات و ابزار حسي و دنياي براي ما ملاک است. ما ميآييم با همين لذائذي که در نشأه طبيعت هست اين امکانات را اين ابزار و آلات را بکار ميگيريم ولي اينها عنوان مشير است. وقتي ميگوييم اکواب يا قدح يا جامي که دايرهاي باشد الآن اينها ميگويند که نفوس فلکي جامشان همين سيارات است اين سسيارات اين وجود اين حالت کرهاي دارند حالت گرد و دايرهاي دارند دسته و خرطوم که ندارد «من دون ...» که نه دسته دارند و نه خرطوم اين را ميگويند جام. «بأکواب» اکواب جمع کوب است کوب يعني قدح مدوري که نه دسته دارد و نه ابريق دارد خرطوم دارد. ابريق اين هر دو را دارد هم دسته دارد هم خرطوم. عدهاي حالا ممکن است که افرادي در آن نشأه باشند با اکواب لذتهايشان تأمين بشود و عدهاي با ابريق هستند عدهاي با کأس من مَعين هستند حالا نميدانيم اينها چه چيزهايي هستند؟ اينها در حقيقت براساس آن تصور است.
ما اين را ميفهميم اين بيان را که «و سقاهم ربهم شرابا طهورا» وقتي رب ساقي ميشود و خداي عالم دارد شراب ميدهد يعني شراب توحيد. آن چيزي که انسان خالص ميکند از ماسوي الله. او را از غير حق جدا ميکند ميشود شراب. او را تطهير ميکند. اين شراب دنيايي عقل را ميزدايد. آن شراب نفس و بدن را ميزدايد عقل را تقويت ميکند و امثال ذلک حالا ببينيم جناب صدر المتألهين در اين رابطه چه فرمودند؟
«قوله عز اسمه ﴿بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ﴾ يطوف عليهم بأكواب» يعني اين ولدان مخلد طواف ميکنند دور مقربين به اکواب. اکواب چيست؟ «و هي القداح الواسعة» قداح جمع قدح يعني جامهاي وسيع. «و هي القداح الواسعة الرؤوس بلا خراطيم و لا عرى لهم» نه خرطوم دارد و نه دسته دارد. اين ابريقها هم خرطوم دارد هم دسته دارند. ولي جام ندارد. ندارد يعني چه؟ حالا اين از باب کنايه است يا از چه بابي است؟ الآن مثلاً قدح هم که هست ميگويند آدم از هر طرفي ميتواند از آن استفاده بکند نيازي به هيچ چيزي نيست. «و «أباريق» اباريق چه چيزهايي هستند؟ «و هي» اين اباريق ظرفهايي هستند که صاحب «ذات العرى» يعني دسته دارند «و الخراطيم» خرطوم دارند. در مجموع «و المراد» از اباريق و اکواب چيست؟ «الأوانيّ التي تبرق لصفاء لونها و إشراقها» مراد از اباريق و اکواب ظروفي هستند عوانياي هستند که بخاطر صفا لونشان و اشراقشان بارقاند برق ميزنند عالم عقل است که موجود برق داشته باشد روشن باشد صفا باشد و الا عالم طبع حتي عالم نفس آن براق و آن برّاقيت و آن روشني و آن صفا را که ندارند. «و المراد» يعني مراد از اباريق و اکواب «الأواني التي تبرق» ظرفهايي که براقاند روشناند چرا؟ «لصاء لونها» آقايان! ملاحظه بفرماييد ما طبع داريم نفس داريم عقل داريم. کدامهايشان از همه روشنتر هستند عالم عقل. عالم عقل روشني و صفايي دارد که نفس ندارد همانطوري که نفس روشني و صفايي دارد که بدن ندارد. بدن که کلاً در حجاب است. نفس هم از آن جهت که در بدن هست يک نوع حجابي دارد و عقل چون اصلاً حجاب مادي ندارد در نهايت صفا و روشني هست.
در عقل است که ما مسائل را به صورت علم حضوري مييابيم. علم حصوري علم شهودي است. الآن کاملاً ميدانيم. ما انسان را الآن زيد را که نگاه ميکنيم زيد فقط يک صفحه و يک پرده از او ميبينيم. و الا آن لايههاي وجودي زيد. ولي وقتي انسان را در عالم عقل ميبينيم همه حقائق انساني آنجا مکشوف است مشهود است الآن هم ميگويند که اين اباريق و اکواب و «کأس من معين» همه و همه بخاطر صفا و روشني و جلاء وجودي در آن عالم هستند وگرنه آنها در آن عالم نبودند.
پرسش: ...
پاسخ: «و المراد الأوان التي تبرق لصفاء لونها و اشراقها» بعد ميفرمايند که «لا توجد لها أمثلة» يعني در اين عالم ماده که نمونههايش وجود ندارد اکوابي که در عالم عقل هست اباريقي که در عالم عقل هست که در عالم مثال و ماده وجود ندارد. «لا يوجد لها» يعني براي آن اکواب و آن اباريق «امثلة» نمونههاي در اين عالم «في هذا العالم إلّا الكواكب و التداوير الفلكيّة الدائرة» ما بگوييم نفس فلکي. اينها مثالش هستند نه عينش هستند. مثال آن اکواب و اباريق عالم عقل مثالشان نفس و بدن اين سياراتاند. «لا يوجد امثلة في هذا العالم إلا الکواکب و التداوير الفلکية الدائرة» که «التي» اين تداوير و کواکب فلکي که «تديرها النفوس السماويّة» نفوس سماوي آنها را تدبير ميکنند «بأيدي قواها العمليّة» آقايان نفوس فلکي با عقل عملي خودشان اين دايره اين کوکب به اين عظمت را مثلاً فرض کنيد الآن اين زمين چقدر وزن دارد؟ نفس اين فلک نفس زمين دارد اين زمين را اداره ميکند و ميگرداند تا اين فلک شبيه عالم عقل بشود.
«بأيدي قواها العملية طربا و شوقا» اين ظروف را براي چه ميدهند؟ «طربا و شوفا و تقرّبا» اين مهم است «إلى مباديها و غاياتها و معشوقاتها العقليّة» اگر ما در نشأه طبيعت از اين قدحها و از اين جامها و ابريقها و امثال ذلک استفاده ميکنيم تا بدن لذت ببرد آنجا ميخواهد عقل لذت ببرد. اين نفسها شائقاند که به آنجا برسند. چه عالمي است؟! «طرفا و شوقا و تقربا إلي مباديها» يعني مبادي اين نفوس سماوي «و غاياتها و معشوقاتها العقلية و محرّكاتها الفلكيّة»،[1] آنهايي که اين نفس فلکي را مثلاً فلک زمين يک نفسي دارد اين نفس را چه چيزي دارد اينجور وادارش ميکند که اين حرکت وضعي اين حرکت انتقالي را داشته باش؟ چيست؟ آن محرک ملکه اوست ملکي است که محرک اوست تا او متشوق به عالم عقل بشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله نفسش را ملک اداره ميکند. «و محرکاتها الملکيه بإذن الله، و يطوفون عليهم» چه کساني يطوفون؟ همان ولدان مخلدون «عليهم» يعني بر مقربين. «أيضا بكأس» که اين کأس «مملوّ من شراب الأحديّة معين» چرا ايشان چنين تفسيري ميکنند؟ براي اينکه موجودات عالم عقل يا موجوداتي که به عالم اله رسيدهاند واحديتها واحديت عاشق مقام احديت است لذا به اشتياق عالم احديت دارند اينها شراب مينوشند. آن شراب آنها را تبخير ميکند حتي از تعين واحديت. حتي از کثرتي که در عالم واحديت وجود دارد.
پرسش: ...
پاسخ: کثرت هر کجا که کثرت باشد شرک است. مَعين يعني «جار في أنهار المدارك الشوقيّة و المشارب الذوقيّة» «و کأس من معين» يعني چه؟ معين يعني يک چشمه شراب. معين يعني چشمهاي از شراب. اين چشمه شراب کجا براي انسان است؟ مدارک و اذواق انسان را او دارد تأمين ميکند. مدارک عقلي نه مدارک حسي و اينها. «في أنهار مدارک الشوقيه و المشارب الذوقيه». البته اينها چون در عالم عقل هستند «مكشوف لأهل المشاهدة و العيان، إذ منبعه» يعني منبع اين «منشأ الحيوة و العقل و الشهود» منبع اين کأس من معين چيست؟ منبع اين کأس از معين حيات است و عقل است و شهود. آقاي ولدان مخلد چکار ميکنند؟ به اين آقايان مقرب چه چيزي عطاميکنند؟ اين نوع از شراب را که در همه مجاري ادراکي و تحريکيشان ميگذارند تا اينها حقائق هستي را در مقام واحديت و امثال ذلک بتوانند ذوق بکنند بچشند وگرنه آن بحث ديدن و مثلاً فهميدن و اين حرفها وجود ندارد. «مکشوف لأهل المشاهدة و العيان، إذ منبعه منشأ الحيوة و العقل و الشهود، فكيف لا يعان و لا يعاين» چگونه اينها فرمودند «لا يعان الا يجري من العين الجاريه» چگونه از ماء معين استفاده نکنند؟ چراکه اينها ميخواهند به آن مدارج عاليتر برسند «و لا يعاين» يعني «إذا لم يراه به» اينها با چشم عقلشان اين حقائق را دارند مشاهده ميکنند کشف ميکنند ضوء ميکنند اينها نگاه عرض ميکنم ما داريم کورمال کورمال حرکت ميکنيم. ما داريم با نگاههاي حسي و طبيعي عالم عقل را رصد ميکنيم و اين شدني نيست.