درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: سوره واقعه

 

«قوله عزّ اسمه: ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِين﴾».

همچنان در بيان موقعيت مقربين هستند. مقربين که اصحاب خاصي هستند ووصف قرب هم به جهت قرب جوار رحمت حق سبحانه و تعالي براي آنها زيبنده است اين است که اينها محکوم به هيچ حکمي جز حکم قرابت به حق نيستند. ديگران به هر حال ما آنها را مثلاً اصحاب يمين مي‌خوانيم يا ابرار مي‌خوانيم يا در مقابل اسامي ديگر، اما اينها موقعيت خاصي دارند و به جهت قرب رحمت حق به عنوان مقربين شناخته مي‌شوند.

اين‌گونه از اسماء و اوصافي که الآن ملاحظه فرموديد «في جناب النعيم» و يا «علي سرر موضونة، متکئين عليها متقابلين، يطوف عليهم ولدان مخلدون» اينها يک سلسله مسائل تمثّلي است و يک سلسله مسائل عقلي. مسائل عقلي واقعاً قابل مثال زدن نيست قابل ارائه نيست مثلاً شما الانسان را چه‌جوري مي‌خواهيد بفهميد؟ العدالة را چه‌جوري مي‌توانيد بفهميد؟ شما عدالت به اينکه اين حکم را قاضي مي‌کند که اين فرض کنيد متاع را به اهلش مي‌رساند ما اين را مي‌بينيم اما العدالة که يک معناي مجرد هست و کلي هست قابل درک نيست. ما چگونه مي‌توانيم اين را در کنيم؟ الآن العداله اينجا وجود دارد، مي‌توانيم ببينيم؟ هيچ نشاني هيچ علامتي از اين‌گونه اوصاف مادي در ارتباط با مباحث مجرده نيست حيزي ندارند بُعدي ندارد قابل اشاره حسيه نيستند حتي قابل اشاره عقليه هم نيستند. العدالة الإنصاف الإحسان التفضّل.

اينها مقام عقلي پيدا مي‌کنند مقربين مقام عقلي پيدا مي‌کنند. اين مقام عقلي وقتي بخواهد تمثّل پيدا بکند يک نشانه‌هايي از آن ظاهر مي‌شود اين هنر الهي است که دارد مقربين را با اين‌گونه از اوصاف معرفي مي‌کند. «في جنات النعيم علي سرر موضونة متکئين عليها متقابلين يطوف عليهم ولدان مخلدون» اينها يعني چه اصلاً؟ لذا اگر حرفي ما مي‌زنيم در باب اين‌جور افراد، بايد کنارش بگوييم که «مَثل الجنة التي وعد المتقون» مَثلش اين است نه اينکه حالا مسئله‌اش اين است.

بله، سرر داريم کراسي داريم منابر داريم همان‌طور که در جلسه ديروز ملاحظه فرموديد. اما «منابر من نور» يعني چه؟ يک منبري است يک کرسي‌اي است از نور يک تختي است از نور، چه‌جور مي‌توانيم تصور کنيم؟ نور مگر تخت دارد يا چگونه است؟

پرسش: ...

پاسخ: همين‌طور است «لا اذن سمعت و لا عين رأي و لا قلب خطر علي» اين‌جوري است اينها واقعاً نيست و لذا ما بايد خيلي دست‌بسته و دست به عصا حرکت بکنيم در باب اين‌گونه از مواردي که هست. يکي از اين موارد را حالا ايشان همين‌طور دارد عقلي تعريف مي‌کنند. ظواهرش را هم بايد حفظ بکنيم. «متکئين عليها متقابلين» دو تا ويژگي دارند بيان مي‌کنند. مقربين «علي سرر»اند، يک؛ اين «علي سرر علي نحو الإتکاء» است اعتماد است متکي يعني چه کسي؟ يعني کسي است که يک جايي دارد که قابل اتکا است قابل تزلزل ندارد اضطراب ندارد نگراني ندارد متکئ است مستند است استناد مي‌کند. اين‌جور نيست که حالا اگر روي تخت هستند نگراني داشته باشند. چون روي تخت بودن را قبلاً گفتند که «علي سرر موضونة» ديروز ملاحظه فرموديد اما وقتي اينجا هستند در کمال آرامش‌اند در کمال سکونت‌اند اضطراب ندارند التهابي برايشان نيست تزلزلي در کارشان نيست متکئ‌اند اين يک وصف که متکئين حال است يعني در حالي که تکيه داده‌اند به تخت و هيچ نگراني برايشان نيست. تخت حکومت معمولاً اضطراب دارد. اضطراب فناء دارد اضطراب تصرف دارد همه چي دارد اما آن تختي که قابل اعتناء باشد قابل تکيه و استناد باشد اين مهم است ويژگي‌اي که ما براي اين دسته از افراد داريم مي‌شماريم صرف اينکه روي تخت هستند نيستند اين تخت مال خودشان است براي هميشه هستند اضطرابي و تزلزلي نيست و اينها متقابل‌اند يعني روبروي هم هستند.

اين روبروي هم بودن يک معناي خيلي ويژه‌اي دارد که ايشان هم ماشاءالله به آن اشاره کرده خدا غريق رحمتش کند. متقابل يعني روبرو اين مقابل آن آن هم مقابل اين، چون صيغه تفاعل است متقابل‌اند. اين تقابل بناست براي طرفين خير بياورد سعادت بياورد. برخلاف آنچه که در نظام‌هاي دنيوي است که وقتي يک نفر روي تخت است به قول جناب سعدي که هفت درويش در گليمي بخسبند و دو پادشاه در يک اقليمي نگنجند اين است. اما آنجا نه. آنجا مقربين هر کدام در موقعيت خودشان و در مرتبه خودشان هستند و اينها هيچ گونه درگيري و تنازعي باهم ندارند بلکه متقابل‌اند.

متقابل‌اند يعني چه؟ پس در وصف اولي که متکئ‌اند يعني اضطرابي تزلزلي نگراني در آن نيست اتکاء دارند متکي هستند و در کمال اطمينان دارند«علي سرر» نشسته‌اند. ولي متقابل يعني چه؟ جناب صدر المتألهين متقابل را دارد اين‌جور معنا مي‌کند که اينها کاملاً همديگر را به روشني و ظهور مي‌بينند هيچ ابهامي در وجودشان نيست و نسبت به يکديگر هم آگاهي و وقوف دارند چون موجودات مجرده واقعاً عجيب است دنيايشان خيلي عجيب است. ايشان مي‌گويد که تقابل در صحنه ماديت به دو گونه است؛ يا حجاب ماديت بر آنها هست يا حجاب نفسانيت. اينها نه حجاب ماديت دارند و نه حجاب نفسانيت.

حجاب ماديت ندارند براي اينکه بدن ندارند بدن دنيايي ندارند مثل اينکه گاهي وقت‌ها آدم بدن‌هايي را نشان مي‌دهد که بلوري است و هيچ. اينها حجاب مادي ندارند گوشت و پوست مادي که نيست. اين‌جوري نيست که مثلاً حالا اينجا باشند. بنابراين حجاب ماديت و کثافت و غلظت و جرمانيت را مي‌فرمايند که وجود ندارد اين حجاب مادي است.

حجاب نفساني چيست؟ مي‌گويند فقر، جهل، حسادت، تکبر، منيت، حرص و آز، اينها حجاب نفساني است. اينها هم وجود ندارد لذا مقربين همديگر را به صورت شفاف و روشن مي‌يابند با اين اوصاف مي‌يابند يعني عوض اينکه حرص و طمع باشد قناعت است عوض اينکه حسادت باشد مسئله همديگر را درک کردن است. نه تکبري نه فقري نه جهلي نه منيتي نه حرصي نه آزي نه حجاب نفسانيت نه حجاب جرمانيت. اينها متقابل‌اند اينها مي‌توانند همديگر را ببينند و لذا اينها بحث اجتماع متقابليني که ما در دنيا مي‌گوييم اجتماع متقابلين ممتنع است نه! اينها همديگر را تدارک مي‌کنند اينها همديگر را کاملاً درک مي‌کنند و لذا اگر گفته است که مقربين متکئين‌اند معنايش مشخص است. متقابلين‌اند معنايش مشخص است.

در عالم دنيا تقابل اقتضاء مي‌کند که به هيچ وجه اجتماعي نداشته باشند. ما متقابلان را بر چهار قسم تقسيم مي‌کنيم يا تقابل سلب و ايجاب است يا ملکه و عدم ملکه است يا تضاد است يا تضايف. اين تقابلي که در نظام طبيعت هست اجتماع ندارد. اما اين مرحله اين اجتماع وجودي چون وجود است وجود يک کامل‌تر وجود پايين‌تر را شامل مي‌شود تدارک مي‌کند لذا در فرمايشات جناب حکيم سهروردي اين است که مرتب مرتب اشراق است و اشعه. اشعه مادي نيست. از اين طرف عنايت از آن طرف لطف. يعني از سافل به عالي لطف، از عالي به سافل عنايت. مرتب اين نور رفت و آمد دارد. اين داد و ستد کمالات وجودي هست چون مانع وجود ندارد همواره از همديگر دارند استفاده مي‌کنند اشعه است اشراق است و امثال ذلک. اين عالم فوق العاده است آن عالم.

پرسش: ...

پاسخ: بله، تقاضا آيا اين اصطلاحات در آنجا تغيير پيدا مي‌کند چون همه‌شان نوري‌اند آنجا. همه‌شان اشراق‌اند اشعه‌اند ما اين را حالا اقتضاء و تقاضا شايد در بازار اقتصادي طبيعت دنيايي باشد اما در آنجا نوعاً به اين‌گونه از اصطلاحات اينکه جناب حکيم سهروردي مي‌گويد «النفس و ما فوقها إنّيات محضه وجودات صرفه» مي‌گويد همه‌اش آنجا تحقق است هستي است وجود است نور است و امثال ذلک. اما اينجاست که ظلمت است و حجاب است و اينهاست. واقعاً اگر معاذالله اين حرص و آز و طمع و حسادت و تکبر و غرور و اينها حجاب است اينها حجاب نفساني است. اگر اينها نباشد، نگراني نداريم. اينکه آقايان مي‌گويد انبياي الهي 124 هزار پيغمبر باشند درگيري ندارند براي اينکه درگيري‌ها را اينها ايجاد مي‌کند اين ملکات رذيله ايجاد مي‌کند وقتي اينها نباشد حجابي نيست وقتي حجاب نباشد نور هست و هر کسي ...

ما الآن مي‌گوييم از نظر فقهي مي‌گوييم که اگر کسي از ديگري اليق به يک مقامي براي اداره باشد اگر او برود و کار او را انجام دهد ملعون است. در روايات است که اگر کسي از ديگري اليق به حال جامعه باشد، او بتواند خدمتي را به جامعه برساند يک نفري که نمي‌تواند عالماً و عامداً بيايد با پول و پارتي و رانت و رأي‌هاي آن‌چناني اين کار را بکند اين ملعون است. اين ملعون بودن در عالم طبيعت با فقه اداره مي‌شود اما در آنجا به لحاظ تکويني هست يعني وقتي يک فرشته‌اي خودش را احساس کند که فرشته‌اي برتر آمده جا خالي مي‌کند اين طبيعي است اينها اين‌جوري‌اند ولي ادراک هم مي‌کند مي‌فهمد يعني که او برتر است نور بيشتري دارد روشني و فروغ بيشتري دارد در اتقي است اعلم است.

اينکه ما در نشأه طبيعت مي‌گوييم که آقا! اگر اعلم باشد اتقي باشد اورع باشد فلان باشد ازهد باشد ايشان بايد باشد، اين فقه ما آنجا «علي نحو التکوين» وجود دارد ما اينجا مي‌گوييم آقا! اعلم باشد اتقي باشد اورع باشد ازهد باشد اينها را مي‌گوييم آيا مي‌توانيم پيدا بکنيم؟ چه بسا پيدا هم مي‌کنيم ولي در عين حال رد مي‌کنيم. «جحدوا بها و استيقنتهم انفسهم» مي‌دانند که آقا اعلم است مي‌گويند که اين اتقي و اورع است و مي‌دانند که اين شايسته‌تر است براي امر هر امري مثلاً، اما در عين حال عالماً و عامداً جاي او را مي‌گيرد. اين ظلام است اين ظلمت است.

اما در آنجا فقه وجود ندارد به قول حاج آقا وقتي از دنيا رفت همان‌طوري که نمي‌آيند به يک مهندش بگويند بيا براي ما خانه بساز به يک فقيه هم نمي‌گويند که نماز صبح چند رکعت است؟ فقه تا دم دروازه مرگ است تمام شد و رفت. فقيه شغل دنيايي است. احکام الله يک بحث ديگري است اما فقهي که بايد و نبايد داشته باشد فقط تا دم مرگ است.

پرسش: فلسفه و عرفان چه؟ تا بعد از مرگ است؟

پاسخ: فلسفه و عرفان به لحاظ اينکه به ثبوت برمي‌گردد به بايد و نبايد نيست. البته به لحاظ شغل هم همين‌طور است. شغل هم فرقي بين فيلسوف و فقيه و قصاب و نجار و بقال نيست همه‌اش به قول شما بعد از قيامت نمي‌گويند که وجود اصيل است يا ماهيت. اين حرف‌ها نيست.

پرسش: ...

پاسخ: يک آقايي مي‌گفت شما ترکي ياد بگير که اگر آنجا پرسيدند کجا مي‌خواهي بروي؟ بتواني بگويي جهنم مي‌خواهي بروي يا بهشت مي‌خواهي بروي در اين حد. نه، آنجا فلسفه و اينها به درد نمي‌خورد چون فلسفه و اينها همه‌شان الفاظ است عبارات است مال عالم قرارداد است.

پرسش: ... فرمودند که بهتر مي‌يابد من خودم از ايشان شنيدم.

پاسخ: بله بهتر مي‌يابد ببينيد آنجا که بحث الفاظ و عبارات نيست حکمت مشاء و اشراق و حکمت متعاليه و اين حرف‌ها که نيست آن به لحاظ وجودي است. و الا اگر کسي به لحاظ وجودي حرکت نکرده باشد او بيسواد محشور مي‌شود. فقط همين‌ها را خوانده باشد فقيه باشد فيلسوف باشد عارف باشد فرق نمي‌کند. اگر کسي وجوداً حرکت کرده باشد تکويناً، آن البته فرق مي‌کند.

«قوله عزّ اسمه: ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ﴾» متکئين دارند معنا مي‌کنند به دو صورت: «أي مستندين عليها جالسين. من جلوس الملوك على أسرّتهم» يعني استناد يعني تکيه مي‌کنند در حالي که نشسته‌اند. چون در حال ايستادن تکيه آن آرامش را نمي‌دهد در حال جلوس است که آن تکيه مي‌تواند آرامش را به همراه بياورد. اما «جلوس الملوک علي أسرّتهم» يعني جمع سرر و تخت‌ها است. اين يک معنا.

«أو معتمدين» اعتماد مي‌کنند «عليها» تکيه نمي‌دهند اما اعتماد مي‌کنند در اين سرر «ساكنين إليها سكون الأرواح إلى النفوس» همان‌طور که روح در جان‌ها و در نفس‌ها ساکن مي‌شود و اقتضاي اين سکون روح، آرامش و ثبات است و عدم تزلزل و اضطراب است آنجا اين‌گونه است هيچ نگراني ندارند اضطرابي ندارند و آرامش روح در نفس است. « و هو» يعني اين متکئين «حال من الضمير في «علي»» «علي سرر متقابلين» چه کساني؟ همان مقربين «علي سرر» هستند «علي سرر موضونة». اينها در چه حالي هستند؟ مي‌گويد اين متکئين حال است براي ضميري که در آن «علي» وجود دارد که «علي سرر موضونة». «و هو» يعني اين متکئين «حال من الضمير في «علي»» «علي سرر موضونة» به چه معناست؟ «أي: استقرّوا عليها» متکئين يعني مستقر هستند بر اين سرر قرار پيدا مي‌کنند آنجا دار القرار است و اين مقربين قرار دارند «علي سرر»، «متّكئين متقابلين».

پرسش: ...

پاسخ: سکون الأرواح الي النفوس يعني نفس وقتي که مرحله نفساني دارد همچنان مضطرب است اگر به روح برسد به تجرد تام برسد طبيعي است که قرار دارد و ثبات دارد اما تا به مرحله روح نرسد همچنان اضطراب دارد. وقتي روح در نفس آمد يعني حقيقت برتري آمد که ثبات را و قرار را با خودش آورد يک تجرد مياني داريم که نفس است يک تجرد محض داريم که روح است روح وقتي در مرحله نفس آمد و قرار پيدا کرد براي هميشه

پرسش: ...

پاسخ: بله. نفس مطمئنه روح است. يعني قرار را ما مي‌خواهيم ما اضطراب نبايد داشته باشيم طمأنينه و قرار که آنجا دار القرار است براي همين است. اينجا مهم است اين متقابلين يعني چه؟ «متکئين عليها متقابلين» متقابلين يعني «ينظر بعضهم بعضا، لعدم الحجاب بينهم لا خارجا و لا داخلا» اين متقابل هم هستند که مقربين «علي سرر» متقابل و روبروي هم هستند مراد از اين روبرو چيست؟ مي‌گويند به گونه‌اي که هيچ حجابي ندارند هيچ مانعي بين افراد مقرب وجود ندارد نه حجاب داخلي نه حجاب خارجي است. حجاب خارجي همين غلظت جرماني است الآن بدن ما يک حجابي است بين ما و افرادي که مقابل ما هستند.

اما نفسانيات ملکات معاذالله رذيله فقر و جهل و ضلالت و حسادت و اينها همه‌شان حجاب داخلي هستند. «لا خارجا و لا داخلا». «أمّا نفي الحجاب الخارجي عنهم فلعدم الأبدان الغليظة لهم و الحواجز الكثيفة بينهم» اين ابدان غليظه‌اي که ما الآن داريم اين مادي است اين گوشت و پوست و استخوان و اينها مادي‌اند اينها حجابي هستند بين ما و افرادي که مقابل ما هستند. اين يک.

اگر خداي ناکرده انساني متصف به اوصاف رذيله تکبر و حسادت و بخل و منيت و اينها باشد اينها همه‌شان تيره هستند اينها هم حجاب ايجاد مي‌کنند بين حقيقت انسان با ديگران. «أمّا نفي الحجاب الخارجي عنهم فلعدم الأبدان الغليظة لهم و الحواجز الكثيفة بينهم. و أمّا نفي الحجاب الداخلي عنهم» که مقربين حجاب داخلي ندارند چرا؟ «فلعدم الكفر و الفقر و الجهل و العمي و الحسد و البغض و الغضب و ساير الأمراض النفسانيّة في نفوسهم» اينها نيست. اينکه مي‌گويند که فقه مي‌خواهد اخلاق مي‌خواهد عقايد مي‌خواهد اين فقه و اخلاق و عقيده مي‌خواهد جامعه را بهشتي درست بکند يعني همين. اگر افراد در جامعه اين اراده الهي است عرض کنم پروژه خدا اين است که دنيا را بهشت بکند به نوبه خودش.

پرسش: ...

پاسخ: عجيب است واقعاً از آدم تا خاتم، خاتم(سلام الله عليه) در جريان صلح حديبيه هزار نفر از همين مهاجر و انصار را با خودش برد مکه. ديگه منافق که نبودند يهودي که نبودند نصراني که نبودند. همين مهاجر و انصار بودند پيغمبر را به گريه آوردند همين‌ها. به گريه آوردند پيغمبر را. اين پروژه خدا جواب نمي‌دهد چرا؟ پيغمبر بينشان است هر لحظه هم دارد آيه نازل مي‌شود در جريان صلح حديبيه اين قدر فوق العاده است اصلاً. شما سوره مبارکه «فتح» را ملاحظه بفرماييد پيغمبر بين مهاجر و انصار هر لحظه هم دارد آيه مي‌آيد اما عده‌اي منکرند و با پيغمبر شمشير مي‌کشند عليه پيغمبر. چطور مي‌خواهي با اينها صلح بکني؟ تو چه‌جوري مي‌خواهي با اين مشرکين صلح بکني؟ از يک طرف هم عقل ناقص نمي‌تواند کار بکند. مي‌گويد اين ابولهب و ابوجهل و ابوسفيان و اينها الآن اينجا هستند تو مي‌خواهي با اينها صلح بکني؟ گفتند آقا! «بسم الله» را بردار، برداشتي؟ گفتند اسم خودت را بردار، برداشتي؟ ما مي‌توانيم اينها را داغانشان بکنيم بکشيم آنها را و از بين ببريم. نمي‌دانم چه‌جوري مي‌شود واقعاً اين پروژه الهي خيلي سخت شد!!

«و سائر الأمراض النفسانية في نفوسهم» بنابراين وقتي اين حجاب‌ها نباشند «فيشاهد كلّ منهم كلّا منهم» هر کدام از مقربين مي‌توانند مقرب ديگر را مشاهده کنند «إذ ذات كل واحد منهم عين باصرة و اذن واعية» آقا! اينها همان‌طور که حق سبحانه و تعالي عين علم است عين بصر است عين سمع است همين‌جوري مي‌شوند موانع برطرف مي‌شود ذاتشان مي‌بيند ذاتشان مي‌شنود ذاتشان حرف مي‌زند اين‌جوري مي‌شوند. «إذ ذات کل واحد منهم عين باصرة و اذن واعية دائما و عقل درّاك بالفعل» عقل مي‌شوند چون الآن ما عقل نيستيم چرا؟ چون «الي ما شاء الله» حجاب داريم حس ما خيال ما وهم ما شهوت ما غضب ما همه اينها اجازه نمي‌دهند که ما عقل باشيم. اينها همه‌اش فروکش مي‌کند هيچ چيزي نيست وقتي نباشد عقل اينجا خوب کاملاً کار مي‌کند. «كما إنّه نور مبصر و كلام حقّ مسموع دائما و حقيقة معقولة بالفعل» «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها» الآن اين سه تا را دارند مطرح مي‌کنند. هم گوش دارند گوش شنوا. هم چشم دارند چشم بينا. هم عقل دارند عقل متفقّه و ديگر هيچ مانعي ندارند آن وقتي مي‌توانند همديگر را متقابلين ببينند و از همديگر لذت ببرند.

پرسش: ذاتشان عقل مي‌شود. در واقع عقل‌اند که متقابلين هستند.

پاسخ: بله همين‌طور است «كما إنّه نور مبصر و كلام حقّ مسموع دائما و حقيقة معقولة بالفعل» خيلي مقدمات مي‌خواهد. با اين مقدمات عادي کسي نمي‌تواند اين تقسيم را ما اگر نگرش‌هاي فلسفي را نداشته باشيم کمتر مي‌توانيم فهم بکنيم اين مسائل را.