1403/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 15 سوره واقعه
قوله عزّ اسمه: ﴿عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ﴾.
در سوره مبارکه واقعه هستيم سورهاي که مختص به جريان قيامت تطورات آن اصل اثبات قيامت احکام قيامت و تطوراتي که براي افراد هست و در حقيقت نظام قيامتي را بايد که در سوره مبارکه «واقعه» دنبال بکنيم. اگر ما واقعاً تمام تأکيد را روي اين امر داشته باشيم و آيات مرتبط به مسئله قيامت را، يک وقت بحث معاد است معاد مطلق است اصل عود بشر و ماسوي الله به سوي الله معاد به اصطلاح گفته ميشود عود يعني اين. عودي که در معاد براي متکلمين هست فکر ميکنند که اين عود روح به بدن ميشود معاد. نه! معادي که در نزد فيلسوفان يا عارفان هست عبارت است از کل ماسوي الله به سمت ماسوي الله جمع ميشود کلاً و اسامياي در آنجا ظهور ميکند از حق سبحانه و تعالي که اگر در مثلاً عالم دنيا يا عوالم ديگر بخواهد ظهور پيدا بکند آن اسم ظهور پيدا بکند آن عالم بايد جمع بشود اگر اسم قهاريت ظهور بکند و خداي عالم با اسم قهاريت تلؤلو بکند و طلوع بکند ماسوي الله «فصعق من في السماوات و من في الأرض» مدهوش ميشود آن اسم اگر بخواهد باشد.
آن اسم الآن خداي عالم با اسم عدلش هم در عالم طبيعت نيست. اگر با اسم عدل حق سبحانه و تعالي حق سبحانه و تعالي بااسم عدل در نظام طبيعت حکمراني ميکرد هيچ کس ظلم نميکرد.
پرسش: ...
پاسخ: همينطور است. خداي عالم از باب ظهور و خفا، اينگونه از اسامي الآن در خفا هست در ظاهر نيست عالم شهادت دون آن است که بتواند حقائق عالم غيبي را و اسماء الهي را در عالم طبيعت. اينکه ميگويند مثلاً اگر يک تيکه از بهشت بيايد در دنيا بيايد کل دنيا را روشن ميکند يا اگر معاذالله يک تيکه از نار و جهنم به عالم دنيا بيايد کل دنيا را ميسوزاند چون دنيا تحمل معناي برزخي را عقلي را ندارد اين در حد همين طبيعت است و لذا ميگويند اينها وجودات مشبّکه هستند. ميگويند يعني چه که نار روشن باشد؟ الآن ميخوانيم البته ظاهراً مثل اينکه در آية الکرسي است. چرا نار روشن است؟ نار بايد مثل قير سياه باشد چون اين ار مشبک است اين نار چون آميخته با نور است اينجوري است. اين نار اگر هزار هزار هزار بار نار جهنمي شسته شده با آب شسته شده شده اين ناري که در طبيعت است. اين است اين نار اگر شسته نميشود آن غضب الهي يک تيکهاش ماسوي الله را ميبرد.
اينکه خداي عالم ميفرمايد که «إن الله ليس بظلام للعبيد» بعضي در مقام تفسير ميگفتند که اين «ليس بظلام» نه يعني خدا خيلي ظلم نميکند. اگر به اندازه سر سوزني خداي عالم ظلم بکند ميشود ظلام. کل عالم هستي را ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: لذا مرحوم صدرا در شواهد الربوبيه هم اين مطلب را ميفرمايند که اين نار اگر روشني دارد بخاطر اين است که اين نار شسته شده آن زلال بودن نار کم شده کم شده کم شده که الآن ما مخلوطي از نار و نور داريم نه نار محض. آنطور که فرمودند نار محض تاريک است ظلام است.
اکنون داريم اوصاف مقربين را ميخوانيم و اصحاب المقربين. ﴿اولئک المقربون في جنات النعيم ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين﴾ اين جمله بعدي ﴿علي سرر موضونة﴾ يک نگاه اين است که کلاً شما اينها را در حد مثال بدانيد. در حد نمونه بدانيد، چون تصريح قرآني هم هست که ﴿و مَثل الجنة التي وعد المتقون﴾ اين است. ما نميتوانيم اين را براي شما توصيف بکنيم «لاأذن سمع و لا عين رأي ولا قلب خطر علي باله» اينجور نيست اصلاً قابل اين معنا نيست که ما بتوانيم مثلاً فرض کنيد انسان کلي را ما بخواهيم براي انسان بگوييم اين انسان کلي عدل حقيقت عدل را ما يک عدل اين است که دو تا فرش خودمان را دو تا زمين خودمان را اين عدل است اما العدل الانسان مگر قابل فهم است؟ چرا الانسان و طبيعت انسان اينجا وجود ندارد؟ براي اينکه اينجا دون آن است که بخواهد يک حقيقت عقلي را تحمل بکند. حقيقت عقلي به مراتب فراتر از حقيقت مادي است. چون حقيقت عقلي در نشأه طبيعت راه ندارد به لحاظ ضعف طبيعت نه اينکه خداي عالم معاذالله قادر نباشد اين مقدور نيست. به جهت ضعف وجود که عالم دنيا دارد مقدور نيست که قدرت الهي بر او تعلق بگيرد و عدل را بياورد.
جريان عدل منتظر حضرت آقا بقيت الله را هم بايد اينجوري لحاظ بکنيم آن عدل منتظَر ميآيد تا همه بساط ظلم و ظلام و همه مگر يکي دو تاست او حقيقت عدل است اراده الهي بر اين است اين اسماء الله چه ميکند؟ حقيقت عدل حقيقت انصاف حقيقت احسان حقيقت فضل واي واي واي که انسانها چقدر در غفلتاند چقدر در غيبتاند و اين.
پرسش: ...
پاسخ: انسان ظرفيت اينکه بتواند امانت الهي را حالا اگر هر چه ميگويند بعضي ميگويند امانت الهي حقيقت ولايت است حقيقت انسان کامل است و امثال ذلک انسان از آن جهت که انسان است قابليت اين معنا را دارد به جهت وسعت وجودي. قابليت دارد بالقوه مستعد است که بتواند امانت الهي را حالا خلافت است ولايت است هر چه که هست را تحمل بکند. الآن بدون ترديد رسول گرامي اسلام و ائمه(سلام الله عليهم اجمعين) اينها قابليت اين را دارند که مقام خلافت اللهي را مقام ولايت الهي که از پي درآمد را تحمل بکند. اما انسان عالماً و عامداً خودش در حقيقت به سمت ظلوم بودن جلو ميرود و طبيعي است که انسان ظلوم و جهول حجاب پيدا ميکند و اين قوه و استعداد از فعليت ميافتد و طبعاً نميتواند تحمل بار امانت الهي را داشته باشد.
اين حجبي که انسان از طريق هوي و هوس و شهوتها و غضبها و امثال ذلک به دور خودش ميتند اين مانع بزرگي ميشود که بتواند حامل امانت الهي باشد. اما «علي سرور موضونة» يکي ديگر از اوصافي که براي مقربين دارند ذکر ميکنند اين است که مقربين «علي سرر موضونة» هستند اولاً ميخواهيم که بگوييم آيا اين ظواهر عيناً هميناند؟ يعني واقعاً آنها «علي سرور موضونة» هستند يا اين از باب يک مثالي است که دارد خداي عالم ميزند که آقايان اهل بهشت البته مقربين در يک مرتبه و مستوايي هستند که در آن مستوي تخت است؟ سرر جمع سرّ است يعني تخت. مثل کراسي جمع کرسي است يعني صندلي. مثل منابر جمع منبر است که يعني آن بالاترين.
الآن توضيح ميدهند انبيا بر منابرد اولياء بر سررند و علما بر کرسياند حالا اين را که الآن دارند مثال ميزنند اينها سه مرتبه طولي است که يکي منابر است که از جانب خداي عالم وحي ميآورند مرسلين بر منابرند. اولياء بر سررند تخت پادشاهي تختي که مثلاً ملکه بلقيس داشت و حضرت سليمان بر آن تخت بود و امثال ذلک آن تخت حکمراني است اولياء جايگاه حکمراني دارند از طرف حق سبحانه و تعالي لذا اينها تخت دارند برخلاف منبر، که منبر جايگاه ابلاغ وحي الهي است حيثيتهاي رسالتي و نبوتي با آن هست که انبياء و مرسلين بر منابرند و اولياء بر سررند و علما بر کراسي هستند.
حالا در حقيقت ميخواهند بگويند ايشان يک مطلبي را بيان ميفرمايند که اين
پرسش: ...
پاسخ: کراسي يعني کرسي صندلي.
پرسش: ...
پاسخ: منبر جايگاه خيلي بلندي دارد مثل اينکه اين صندلي است آن منبر است. آن را نميگويند کرسي.
پرسش: ...
پاسخ: حالا صبر کنيد ما برسيم. سرر تحت پادشاهي است. تحت پادشاهي داريم صندلي از همه پايينتر است. تخت متوسط است. منبر برتر است و بالاتر است. منابر
پرسش: ...
پاسخ: اگر پيغمبر نشويم!! البته کرسي آنجا يک کرسي عادي که نيست. مثل اين صندليها نيست که آقاي رسولي اينجا نشستند! لذا اين را ميگويند مَثل است «و مَثل الجنة» حالا ما الآن کرسي ميگوييم سُرر ميگوييم و کراسي ميگوييم و سُرر ميگوييم منابر ميگوييم اينها مثال است نه اينکه حقيقت اينها باشد و الا آنجا که ماده نيست آنجا که چوب و تخته و آهن و اين حرفها نيست. حالا مرتبه وجودي آنها بالاتر از همه هست چراکه آنها ابلاغ کننده کلام الهي هستند بحث ديگري است.
بنابراين اولاً پس ما يک نگاه آلودهاي به عنوان مثال داريم آلوده که عرض ميکنيم براي اينکه حيثيتها مادي را داريم برجسته ميکنيم ميگوييم کرسي ميز تخت منبر اينها حيثيتهاي مادي است ما داريم ميآلاييم با آن کرسي و سرري که در إنشاءالله رزقنا الله و اياکم در بهشت إنشاءالله ما نصيبمان خواهد شد. اين سُرر سرر عادي نيست «علي سرر موضونة» اين سرر موضون است موضون يعني چه؟ موزون يعني مرمّل است و آغشته شده است با ذهب و فضه و دُرّ و ياقوت و امثال ذلک. چون اينها هم باز از باب مثال است و الا طلا و نقره و امثال ذلک اينها که از سنگاند اينکه ارزش سنگ است که طلا سنگ زرد است نقره سنگ سفيد است ارزششان به کمبودشان است و گرنه اينها ارزش ذاتي که ندارند. «کلاهما عندي حجران» آن وقتي امام(عليه السلام) يک نفر از ايشان يک چيزي خواسته بود حضرت به اين حاجبش دستور داد که «ألف» به او بده. اين سؤال کرد که ألف ذهب يا ألف فضه؟ گفت «کلاهما عندي حجران فأعطهما ما أنفع به» هر کدام از اينها که به نفعش هست آن را به او بده يعني طلا ميخواهد طلا بده اگر نقره ميخواهد نقره بده. چه عالمي است واقعاً!؟ «کلاهما عندي حجران».
بنابراين طلا و دُر و ياقوت و نقره و فلان و اين حرفها براي ما درعالم دنيايي کساني که در يک محدوده طبيعت و نگاه به طبيعت دارند ارزش دارد وگرنه اينها ارزش ذاتي که ندارد. اينها روي تخت هستند اين مقربين روي تختاند و لکن اينها تا حد سرر هم بالا ميآيند نفرمود که «علي منابر موضونة» «علي سرر موضونة» يعني مرتبه وجودي مقربين يک مرتبه بالاست از کراسي بالاتر است از علما برترند اما به مرتبه منابر نميرسند به مرتبه انبياي الهي نميرسند آنها البته انبياي اولوا العزم مرادشان است که به عنوان اسم الله ميشوند خليل الرحمن، کليم الله، روح الله، حبيب الله اينها در حقيقت چون جنبه الهي پيدا ميکنند ميگويند «علي منابر من نور» در باب اوليا(عليهم السلام) هم اين وجود دارد چون مرتبه وجودي آنها گرچه رسول نيستند اما جاي پاي رسول ميتوانند قدم بگذارند و مرتبه رسول را پيدا بکنند حالا اين بحث خاص خودش را دارد که اينکه به مثابه نفس پيغمبر است مخصوصاً براساس آيه مباهله «و انفسنا و أنفسکم» اينها هم ميتوانند بر منابر باشند.
اگر کسي «علي منابر» بود حتماً روي کراسي و روي سرر هم ميتواند باشد مثل کسي که جنة اللقاء نصيبش بشود «جنات تجري من تحتها الأنهار» هم نصيبش ميشود. از باب چون که صد آمد نود هم پيش ما است. اما اين سرر تختها مزيناند مرملاند اين موضونه أي مرموله. مرموله يعني مرمّل که مثلاً در باب سالار شهيدان حسين بن علي ميگوييم که «مرمّل بالدماء» مرمّل يعني آغشته شده است تمام وجودش را خون گرفته است اين موضونه است اساساً يک وقت است که ميگوييم يک تخت چوبي درست ميکنيم دور و برش را طلا آويزان ميکنيم نقره آويزان ميکنيم و مثلاً درّ و ياقوت آويزان ميکنيم جنسش خود چوب است ولي اينها يک سلسله نه! «علي سرور موضونة» که اينها در ماهيتشان از بهترينها گرفته شده است نه اينکه تختي درست بکنيم از چوب و آهن و پلاستيک و فلان و اين حرفها بعد يک امر تزئيني برايش قرار بدهيم اينکه نيست. اينها اولاً اينها مادهاند و در عالم ماده دون آن هستند که بيايند بالا. اما «علي سرر موضونه» که ميگويند «مرمولة موضونة» يعني «مرمولة باليواقيت و الدرر و الذهب و الفضة» و امثال ذلک.
يک چيدماني موضونه يعني چيدمان. يک چيدماني از اين بهترينها در آنجا انجام ميشود. نميدانم، آدم گاهي وقتها يک حرفهايي ميزند دوست دارد حرف بزند ولي ما اين حرفها را يک ذوق ميدانيم نه اينکه قطعي اينجوري باشد. به هر حال آنچه را که امروزه به عنوان عمل صالح اخلاق حسن تربيت درست ادب و اينها تبديل ميشود به آن. اينکه ميگويند همين نماز و روزه تبديل ميشود، همين اخلاق همين تربيت همن افشاء سلام همين اينها تبديل ميشود اين سرر از اين امور تشکيل ميشود. ما نميدانيم اين افشاء سلام حقيقتش چيست؟ ما نميدانيم اين احساس و تفضل و اين صدقهاي که ميدهيم و مثلاً فرض کنيد که با يک مسکيني با يک فقيري با يک عارفي آدم دلنشين ميشود و همدلي ميکند همسويي ميکند همفکري ميکند اين نميدانيم چقدر ارزش دارد! واقعاً نميدانيم. اين تشييع جنازه اين عيادت مرضا و امثال ذلک اين همه ثواب برايش نوشته شده در اين مفاتيح الحياتاند بعضي از آن روايات آمده. اينها باطني دارد. اينکه شما ميبينيد اين همه حق سبحانه و تعالي در کتابش يا بيان سنت نبوي و علوي و فاطمي و ساير ائمه(سلام الله عليهم اجمعين) اين همه تأکيد بر اينها دارند چون روح آنها ميگويند آقا، مرحله جنة اللقاء اگر کسي نماز را به انگيزه لقاء الله بخواند آنجا ميرسد. الآن ما اين نماز دو رکعتي صبح ميخوانيم کجا هستيم ما؟ اگر به انگيزه چون وقت نماز شد «حان حين اللقاء» وقتي مؤذن اذان ميگويد که مثلاً «قد قامت الصلاة» ميگويند «حان حين اللقاء» نماز زيارة الله است. يا زيارت ائمه(عليهم السلام) که زيارت يعني تمايل قلبي. «زارَ» يعني «انحرف به».
اگر يک زيارت اين چناني دست بدهد يک ارتباطي باشد خود اين ارتباط است که اين حقيقت بهشت را براي آدم مجسم ميکند. بهشت به تعبير الآن عين جهنم که حضرت آقا ميفرمودند اينجور نيست که مثلاً نفت بياورند و گازوئيل بياورند و بنزين بياورند و هيزم بياورندو آتشگيره بياورند تعبيري که حضرت آقا خدا سلامتشان بدارد در بحث قرآني دارند ميگويند که «وقودها النار و الحجارة» بعد «اما القاسطون» يعني افراد ظالم «فکانوا لجهنم حطبا» چيزي نيست که از آنجا بروند از خوزستان نفت بياورند و گاز بياورند و امثال ذلک که نيست. خود انسانها هستند و اعمال آنهاست. خود شرايطي که انسان براي خودش ايجاد ميکند اينها را به همراه دارد.
الآن هم همينطور است. همانطوري که در نار ما چيزي ازآنجا نداريم معاذالله ناري انسان جهنمي همه را با خودش ميبرد «حمالة الحطب في جيدها حبل من مسد» و امثال ذلک اينها همراه خودشان اين اعمال را ميبرند. اين غل و زنجير را اينکه واقعاً ديگران را ببخشيد به مسخره ميگيرند استهزاء ميکنند اين همه چقدر قرآن در اين رابطه با صراحت و قاطعيت «و لا تنابزوا بالألقاب، إن بعض الظن اثم» اينها را ما چقدر ظنين ميشويم بدگمان ميشويم به افراد اينها پيش خدا همين ميشود جهنم کما اينکه آن ميشود بهشت. چيزي ما از آنجا نميبريم که مثلاً بگوييم که اينها آنجاست. نه، همين است. همين صوم و صلات تبديل ميشود به مقامات عارفيني. همين معاذالله تهمت و غيبت و تجسس و فلان و فلان که ما براحتي داريم اينجا انجام ميدهيم معاذالله. گاهي وقتها همين بحث حکومت و قدرت کاري ميکند که ما در مقام عمل اصلاً همه اين کارها را انجام ميدهيم به راحتي تهمت ميزنيم بهتان داريم افتراء ميزنيم آبرو ميبريم. آبرو چقدر عظيم است! در روايات هست که مؤمن ميتواند فرش خانهاش را بسوزاند خانهاش را بسوزاند ولي آبرويش را نميتواند مجاز نيست چون آبرويش مال خودش نيست. اين آبرو مال خداست. از کعبه اين آبرو حرمتش بيشتر است.
اينکه حاج آقا درس خارج فقه ديگه بيش از اين تحمل ندارد اين درسها اينکه عرفان نيست ميگويد که آقا! نميشود کميته امدادي جمعيت را اداره کرد مرتّب سهام عدالت و کميته امداد و اينجوري بايد عزت جامعه حفظ بشود. يارانه بدهيم کميته امدادي و اول بايد آبرو و عزت. اينهايي که طفلکيها از آبرو گذشتند که به قول جناب سعدي چون دست پيش کسان ميکني دراز پل بستهاي که بگذري از آبروي خويش. وقتي دست پيش آدمها از اين وقتي دست پيش کسان ميکني دراز پل بستهاي که بگذري از آبروي خويش. اين پلي است اين آبرو چقدر عظمت و ارزش و قرب دارد که اينجوري است.
به هر حال ««قوله عزّ اسمه ﴿عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ﴾. قال المفسّرون: مرمولة بالذهب» موضونة يعني مرمولة مرمل شده است آغشته شده است به ذهب «مشبّكة بالدّر و الياقوت، متداخلة بعضها في بعض» زره را ديديد که چگونه تو رفته است و اينها، با طلا و نقره و حالا براساس اين ظواهر. «كما يوضن حلق الدرع» حلقههاي دِرع يعني زره چگونه به هم تنيده ميشود متداخل است؟ اين با درر و ياقوت به هم تنيده شده «و قيل: متواصلة» موضونة نه يعني مرمولة بلکه متواصلة که «أدنى بعضها من بعض» که اينها خلل و فُرَجي داخلش نيست نزديک به هم هستند متواصل هستند وصل هستند.
«و قد ورد في الخبر: إنّ يوم القيامة يؤتى بمنابر» يک «و أسرّة» دو «و كراسيّ» سه تا مرحله دارد. منابر، اسرّة يعني تختها و کراسي. آنهايي که بقيه روي زمين نشستند!!! «إنه يوم القيامة يؤتي بمنابر و أسرّة و کراسي، كلّها من النور» همه اينها از نور هستند يک منبري داريم از نور کرسي داريم از نور حالا نور يعني يک حقيقت روشنگر «ظاهر بذاته مظهر لغيره» آن کسي که در اين جايگاه قرار ميگيرد روي کرسي عالم با عمل است با اخلاق است و اينگونه است اين مگر نه اينکه در دنيا که بود نور بود روشني ميکرد جامعه را اميدوار ميکرد به خوبيها دعوت ميکرد از بديها دورشان ميکرد؟ اين نور است. اين نور که ميگوييم «أخرجهم من الظلمات الي النور» يعني همين. يعني ظلم نکن عادل باش. حق ديگران را تجاوز نکن، معتدل باش و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: نور حقيتقتش اين است که «ظاهر بذاته مظهر لغيره».
پرسش: ...
پاسخ: بله حقيقتش مثل وجود است مثل ما وجود شجر را که نميفهميم. ما با يک سلسله مفاهيمي سروکار داريم «فالمنابر للأنبياء عليهم السلام و الأسرّة» که جمع سرر باشد تختها باشد «للأولياء و الكراسيّ للعلماء. و يحتمل أن يكون» همه اينها «كناية عن مظاهر قلوبهم أو مصادر أفعالهم» اگر در حد پيامبر و رسول بودند که قلبشان به وحي الهي روشن بود اينها روي منابرند. اگر نه، در حد اوليايند که اولياء امامت ميکنند حاکميت دارند و اينگونه از مسائل و ديگران هم که علما مصادر افعالاند دعوت ميکنند و به خيرات نيکوييها سفارش ميکنند.