1403/07/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/
قوله عزّ اسمه: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾
همانطوري که از جلسات قبل ملاحظه فرموديد بحث در سوره مبارکه «واقعه» است. يکي از سورههاي قرآني سوره مبارکه «واقعه» است اين سوره مختص است به جريان قيامت. از ابتدا تا انتها تمام مباحثش راجع به قيامت است. اطوار قيامت، افرادي که در قيامت هستند، کيفيت حکمراني در قيامت و همچنين مصوب دانستن و معاقب دانستن افراد، حضور افراد در پيشگاه حق سبحانه و تعالي، جمع همه «من الأولين و الآخرين» در آن ميقات يوم معلوم و امثال ذلک. اينگونه از مسائل در اين سوره به صورت گسترده مطرح شده و اگر ما اين سوره را آنگونه که هست در باب قيامت بيابيم که جناب صدر المتألهين اينگونه دارند بحث ميکنند مسائل معاد جسماني، معاد روحاني و نحوه پاداش دادن، نحوه کيفر دادن، قضيه بهشت، قضيه جهنم، قضيه ملاقات و لقاء حق سبحانه و تعالي و امثال ذلک، اگر کسي بخواهد در باب قيامت آيات را ملاحظه بکند سلطان بحث و محکماتش در سوره مبارکه «واقعه» است. اگر کسي سوره مبارکه «واقعه» را از اول تا آخر به درستي فهم بکند ساير آياتي که در ساير سور به صورت استطرادي يک آيه، دو آيه، سه آيه، راجع به قيامت است همه را در اينجا ميبيند.
آنها را به اينجا ارجاع ميدهد. چنين موقعيتي دارد سوره مبارکه «واقعه» خيلي از مسائل در حقيقت در اينجا حل و فصل ميشود و مباحث بعد را يعني آنچه که در سور ديگر هست را ما با تفسيري که در اين سوره مبارکه «واقعه» داريم، داريم تفسير ميکنيم. لذا اين اختصاص وجود دارد؛ مثلاً در باب معراج پيغمبر، گرچه پيامبر گرامي اسلام در سوره مبارکه «اسراء» اصل معراج بيان شده است که ﴿سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام إلي المسجد الأقصي الذي بارکناه له﴾ و لکن عمده مباحث معراج را بايد در سوره مبارکه «نجم» ديد آن جايي که جايگاه دنوّ و قرب رسول گرامي به حق هست که ﴿فکان قوب قوسين أو أدني﴾، ﴿علّمه شديد القوي﴾ ﴿ذو مرة فاستوي﴾، و ﴿هو بالأفق الأعلي﴾ و ﴿لقد رآه من آيات ربه الکبري﴾» عمده مباحث معراج را بايد در سوره «نجم» آدم ملاحظه بکند و اصلش را البته در سوره مبارکه «اسري» در حقيقت است.
قرآنشناسي اقتضاي اين مسائل را دارد که ما ببينيم که سلطان بحث کجاست؟ مثلاً آنچه که در باب شب قدر هست ليلة القدر در بسياري از آيات و سور آمده ولي اينکه مثلاً ليلة القدر چيست؟ چه احکامي دارد؟ چه تطوراتي در آن شب اتفاق ميافتد؟ نزول قرآن در شب قدر به چه معناي هست؟ همه در سوره مبارکه «قدر» است که اگر سوره مبارکه «قدر» ملاحظه بشود و خوب تفسير بشود و به همه جوانبش ديده بشود ساير مباحثي که در آيات ديگر هست به اينجا ارجاع داده ميشود. اينها اين ويژگي را دارد.
يکي از مسائلي که در جريان قيامت گذشت بحث اصل قيامت بود. ﴿إذا وقعت الواقعة ليس لوقعتها کاذبة خافضة رافعة إذا رجة الأرض رجا و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا﴾ اينها مسائلي است که به اصل قيامت برميگردد. حالا ما اينها را داشته باشيم آيات ديگري که در زمينه اصل قيامت هم هست را در کنار اين بحثها قرار بدهيم که اقتضاي تفسيري هم همين است آن وقت است که آدم ميتواند راجع به اصل قيامت حرف بزند.
بله، ﴿القارعة ما القارعة و ما ادريک ما القارعة﴾، ﴿الحاقة ما الحاقة و ما ادريک ما الحاقة﴾ اينها هم هست. ولي اينها همهاش در کنار سوره مبارکه «واقعه» وقتي قرار ميگيرد يک جا يک مسئله را روشن ميکند. پس اصل مسئله قيامت را که با عناوين مختلف است الحاقه است القارعه است يوم الحسرة است يوم التغابن است يوم الجمع است يوم الفصل است همه اين مسائل که به اصل وجود قيامت و توصيفات آن هست را آدم ملاحظه ميکند.
اين يک فراز از سوره مبارکه «واقعه». فراز ديگر اين بود که «و کنتم ازواجا ثلاثة» شما همواره انسانها را قرآن به سه دسته تقسيم ميکند يک دسته فوق العاده در اوج هستند مقربين ﴿السابقون السابقون أولئک المقربون﴾ يک دسته عمدتاً در حضيض و در ذلت هستند کالفجار هستند اصحاب شمالاند اصحاب مشئمه هستند و اينگونه از مسائل. يک عده هم متوسط بين آن اوليها و اين آخريها هستند که اصطلاحاً از اينها به اصحاب يمين ياد ميشود اصحاب ميمنه ياد ميشود اصحاب ابرار ياد ميشود و از اين دست که ﴿خلطوا عملاً صالحا و آخر سيئا﴾ ﴿و کنتم ازواجا ثلاثة﴾ اگر ما يک معيار قوي مناسبي براي اين مسئله داشته باشيم ميبينيم که در قرآن همواره بر روي اين سه دسته دارد حرف ميزند. يا عدهاي پيشگاماند يا عدهاي عقب افتادهاند معاذالله در صف فجار و اصحاب مشئمه و اصحاب شمال و اينها هستند. يک عده که متوسط بين اين دو قسمت هستند.
فرمودند که ﴿و کنتم ازواجا ثلاثة فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَة﴾ ميآيند توضيح ميدهند. ﴿وَ أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ﴾ بعد ﴿وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون، في جنات النعيم﴾ بحث امروز ما ﴿ثلة من الأولين و قليل من الآخرين﴾. ما بايد واقعاً ويژگيهاي اين دسته از افراد را اينجا بشناسيم البته ما الآن تفسير موضوعي نداريم که همه آياتي که راجع به اين طايفه است يعني مقربين هستند سابقين هستند را بخواهيم ذکر بکنيم و همه ويژگيهاي مقربين را ياد کنيم. اما در اينجا به بخشي از آنها خداي عالم تعرّض ميکند و ويژگيهاي انسانيها مقرّب را بيان ميکند.
عرض شد که چرا به اينها ميگويند مقرّبين؟ اينها هيچ حکمي مثل ساير افراد ندارند بلکه بخاطر اينکه در جوار قرب حق هستند محکوم به حکم الهياند. شما الآن اين زيارت جامعه را که ملاحظه ميکنيد ميبينيد که همهاش احکام الهي است «و علمکم» حيات شما حيات الهي است علم شما علم الهي است قدرت شما «بکم فتح الله بکم يختم» و همه احکامي که ملاحظه ميفرماييد ميبينيد که احکام الهي است که بر اينها جاري شده است اينها در صقع ربوبي قرار دارند. اينها جنب اللهاند اينها نور اللهاند اينها وجه الله هستند وجه الله ديگه از خودش حکمي ندارد هر چه هست حکم الهي است محکوم به احکام الهياند موجودند به وجود الهي. باقياند به بقاء الهي. محيياند به حيات الهي. اينها محيياند اينها مميتاند. مگر فقط حضرت عيسي(عليه السلام) محيي و مميت بوده؟ هر کس که در مرتبه وجه اللهي قرار بگيرد محکوم به احکام الهي است مظهر اسامي عاليه حق سبحانه و تعالي است. لذا از اينها به مقربين ياد ميشود مقربين يعني آن دسته از افرادي که در جهت قرب به حق به جايي رسيدهاند که احکام الهي بر آنها جاري است از خود خالياند هيچ حکمي براي اينها نيست. از خودشان علمي ندارند از خودشان حياتي ندارند از خودشان فعلي ندارند ﴿ما رميت إذ رميت و لکن الله رمي﴾ اين فقط رمي نيست «ما بصرت إذا بصرت و لکن الله بصر»، «ما أذنت إذا أذنت و لکن الله إذن» اينها «کنت سمعه کنت بصره کنت يده کنت رجله» اينجوري ميشوند.
اين حديث قرب فرائض و قرب نوافل که از غرر احاديث رسول گرامي اسلام است و اصلاً عرفان روي اين دارد کار ميکند انسان کامل يعني همين. انسان کامل همين مقربين هستند يعني کساني هستند که جوار قرب پيدا کردند و محکوم شدند به حکم الهي بعد اينها به جهت اين جايگاه خليفة اللهاند «إنّ جاعل في الأرض» به اينها شامل ميشود و محکوماند به احکام الهي. اين سخني که خدا در قرآن فرمود ﴿و من يطع الرسول فقد اطاع الله﴾ خيلي حرف بزرگي است. خيلي حرف عظيمي است. هر کسي که پيغمبر را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است. ببينيد ما يک اطيعوا الله داريم و يک اطيعوا الرسول. فرقشان چيست؟ فرقشان به ثابت و متغير است. اطيعوا الله احکام ثابت است و اطيعوا الرسول به احکام متغير است. احکام متغير را که خداي عالم هر لحظه بيان نميکند. اگر پيامبر فرمود که هر کس جيش اسامه را رها بکند فلان ميشود اين حکم الله است ولي چون متغير است حالا اسامه شد اسامه، نشد يکي ديگري. اين متغير است و چون متغير است رسول بيان ميکند و چون رسول محکوم به حکم الله است گويا که اطيعوا الله و اطيعوا الرسول.
پس اطيعوا الله به آن احکام ثابت اسلام گفته ميشود و اطيعوا الرسول به احکام متغير. الآن اختلاف شده الآن ميخواهند صلح بکنند، الآن ميخواهند جنگ بکنند الآن ميخواهند مسئلهاي را حل بکنند الآن ميخواهند کسي را مأمور بکنند خداي عالم نبايد بگويد که آقا زيد را بزن عمرو را نزن. اينجا اگر ﴿فإن تنازعتم في شيء، فردّوه إلي الله و رسول﴾ ﴿الي الله﴾ يعني چه؟ يعني آن احکام اولي، حق را توجه کنيد، عدل را توجه کنيد، ثبات را توجه داشته باشيد وحدت داشته باشيد اختلاف نداشته باشيد اينها احکام ثابت اسلام است. ولي مشخصاً چکار بکنيد؟ اگر پيغمبر گفت دست برداريد، دست برداريد. بعضيها بحث ميکنند حتي من امروز در اين فضاي مجازي ديدم که ما ده تا سؤال از پيغمبر داريم آيا رسول الله، شما که با دختر ابوسفيان ازدواج کرديد براي چه بوده؟ حالا بيا و درستش کن! شما با برخي از افرادي که مثلاً مطلوب نبودند يا شما در صلح حديبيه کوتاه آمديد براي چه کوتاه آمديد؟ آقا پيامبر است، دستور الهي مستقيم دارد، شما ساکت باشيد. نميشود در هر مسئلهاي شما بخواهيد دخالت بکنيد و براي اين توضيح بدهيد و براي او توضيح بدهيد اين بگويد آره آن بگويد نه، آن بگويد آقا آنجوري بود اين بگويد اينجوري بود اينکه نميشود.
﴿فإن تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الرسول﴾ و ساکت باشيد. همين قدر کافي است. انتظار نداشته باشيد که ﴿و ما يکون لهم الخيرة في أمرهم﴾ شما که نبايد در اين مسائل جزئي اختيار داشته باشيد. يک نفر بايد حرف آخر را بزند و پيغمبر است. امام است. تمام شد و رفت. ما نميتوانيم در همه مسائل بياييم همه افراد را ميتوانيم راضي بکنيم. علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در جنگ صفين خدا لعنتشان کند همينها حضرت را مأمور کردند يعني وادار کردند به مسئله حکميت، همينها هم حضرت را به استغفار و امثال ذلک وادار کردند.
بنابراين ما بايد يک جايي امر را متوقف بکنيم و گفتيم که هر چه که فرموده است. در امور جزئي. ببينيد اگر مثلاً شخص اشتباه بکند خطا بکند فلان. ولي يک شخصيتي که مثل پيامبر و امام(عليهما السلام) معصوم است اگر ما به جايي رسيديم به اختلافي به انتخاب مثلاً احسني و امثال ذلک، اگر او گفت، تمامش کنيم. چرا آنهايي که در بيعت صلح حديبيه شرکت کردند در بيعت در وادي شجره در تحت شجره باهم بيعت کردند مورد احتراماند؟ چون گفتند پيغمبر صلاح دانسته صلح کرده با مشرک صلح کرده با ابوسفيان صلح کرده پيغمبر صلح کرده تمام شد. چرا آن کساني که با پيغمبر در صلح حديبيه بيعت کردند امتياز والايي پيدا کردند؟ چون تمکين کردند. «ما يکون لهم الخيرة في أمرهم» اينها پذيرفتند. اين قدر مهم است مسئله که ما وقتي به يک امر متغير رسيديم کار را به دست اهلش داديم ديگه نزاعي نکنيم حرفي نزنيم.
الآن بسياري از مسائل همينطور است. اگر ما به يک جايي رسيديم به يک فردي که بناست همان باشد ما نميخواهيم بگوييم که اين فرد تمام است. بله، اگر معصوم باشد تمام حق است. اگر نه، اگر حرفي زد بايد که آدم با معيارها درست کند.
بنابراين مسئله اصحاب مقربين را ما بايد اينجوري ببينيم.
پرسش: ...
پاسخ: در همه مراتب هستند اينها در مراتب عقلشان در جبروت و ملکوت است، مرحلشان طبعشان در ناسوت است.
پس کليات را ملاحظه فرموديد که ما اينطور باشد پيش ببريم که مبنايي که قرآن براي انسانها گذاشته مسئله قرب به حق است رحمت، بُعد عن الحق است لعنت. و متوسط بين قرب و بُعد است که اصحاب يمين هستند اصحاب ميمنه هستند و امثال ذلک. ما در قرآن راجع به افراد اگر سخن گفتيم بدانيد که فقط و فقط راجع به اين سه طايفه است.
در باب مقربين دو سه تا حکم را گفتند فرمودند که «السابقون السابقون اولئک المقربون» اينها نه تنها هجرت کردند نه تنها سرعت گرفتند نه تنها سبقت گرفتند به جايي رسيدند که در جوار قرب اسکان گرفتند و ساکناند هيچ وقت از اينجا دور نميشوند. هجرت است سرعت است سبقت است و امامت ... اينها به مرحله امامت رسيدهاند و امامت هم در حقيقت پيشگامي است که از ناحيه حق سبحانه و تعالي براي برخي از افراد اين حکم قرار ميگيرد.
فرمودند که يکي از ويژگيهايي که براي مقربين است اين است که مقربين ﴿في جناب النعيم﴾اند نه «في جنة النعيم». جنات يعني همه مراحلي که براي بهشت در نظر گرفته ميشود از جنة اللقاء گرفته تا جنت عقلي تا جنت نفسي براي اينها هست. ما يک جنت نفسي داريم يک جهت عقلي داريم يک جهت لقاء داريم که آن جنة اللقاء براي و لذا فرمود که «في جنات النعيم» که در هر جنتي نعيم خاص خودش را دارد. اگر در جنت نفس رفتي همين حور و قصور است. در جنت عقل رفتي اين ملکات و جنبههاي حقاني است و اگر در جنة اللقاء است همواره زيارت حق سبحانه و تعالي اينها «عبدي اطعني حتي اجعلک مثلي» اينجا در اين مرتبه انسان قرار ميگيرد.
بنابراين در هر جنتي يک نعمتي وجود دارد «في جناة النعيم» يعني اگر در جنت نفس رفتي، در جنت عقل رفتي، در جنت قلب رفتي در هر کدام از اين جنتها آن نعمت خاص خودش را دارد و بالاترين جنت، جنة اللقاء است که انسان به لقاء الله ميرسد و اين برترين نعمت است و بالاتر از نعمت لقاء اللهي که وجود ندارد اين انساني که در اين مرحله توانسته البته اگر کسي به جنة اللقاء رسيد جنت عقلي دارد جنت نفسي دارد و همه مراتب در حقيقت براي او از جنت هم در حقيقت، حقيقت جنت حالا ميگويند «جنات تجربي من تحت الأنهار» اين «تجري من تحتها الأنهار» اين ظهور جنت نفسي است. اما حقيقت جنت عبارت است از رضايت الهي. بهشت تو رضاي من است. حقيقت جنت همانطوري که حقيقت نار، غضب و سخط است. بله يک جايي اين غضب به صورت آتش است يک جايي هم به صورت آب است. «فاغرقوا فأدخلوا نارا» گاهي اوقات با صاعقه است معاذالله اين جريان ابرهه سجّين بود آتش نبود اين هم يک نوع غضبي است. غضب جهنمآفرين است رضا جنت و بهشتآفرين است.
بنابراين اين ﴿في جنات النعيم﴾ که ميگويند نه يعني همهاش حور و قصور و همهاش ببخشيد بخور و بخواب و امثال باشد که اين کم نيست. افرادي که در بهشت ميروند فکر ميکنند که بخور و بخواب است نه! اين هر وقت انسان بخواهد برايش فراهم است «يفجرونها تفجيرا» نه اينکه بخور. «يفجرونها تفجيرا» يعني هر وقت شما هر لذتي بخواهيد «قطوفها دانية» اينجور نيست که اي بابا دست ما کوتاه و خرما بر نخيل. هر چه بخواهي وقتي حضرت مريم(سلام الله عليها) در آن حال بود خداي عالم فرمود اين درخت خشک شده خرما ﴿فهزي إليک بجزغ النخلة تساقط عليک رطبا جنيا﴾ تمام شد و رفت. يک درخت خشک شده بلند خرما، يک شاخه کوچکش را بگيرد اين شاخه کوچک ميشود «فهزي اليک بجزع النخلة تساقط عليک رطبا جنيا» اين اراده است. نه اينکه آدم هر چه بخواهد بعضي از سفرههاي کشورهاي آن چناني را آدم ميبيند مرتب فکر ميکند اينجوري است. نه، آن کسي که بخواهد غذا بخورد بعد هم آنجا بحث همانجا هم اينگونه از مسائل است و افرادي که به هر حال در بهشت هستند همانطوري که حاج آقا از مرحوم الهي قمشهاي نقل ميکرد که دوست دارم نهج البلاغه را در بهشت در خدمت آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) تلمذ کنم اين همين است.
ما چون ديدمان محدود است و لذتهايمان ببخشيد به خورد و خوراک و خواب و امثال ذلک است فکر ميکنيم که افراد وقتي ميروند بهشت يعني اين. ما با چشم خودمان با بينايي و روش و منش و فکر و انديشه خودمان جنت را تعريف ميکنيم. مگر جنت اين است؟ «مثل الجنة التي وعد المتقون» اين است. مَثلش اين است حالا خودش چيست را خدا ميداند. «مثل الجنة التي وعد المتقون». اصلاً «لا عين رأي و لا أذن سمع و لا علي قلب يخطر» يک عالم ديگري نيست. مثلاً شما وقتي از عالم حس به عالم خيال هجرت کرديد عالم خيال چقدر بزرگتر است؟ چقدر عظمت بيشتري دارد؟ از عالم خيال به عالم عقل مهاجرت کرديد عالم عقل يک انسان دارد يک فرد عقلاني دارد بنام الانسان. اين الانسان شامل «من الأولين إلي الآخرين» است آن چقدر عالم بزرگي است؟ تمام انسانهاي که از اولين تا آخرين آمدند همه و همه در اين وجود انسان کلي و فرد عقلاني وجود دارند اين ميشود عالم عقل. مگر اينجوري قابل مقايسه است؟
پرسش: ...
پاسخ: ما هم ميگوييم که اگر بازش بکنيم همين آيه ممکن است هفتاد لايه باشد هفتاد تا جنت پيدا بکند. ببينيد ما الآن لذت بصر داريم لذت سمع داريم لذت لمس داريم لذت داريم، همه لذات است اينها در قلب لذتهاي باطني هم هستند همه همين جنت هستند ولي ما کلي ميگوييم ملکوت، ملکوت خيلي مراحل دارد. از ملکوت اسفل گرفته تا ملکوت اعلي. سقف ملکوت اعلي سطح جبروت است. سقف جبروت سطح لاهوت است. سقف لاهوت ميرسد به حضور ذات. خيلي مسائل اينجور نميتوانيم بگوييم. مگر عالم لاهوت حالا بله يک عالم لاهوت، يک عالم ملکوت، يک عالم جبروت، مگر اينطور است.
ميگويند فاصله بين عالم برزخ با عالم طبيعت مثل عالم طبيعت با رحم مادر است. عالم طبيعت را رحم مادر فرض ميکنند و عالم برزخ را عالم دنيا. حالا مقايسه بفرماييد. اگر يک بهشتي بخواهد همه اهل بهشت را يک روز ناهار بدهد «أرضها السموات و الارض» اين يعني چه؟ خانه بهشتي به حدي وسيع است که اگر خواست همه افراد، اين چه دنيايي است چه عالمي است؟ اين چيست؟ اينها اصلاً فوق «ما يتصور» است اصلاً چيزي به هيچ ذهني نميآيد به هيچ وهمي در نميآيد و امثال ذلک.
فرمودند که يکي ديگر از احکامي که براي مقربين ذکر ميکنند ميگوييند المقربون المقربون «السابقون السابقون اولئک المقربون، في جنات النعيم» حالا حکمي که الآن ميخواهند بگويند ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ ﴾. در باب اصحاب يمين حالا همين در سوره مبارکه «واقعه» آيه 39 و آيه 40 ﴿ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين﴾ يعني اصحاب يمين هم در زمان پيغمبر زياد بودند و هم بعد از پيغمبر زيادند ولي مقربين خيلي کماند. جناب صدر المتألهين ميفرمايند که سرّ «ثلّة من الأولين» در زمان پيغمبر زياد بود ثلّة يعني کثير، عده زياد. در مقابل قليل. ثلّة مثل امّة. امّة و اُم. ثلّة و ثُل که ثُل يعني جمع کثير. در مقابل جمع قليل. «ثلة من الأولين» چرا؟ حالا بعضي دو تا تفسير کردند در اين رابطه. ميگويند «ثلة من الأولين» يعني پيشينيان زمان انبياي قبل افراد مقرب زياد بودند. اين يک تفسير. يک تفسير ديگر اين است که نه، مراد از «ثلة من الأولين» يعني در صدر اسلام در اول اين امت پيغمبر(صلوات الله عليه) آنهايي که مهاجر و انصار ويژه بودند و اينگونه پيغمبر را همراهي کردند مخصوصاً در مکه در قربت و تنهايي در شعب ابيطالب و امثال ذلک، آنها يک گروه ايثارگر فراواني بودند.
بله بعد از اواخر امت پيغمبر(صلوات الله عليه) اينها درآمدند معاذالله اين عبارتها و توهينها را نسبت به پيغمبر داشتند وقتي پيغمبر ميخواست قلم دوات بگيرد همينها بودند. همينهايي که در صف پيشين پيشگام بودند الآن به اين صورت درآمدند.
پس دو تا تفسير دارد «ثلة من الأولين» يعني گروههايي که قبل از اسلام بودند زياد بودند. سابقيني که مقرباند و در جنات نعيم هستند اين طايفه در قبل از اسلام در امتهاي پيشين زياد بودند. تفسير ديگر اين است که نه، در صدر اسلام سابقين و مقربين زياد بودند يعني از اولينهاي صدر اسلام. ولي بعدها کمکم کم شدند.
يک مسئلهاي است حالا دغدغه ذهني ما هم هست حالا منتقل ميکنيم خدمت دوستان، خودمان که راهحلي برايش نيافتيم! پروژه الهي پژوژه هدايت بشر است يعني اگر بخواهيم بگوييم که خدا خودش هست و عالم و تمام و اينها که «کن فيکون» است. خداي يک پروژه براي خودش قرار داده بنام انسان، و اين انسان را هم با يک حيثيت خاصي که الآن در جامعه شما ميبينيد که ظلوم و جهول است و امثال ذلک است «يفسد من في الأرض»، «يهلک الحرث و النسل» و امثال ذلک اين را دارد. خداي عالم در اين پروژه که آفرينش انسان است و انسان را به سامان بردن است اين همه پيغمبر اين همه امام و وصي و ولي، اين همه کتاب، اين به ثمر نميرسد. قصهاش چيست؟ آدم آن، نوح آن، موسي آن، ابراهيم آن، عيسي اين، خود پيغمبر ما! ملاحظه بفرماييد اين پروژه الهي است خدا اگر بخواهيم مأموريت الهي را حالا براساس زبان خودمان فهم خودمان ادبيات خودمان که خداي عالم مثلاً آيا يک پروژه ناتمام دارد؟ بله انسان پروژه ناتمام خداست. و اين را ميخواهد با بقيت الله(سلام الله عليه، روحي و ارواح العالمين له الفداء) ميخواهد با او تکميل بکند. هر چه پيغمبر آورده، آقا موسي کم نبود، عيسي کم نبود، به قول حضرت آقا ميفرمود که در ارتباط با ائمه ما اينچنين نداريم خدا در قرآن چند جا راجع به حضرت عيسي فرمود «و إذ تحيي الموتي بإذنه» مرده زنده ميکني مريض شفا ميدهي، در قرآن دارد راجع به کسي ديگر که اينجور حرف نزده است. اينجور مرده زنده ميکني تو، اينجور مريض آن چناني را تو شفا ميدهي. ابراهيم خليل اين همه پرندهها را اينجوري کرده و مظهر «فادعوهن» همهشان را خواسته برگشتند و آمدند.
چنين کارهايي معجزه دريا معجزه شتر صالح، معجزه معجزه معجزه، همه کارها را خدا کرد، ولي پروژه انسان هنوز ناتمام است. بله، پروژه الهي به معناي اينکه انسان را در عالم دنيا به سعادت برساند و به عدالت برساند که جامعه براساس عدالت بخواهند زيست بکنند اين هنوز تحقق پيدا نکرده است. اراده الهي هست و خدا هم وعده داده «ليظهره علي الدين کله» و بعد در آنجا هم «و لو کره الکافرون، و لو کره المشرکون».
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال ايشان هم مديري هستند که از جايگاه مديرعامل هستي يعني خداي عالم تعيين ميشود و او دارد تمام ميکند. پروژه خودش را خودش کامل ميکند نه اينکه حضرت بقيت الله ميآيد او کامل ميکند. نه، پروژه خودش را به دست حضرت بقيت الله کامل ميکند. ولي قصه همين است. اين سؤال فرشتهها از يک طرف، اعتراض شيطان از سويي ديگر، اينها ميبينيم که بيخود نيست. اينها واقعاً بيخود نيست. اين انسان آقا من در ارتباط با صلح حديبيه ماندهام، پيامبر هزار نفر از دوستان خودش را از اصحاب و مهاجر و انصار را همراه خودش آورده دم دروازه مکه به يک چنين قصهاي رسيد اراده خدا هم بوده، سوره مبارکه «فتح» قدم به قدم دارد ميگويد اين کار را بکن آن کار را نکن، و پيغمبر دارد با آنها مصالحه ميکند اما پيغمبر را نپذيرفتند. پيغمبر را به گريه انداختند که پيغمبر با گريه و اشک وارد خيمه خودش در صحراي حديبيه شد. چه کساني؟ يهوديها بودند؟ نصرانيها بودند؟ منافقين بودند؟ نه، همين مهاجر و انصار. همينها، همين طلحه و زبير. قصه چيست؟ اين خيلي عجيب است.
اين پروژه الهي است اين بايد يک جوري حل بشود ما بايد دنبال بکنيم که بالاخره تا چه حدي بايد اين مسائل را تا کجا ديد؟ بحث ﴿اطيعوا الله و اطيعوا الرسول﴾ خيلي جدي است يعني اينکه ما فکر کنيم که مثلاً حالا نه! وقتي رسيديم به رسول و رسيديم به آن «و لا ينبغي للمؤمن أن يکون لهم الخيرة» «لا ينبغي» نه اينکه اين کار را نکنيد. شايسته نيست. مؤمن وقتي ايمان آورد به پيغمبر «لا ينبغي» شايسته نيست که «لأحد» که اينگونه عمل بکند.