1403/03/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/
در سوره مبارکه ﴿إذا وقعت الواقعة﴾ بحثهاي تفسيريمان ميگذرد و در اين سوره که مختص به بحث قيامت و اطوار قيامت و افراد در قيامت هست مسائلي را گذراندند که از جمله آنها بحث افراد در قيامتاند. فرمودند که ﴿وَ كُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَة﴾، شما در قيامت در سه دسته هستيد سه طايفهايد ﴿فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصحابُ الْمَيْمَنَة ٭ وَ أَصحابُ المْشْئمَةِ مَا أَصحابُ المشئمَةِ ٭ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون﴾، اين سه دسته بودن در حقيقت يک واقعيتي است که انسانها را که ما تحليل وجودشناختي ميکنيم ميبينيم که يا معاذالله در مسير تباهي و عصيان و طغيان و فساد و اينها هستند که از آنها به فجار ياد ميشود يا اصحاب شمال ياد ميشود يا اصحاب مشئمه ياد ميشود و امثال ذلک. يک عده هم در مقابل افرادي هستند که در يمن و خير و برکتاند و ابرار هستند اينها را اصحاب يمين ميگويند يا اصحاب ميمنه ميگويند يا ابرار ميگويند اينها هم افراد خير و صالحي هستند و يک عده هم کسانياند که در اوج هستند و سبقت ميگيرند نه تنها سرعت گرفتند سبقت ميگيرند به امامت ميرسند و حيث تقربي پيدا ميکنند که در حقيقت از آنها به﴿ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُون﴾ ياد ميکنند.
عرض شد که سرّ اينکه به اينها ميگويند مقرّب براي اينکه در حقيقت به احکام الهي در ميآيند. به اوصاف الهي در ميآيند تمام توجهشان به جناب حق است هيچ وصفي را هيچ کمالي را از خداي عالم فروگذار نميکنند و ميخواهند آنها را در خودشان پياده بکنند اينها عبد محضاند کسانياند که در حقيقت حق سبحانه و تعالي در آنها تجلي ميکند اخلاقش را آدابش را علمش را همه جهات وجودي را. آنچه را که مثلاً ما در زيارت جامعه ميخوانيم که اينها اينگونه هستند و به لحاظ علمي به لحاظ اعتماد و وثاقتي که حق سبحانه و تعالي دارد براي اين است که اينها از خود کاملاً تهي شدند و ديگر از خوديت هيچ چيزي براي آنها نمانده و هرچه که هست جلوههاي الهي است که اينها به عنوان مقرب ياد ميشوند.
حالا مباحث فراواني است ما الآن براي اينکه خودمان را در محور همين آيات سوره مبارکه «واقعه» قرار بدهيم از بسياري از بحثها فاصله ميگيرم و وارد اين فراز ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ ميشويم.
ما در ابتدا فکر ميکنيم که يک جنت بيشتر نيست و افراد در آن جنت مثلاً فرض کنيد که مثل يک سرزمين است يک باغي هست «جنّات تجري من تحتها الانهار» است و همه افراد ميروند در اين باغ و مثلاً لذت ميبرند و از مأکولات و مشروبات و اينها استفاده ميکنند. اين اصلاً يک تصور خام است يک تصور واهي است يک توهم است بهشت که اينجور نيست. بهشت يک عالمي است يک جهاني است يک جهاني است که سراسرش اسرار الهي است و حقائقي است که انسان در حقيقت با آن حقائق زندگي ميکند. يک فرمايشي حاج آقا دارند که البته براساس منابع وحياني است.
و آن اين است که اولاً سراسر عالم بهشت حيات است «إن الدار الآخرة لهي الحيوان» حيات است هيچ چيزي آنجا مرده نيست سنگ مرده درخت مرده زمين مرده آسمان مرده نيست همه موجودات در آنجا زندهاند و حيات دارند و از يک حيات طيبهاي برخوردارند. آنجا اصلاً «لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما» اصلاً خطايي اشتباهي غفلتي مثلاً از زبان کسي يک حرفي اين حرفها نيست آنجا دار دار عصمت است دار دار مصونيت است هيچ کس آنجا اشتباه نميکند اشتباه نميبيند اشتباه نميخورد، همه و همه چيز موجود است. عالم ديگري است.
در آن عالم که از او به عنوان جنّت ياد ميکنيم اين داراي مراتبي است خود اين بهشت يک حقيقت مقوله به تشکيک است اينکه ميفرمايند «اقرأ و ارقأ» براي اين است که بهشت يک جاي ساکن و ثابت نيست بلکه درجاتي دارد مراتبي دارد و هر انساني در مرتبهاي قرار ميگيرد بالايي نسبت به پاييني اشراق دارد پاييني نسبت به بالا شهود و مشاهده دارد. از جمله ويژگيهاي آن عالم اين است که به او دار القرار ميگويند. «خذ من ممرّکم لمقرّکم» دار القرار خيلي معناي وسيعي و ارزشمندي دارد. ما در نظام طبيعت که هستيم از آن لحظهاي که آغاز شده هستي همچنان در حرکت است همچنان در جوش و خروش است همچنان دارد ميرود تا به مقصد برسد. آنجا مقصد است آنجا مقصود است ما يک مقصد داريم يک مقصود. آدم ميرود تا مقصد و مقصود را در مقصد ميبيند. مقصود عبارت است از حق سبحانه و تعالي. مقصد عبارت است از بهشت. بهشت مقصد است و خداي عالم و لقاي الهي مقصود است.
لقاي الهي هم که يک جا و دو جا نيست در بهشت. اين همه اسماي الهي که هستند آنجا ظهور ميکند و هر انساني به ميزان ظرفيتي که دارد حق سبحانه و تعالي را ديدار ميکند «يا ايها الانسان انّک کادح الي ربک کدحا فملاقيه».
باز دور نشويم از عبارتي که داريم پيش ميخوانيم و آنچه را که جناب صدر المتألهين در اين رابطه فرمودند. ميفرمايند که مقرّبين جناب نعيم دارند. يک جنت نيست جنات فراواني است. جنت حسي ما ميگوييم جنب حسي. اين حس لااقل پنجگانه ظاهري و پنجگانه باطني. البته حواس آنجا قويتر و غنيتر است مثل اينجا نيست که ببخشيد يک غذايي آدم ميخورد همين چند لحظهاي که در دهن هست لذت دارد بعدش هم وضع خاصي دارد. نه، آن حرفها را آنجا ندارد. لذا يک جنت حسي است يک جنت مثالي است يک جنت عقلي است. حالا جنت حسي و مثالي را ما يکي بدانيم چون «و أما من خاف مقام ربه فله جنتان» که يکي جنت عقلي است و يکي جنت حسي که در آن جنت حسي همان جنتهاي مثالي هم هست. عالم خيال يک عالم فوق العاده غني و قوياي است. شما الان نگاه کنيد شعرا در عالم خيال دارند زندگي ميکنند. شعر يعني عالم خيال. اين همه الآن اين موسيقيهايي که خوانده ميشود و اين ترانهها و امثال ذلک که لذتهاي اين چناني ميآورد اينها را مدهوش ميکند و مست و بيهوش ميکند همين در عالم خيالاند. اينها در خانه خودشان که هستند از همديگر در گريز و فرارند به محضي که آمدند در عالم خيال، اين آوازها و اين ترانهها و اين اشعار را که ميخوانند ميرود به عالم خيال، مست و مدهوش ميشوند يک عالم ديگري است.
همانگونه که حکيم وقتي از عالم مثال به عالم عقل ميرود در آنجا مست و مدهوش است و همانطوري که يک عارف وقتي که رسيد به مشهودات خودش و کشف و شهود خودش را پيدا کرد آنجا جنت برايش هست. تا برسد به آخرين نوع از بهجت و سرور که حق سبحانه و تعالي است «و أجلّ مبتهج بذاته» مرحوم شيخ الرئيس در نمط العارفين در مقامات العارفين آنجا اين مسئله را دارد که بيشترين ابتهاج و سرور و بهجت مال حق سبحانه و تعالي است آن وقتي که خود را ملاحظه ميکند. حق سبحانه و تعالي «أجل مبتهج بذاته».
بنابراين ابتهاج داراي مراتبي است بهشت داراي مراتبي است بهشت حسي داريم بهشت خيالي و مثالي داريم بهشت عقلي داريم بهشت شهودي داريم تا ميرسد به جايي که خود آدم آخرين مرحلهاش اين است که خودش بهشت ميشود آنجا وقتي به خودش مينگرد لذت ميبرد. خودش بهشت ميشود نه اينکه وارد بهشت بشود. همانطوري که «لهم درجات»، «هم درجات» هم هست. تازه وقتي وارد بهشت ميشود هر کدام هم باز يک بهشت ديگري هستند. مگر بهشت چيست؟ اگر گفتند «جنات تجري من تحتها الانهار» ظهور آن معناست. بهشت يک حقيقتي است ملکوتي. اين اگر بخواهد تمثّل پيدا بکند به عالم حس و مثال برسد ميشود «جنات تجري من تحتها الانهار» اين کسي است که مثلاً نماز بخواند به او بگويند که آقا برو در بهشت درخت و ميوه را استفاده کن اين يعني چه؟ اصلاً در باب الهي و حقيقت اصلاً جور در نميآيد. يک کسي نماز بخواند اينجور عبادت بکند اينجور در پيشگاه خدا به تضرع و زاري و لابه بيافتد بعد بگويند حالا که اين کار را کردي اين شکلات خدمت شما! اين که نيست.
خود نماز بهشت است. اگر ميخواهد اين حقيقت بهشتي که عقلي است و شهودي است تمثّل پيدا بکند به عالم حس بيايد چون حس با همه اين امور سرگرم ميشود براي اينها لذتبخش است و الا اينها معنايش اين نيست که بهشت عقلي و بهشت عبادي حق سبحانه و تعالي برسد به اين مسائل لذا جناب صدر المتألهين ميفرمايند که اين جنات نعيمي که براي مقربين هست يک معنايش اين است که جنات هست نه جنت. و اين جنات هم به لحاظ درجات و مراتبي است که از قُرب، انسان تحصيل کرده است. هر چه به قرب حق نزديکتر، جنت نزديکتري در حقيقت خواهد بود تا به جنة اللقاء برسد.
پرسش: ...
پاسخ: مقصد که متناهي است مقصود را نشان ميدهد نه اينکه کل مقصود در آنجا باشد. آن وقت انسان به ميزان قربش از آن مقصود بهره ميبرد.
پرسش: ...
پاسخ: قاصد متناهي است مقصود نامتناهي است. انساني که ميخواهد برسد بالاخره حدّش محدود است. ولي آن حقيقت نامحدود است.
«ثمّ إذا ثبت أنّ لكلّ حق حقيقة و لكلّ محسوس معقولا» اين نکته قابل توجه است «لکلّ محسوس معقولا» براي هر محسوسي يک معقولي است کما اينکه براي هر محسوسي يک مثالي است يک معقولي است يک مشهودي است و امثال ذلک. بعدش ايشان ميفرمايند که چون اينجوري است وقتي در اين نشأه زندگي کرد به نشئات ديگر هم راه پيدا ميکند و آن نشئات برايش بهشتها ميشود چرا جنات گفته؟ نگفته که «في جنة النعيم» فرموده «في جنات النعيم»؟ الآن دارند تفسير ميکنند که مراد از جنات اين است که هر حسي يک مثالي دارد يک عقلي دارد يک حقيقت برتري دارد که آنها حيثيتها بهشتي را براي خودشان ميآورند.
پرسش: يک نفر ميتواند جنات داشته باشد؟
پاسخ: بله، چون يک نفر داراي مراتب وجودي مختلف است. الآن يک نفر هم در جنت حسي است هم در جنت مثالي است هم در جنت عقلي است هم در جنت شهودي است هم تا برسد به جنت الهي در حقيقت. اينجاست.
پرسش: ...
پاسخ: قاصد نه.
پرسش: ...
پاسخ: بله و لکن اين لايتناهياش لايقفي است و الا لايتناهي بالفعل که نداريم مستحيل است فقط حق سبحانه و تعالي است. اما لايتناهي لايقفي بله، اين مرحله را مثل عدد است. عدد که نهايت ندارد ولي تا هر جا که آدم رفت ميرود.
«فيحتمل أن يراد من الجنّات» اينکه خدا در قرآن فرموده است «في جنات النعيم» مراد از جنات چيست؟ «الجنّات العقليّة. فإنّ الجنّة جنّتان: جنّة محسوسة بالحواسّ الاخرويّة» ما چشم و گوش داريم در عالم إنشاءالله رزقنا الله و اياکم در بهشت، ولي اين جنت حسي با حس اخروي است نه با حس دنيوي. اين غذا که اين معده ما اين چشم ما اين گوش و دست و پاي ما که نميتواند با آن حقائق ملکوتي آشنا باشد. «جنة محسوسة بالحواسّ الاخروية» يک؛ «و جنّة معقولة مشاهدة» مشهود است «ببصر الباطن» با بصيرت باطن.
ببينيد آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) وقتي سؤال ميکنند که آيا شما خدا را ديديد؟ ميفرمايد که بله «ما کنت أعبد ربا لم أره» اما «بحقيقة الإيمان» با چشم دل ديدم. اين چشم دل البته براي علي بن ابيطالب در نهايت وضوح است و براي سالکان اين مسير هم به نوبه خود. لذا ميفرمايد که «و جنة معقولة مشاهدة ببصر الباطن العقلّي و لكلّ منهما درجات» ببينيد عالم حس درجات دارد هم تنوع دارد هم کثرت دارد هم مراتب دارد. آقا، لذتهاي حسي. خود لذتهاي حسي گاهي اوقات لذتها فوق العاده است گاهي وقتها بصري است گاهي وقتها سمعي است گاهي وقتها شامه است گاهي وقتها ذائقه است گاهي وقتها لامسه است اينها است. حتي در بصر در باطن هم حواس باطني لذت ميبرند. لذا ميفرمايند که «و لکل منهما» هم براي هر کدام از جنت حسي و جنت عقلي هم درجاتي است.
«كما أنّ العالم عالمان:» همانطوري که عالَم دو عالَم است عالم غيب و شهادت. جنت هم دو گونه جنت است جنت حسي و جنت عقلي. و مراد از جنت حسي هم جنت حس دنيوي نيست حس اخروي است و حواس باطني است. «غيب و شهادة، و لكلّ منهما منازل فالإنسان السعيد بروحه الذي هو عقل بالفعل جنّة معنويّة» انسان سعادتمند، خودش بهشت است. نه اينکه براي او بهشتي باشد. اگر انسان به مقام مخلِصين رسيد براي او بهشت است، يعني خودش آدم خوبي است ولي عملش خالصانه براي خدا بوده است اخلاص داشت. ولي يک وقت است که خودش آدم مخلَص شده است «الا عبادک منهم المخلَصين» که جانش پاک شده است از هر چه غير حق است پاکيزه است. بيآلايش است آلودگي در آنجا راه ندارد. آلودگي چيست؟ آلودگي يعني توجه به غير خدا. هر چيزي که به غير خدا باشد و انسان متوجه او باشد اين آلودگي نفس است او طهارت نفس ندارد. طهارت نفس مال آن موجودي است مال آن نفسي است که به غير خدا توجه نکند «متيما بحبّک» يعني سراسر حبّ خدا در قلب باشد متيم يعني تمام کرده باشد محبت را در سراسر قلب که هيچ چيزي را فروگذار نکرده باشد.
پرسش: ...
پاسخ: غافل است بله، خودش را نميبيند. «و لکل منهما منازل فالإنسان السعيد بروحه الذي هو عقل بالفعل» آنکه به عقل بالفعل رسيده است «جنة معنوية بما يحمله من المعارف و العلوم» پس آنهايي که به عقل بالفعل رسيدهاند اين عقلها عقل تصوري و حصولي نيست. اين عقل يعني موجود عقلي خارجي عيني. اگر کسي به اين عقل رسيد به اين معارف دست پيدا کرد. آنکه الآن ما ميخوانيم از اين مباحث که هست الحمدلله شريف هم هست اينها سايه است. اينها سايه علم است. اينها ماهيات علم است مفاهيم علم است لذا علم مفهومي است. اما آنها به خود علم رسيدند به تعبيري «يک حمله مستانه مردانه بکرديم ـ از علم رهيديم و به معلوم رسيديم» ما الآن در وادي علم به سر ميبريم اينها علم است. اما اينها پرده علم را شکافتند و به معلوم رسيدند به حقيقت رسيدند.
آنکه به علم يقيني و به حقيقت رسيده است آنجا بهشت است. او خودش همانجا بهشت است. «فالإنسان السعيد لروحه الذي هو عقل بالفعل» اين انسان «جنة معنوية بما يحمله من المعارف و العلوم اليقيني» چرا جنت است؟ چرا اين شخص جنت است؟ براي اينکه دارد حمل ميکند حقائقي را و معارفي که آنها بهشتاند آنها در قلبش مستقر شدند و اين هم به آنها اعتقاد دارد يعني بهشت شده است. هويت او بهشتي است. اصلاً بعضيها هستند که هويت آنها اخلاقي است آنکه هويت اخلاقي پيدا کرد هرگز زبانش به بدي باز نميشود. هرگز تندي نميکند هرگز هويتش اخلاقي شده است. آن کسي که با معارف توحيدي و عشق به حق سبحانه و تعالي و محبت به حق در قلبش مستقر شد اين علوم يقيني دارد خودش بهشت است.
«جنة معنوية» از آن جهت که «بما يحمله» از اين جهت که حمل ميکند آن چيز را «من المعارف و العلوم اليقينية». ببينيد ما يک وقت يک موجودي داريم که فقط عقل است، آن هم فقط جنت عقلي دارد. اما ما يک موجودي هستيم که هم عقليم هم نفسيم هم بدنيم همه اينها هستيم همه مراتب وجودي ما هم ميخواهد به جنت برسد «جنات النعيم». اين جنات بعضاً براي بدن است بعضاً براي عالم نفس و عالم خيال است و بعضاً براي عالم عقل است «و لنفسه الحيوانيّة جنّة صوريّة» چرا؟ «بما يحمله من اللذات و الشهوات» آن کسي که واقعاً از نماز لذت بُرد، همين عبادت يک لذت عقلي بجاي خود. و واقعاً عبادت برايش لذت داشت. اين بايد لذت معنوي را ضمن اينکه لذت معنوي ميبرد لذت حسي هم ببرد. «بما يحمله من اللذات و الشهوات و يناله من طريق قواها العمليّة الحسيّة من أكل و شرب و نكاح و غيرها جزاء بما صبرت عنه في الدنيا و حبست قوّتها عن نيل قشورها الكدرة الظلمانيّة حتّى صارت بلبوبها الصافية النورانيّة».
ما در نشأه طبيعت بررسي کنيم اينجا در حقيقت دارند بررسي ميکنند که در نشأه طبيعت يک لذت خالص و لذت محض که در آن خلطي نباشد مشوبيتي نباشد شائبهاي نباشد آن را پيدا بکنند داريم آنجا چون دار، دار پاکيزگي و طهارت است. نميشود يک لذتي آنجا آدم در بهشت باشد که يک مقدارش کدورت باشد يک مقداري نگراني باشد الآن آدم يک مقداري شکلات ميخورد قندش چقدر بالا ميرود؟ فشارش چقدر پايين ميآيد؟ اينجوري است. اين حرفها آنجا وجود ندارد. تماماً صافي و سلامت است. لذا ميفرمايند که بايد اين نوع از مسائل هم رعايت بشود. «و لنفسه الحيوانية جنة صورية بما يحمله من اللذات و الشهوات و يناله من طريق قواها العمليّة الحسيّة من أكل و شرب» در دنيا با قواي عملي خودش غذا ميخورد آب ميآشاميد و اين لذتها را ميبُرد. آنجا با حس آن عالم اين لذتها را دارد. «من أکل و شرب و نكاح و غيرها» البته اين «جزاء بما صبرت عنه في الدنيا» صبر في المصيبة، صبر عن المعصية، صبر في الطاعة، اينها انحاء صبر است. هر نوع صبري که شما در دنيا داشتيد و براساس آن اعضاء و جوارحتان را در حقيقت تابعش قرار داديد براساس آن هم جزاي خير و پاداش و جنت داريد. «جزاء بما صبرت عنه في الدنيا» صبر عن المعصية که ديگه آدم به سمت معصيت حرکت نکند. هم صبر في المصيبة داريم هم صبر علي الطاعة داريم هم صبر عن المعصية.
«و حبست قوّتها عن نيل قشورها الكدرة الظلمانيّة» در آنجا قواي انساني آلودگي پيدا نميکنند محفوظاند مصوناند اينجا اگر يک لذتي هست يک غمي هم کنارش هست اگر يک سروري هست يک حزني هم هست اينها اينجا در عالم دنيا اينجوري است. اما در آنجا اين مسائل وجود ندارد. «و حبست قوّتها عن نيل قشورها الکدرة الظلمانية حتّى صارت» حتي اين قواي حسي فائز ميشود «بلبوبها الصافية النورانيّة» به آن لُبّ و مغز اينگونه از نعمتها اينگونه از نِعم بهشتي که ديگه در آن کدورتي وجود ندارد. «فإنّ النفس كلّما ارتاضت صفت و تنوّرت، و بحسب صفائها و نورها كانت مخزوناتها الاخروية و ذخائرها الغيبيّة صافية نقيّة نورانيّة».
وقتي ما از عالم بهشت سخن ميگوييم بايد بهترين حرفها را بزنيم پاکيزهترين حرفها را بزنيم يقينيترين حرفها را بزنيم بايد به جوري پالايش بکنيم که بهترين صورت را از آنجا ارائه بکنيم. براساس فهم خودمان، ما چقدر از بهشت ميفهميم واقعاً؟ ايشان دارد ميگويد که آنجا آن قدر صافي و نقي هست که به هيچ وجه هيچ نوع کدروتي بر انسان و بر اعضا و جوارح و قواي انسان نخواهد نشست. ما براي اينکه اين معنا را بيابيم بايد خوبِ خوب فهم درستي از جنت داشته باشيم. ببينيم آلودگيها ببينيد مثلاً ما وقتي اوصاف را به خداي عالم نسبت ميدهيم ميگوييم اين خدا عالم است اما چه علمي؟ علم حدوث حادثي؟ علم امکاني؟ علم زوالپذير؟ علم محدود؟ علم فلان؟ همه اينها بايد برود کنار. يک علم نامتناهي ازلي سرمدي واجبي فلان اينها بايد باشد اين اقتضاء ميکند که مسائل آنجا خوب ديده بشود.
ما وقتي از بهشت حرف ميزنيم نه اينکه به راحتي از کنارش رد بشويم بايد بهشت را آنگونه که هست به درستي ترسيم کنيم به بهترين وجهي ترسيم کنيم بهشت آنجا بايد به گونهاي باشد که کمترين آلودگي و آلايشي و نقصي و ضعفي و عيبي در او نباشد. «صافية نقية» پاکيزه و طيبه و امثال ذلک. دقت بفرماييد «فإنّ النفس كلّما ارتاضت» هر وقت نفس به رياضت کشيده شد «إنما نفسي عروضها بالتقوي» اين رياضت کشيده شد «صفت» صاف شد پاک شد « و تنوّرت، و بحسب صفائها و نورها كانت مخزوناتها الاخروية و ذخائرها الغيبيّة صافية نقيّة نورانيّة» اوصاف نفساني آقايان مثلاً اينکه ميگويند ﴿لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الأذي﴾ شما يک صدقهاي داري ميدهي به کسي ولي يک منّت هم رويش ميگذاري. بخاطر بابايش دادم! بخاطر بچهاش دادم! يک منّتي ميگذاري. اينکه فايدهاي ندارد. ﴿لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ الأذي﴾. اين صدقه دادن به وسيله آن منّ و اذي کدورت پيدا کرده حالا اگر وبال نباشد لااقل ثواب نيست. اين قطعي است.
ايشان ميگويد بايد جوري حرکت بکني نفس خودت را به گونهاي تمرين بدهي که هيچ شائبهاي در دنيا نداشته باشي تا آنجا به تو يک نعمت نوراني بدهند. ميفرمايد که «فإنّ النفس كلّما ارتاضت «صفت» هر وقت که به رياضت کشيده شد صاف ميشود پاک ميشود «و تنوّرت، و بحسب صفائها و نورها كانت مخزوناتها» اين نفس «الاخروية و ذخائرها الغيبيّة صافية نقيّة نورانيّة» اين اخلاق نور ميشود. اخلاقي که يک مقدار به اصطلاح کدورت داشته باشد يک مقدار منّت داشته باشد يک ريايي با آن باشد يک سمعهاي با آن باشد يک به تعبيري منّ و اذايي با آن باشد اينکه کمال نميآورد. آنکه ميخواهد جنت بشود بهشت بشود يک وقت يک چيزي به آدم ميدهند خيلي خوب، آقا برو آنجا استفاده بکن هيچ! يک وقت ميخواهد بهشت بشود، بايد کاملاً اين ملکات نفسانيه پاک و نقي بشود.
بنابراين نتيجه ميخواهند بگيرند ميگويند چرا در قرآن خدا فرمود که «في جنّات النعيم»؟ مقربين «في جنّات النعيم» هستند اين جنّات را برشمردند اولاً جنت را معنا کردند که صافي باشد نقي باشد نوراني باشد از هر کدورت و ظلمتي پاک باشد و ثانياً اينکه در حقيقت به جهت مراتب وجودي انسان، اين جنات هم متعدد هستند. بنابراين «فالمراتب و الدرجات في الجنّات بحسب المراتب و الدرجات في الأشواق و الرغبات». شما به چه چيزي رغبت داريد به چه چيزي شوق داريد؟ آيا به حور و قصور شوق داريد؟ بفرماييد حور و قصور. اگر نه، ما از اينها گذشتيم و به اسماي الهي دلخوش شديم، طبعاً آنجا اين است.
نکتهاي را حضرت استاد ميفرمودند که مرحوم شيخ اشراق خيلي آدم عجيبي است حاج آقا تعجب از اين يک شخصي در يک منطقه روستايي آن چناني ميگويد که علم رياضيات که مثلاً فيثاغورث و اينها داشتند اين علم صبيان است ايشان اين علم را که علم به اين عظمت است علم صبيان ميداند. بله، آن کسي که واقعاً اينجور رياضتها را تحمل کرده اينجور سختيها را تحمل کرده و به يک مرتبه بالاتري از حقائق رسيده و شهود ميکند اين سخت است. رياضيات در مقابل آن علم چيست؟ رياضيات با اينکه خودش يک علم بسيار مشکلي است، ولي براي کسي که سالک مسلک الهي است و به آنجا ميرسد که «هذه نفسي عروضها بالتقوي» با حقائق غيبي، اين ميشود علم. آن را ميگويند علم. اينکه علم نيست در مقابل آن. به اين راحتي به آنجا برسد کشف و شهود و از پايين به بالا مکاشفه است از بالا به پايين اشراق است اينگونه از مسائل را بتواند ببيند خيلي است. خيلي کار کرده شيخ اشراق.
به هر حال چنين موقعيتي است.