1402/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/
«قول جز اسمه: ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا﴾ [4] ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا﴾ [5] ﴿فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا﴾ [6]» بحث پيرامون سوره مبارکه «واقعه» است که سورهاي است مختص در ارتباط با احکام قيامت اطوار قيامت و اينکه انسانها در قيامت در چه حالاتي هستند؟ اين از همانطور که عرض کرديم از قبل از سور مختصه است که همه مباحثي که راجع به قيامت است در اين سوره آمده است.
بخش اول اين است که خود قيامت چيست و چگونه تحقق پيدا ميکند؟ «القيامة ما هي؟»، «القيامة هي الخافضة الرافعة»، «القيامة هي إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا، فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا». ما عواملي داريم که هر کدام از اين عوالم و نشئات احکامي دارند حکم عالم ماده يک جور است حکم عالم برزخ يکجور است حکم عالم قيامت يکجور است. حکم عالم اله يک جور است هر عالمي احکام خاص خودش را دارد مثل شب و روز. شب و روز دو تا نشأه وجودي هستند احکام خاص خودشان را دارند.
پرسش: ...
پاسخ: عالم اله مربوط به ذات نيست. عالم است. عالم يعني بيرون از ذات و علامت. الآن مثلاً خورشيد يک حقيقتي دارد يک پرتوي دارد اينها بيرون از ذات خورشيدند. عالم اله اصلاً عالم يعني آن چيزي که علامت و نشانه است. اگر خدا نشان نداشته باشد که هيچ است. الآن ما جزء عالم هستيم. ما جزء عالم اله هستيم. حالا عالم اله يک ناسوت دارد يک ملکوت دارد يک جبروت دارد يک لاهوت دارد يک هاهوت دارد. حالا هاهوت!
پرسش: ...
پاسخ: نه نداريم.
پرسش: عالم ماسوي الله. اين کلمه ماسوي الله ...
پاسخ: يعني غير خدا. نشانه است «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا، فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا» در باب «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا» در جلسه قبل صحبت شد و روشن شد که ما وقتي ميخواهيم از عالم دنيا رخت بنديم اين عالم دنيا بايد برچيده بشود برچيده شدن عالم دنيا به چيست؟ به اين است که اين آسمان و زمين و اين ستارگان اين انجم و کواکب همه آنچه که هست همه و همه اينها «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا»، همه و همه «فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا». قبلاً اينها چه بودند؟ اتفاقاً اين بحثي که الآن مرحوم صدر المتألهين ... قبلاً اينها چه بودند؟ مگر خدا نميفرمايد که اينها دود بودند «کان من الدخان»؟ دود بود گاز بود کمکم کمکم تبديل شد به اينها. دوباره همه اينها تبديل ميشوند به همان، همهشان جمع ميشوند «فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا» اين اقتضاي جمع شدن عالم است.
وقتي به قسمت اله برميگردد «کلمح البصر أو هو اقرب» ببينيد الآن خداي عالم اين نشأه طبيعت را که تا ابد ادامه دارد در يک لحظه در کمتر از يک لحظه کلمح البصر ايجاد کرد. بالنسبه به خدا لمح بصر است اما براي موجودات يک عالمي است که مرتّب ميآيد و هست و تکرار دارد و زمان دارد و مکان دارد و امثال ذلک.
پس اين را دقت بفرماييد اگر خداي عالم يک امري را فرمود «کلمح البصر أو هو أقرب» نه يعني اينکه موجودي که دائمي است يا متغير است يا سيال است و امثال ذلک. نه، بالنسبه به اله کلمح البصر است وگرنه ممکن است که خودش بالنسبه به خودش الآن خداي عالم از ازل اراده کرده، آفرينش زيد را امروز. آن وقتي که خداي عالم اراده کرده ازل، اين در آن بوده ولي اين براي اينکه محقق بشود زمان ميخواهد. اين زمان ميخواهد نه اراده حق سبحانه و تعالي. عالم دنيا هم همينطور است. بناست اين عالم برچيده بشود و عالم ديگري بيايد. همانطوري که عرض کرديم ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ اين آيه را در جلسه قبل ما ملاحظه فرموديد که
پرسش: ...
پاسخ: بله «ابراهيم» بود. سوره مبارکه «ابراهيم» آيه 48 ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾، اينها تبديل ميشوند. تبديل چگونه است؟ که اين جمع ميشود يک عالم ديگري ميآيد. اصلاً ما نميتوانيم تصور کنيم چون ما با معيارها و با واحدهاي دنيايي ميخواهيم قيامت را ارزيابي بکنيم اين شدني نيست. خدا دارد ميگويد قيامت اينجوري تحقق پيدا نميکند. شما الآن اينها را کوه ميبيني؟ کوه نيستند پنبه هستند! «و بست الجبال بسا» تفريق ميشوند جدا ميشوند ذره ذره ميشوند ذره اصلاً «فکانت هباء منبثا» مثل اينکه گرد و خاکهاي آن چناني.
پرسش: ميشوند يا هستند؟
پاسخ: ببينيد به لحاظ ظهور ميشوند. به لحاظ حقيقت هستند. اين ذره ذرهها جمع شدند شدند کوه. همين ذره ذرهها باز ميشوند. پس «رجّت، بسّت» و امثال ذلک اينها براي اينکه قيامت ساخته بشود. اين زمين جمع بشود و زمين ديگري تحقق پيدا بکند.
ما آن در جلسه قبل آن «إذا رجت الأرض رجا» را خوانديم که «رَجّ» يعني «حَرَّکَ» يک حرکت شديد را ميگويند رَجّه. «إذا رجّت الأرض رجّا» اين رجّا مفعول مطلق نوعي تأکيد و تشديد است که يک نوع حرکتي شديد، زمين يک نوع حرکت شديدي را به خودش خواهد ديد و کوهها هم بسّت. بسّت يعني تفرّقت. يعني اجزائشان جدا ميشوند «و «البسّ» هو التفتيت للشيء و التفريق له» اين اجزائش جدا جدا ميشوند «حتّى يعود كالسويق» يک چيز له شده.
«و «بسّت الجبال» صارت متفرّقة الأجزاء» که جبال که مبثوث ميشوند يعني اجزائشان متفرق ميشوند «كالذرّات المبثوثة في الهواء»، مثل ذرات پراکنده در هوا. حالا ببينيد باز هم ما نميتوانيم بگوييم يعني چه؟ ما نميتوانيم با واحدهاي مادي اين را تصور بکنيم. واقعاً آيا مثل همانطور که الآن اينجا يک مواد ديناميتي ميگذارند کوه را منفجر ميکنند از اين کارها هست يا نه، اين براساس اراده الهي است که همانطوري که الآن ميفرمايند اين فرشتهها آمدند و اين ذرات را که کنار هم نشاندند و کوه درست کردند. الآن اين ديگر آن ذرات آن چناني که با مواد منفجره باشد نيست.
«صارت متفرقة الأجزاء کلذرّات المبثوثة الهواء و كذلك أصل الجبال، فإنّها في الأصل كانت أجزاء متفرّقة في مدّة طويلة لا يعلم كميّتها إلّا اللّه»، اصلاً شما با واحدهاي دنياي نخواهيد تفرّق کوهها و جبال را ببينيد. ما فقط از باب تشبيه ميگوييم الآن اينجا ميگوييم که کوهها مبثوثاند «فکانت هباء منبثا» و اين را پراکنده بدانيم همين. ولي قضيه از اين باب نيست هيچ وقت از اين باب ما مقايسه نکنيم اين مسئله را. بلکه الآن همينطور که توضيح ميدهند ميفرمايند که «فجمعتها أيدي بعض ملائكة اللّه» اين کوهها را چه کسي جمع کرده؟ دستان برخي از فرشتگان الهي که «الموكّلة بتصريف الرياح» آنها مأموراني هستند که تصريف رياح را به عهده دارند و با تصريف رياح يعني اينکه بادها را در کدام سمت ببرند و چکار بکنند به وسيله اين ابزار کوهها را تشکيل دادند. کوهها چهجوري تشکيل شده؟ کوهها مثل گذشته نبوده که اين ذرات ريز خاکها اينجور اينجور بشود. نه! اينطور نيست.
«فجمعتها أيد بعض ملائکة الله الموکّل بتصريف الرياح و تمويج البحار» همانطور که اين فرشتهها بحار و درياها را به موج در ميآورند ببينيد ما يک علت قابلي ميبينيم اما از علت فاعلي در حقيقت غافل هستيم علت قابلي اين است که اوه نگاه کنيد دريا را چه موجي برداشته است؟! بيست متر، سي متر، پنجاه متر. اين علت قابلي است. دريا قابل اين است. چه کسي اينها را ايجاد ميکند «کتصريح الرياح» آنکه باد در اختيار اوست او اين موج را اختيار ميکند. بنابراين هيچ فعلي از افعال در عالم نيست مگر اينکه همان طوري که در افعال مادي علت قابلي دارد علت فاعلي هم بايد داشته باشد. الآن ميفرمايند که اينها به دست فرشتگاني که موکّل تصريح رياح هستند و موکّل تفويج بحار هستند که امواج را در درياها ايجاد ميکنند اينها را ايجاد کردند.
«فجمعتها أي بعض ملائکة الله الموکّلة بتصريف الرياح» يک «و بتمويج البحار» دو. «فانعقدت جبالا بإذن اللّه في بعض الأوقات»، گاهي وقتها دريا ايجاد ميکنند گاهي وقتها کوه ايجاد ميکنند گاهي وقتها دشت ايجاد ميکنند گاهي وقتها صحرا ايجاد ميکنند. اينها براساس نيازهايي است که جامعه انساني به آنها دارد. ببينيد سخن در قيامت است، يک؛ و اينکه قيامت چگونه برپا ميشود، دو؛ و براي برپايي قيامت چه مقدماتي لازم است، سه؛ و چگونه اين مقدمات ايجاد ميشوند، چهار؟ از جمله مقدمات برچيدن نظام طبيعت است نظام عالم دنياست. اين عالم دنيا با چه برچيده ميشود؟ «إذا رجّت الأرض رجا و بسّت الجبال بسّا و فکانت هباء منبثا» اينها آن دسته از عواملي هستند که باعث برچيده شدن نظام طبيعتاند.
پرسش: ...
پاسخ: قيامت کبري همانطور که فرمودند يک نشأه ديگري است.
پرسش: ...
پاسخ: از آن به بعد که زمان نداريم، يک لحظه باشد کافي است. در عالم برزخ در عالم قيامت که زمان نداريم. چون زمان نداريم يک لحظه هم باشد کافي است.
پرسش: ...
پاسخ: به تعبيري آناًمّا ميرود در برزخ بعد ميرود قيامت.
پرسش: ...
پاسخ: «ثمّ تعود إلى ما كانت و زالت عن مواضعها في كلّ وقت على التدريج، و لو بهبوب الرياح و نزول الأمطار و تأثير أشعّة الشمس و غيرها من الأنوار»، باز هم آقايان درست است که الآن جناب صدر المتألهين دارد صحبت ميکند و موارد را به صورت مادي دارد بيان ميکند، اما اينها نبايد واحد سنجش ما باشد اينها فقط دارد از باب تقريب به ذهن آماده ميکند که ببيند شرايط اين طور بايد اتفاق بيافتد اين به لحاظ مادياش است. «ثمّ تعود إلى ما كانت» يعني برميگردد اين جبال به آن چيزي که قبلاً بود. چه بوده قبلاً؟ همان فرض کنيد گاز بوده دخان بوده «و زالت عن مواضعها» و اين کوهها از مواضعشان زائل ميشوند «في كلّ وقت على التدريج، و لو بهبوب الرياح و نزول الأمطار و تأثير أشعّة الشمس و غيرها من الأنوار».
چطور اين اتفاق ميافتد؟ ميفرمايند نزول امطار هست پرتو خورشيدها هست حبوب رياح هست و امثال ذلک. همه اينها باعث ميشوند که کوهها دوباره به موقعيت قبلي خودشان برگردند. همانطوري که ببينيد نقش باد و موج و آب و هوا و اينها هم در ساخت است هم در تخريب است. هم آب ميسازد هم تخريب ميکند در حقيقت اين هم هست. «ثمّ تعود إلى ما كانت» آنکه قبلاً بودند «و زالت» اين کوهها «عن مواضعها في كلّ وقت على التدريج»، حالا چگونه اتفاق ميافتد؟ «و لو بهبوب الرياح» يک «و نزول الأمطار» دو «و تأثير أشعّة الشمس» سه «و غيرها من الأنوار».
پرسش: هبوب يعني چه؟
پاسخ: هبوب يعني وزيدن. هَبّ يعني وزش کرد «و فسخها بالتحليل و التبخير»، گرم شدن اينها با تسخير با تحليل و تبخير است که تحليل يعني جزء جزء شدن تبخير هم يعني بخار شدن. «و على هذا القياس» اين ميخواهد چه بگويد؟ ميگويند که اين اتفاق فقط راجع به کوه نيست که فرمود «و بسّت الجبال فکانت هباء منبثا» نه، همه موجودات اينجوري هستند. همه موجوداتي که در نظام هستند. اين راجع به مثلاً فرض اين کوه و زميني که ما ميدانيم اما راجع به سماوات و ارض و ارضين و سماوات و امثال ذلک تا آنجايي که جهان ماده کشش دارد اين اتفاقات راه دارد البته جهان ماده هم باز اطواري دارد. در هر طوري احکام خاص خودش را دارد که بايد آن حکم در احياء و اماتهاش نقش داشته باشد.
پرسش: اين «ثم تعود الي ما کانت» اين را صدرا اينجا ميگويد «فکانت هباء منثورا» يعني اصلاً با اين «تعود» جور درنميآيد!
پاسخ: تعود است ديگر. الآن مگر کوه نيست؟ اين برميگردد به جاي خودش. قبل از خودش چه بوده؟ يک وقت است که نگاه عرفاني ميخواهيم بکنيم که نگاه عرفاني اين است که اصلاً الآن هم هيچ چيزي نيستند الآن يک سلسله نمودهايي هستند يک سلسله ظهوراتي هستند که ما ياينها را کوه ميبينيم اگر بخواهيم يک نگاه اينچناني داشته باشيم يک بحث ديگري است. نه، خداي عالم در ارتباط با اينگونه مسائل دارد با توده مردم حرف ميزند. ميگويد قيامت که بخواهد به پا بشود اينها جمع ميشود. زمين «رجّت الارض رجا» کوهها «و بثت الجبال بثا» وضعيتش فلان. اين اختصاصي به اين ندارد. اين خورشيد هم بايد باشد يان ستارهها اين همه سيارات اين همه انجم و کواکب همه اينها در حقيقت از بين ميروند.
پرسش: ...
پاسخ: «و علي هذا القياس يرجع کل شيء إلى أصله»، ببينيد «علي هذا القياس» هر چيزي پس ببينيد يک نگرش عرفاني ما داريم در نگرش عرفاني، ماسوي الله ظهورات هستند هيچ چيزي از آنها حقيقت ندارد حقيقت فقط ذات اقدس الهي است اينها حقنما هستند حق نيستند. حقنما هستند لذا در مسئله بود و نبود ميگويند اين بود يک نمودي دارد که اين نمود را ذيل بود ما ميبينيم. بعضي ميگويند که بود و نبود نقيضين هستند اين نمود کجاست؟ اين نمود ذيل بود معنا ميشود. اين بود عالمي است که ذيل بود معنا ميشود. ماسوي الله ذيل بود است اما ماسوي الله است. اين ماسوي الله در مقابل نبود است يعني ما يک بود داريم که يک نمودي متعلق به بود است و يک نبود که عدم ميشود.
«و علي هذا القياس يرجع کل شيء إلي أصله و يظهر على صورته الحقيقيّة التي كانت عليها»، صورت حقيقي هر چيزي که قبلاً رويش بوده. هر چيزي که قبلاً بوده به همان برميگردد. «و لا شكّ» حالا وارد يک مقدار بحث عميقتر بشويم.
«و لا شکّ إنّ الآخرة إنّما تحصل بارتفاع الحجب و ظهور الحقايق و زوال التعيّنات و تميّز الحق عن الباطل» نگاه کنيد اينها همهاش واژههاي مهمي هستند. ارتفاع حجب همان است که فرمود «فکشفنا عنک غطائک فبصرک اليوم حديد» اين در حقيقت اين است که اگر کسي بخواهد آن حقيقت را مشاهده بکند بايد از عالم نمود بيايد بيرون از عالم ظهور بيايد بيرون و اينها را در حد بود ببيند. در حد بود بودن اينها چگونه است؟ آيا اينها در حد بودند هستند به معناي اينکه داراي حقيقت هستند و حقائق الهي در آنها ظهور پيدا کرده است؟ بله.
ما در اين عالم که هستيم يک عالمي هستيم که در حقيقت حقّش فوق العاده ضعيف و باطلش فوق العاده زياد. درست است در اين عالم حق وجود دارد اما نسبت به باطلش نميشود گفت چقدر است!؟ اين باطل برچيده ميشود و حقّش نمودار ميشود. اين قضيه است. ببينيد قيامت فقط اين نيست که اين آسمان و زمين به هم برچيده ميشوند «إذا رجّت الارض رجّا» و فلان. نه! اينها براي مقدماتي هستند تا انسان زمينه ديدن آن حقيقت برايش پيدا بشود.
«و لا شکّ إنّ الآخرة إنّما تحصل بارتفاع الحجب» يک «و ظهور الحقايق» دو «و زوال التعيّنات» سه «و تميّز الحق عن الباطل» سه البته «على أنّ من اكتحل عين بصيرته بنور الايمان، و تنوّر قلبه بطلوع شمس العيان، يجد أعيان الأفلاك و الأركان متبدّلة، و طبائع الصور و الأكوان متحولة متزايلة، فهي أبدا في السيلان و الزوال و الحركة و الانتقال، حركة جوهريّة و تجدّدا ذاتيّا، لا بمجرّد الصفات و الأعراض فقط، و في المقولات الأربع لا غير ـ كما زعمه المحجوبون من أهل النظر ـ».
مرحوم صدر المتألهين به دنبال اين هستند که براساس حرکت جوهري کل عالم را متحول بدانند. دارند دنبال اين هستند. ايشان ميفرمايد که اين حرکت جوهري مال فقط نفس انسان نيست چون عالم هم نفس دارد کل عالم دارد حرکت جوهري ميکند و براساس حرکت جوهري قيامت شکل ميگيرد. يعني جوهر اشياء از ظاهرهاي خودشان تبديل ميشوند به باطل خودشان.
پرسش: ...
پاسخ: تعينات از بين ميرود. اين نحوه تحقق قيامت است که آن نشأه وجودي انسان که براساس حرکت جوهري است نمودار ميشود. «و لا شکّ» که «انّ الآخرة إنّما تحصل بارتفاع الحجب و ظهور الحقايق» اين حقائق الآن اينجا ظاهر نيست. اينجا حقائق مخفي است. الآن ميخواهند بگويند که اين همه اتفاقات و اختلاساتي که افتاده چيست؟ از بس حرف هست محجوب است. اما همه اينها ميرود کنار و حق ظاهر ميشود حجب فاصله ميگيرد «و زوال التعيّنات و تميّز الحق عن الباطل على» اين قدر در عالم عجيب است الآن حاج آقا دارند نهج البلاغه را مينويسند و کارهايش را انجام ميدهند همواره در تعجب هستند! يک افرادي مثل عمروعاص مثل معاويه مثل شريح اينها در کنار علي بن ابيطابي که عين حق است «علي مع الحق و الحق مع علي» اينها چهجوري واقعاً اينها! اصلاً ساز و کار عالم را نميشود کارياش کرد.
يک وقتي حاج آقا سر درس ميفرمودند که يک وقت خدا دستور ميدهد ميگويد «فألقيه في اليم، فاليقه اليم بالساحل فاليأخذ عدو لي و عدو له» اينها همهاش دستور است تو بيانداز، دريا ميگيرد آنها هم ميگيرند برميگردانند. يا وقتي به آتش خطاب ميکند ميفرمايد که «فکوني نارا بردا و سلاما» اينجا وقتي که خدا وارد حوزه مولويت ميشود با کسي کاري ندارد. «فألقيه في اليم، فاليلقه اليم بالساحل فاليأخذ عدو لي و عدو له» اين خيلي مطلب است. اين ظهور حق است. وگرنه اگر آن نباشد آن فرعون است و آن سحره هستند و آنجور.
پرسش: ...
پاسخ: نفس نميشود هر موجودي نفس دارد. نفس جمادي که ميگوييد جماد نفس دارد. نفس جمادي ضعيف است از بس ضعيف است که نميگويند نفس دارد. از بس ضعيف است. وگرنه آنها هم حرکت دارند و بناست که به جايگاه خودشان قرار بگيرند و جمادي نباتي حيواني انساني ملکي همه چيز جهان نفس دارد.
«يجد أعيان الأفلاك و الأركان» اين شخص مييابد «على أنّ من اكتحل عين بصيرته» کسي که چشم بصيرتش باز باشد چه چيزي مييابد؟ مييابد «أعيان الأفلاك» را «و الأركان متبدّلة» را همه دراند تبديل ميشوند «و طبائع الصور و الأكوان» را همه در حال تحول و زوال هستند «متحولة متزايلة، فهي أبدا في السيلان» يعني کل اين موجودات در سيلاناند و زوالاند و حرکتاند و انتقالاند، نه انتقال به صورت کمّ و کيف و وضع و أين و حرکات چهارگانه. نه، حرکت در جوهر «و الزوال و الحركة و الانتقال، حركة جوهريّة و تجدّدا ذاتيّا»، اگر کسي حرکت جوهري را خوب نفهمد و به آن باور نداشته باشد نميتواند قيامت را بشناسد مگر تقليداً الآن ايشان دارد تحليلاً بيان ميکند ميگويد عالم يکي پس از ديگري دارد تحول پيدا ميکند. جوهراً تحول پيدا ميکند. بدن تبديل به نفس ميشود نفس تبديل به عقل ميشود و همينطور. يک موجود زوالپذير تبديل ميشود به يک موجود ثابت.
ببينيد الآن اين غذايي که ما ميخوريم يک بخشي از آن گوشت و پوست است زوال پيدا ميکند يک بخشي هم ايمان و تقوا است إنشاءالله عمل صالح است إنشاءالله نيات خير است همه اينها ثابتات هستند. در بستر وجود انسان متغير به ثابت تبديل ميشود، چون حرکت جوهري دارد. جوهراً تغيير پيدا ميکند و سيلانش به ثبات تبديل ميشود. «فهي أبدا في السيلان و الزوال و الحرکة و الانتقال، حرکة جوهرية و تجدّداً ذاتياً» اين تجدد ذاتي است «لا بمجرّد الصفات و الأعراض فقط»، اين تجدد به مجرد صفات و اعراض نيست فقط. «و في المقولات الأربع» باشد که کمّ و کيف و وضع و أين باشد نه! «لا غير ـ كما زعمه المحجوبون من أهل النظر ـ» که محجبون ميگويند فقط حرکت در اين چهار تا است کمّ و کيف و وضع و أين.
«کما زعهمه المحجوبون من أهل النظر بل كما أقيم عليه البرهان» همانطور که ما در بحث حرکت جوهري، برهان اقامه کرديم که جوهر اشياء در حال حرکت است جوهر عالم در حال حرکت است. مگر نميگوييم که «يوم تبدل السماوات و الارض غير الارض» اينها تبديل ميشوند به غير. يعني اين زمين مادي تبديل ميشود به زمين نفساني يا زمين عقلي. آن زمين، آن زمين قيامت است زمين قيامت که مثل زمين دنيا نيست. آسمان دنيا مثل آسمان اينجا نيست. فرق ميکند «يوم تبدل الارض غير الارض و السموات» اين ارض تبديل ميشود به غير ارض. يعني کدام ارض؟ اگر ارض بايد تبديل به يک ارضي ديگري بشود که باز دنياست!
حاج آقا خدا سلامتشان بدارد ميفرمود که اگر از قبر در ميآيند اگر قبر مادي باشد که ميشود همين دنيا! «يوم تبدل الارض غير الارض و السموات» يعني چه؟ يعني اين زمين تبديل ميشود به يک زمين ديگري «غير الارض» ارض هست اما اين ارض نيست يعني ارض مادي نيست ارض جوهري است ارض عقلي است. آن ارضي که تحمل بتواند بکند بهشت و جهنم را.
پرسش: ...
پاسخ: بله حيات داشته باشد. «بل كما أقيم عليه البرهان» که اقامه کرديم براي بحث حرکت جوهري «مطابقا لما وجده أصحاب المكاشفة و العيان، من أنّ» ميگويند حرکت جوهري فقط برهاني نيست بلکه عرفاني است بلکه قرآني است. اين سه تا را الآن ميخواهند بگويند. ميگويند «کما أقيم عليه البرهان» يک «و کما مطابقاً لما وجده اصحاب المکاشفة و العيان»، دو همانطوري که اصحاب مکاشفه يعني عرفاني است «السارية في أجسام هذا العالم» آنها ميبينند که اين حرکت، اين ساريه وصف حرکت است، حرکت ساري است در اجسام اين عالم «هي حقيقة سيّالة متجدّدة الذات، غير قارّة بحسب الجواهر» خدا رحمتش کند واقعاً الآن دارد لذت ميبرد ايشان. چون آن بحث حرکت جوهري کرد الآن دارد در مقام تحليل قيامت لذت ميبرد. ميگويد قيامت اين زمين که اگر بخواهد اين زمين يک جوري برگردد که يک زمين ديگري بشود باز همين دنياست. «يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات» يعني آسمان و زمين تبديل ميشوند. تبديل ميشوند يعني چه؟ يعني همين زمين خاکي دوباره به يک زمين خاکي تبديل ميشود؟ اينکه تبديل نشد. اين تبديل ميشود از زمين دنيايي به زمين اخروي. اين حرکت جوهري ميخواهد.
پرسش: ...
پاسخ: عالم دارد ميشود همه دارد ميشوند الآن دارند بيان ميکنند «من أنّ الطبيعة السارية في أجسام هذا العالم» طبيعت ساريه يعني همان حرکت جوهري «هي حقيقة سيّالة متجدّدة الذات، غير قارّة بحسب الجواهر» اين تنها نه تنها «اقيم عليه البرهان» نه تنها «لما وجده الاصحاب المکاشفة و العيان» بلکه «و علم من ذلك أنّ الدنيا بحذافيرها حادثة، و هي دار زوال و انتقال، و الآخرة دار قرار و ثبات، كما يراه المليّون»، مذهبيها هم همين را ميبينند اينجوري نظر دارند. مذهبيها آنهايي که اهل روايات و آيات و اينها هستند. اينها هم همين را ميگويند. اين فقط فهم اين مسئله که «يوم تبدل الارض غير الارض» فقط کار مشکلي است. ما اينجا زمين را فکر ميکنيم که بايد زمين غير زمين همينجايي باشد اينکه دنيا ميشود. ميگويد اعتقاد آقايان ملّيون و مذهبيون هم همينطور است.
پس اين همان قرآن و عرفان و برهان است. «کما يراه الملّييون حسبما وصل إليهم من حملة أسرار الوحي و التنزيل و خزنة علم النبوّة و التأويل» که در حقيقت ما ميتوانيم از اين سه راه هم برهان هم عيان و عرفان و هم وحي و قرآن «كما يراه المليّون، حسبما وصل إليهم» آنچه به آنها رسيده است «من حملة أسرار» يعني انبياي الهي «من حملة أسرار الوحي و التنزيل و خزنة علم النبوّة و التأويل» که اهل بيت(عليهم السلام) هستند که خازنان علم نبوت و علم تأويل و باطن حقائق هستند.