1402/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/
روز شنبه است و طبق وعدهاي بود اين بود که ما از شنبه تا سهشنبه درس فقهمان را داشته باشيم ولي نسيان عارض شد متأسفانه من به هواي تفسير بودم و اين جلسه را ما إنشاءالله تفسير ميخوانيم ولي إنشاءالله هفته آينده شنبهها هم فقه خواهد بود. شنبه، يکشنبه، دوشنبه و سهشنبه، چهارشنبه در خدمت تفسير هستيم. اين بحث را از اين جهت البته نسيان بود، اما مقدمهاي را که از مرحوم ملاصدرا در باب تفسير سوره مبارکه «واقعه» بود را ما در جلسه قبل خوانديم و تتمهاي دارد که اين تتمه خيلي پرمعناست پرفيض است و خوب رابطه شخصي ايشان با جناب تفسير را مشخص ميکند.
مرحوم صدر المتألهين ميفرمايند که من تا قبل از اينکه به منابع وحياني قرآن و اينها مراجعه بکنم بسيار کتابهاي اهل حکمت و معرفت را که به تعبير ايشان اهل نظر هستند و نظّار هستند به آنها پرداختم و به حدي که واقعاً خودم را در يک جايگاهي ميديدم که بالاخره کسي هستم، چون همه حرفهايي که از زمان جناب سقراط و افلاطون و ارسطو بود تا زمان خودشان، همه کتابها را ديده بودند، همه مشربها همه مکتبها را و با آنها کاملاً آشنا بودند چيزي از مسائل علمي از کلام و فلسفه و حکمت و عرفان و اينها نبود مگر اينکه جناب صدر المتألهين ديده بودند.
وقتي به تفسير مراجعه کردند ديدند که تفاوت بين ساير کتابها با تفسير مثل تفاوت بين معناي حلاوت و حقيقت حلاوت است، معناي صحت و حقيقت صحت است، معناي سلطنت و حقيقت سلطنت است. آنکه واقعاً سلطنت دارد و آنکه واقعاً حلاوت يک شيئي را به وجود به علم حضوري و به ادراک حضوري چشيده که حيث وجدان است و آن حيث تفصيل است و اين حيث وجدان است اينجوري ايشان ميفرمايد که من وقتي به سراغ کتاب و سنت آمد و به سراغ قرآن و عترت آمد ميبينم که اينجا وجدان حقائق هست اگر در جايي ديگر درک حقيقت بود اينجا وجدان حقيقت است و لذا براي ما خيلي گوارا شد.
از سويي ديگر هم من احساس کردم که لطف الهي شامل حال شده و برخي از اسرار و رموز اين حقائق براي من منکشف شده است و اکنون که مشغول نوشتن و تحرير و کتابتش هستم براساس آن چيزي است که در حقيقت از او يافتم و او در جان و قلب من قرار داده است.
بنابراين سرّ ورود در حوزه تفسير و اينکه برخي از سور طوال يعني طولاني را و سور قصار را شروع کردم و مينويسم، اين است که حق سبحانه و تعالي براي من حقائقي را منکشف کرد و رموز و اسراري را براي من باز کرد که وظيفه دارم اين را هم براي جامعه بيان کنم.
اين مطلب که انسان واقعاً اگر چيزي خدا نصيبش کرد و براي تحفهاي بود حالا يا به صورت خاص يا به صورت عام براي او تحفهاي حاصل شد اين را به جامعه منتقل بکند. چيزي براي خودش نباشد. اينکه فرمود «و ما هو علي الغيب بضنين» اينکه پيغمبر(صلوات الله عليه) بخل نميورزيد و هر چه داشت اين خيلي مسئله است. الآن شما نگاه کنيد فرض کنيد طرف مکانيک است يا بنّاء است يا گچکار است يک رمز و رموزي را در کارش گرفت اين را سرمايه خودش قرار ميدهد و به کسي نميگويد!
پرسش: ...
پاسخ: اين درست نيست، براي اينکه اگر بخواهد رموز ديگري و اسرار ديگري براي او کشف بشود، لازم است آنچه که خدا به او داده است را عطا بکند. حاج آقاي ما يک بار ميفرمودند که ما حتي اگر يک خوابي هم براي ما حاصل بشود، ما آن خواب را به عنوان خواب خودمان نقل نميکنيم ولي مطلبش را بيان ميکنيم، براي اينکه اين امانت الهي است. اين چيزي است که بنابراين اين قصه را ما بايد داشته باشيم که اگر چيزي تحفه ما شد ما يا درس خوانديم و مطالعه کرديم و چيزي را فهميديم، يا نه، لطف و عنايت الهي بود به تعبيري و از واردات قلبيه بود. اگر چيزي را انسان يافت، بايد که اين را در حقيقت در طبق اخلاص براي مردم قرار بدهد اين خيلي مهم است.
يعني اينکه يک وقت است که من اين را بالاخره به مردم ميگويم، نه! واقعاً در طبق اخلاص نهادن يعني آنچه که من فرا گرفتم اين مال من نيست من يک کاناليام يک مجراييام براي اينکه اين مطالب منتقل بشود.
پرسش: ...
پاسخ: آيه است که «و ما هو علي الغيب بضنين».
پرسش: ...
پاسخ: ظنّت يعني بُخل. با صاد ضاد است.
پرسش: ...
پاسخ: کتابهاي ديگر را ... کتاب تفسيري به عنوان يک علم نه. به عنوان خودشان ميخواندند ولي اينکه به عنوان اينکه ببينيد تفسير و امثال ذلک اول من آيه را عرض کنم: آيه 24 سوره مبارکه «تکوير» است: ﴿وَ لَقَدْ رَءَاهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ ٭ وَ مَا هُوَ عَلىَ الْغَيْبِ بِضَنِينٍ ٭ وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطَانٍ رَّجِيم﴾ آيه 24 سوره مبارکه «تکوير» است. عرض کنم که ببينيد قرآن دو جور است سرّ اينکه الآن در حوزهها متأسفانه اهتمام لازم به قرآن داده نميشود، براي اينکه کتاب خواندني است که فقط ميگويند بخوانيم و متبرک بشويم. اما اينکه مثل حاج آقا در حقيقت گويا با حقيقت روبرو هستند. الآن مرحوم صدر المتألهين اين مطلب را ميفرمايند که وقتي من وارد اين مرحله شدم قبلاً ميخوانده اما اينکه الآن احساس بکند که با حقيقت دارد روبرو ميشود، الآن تفاوت اين را ميگويد که آنچه در کتابهاي ديگر است از باب معنا و مفهوم حلاوت است اما آنچه که در قرآن و عترت است حقيقت حلاوت است.
اينکه حاج آقا هم ميفرمودند ما وقتي آمديم خدمت مرحوم علامه تازه فهميديم که بايد از اول درس شروع بکنيم، براي اينکه مرحوم علامه اينجا کار کرد و اين را با حقيقت آشنا ميکرد، نه با مفهوم و با اصطلاحات و با درس و امور تحصيلي و مدرسهاي در حقيقت.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اينطور ميشود. اين صفحه را البته ما در جلسه دوم هستيم و صفحه 42 کتاب براساس اين کتاب است. دوستان هم حتماً لابد إنشاءالله تهيه ميکنند البته در فضاي مجازي. قيمتها چون سنگين شده و نميشود، ولي در کتابخانه مجازي اين را دانلود بکنيد داشته باشيد.
«و إني کنت سالفاً کثير الإشتغال بالبحث و التکرار» من در گذشته شديد الاشتغال به تکرار و بحث و اينها بودم. «کثير الإشتغال و شديد المراجعه بمطالعة کتب حکماء النظار» اينها ناظرند نه بصير. فرق بين نظار و بصير و اهل بصيرت فرق ميکند. خيلي مراجعه ميکردم به کتابها رسالهها مکتوبات «حتي ظننت» حتي گمان ميکردم که «أنّي علي شيء» من همه حرفها را دارم، همه مطالب را همه گفتهها و شنيدهها از اهل حکمت باستاني خسرواني تا يوناني مال سقراط و افلاطون و ارسطو همه را دارم «حتي ظننت أنّي علي شيء» گمان کردم که بالاخره من به جايي رسيدم. «فلمّا انفتحت بصيرتي قليلا» وقتي که چشم جانم روشن شد اين بصير «فلمّا النفتحت بصيرتي قليلا» يک کمي چشم جانم روشن شد «و نظرت إلى حالي»، وقتي خودم را ديدم «رأيت نفسي» دو سطر پايينتر «فارغة من علوم الحقيقة و حقايق العيان» ديدم که من کجا و اينها کجا؟ اينها حقيقت نيست اينها يک سلسله مفاهيم است يک سلسله علوم تحصيلي است.
«رأيت نفسي» دقت کنيد! بعضي اين فاصله را متوجه نيستند که مرحوم صدر المتألهين همه مفاهيم و اصطلاحات و اين علوم را واقعاً درنورديد و بعد به حقيقت رسيد. بعضي فکر ميکنند به اين راحتي ميشود به حقيقت رسيد و مستقيم مراجعه ميکند به قرآن. شما به فلسفه مراجعه ميکنيد؟ چرا به حکمت و عرفان؟ مستقيم مراجعه کن به قرآن. فکر نميکنند آن کسي که ميخواهد به قرآن مراجعه بکند الا و لابد اين رهگذر علم را بايد طي بکند. اين فضاي ذهني و مفاهيم و اصطلاحات را بايد طي بکند بعد به اين حقيقت برسد به اين راحتي که نيست. الآن اين همه آقايان دارند مراجعه ميکنند به قرآن، مگر حقيقت گيرشان ميآيد. آنکه ميتواند ظرف حقيقت باشد اين مفاهيم اين اصطلاحات اين علوم است.
دقت کنيد، لذا اين را در پرانتز گذاشتند که آن چيزي که جناب صدر المتألهين بعداً به عنوان حقيقت دارد به آن ميرسد از گذرگاه اين است «- و إن حصّلت شيئا من أحوال المبدإ و تنزيهه عن صفات الإمكان و الحدثان»، گرچه دقت کنيد اين مهم است. من از بعضي از آقاياني که اهل قرآناند ميگويند خود ملاصدرا هم آخر عمري گفته است که من بايد به قرآن مراجعه بکنم! بله، بايد به قرآن مراجعه بکند و هيچ شکي نيست، اما گذرگاه ميخواهد رهگذر ميخواهد مسيري بايد طي بشود تا به اينجا برسد.
ميگويد: «و إن حصّلت شيئا» اگر چه من تحصيل کردم از احوال مبدأ «من أحوال المبدإ و تنزيهه عن صفات الإمكان و الحدثان و شيئا من أحكام المعاد لنفوس الإنسان-» بله، من مبدأ و معاد و همه اينها را بررسي کردم اما ديدم که «رأيت نفسي ... فارغة من علوم الحقيقة و حقايق العيان»، جانم و آن حقيقت وجودم از اين حقيقت اعيان و حقائق خارجي فارغ است.
«فارغة من علوم الحقيقة و حقايق العيان ممّا لا يدرك إلّا بالذوق و الوجدان»، که آن حقايق از راه تحصيل مفهومي نميآيد بلکه از طريق ذوق و وجدان است «ممّا لا يدرک إلّا بالذوق و الوجدان و هي» اين حقايق «الواردة في الكتاب و السنّة من معرفة اللّه و صفاته و أسمائه و كتبه و رسله و معرفة النفس و أحوالها» نفس «من القبر و البعث و الحساب و الميزان و الصراط و الجنة و النار- و غير ذلك- مما لا تعلم حقيقته إلّا بتعليم اللّه»، اينها مدرسهاي نيست. اينکه ميگوييم حکمت يوناني يا حکمت ايراني و خسرواني اين حرفها نيست اين بايد به تعليم الهي باشد که «الرحمن علم القرآن خلق الانسان» که بايد به تعليم الهي باشد.
پرسش: ...
پاسخ: يعني تلقياش به اين است. اين که تلقي نکرده معنايش اين نيست که اينها هيچ است و لذا فرمود که «و إن حصّلت شيئا من احوال» اينها را يافتم. يک آدم عامي بيسواد بخواهد وارد کتاب قرآن و عترت بشود چيزي گيرش نميآيد همين ظواهر است و همين الفاظ است و همين عبارات است. اگر بخواهد حقيقت حالياش بشود و بتواند آن حقيقت را درک بکند و بعد آن حقيقت را اينجوري تحليل بکند و اينجور بسط بدهد اين بايد از اين گذرگاه بگذرد. تا حکمت و فلسفه و عرفان و کلام و اينها را نخوانده باشد اين چه ميداند که «تعز من تشاء و تذل من تشاء».
پرسش: ...
پاسخ: اينها در عين حالي که خيلي چيز هست لذا فرمود: «ظننت علي شيء» من فکر ميکردم که خودم چيزي هستم!
پرسش: ...
پاسخ: ولي بعد وقتي مراجعه کردم به قرآن ديدم که آن ما را با حقيقت آشنا ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: سير مفهومي هم به هر حال لازم است تا برسد وگرنه اين نيست.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد الآن خيليها هستند که مثلاً ممکن است کشف و شهودي برايشان حاصل بشود ولي اينها سواد ندارند. حقايقي را ميبينند کشف ميکنند ولي اينها هيچ سوادي ندارند قدرت تعليم ندارند قدرت تبيين ندارند فقط يک سلسله مطالبي را نقل ميکنند مثل خيلي از عرفايي که ما ميبينيم در کتاب مناظر السائرين نه، کتابي است مال زندگي و سيره عرفا را مطرح کرده، ايشان گفته که مثلاً آن آقا اين کار را کرده، اين اينجوري ديده، او اين کار را کرده که چه؟ اينها چه شد؟ اين چه علمي شد؟ اينها علم نيست. جناب صدر المتألهين که دارد اينها را اينجور تبيين ميکند آن حقيقت را مييابد، يک؛ و آن حقيقت را در مسير مفاهيم و اصطلاحات و علوم پياده ميکند اين ميشود علم. اين تفسير را ميتواند شيوع پيدا بکند، و الا شما آن کتابهاي ديگران را شما ملاحظه بکنيد يک سلسله مطالبي است که در ارتباط با احوالات و حالات و کشف و شهود و مکاشفات و اينها را دارد بيان ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: «غير ذلک مما لا يعلم حقيقتها الا بتعليم الله و لا تنكشف إلّا بنور النبوة و الولاية» و اين حاصل نميشود و منکشف نميشود مگر به نور نبوت و ولايت.
حالا اينجا «و الفرق بين علوم النظّار و بين علوم ذوي الأبصار» چيست؟ يک عده که ناظرند يک عدهاي که بصيرند فرقشان چيست؟ «كما بين أن يعلم أحد حدّ الحلاوة و بين أن يذوق الحلاوة»، چقدر فرق است بين کسي که حد حلاوت و تعريف و معنايش را ميداند ولي ذوق حلاوت را ندارد حلاوت را نچشيده است؟ «و كم بين أن تدرك حدّ الصحّة و السلطنة و بين أن تكون صحيحا سلطانا»، شما صحت را معنا کن خوبِ خوب و واضح. الآن خيليها را بگوييد عدالت را تعريف کنيد، زيبا تعريف ميکنند همانطوري که آقا علي بن ابيطالب در نهج البلاغه فرمود که بهترين چيزها براي تواصف، عدالت است که خوب ميشود عدالترا توصيف کرد، اما سختترين آنها حقيقت عدالت است. اينجا هم همين است. حد صحت و حد سلطنت را خوب بيان ميکنند ولي سلطنت و صحت ندارند «و بين أن يکون صحيحا سلطانا و كذلك مقابل هذه المعاني» و معاني ديگر هم همينطور است رطوبت و يبوست معنايش را آدم ميفهمد اما حقيقتش را نه.
«فعلمت يقينا أن هذه الحقايق الايمانيّة لا تدرك إلّا بالتصفية للقلب» تا آن جايي که آدم بخواهد با مفاهيم و اين علوم اصطلاحي سروکار داشته باشد اينها شايد خيلي تصفيه قلب و خيلي مهذّب بودن و اينها را نيازي نداشته باشد اما اگر کسي خواست با حقيقت اينها آشنا باشد، اين حقيقت چون بايد روي قلب بيايد بايد قلب تصفيه بشود. ما يک وقت است که يک مطالبي را ميخواهيم در ذهن بکاريم، يک وقت مطالبي را ميخواهيم روي قلب بکاريم. مطالبي که بخواهد در ذهن قرار بگيرد، بايد پردهها از روي ذهن کنار برود. شبهات کنار برود، ابهامات کنار برود، تيرگيهاي ذهني کنار برود. مطلب الآن خيليها هستند که با تحليل مسائل عقلي که مرتّب تحليل و تحليل و تحليل ميکنند مسائل را خوب ميفهمند. ذهن هم يک سلسله کدورات و تيرگيها و غبارهايي دارد که انسان کنار ميزند تا يک مطلبي را بتواند خوب بفهمد. اگر اين مطلبي را ميخواهد ذوق بکند و ميخواهد وجدان بکند، اين بايد با قلب باشد اينجا تصفيه قلب لازم است.
پس نگاه کنيد شما اين مطلب را ميخواهيد کجا بنشانيد؟ آيا روي ذهنتان بنشانيد يا روي قلبتان. اگر ميخواهيد روي قلب بنشانيد قلب را بايد تصفيه کنيد تهذيب کنيد. اگر بخواهيد روي ذهن بنشانيد ذهن را بايد تصفيه و تهذيب کنيد. تصفيه ذهن به همين رفع شبهات و شکوک و ابهامات و اينهاست و تبيين مسائل است. اما براي قلب آدم بايد تصفيه قلب بکند.
پرسش: ...
پاسخ: درست است. «فعلمت يقينا أن هذه الحقايق الايمانيّة لا تدرك إلّا بالتصفية للقلب عن الهوى، و التهذيب عن أعراض الدنيا، و العزلة عن صحبة الناس و خصوصا الأكياس»، براي اينکه تصفيه قلب حاصل بشود بايد از اغراض دنيا چه چيزي باعث تيرگي قلب ميشود و نميگذارد؟ تعلق و اغراض دنيا، طمّاع بودن، حريص بودن و نظاير آن. خصوصاً ميگويند «العزلة عن صحبة الناس و خصوصا الأکياس» اينهايي که خيلي زرنگ هستند آدم را خيلي مشغول ميکنند. بايد از اينها پرهيز کرد از جامعهاي که آدم را به انحراف و اينها ميکشاند بايد پرهيز کرد. «و التهذيب عن أعراض الدنيا، و العزلة عن صحبة الناس و خصوصا الأكياس». اين در جنبه سلب بود.
در جنبه اثبات «و التدبّر في آيات اللّه و حديث رسوله و آله عليهم السلام، و التسيّر بسيرة الصالحين، في بقيّة من العمر القليل و بين يديّ السير الطويل[و بين أيدينا هذا السفر الطويل]» بايد يک اقداماتي کرد. اينکه ميگويند سير و سلوک، اين سير و سلوک بايد باشد. سلوک بايد چه باشد؟ سلوک بايد اعراض از تعلقات و غرض دنياي باشد. اين سلوک بايد باشد. يا بايد چه باشد؟ بايد تيسّر به سيرت صالحين باشد نگاه ميکنند که صالحين چگونه زندگي کردند؟ سيره آنها سلوک آنها را اخذ کردن خيلي مهم است.
جناب حافظ هم در اشعار خودش مسئله تعبد به اين درويشان و سالکان و اينها را يک شعري و غزلي دارد که در حقيقت در تمام ابيات آن غزل وضعيت درويشان را ميگويد که فلان کس سيره سلاطين دارد اما سيرت درويشان را دارد اين خيلي خوب است. اين شعر جناب حافظ را هم بد نيست که بخوانم اينجا يادداشت کردم.
پرسش: ...
پاسخ: اين غزل 49 حافظ است:
خسروان قبلهي حاجاتِ جهانند ولي ـ سببش بندگي حضرتِ درويشان است
روي مقصود که شاهان به دعا ميطلبند ـ مَظهَرَش آينهي طلعتِ درويشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولي ـ از ازل تا به ابد، فرصتِ درويشان است
اي توانگر مَفُروش اين همه نِخوَت که تو را ـ سر و زر در کنفِ همتِ درويشان است
گنجِ قارون که فرو ميشود از قهر هنوز ـ خوانده باشي که هم از غيرتِ درويشان است
يعني فقر فقرا به حدي سنگين شد و به حدي آن فقر غيرت ايجاد کرد که همچنان دارد گنج قارون پايينتر ميرود.
گنجِ قارون که فرو ميشود از قهر هنوز ـ خوانده باشي که هم از غيرتِ درويشان است
پرسش: ...
پاسخ: شعر آخري که من يادداشت کردم اين است که:
حافظ ار آبِ حياتِ ازلي ميخواهي ـ منبعش خاکِ درِ خلوتِ درويشان است
من غلامِ نظرِ آصفِ عهدم کو را ـ صورتِ خواجگي و سيرتِ درويشان است
خواجه يعني وزير. حالا به هر حال اين مسئله هست که البته ما اين را نه از باب سلوکي که مثلاً احياناً صوفيه دارند نه! واقعاً سلوکي که ما در درس اخلاق خودمان اخلاق عملي خودمان آموختيم اعراض از غرائض دنيوي و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: بله. «و التدبّر في آيات اللّه و حديث رسوله و آله عليهم السلام، و التسيّر بسيرة الصالحين، في بقيّة من العمر القليل و بين يديّ السير الطويل[و بين أيدينا هذا السفر الطويل]» ما «آه من قلة الزاد و طول السفر» که ميفرمايد «بين أيدينا هذا السفر الطويل».
«فلمّا أحسست بعجزي و أيقنت أنّي لست على شيء»، وقتي من احساس عجز کردم. ببينيد آدم وقتي عالم ميشود فرزانه ميشد ديگر احساس عجز ندارد. ايشان اينکه حاج آقا فرمودند که در متن وجود خودش به سفر اسفار اربعه را طي کرد اين است که ميگويد: «فلمّا أحسست بعجزي» من وقتي احساس عجز کردم. با اينکه اين همه کتاب خوانده بودم «شديدي المراجعه الي مطالعة کتب الحکما» بودم ولي الآن «أحستت بعجزي و أيقنت أنّي لست علي شيء» آن وقت فکر ميکردم که چيزي دارم و چيزي بارم هست، اما وقتي در کتاب قرآن و کنار عترت قرار گرفتم» «أيقنت أنّي لست علي شيء، و قد كنت قنعت عن ضوء» من خودم را به ظلّ و فيء قانع کرده بودم.
اين کتابهايي که ما داريم ميخوانيم فيء و ظلّ است من خودم را قانع کرده بودم به فيء و ظل. در حالي که آدم بايد به ضوء و نور، خودش را قانع بکند. «و قد کنت قنعت عن ضوء النور بظلّ و فيء، اشتعلت نفسي لكثرة الاضطرار اشتعالا قويّا»، نفس من مشتعل شد نفس من به شدت اشتعال پيدا کرد «و التهب قلبي لشدّة الانضجار التهابا نوريّا»، از ماسوا کَندم به يک التهاب نوري رسيدم اينجا بود که وقتي قلب به اين سمت آمد «فتداركته العناية الأزلية» عنايت أزلي مرا تدارک کرد «بالرحموت»، با رحمتهاي فراوان. رحموت صيغه فعلوت مثل جبروت مثل ملکوت، اين مبالغه يک شيئي است. رحموت و عظموت که عظموت يعني خيلي عظيم است. رحموت يعني خيلي رحمت الهي شامل من شده است.
«فتدارکته العناية الأزلية بالرحموت و نظرت إليه العطوفة الربّانيّة بشيء من لوامع الملكوت»، آن وقت حالا که اينطور شد «فأفاض عليّ من بحر الجود شيئا من أسرار الوجود»، اينجا از اسرار وجود، خداي عالم به من داد. «و أفادني مظهر الخفيّات و منوّر المهيّات بعضا من أسرار الآيات و شواهد البيّنات»، آنکه مظهر خفيات است اين ملکي است يا فرشته خاصي است يا همان «علمه شديد القوي» هست هر کس هست، ايشان ميفرمايد که «و أفادني مظهر الخفيات و منوّر المهيات بعضا» منور المهيات هم يعني چه؟ همينها که براساس اصالة الوجود، ماهيت با وجود شيء ميشود و روشن ميشود. الآن شجر که ماهيتش در ذهن ما است اين شجر در خارج به برکت وجود، شجر است. منور مهيات که وجود در حقيقت باشد. «بعضا من أسرار الآيات و شواهد البينات فاطّلعت على بعض أسرار التنزيل» اينجا من اطلاع پيدا کردم به بعضي از اسرار تنزيل «و حقائق التأويل. فشرعت خيرة من اللّه» از برکت الهي و خير الهي شروع کردم «و رسوله في تفسير طائفة من السور و الآيات»، برخي از سور و آيات را تفسير کردم «و قرعت باب رفع الحجب و كشف النقاب عن وجوه البيّنات» و کَندم درِ رفع حجب و کشف نقاب را و با وجوه بينات اين پردهها را کنار زدم.
«فرأيتها بحمد اللّه كطبقات الجنان» يک به يک اين مطالب را کنار زدم اين کنار زدنِ مطالب علم ميخواهد دانش ميخواهد. خيليها مثلاً آن حقيقت را ميبينند يا حتي ميچشند ولي چه شد؟ چگونه شد؟ چکار بايد بکنيم؟ دستشان خالي است. ايشان ميفرمايد که من توانستم موانع را کنار بزنم «کطبقات الجنان مفتّحة الأبواب، فيها وجوه من الحور العين، ينادون أصحاب الكشف و اليقين: ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ﴾» ما فکر ميکنيم که حور العين فقط حور العيني است که بالاخره فلان. ميگويند نه، اين حور العين منادين، ندا ميدهند که اي اصحاب کشف و يقين، بياييد و حقائق را مشاهده بکنيد. حور العين فقط اين نيستند که در مقابل مثلاً ما باشند. ميفرمايد که «مفتّحة الأبواب، فيها وجوه من الحور العين»، يک چهرههايي از حور العين را من ديدم که «ينادون» ندا ميدهند «أصحاب الكشف و اليقين» را که «﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ﴾.
به هر حال اين بخش آخرش است «ففسّرت كثيرا من الآيات و السور الطوال و القصار»، بسياري از آيات و سور طوال و قصار را تفسير کردم «كما قضى اللّه و أراد خالق القوى و الأقدار، و أنشأ و أفاد واهب العلوم و الأنوار» آنگونه که به من آنچنان تعليم داد و آنچنان مطالب را موهبت فرمود و نورانيت و علم بخشيد.
حالا ميفرمايد وقتي اينطور شد «فأردت الآن» نگاه کنيد که انسان اول بايد تلقي بکند، بعد ابلاغ بکند. ميگويد تاکنون من تقلي کردم اما اکنون فصل ابلاغ است. «فأردت الآن أن أكتب ما اجتمع لي و خطر ببالي من نكات التنزيل» اکنون من از نکات قرآن ـ تنزيل يعني قرآن ـ دارم بيان ميکنم «و معارف التأويل، المتعلّقة بهذه السورة، التي هي بحر عميق في تحقيق علم المعاد، و كنز من كنوز الآخرة»، که در سوره مبارکه «واقعه» هستيم ميخواهيم سوره «واقعه» را تفسير کنيم. ايشان ميفرمايد که يک درياي عميقي است در باب علم معاد و کنزي است از کنوز، گنجي است از گنجهاي آخرت که «يعرف بها عاقبة نفوس العباد» ما متأسفانه در ارتباط با اينکه اين نفس چيست و به کجا ميرسد و نهايتش چيست و ابديتش چيست و با چه چيزي سر ميکند؟ اينها را اصلاً نيست و اصلاً صفر هستيم در اين زمينه. «بهذه السورة التي هي» اين سوره«بحر عميق في تحقيق علم المعاد و کنز من کنوز الآخرة يعرف بها عاقبة نفوس العباد و لا يمكن غورها، و لا يعرف قدرها إلا بإمداد علوي و تأييد إلهي» ما نميتوانيم به قدر اينها به عمق اينها راه بيابيم مگر به امداد عِلوي و تأييد الهي.
«فشمّرت عن ساق الجدّ» شمّرت يعني به شِمر که ميگويند شِمر، آن کسي که دامنش را به کمرش ميزند به او شِمر ميگويند. شَمّرَ يعني کسي که دامن به کمر زد. يعني من در خصوص اينکه اين مطالب را بگيرم واقعاً شمّرتُ «فشمّرتُ عن ساق الجدّ» به شمر که ميگويند شمر فکر ميکنيم که اسمش است! اين لقبش است براي اينکه اين کار را کرده بود يعني دامن را زد به کمرش و بست اينجا که بتواند معاذالله آن جنايت را انجام بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: «فشمّرت عن ساق الجدّ مع طبع قاصر، و قلب منكسر، و مزاج فاسد، و متاع كاسد، و بضاعة قليلة، و أدوات كليلة، و خاطر فاطر خطرت فيه البلايا، و بال مبتل بفنون الرزايا، رجاء بلطف اللّه» شمّرت براي چه؟ «في اقتباس لوائح أنواره».
پرسش: ...
پاسخ: بله. ترديدي نيست. هيچ کسي نميتواند يک موهبتي را حالا ولو هم از اين درس و بحث باشد. اين درس و بحثهايي که ما داريم اينها علت معدّه است. اين درست و بحث که الآن ما داريم ميکنيم علت معدّه است آن چيزي که إنشاءالله به عنوان نور در دل ما ميتابد آن از ناحيه فرشته است. آن «علّمه شديد القوي» و شاگردان اوست. ازيال او و شاگردان او به ما دارند ميآموزند. ما اينهايي که ميخوانيم اينها که علم نيست اينها مثل اينکه شما الآن ميگويند که دارو را شما ميخوريد دوا را شما ميخوريد شفا از آنجاست. اين غذايي که ما ميخوريم سيري از اوست آبي که ميخوريم تشنگي از اوست آب که ما را سيرآب نميکند. الآن اگر خداي الهي اراده بکند آب که سير نميکند حالا شما يک دريا آب بخور. آب از آنجاست نورانيت از آنجاست.
نماز شب هم علت معدّه است علت حقيقي آن است «و اعبد ربک حتي يأتيک اليقين» نه اينکه شما اگر عبادت کردي و نهايت عبادت يقين است نه! نهايت عبادت اين است که شما علت معدّه پيدا ميکني تا آن علت حقيقي بيايد. «کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون» شما فکر نکن که اگر روزه گرفتي باتقوا ميشوي. اگر روزه گرفتي زمينه فراهم ميشود تا موهبت تقوا بيايد، تقوا يک موهبت الهي است. «حتي يأتيک اليقين» فکر نکنيم که ما اين را داريم.
به هر حال «فشمّرت عن ساق الجدّ مع طبع قاصر، و قلب منكسر، و مزاج فاسد، و متاع كاسد، و بضاعة قليلة، و أدوات كليلة، و خاطر فاطر خطرت فيه البلايا، و بال مبتل بفنون الرزايا، رجاء بلطف اللّه في اقتباس لوائح أنواره و توكّلا عليه في اقتناص شوارد أسراره. و شرعت فيه» من شروع کردم «سائلا من اللّه حسن التوفيق» از خداي عالم. ما هم همينطور اين را خوانديم عمداً که به اينجا برسيم «و شرعت فيه سائلا من الله» از خدا مسئلت ميکنيم حسن توفيق را «- و بيده مقاليد الهداية و أزمّة التحقيق-» مقاليد يعني جمع اقليد است اقليد يعني کليد. مقاليد يعني کليدها. کليدهاي هدايت و زمام تحقيق به دست پروردگار عالم است.
الحمدالله در دو جلسه اين مقدمه خوانده شد إنشاءالله در جلسه بعد که چهارشنبه همين هفته است ما ادامه خواهيم داد.