درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/05/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 120

 

جلسه يکصد و بيست از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب الين و فقره هيجدهم بالله من شيطان رجيم و الدين کف عليهم طاغوت يخ جون من النور الم فقره هجدهم که مقاله هجدهم در مقام شرح و تفسير اين قرار مي گيرد در شش مطلع مطالبش آمده است که برخي از مطالب قبل مطرح شد و اکنون در مطب رابع هستيم تحت عنوان سيما نورها حنا خب در که هم خداي عالم ولي موم است و موم را از ظلمات به نور مي آورد ما بايد ببينيم که منظور از ظلمات چيه و منظور از نور چيه هم طاغوت وقتي بناست که کفار را از نور به ظلمت بکشاند مراد از نور کدام است و مراد از ظلمت کدام هستش در مطلع چهارم جناب متعين تحت عنوان معن نورها حنا در فضايي که طاغوت داره کفار رو از نور به ظلمت مي بره مراد از نور کدام هستش خب يه توضيحي رو در بخش ابتدايي اين بحث دادم ولي يک شکي واقعا در ذهن مي مانده که جناب تعليم براي روشن کردن اين شک از يک سو و تحقيق و پاسخ اين شک و رفع اين شک از سوي ديگر مطالبي رو در عقب مطرح مي کنند مطلب اساسي است که در حکمت و در مسائل تفسيري به اون به درستي پرداخته شده در حکمت دوگانه عقل و طبع مطرح است و در مباحث ديني و تفسيري دوگانه نفس و روح مطرح هستش نفس يک سلسله خصائصي دارد که به جهت تمايل به بدن و اينکه بالاخره بايد بدن رو تدبير بکنه خب يه سلسله مشت حياتي داره خواسته هايي داره نفساني داره که اين در حقيقت انسان رو به سمت طبيعت و عالم ماده سوق مي ده و جنبه هاي به تعبيري ظلماني رو براي انسان روشن مي کنه و مراد از ظلماني يعني اينکه انسان حجاب ماده بر او غالب ميشه و غلبه حجاب حجاب ماده باعث مي شود که عالم روح و نفس رو عالم روح و حقيقت انساني رو ملاحظه نکنه لذا اون چه که به نفسانيات بر مي گرده در حقيقت تو فضاي ظلمت تفسير و تعبير ميشه در مقابل نفس روح هستش و روح ناظر به الويت است و حقايقي که باعث مي شود انسان به جهان فراماده بنگرد و نظام طبيعت رو در حقيقت توجه نکنه و طبيعت براي او حجاب نباشه و باعث بشه که با اهتمام و اعتناي به عالم ارواح خصلت هاي والاي نفساني براي او پيدا بشه اين تعارض و اين تقلب و اين تقوم بين نفس و روح و درست حکمت و فلسفه بين عقل و طبع از مسائلي است که همواره چالش زا هست به لحاظ فکري با اين که انسان يک حقيقت است و داراي يک قلب هست

اما اين دوگانه نفس و روح از يک سو و دوگانه عقل و طبع از سوي ديگر چالشي را براي انسان ايجاد مي کند در اين چالش نکته قابل توجه اين است که هيچ کدام نمي خوان که ديگري رو از بين ببرند نه قلب مي خواد نفس رو از بين ببره به معناي اينکه ديگه نفسي وجود نداشته باشه و نگرش قلب به نفس از اين جهت است که نفس خب مدبر بدن است اقتضائات دارد و اگر اين نفس تعطيل بشه و نتوان غوغا و بدن رو تعديل تعديل بکنه کم کم اين بدن تحليل ميره و از بين ميره و لذا توجه روح به نفس از اين جهت است که نفس بتونه کارهاي خودش رو نسبت به مشت حياتش داشته باشه و بدن رو در حقيقت تيمار بکنه مواظبت بکنه اما اينکه بخواد پرواري کنه و بدن در حقيقت براي مشت حيات بخواد بمونه اين مصلحت نيست يعني روح نفس را تا يه حدي ميدان ميده و توجه مي ده که در حقيقت نسبت به نفس نمي خواد نفس رو از بين ببره بلکه مي خواد نفس رو داشته باشه تا نفس بتواند نسبت به بدن حيثيت تدبيري خودش رو اعمال بکنه و بدن رو حفظ بکنه تا اين روح با داشتن يک مرکب راهوار تعديل شده بتونه به اهداف خودش برسه اگر نفس بخواد ذليل بشه طبعا بدن هم به ذلت و خواري مي افته به مسکن بيفته بيمار ميشه از بين ميره و طبعا اين انسان قدرت حرکت به سمت جريان هاي علمي رو نخواهد داشت لذا اراده روح اين نيست که نفس رو بکشه و از بين ببره بلکه اراده اين است که نفس رو تعديل بکنه و او هم در تعديل قوايش و بدنش به صورت اعتدالي عمل بکنه تا هم نفس در جايگاه خودش قرار بگيره و هم روح بتوان تعالي خودش رو تامين بکنه البته در طرف مقابل نفس نسبت به روح در حقيقت يک حالت تخاصمي داره و مي خواد که قلب رو از بين ببره نمي خواد که مث چون قلب براي او يک نوع مزاحمتي ايجاد مي کنه توجه به عالم علمي و روحاني باعث بشه که از حيثيت هاي مادي و لذائذ طبيعي و غرايز مادي بيفته و لذا باعث مي شود که مسئله نفس نسبت به قلب به گونه ايست و قلب بگو نسبت به نفس يا روح نسبت به نفس به گونه ديگر هست که اين رو در حقيقت در اين شک و تحقيقات بيان بفرمايند شک کن و تحقيق اون اولين شک رو بيان مي کنن و توضيح ميد بفرمايند که و لکه عن تقول مي توني اين طور بگي يعني اين امکان داره بر اساس آموزه هايي که تاکنون داده شد که بگي ان ال انسان و حسب اصل فطرت و اول خلقتي لخم ان يکون نوراني ظلماني ان شما براي ما بالاخره وضعيت انسان رو روشن کنيد آيا انسان به حسب اصل فطرتش و اول خلقتش قبل از اينکه بخواد اموري رو چسب بکنه در هويتش آيا نوراني است يا ظلماني است اگر نوراني باشه و امکان الاول يعني امکان فطرت حق عصر فطرتي يا اول و خلقتي اولي باشه نوراني باشه تمام معنا قوله تعالي که يخرج ما فعل نور خب انسان که در اصل فطرتش و اول خلقتش نوراني اين که خداي عالم بخواد ولي موم باشه و اون ها رو از ظلمات به نور بکش به چه معناست زيرا ايسم يک في ظلمه اصلي لا بس با الواقع ولا بالفطره الا اصلي کلم من الدين ماکو کفار ق ما وقتي موم رو تحليل وجود شناسي مي کنيم مي بينيم که هرگز يک موم در ظلمت نيست نه به حسب واقع چرا که اين ايمان آورده ديگه در حقيقت موم ديگه موم که ديگه در ظلمت نيست و نه به حسب فطرت اصلي که اونا در فطرت اصلي شون همون طور که بيان فرمودند نوراني بودن الذين الم الذين ما کان و کفار قط مومنيني که هرگز به مرحله کفر نرسيدن اين ها هم در واقع و هم در فطرت اصلي اينا نوراني ان يعني به حسب واقع که ايمان آورده ولي ايمان نورانيت است و به حسب فطرت اصليش که نوراني است خب پس که مي گيم يخرج من ما فعل نور به چه معناست اما امکان از ثاني يعني فطرت اولي انسان و اول خلقت انسان ظلماني باشه و ما معنا قول تعالي يخه جون من النور الي الظلمات که خدا در ارتباط با طاغوت فرموده است که طاغوت موم انسان کافر را از نور به ظلمت مي برد و عباد را از نور به ظلمت مي برد مراد چيه که در حقيقت ديگه اگر دومي باشه يعني و حسب اصل فطرت و اول خلقت ظلماني باشند

اين يخه جوونه نور از ظلمات چه معنايي خواهد داشت در جواب اين شک و حقيقت اين مقوله اون تحقيق مطلب است که همون طور که الان عرض کرديم انسان از دوگانه نفس روح يا طبعا عقل شکل پيدا کرده و هر کدام از اين ها اقتضائات دارند روح اقتضاي به سمت علم دارد و نفس اقتضاي به سمت صفر دارد به جهت تدبير بدن خب اين دوگانه نفس و روح رو بايد چگونه تعديل کرد بفرماييد که ما اول اين رو آشنا بشيم به لحاظ هويتي انسان داراي اين دوگانه نفس و روح هستش فن قول و اعلم که ان ال انسان لکانه مرکبا من عالم الامر و الخلق فلاح و فطرت براي اين انسان دو فطرت وجود دارد احد همان روح النور علوي من عالم الامر و ملکوت الا اعلي اما و سانت هم دومي از اون فطرت نفس ظلمت سفه من عالم الخلق يکي مال عالم خلق و ملک است و ديگر عالم ملکوت روح هستش خب هر کدام هم اقتضائات دارن ول کل منهما ز شوق الي عالم روح به سمت علم ميل دارد و قصد و روحه و ميل و روحه و رغبت الروح و شوق و روح ابدا الي عالم روح رو که شما تحليل وجود شناسي بکنيد اين همواره تقاضا داره که به سمت عالم خودش حرکت کنه مرغ باغ ملکوت ني ام از عالم خاک خوب اين مرغ باغ ملک ملکوت در سفر و حضر در خواب و بيداري در خلوت و جلوت ميلش به عالم اعلي اعدام روح نوراني علوي من عالم الامر و ملکوت اعلي و ثانيه حما نفس ظلمه سفلي من عالم الخلق و لکل من النفس و روح نزاع و شب الي عالم عالم بنابراين فست روحه و ميل و رغبت و شوق ابدا الي عالم روح عالم روح کجاست و و جوار رب العالمين و مصاحبت المقدس خب اين وضعيت و اقتضاي عالم ارواح هستش در مقابل و ميل النفس و قسط و نفسه الي عالمه ها اقتضا مي کنه که نفسم به عالم خودش که عالم طبع هست ميل بکنه و اسفل سافلين وه البدن الحق خب پس انسان از اين جهت که مرکب است از روح و نفس يک جنبه نوراني دارد که روح او را تامين مي کند کند و يک جنبه ظلماني دارد که نفس اوست و اين هر دو در فطرت انساني نهادينه شده است اين فطرت مرکب است از نفس و روح از عقل و طبع و بين النفس و روح تجاوز و تنازل و تق و تق اين دوتا در حقيقت هر کدام ميل خودشون رو دارن ديگه يکي مثبت اگه تلقي بکنيم روح به سمت الويت توجه داره و ديگري اگر نفس رو منفي تلقي بکنيم به سمت سفلي يات توجه دارد و نفسه و روحه تجاوز هر کدوم خودشون نسبت به ديگري جذب مي کنن و تنازع هر کدوم در حقيقت به سوي مقاصد خودشون جذب مي کنن وضع قدرت براي خودشون مي کنن و تقلب که و تداوم که حالا اگر اين تقلب با غين بود شايد مناسب تر بود از اون جهت که تقلب يعني غلبه کردن هر کدام بر ديگري مي خواد که اين تقلب وجود داشته باشه کل منهم هر کدام از نفس و روح يوري سخ صاحب و يخم نفس مي خواد که قلب رو به استخدام خودش در بياره و يسر بده و في تحصيل معارفي و مطالب نه از اينکه عقل مي خواد چين کاري بکنه هيچ ترديدش نيست

اما نفس نسبت به قلب يا روح چگونه مي خواد برخورد بکنه که در حقيقت اهداف خودش رو و معارف معارف و مطالب خودشو تامين بکنه خب پس ما مرحله اول اثبات کرديم که الانس و مفت من الروح و نفس اين يک قاعده الانس و مفتوح و مجبول به نفس و خب از سوي ديگر هم لکل من النفس و روح اوليا و جنود هر کدام هم اساس سربازاني سلسله همراهاني دارد خب فلي و روح الله اين روشن الله ولي الذين آمنو و در حقيقت با قطع نظر از ايمان وقتي انسان جنبه روحاني خودش رو برجسته مي کنه اين ولايت الهي نسبت به اين کام محسوس و روح الله و جنود و روح يا جنود الله احزاب الملک و المعارف و الاخلاق الحسنه و روحاني و امثال ذلک جنود الهي خب ملائکه هستند معارف و اخلاق و حسنات هستند اين ها و قواي روحاني اينا جنود الله و ولي النفس ال طاغوت اين طاغوت هم چون ولي است طبعا سربازان و جنود دارد و جنود الجهات و صفات و ضميمه اين جنود عقل و جهل که مي گن همين طور است در حقيقت جنود عقل جنود جهل جهل هم در حقيقت جنود دارد ولي النفس طاغوت و جنود و طاغوت الجهات و صفات صميمي ضميمه ولق نفساني و المار ولم متعاقبه که اين ها قائم بينهم که بين نفس و روح اين درگيري و تنازع واقعا وجود داره قائم بينم که اين مطارده و محاربه وجود داره في معرکه قلب انساني خب اين جهاد که به اسلام حالا جهاد اصغر يا جهاد اوسط جهاد اکبر در نفس هست تا کي اين جهاد ادامه داره الي ين فتح القبول احد حما که يا روح پيروز بشه يا نفس پيروز بشه قلب انساني موطن رقص و روح هستش آيا نفس پيروز بشه که انسان به جانب سفلي مي گرده و روح رو کنار مي زنن و اگر روح پيروز بشه نفس رو در تعديل بدن به کار مي گيره و خودش به عالم اعلي سفر مي کنه الان فتح قول احد ما الحد روح و نفس فيکون له الحکم و خب اين جا براي قلب وقتي يکي شون فاتح شد حکم و غلبه در انسان ظاهر مي شود فکس تنافي قلب و يجعل الله يا اش در اين جا حکم و غلبه در انسان در موطن قلب احساس مي کنه حالا يا نفس پيروز ميشي و روح اون واکن يعني اين نفس يا روح فرقي نمي کنه هر کدوم که غالب شدن مستولي ميشن سانوفي قلب انسان ولو قرار مي دهد

اين بدن راش له براي زندگي او که در حقيقت اين به اصطلاح نفس بتونه حاکميت داشته باشه يا روح اين اصل اين درگيري و تنازع رو به صورت کلي بيان فرمودند الان پيروزي و فتح و ظفر هر کدام به تنهايي رو مطرح مي کنن فکان دل قلبه ل حزب الله به علامات کف ارباب القلوب فان خلل جنه سابق تقدير و سابق غذا فيکون الله متولي امر و مخرج هيمن فلم تد نفساني و حسب فطرت نفس الي نور العرفان به توقيف به توفيق طاعات و فعل خيرات خب ما اگر در اين جنگ روح رو غالب ديديم حزب الله را و جنود الهي رو ما قالب ديديم و ان کان حزب الله به خاطر علاماتي که عرف ها اون علامات را ارباب القلوب فيله بعد وقتي که ارباب قلوب اين رو شناختن به اين معنا پي مي برند کفن خلق لجن اين انسان چون براي بهشت خلق شده است بر اساس تقدير الهي و بلکه بر اساس قضاي الهي اين انسان زمينه اين را دارد که جنبه مثبت روح رو تقويت بکند و به اون سمت حرکت بکند و به جنبه نفس توجهي نداشته باشد اعرف ارباب القلوب که مي شناسند ارباب قلوب اين دسته است از افراد رو کف خلق جنه لجن السابق تقدير و سابق القضا يعني قبل از اينکه وارد بهشت و سعادت بشود نظر قدر الهي و بعد هم نظر قضاي الهي با او همراه هستش در چنين صورتي فيکون الله متولي امر امر اين شخص رو خداي عالم به عهده مي گيرد و مخرج ايمن الظلمات هيئت دو نفسانيه خب ما وقتي روشن کرديم که انسان و مفتوح و نفس و روح و ظلمت و نور من العقل و طبع و وقتي روشن شد خب اين جا ديگه راحت مي تونيم بگيم که خداي عالم متولي امر چنين انساني است و مخرج اوست از ظلماتي که دوايي نفساني دارد و حسب فطرت نفس الي نور العرفان در حقيقت از نفس به روح مهاجرت مي کند از طبع به عقل مهاجرت مي کند از ظلمت به نور هجرت مي کند دواي نفسانيه بر حسب فطرت نفس الي نور العرفان و توفيق طاعات و فعل الخيرات که چه جوري قلب مي تواند برن روح مي تواند بر نفس غلبه پيدا بکند به توفيقي است که از طريق طاعات و فعل خيرات حاصل مي شود بنابراين در اين جدال و در اين نزاع و تقارب و تقوم اگر روح که حزب الله با او هست و جنود الهي با او هستند غلبه پيدا کرد خب نفس رو کنار مي زنه به مراحل برتر راه بدم اما اگر امر برعکس شد يعني نفس بر روح غلبه پيدا کرد و ان کان غلبه ال حزب شيطان لک اون براي اينکه اين شخص قل قل نار ف ي فيصله اسباب النص اگر معاذالله در حقيقت نفس بر قلب يا بر روح غلبه پيدا کرد در چنين موقعي است که ديگه اسباب معصيت براي انسان فراهم مي شه حکم الهي و مصلح انقد کفه الله خب اهله اين رو مي فهمند

که وقتي نفس جنبه هاي طبيعي و ما و ظلماني داره وقتي غلبه پيدا کرد اون روح رو از کار مي اندازد فيصله اسباب المثل حکمت الهيه و مصلحت قدري که يف اين مصلحت و حکمت را اهل خب در اين وضعي چه اتفاقي مي افته فيکون الشيطان و جنود الشيطان ميشن اولياي اين شخص وبش و متولي امر اين شخص و مخرج النور الذي کان له و حسب فطرت روح الم مشار اليه برسم کلود نور ال فطره الي الظلمات دنيوي اموات والز بعد از اين که روشن شد انسان مف دور و مجبول است من نفس و روح من النور الم من العقل و طبع اگر نفس و ظلمت طب غالب شد خب طبعا جنود شيطان هم ميان و به اصطلاح متولي امر او مي شوند و اين انساني که به حسب فطرت روح داراي فطرت الهي بوده است اين رو به سمت ظلمات دنيوي حرکت ميد سوق ميد ظلمات دنياوي هم شهوت ها هست و لذات هستش ولا علاقم طاغوت ها لقوله تعالي يوم و مهم الشيطان الا را بله چنين انسان هايي رو در حقيقت طاغوت به اصطلاح راغب نيست که اين ها به سمت رو حرکت بکنند و لايق طاغوت ها در مسير روحاني و فطرت اصلي حرکت بکنند به قول به خاطر که خداي عالم نبوده دوم شيطان وعده مي دهد و ماييم و منهم و مهم الشيطان الا غرور را در حقيقت آنچه را که در نفس انساني القا مي شود جز فريب و نيرنگ نيست و انسان در حجاب نفس از حقيقت قلب و روح باز مي ماند يب توبه و يمني با مغفرت الي انه لکم بذل و ماجراها در حقيقت با توبه يعني شيطان وعده توبه مي دهد و اون ها را به مغفرت الهي اميدوار مي کند آرزومند مي کند تا اينکه لکم به حظر و ما يجري مجراها تا که خداي عالم بالاخره تا اينکه ببخشيد شيطان اين انسان رو در اين حيله ها قرار مي ده و جايگاهي که مجراي همين حيله ها هست پيش مي بره عرض کل ذلک غير خارج انقضا الله بله و خب يک سوالي ممکنه اين جا پيش بياد که در حقيقت اين جواب سوال مقدر است با اين هستش که خب آيا اين که شيطان بتواند غلبه پيدا بکند و نفس را حاکم بر روح بکند و تب را حاکم بر عقل آيا اين هم به اراده الهي است آيا اين ها هم در قضا و قدر الهي جاي دارند يا نه مي فرمايند که بله اين نکته رو دقيق يک سوال جدي است و بايستي پاسخ قرآني و همچنين علمي و فلسفي براي او تبيين بشود بفرما که او توجه داشته باشيد که اين فراز و فرود چه روح نفس را تسخير بکند و به استعباد بکشاند چه نفس بخواهد روح رو به استعباد بکشاند همه اين ها از چارچوب قضا و قدر الهي بيرون نيستن و در دايره حکم حکومت الهي هستند و در قلمرو اين امر هستند هيچ چيزي بيرون از قلمرو اراده الهي و قضا و قدر الهي نيست و کل ذلک غير خارج انقضا الله و قد کما قال فمن الله انه يه صد الاسلام و من انج الصدوق حرج چند صد في ال سما خب خدا مي فرمايد که همه اين کارها از اون جهت که فعلا کارن ايجاد خب به ايجاد حق موجودند نمي شه که به اصطلاح وجود ممکني بخواهد از غير حق هستي و ايجاد رو خودشو بگيره نه خداي عالم هر دو جريان رو فعل شون رو به عهده مي گيرد و من يد الله انه کسي که خداي عالم اراده هدايت او را دارد شرح صدر الاسلام خيلي خوب اين در جانب اثبات و حاکميت روح و همچنين است در جهت منفي و حاکميت نفس و من ان الصدق حرج في سما خب اگر کسي حق سبحان تعالي اراده اش بر اسلام و گمراهي او باشد خب برو نسبت به ايمان صبرش رو زق و تنگ قرار ميده و سخت و دشوار مي کنه که به ايمان بخواد روي بياره چون دشوار ميشه و سخت ميشه به بي ايمانم روي نمي آورد و من ان الصدق حرج کنن سما گويا که اين انسان رو مي خوان بفرستنش در آسمان صعود بکنه در آسمان خلاف طبعش باشه چون خلاف چون طبع انساني ميل به صفر است ولي اگر بخوان او رو به آسمان صعود بدن مي شود خلاف طبع و براي او دشوار هستش يا اگر در آيه ديگر دقت بفرماييد که ينصرکم الله فلا قالب لکم و يخ زکم و منزل ديسک من هر دو امر رو خداي عالم زمامداري خودش مي داند چه جنبه نفس و چه جنبه روح اگر خداي عالم نصرت بکند هيچ کسي بر انسان غالب نمي شود فقال ولک و اگر خداي عالم کسي را خوار کند هيچ کسي نمي تواند بعد از خواري و ذلتي که خدا عطا مي کند

براي ديگري بخواهد نصرت فراهم بکند ان ينصرکم الله قالب لکم و يخ لکم ف منزل داده يعني سم من وعده بنابراين ف الحادي و المثل که يفعل ماشا و يحکم مايور خلق الجن و خلق الها اهل ها و خلق النار و خلق ها اهل خداي عالم بهشت را آفريد و اهل بهشت را هم براي بهشت فراهم کرد جهنم را آفريد و اهل جهنم رو هم براي جهنم فراهم کرد بنابراين دقت بفرماييد فرق است بين اينکه ما چگونه اين کار رو استناد بديم از اصل اين کار ملکوت اين کار باطن اين کار به اذن الله است يعني کاري که انسان انجام مي خواد بده چي کار در جنبه مثبت باشه ايمان و تقوا و اينا باشه از جنبه منفي باشه که کفر و فسق و امثال ذلک باشه کار از آن جهت که کار است يک روحي دارد که اين روحش و ملکوتش از باب ساندي بيدي ملکوت کل شي شامل در حقيقت اراده الهي شامل اين هر دو مي شود چه انتصاب به بدي پيدا بکند و چه انتساب به خوبي پيدا بکند اوني که در حقيقت باطن عمل است و ملکوت عمل است از جايگاه قضا و قدر صادر مي شود و محقق مي شود اوني که احيان منسوب به انسان هست اون بعد قراردادي ستون بعد اعتباري عمل هست لابد واقعي عمل از جايگاه ملکوت اوست و صبح تا حالا اون رو داره سطح ديگر هدايت مي کند و عرف الخلق و خصوصا اوليا اه علامت اهل انار و اهل جن و به خلق خودش مخصوص به اولياي الهي اين معنا رو نشون داد که اگر جنبه مثبت رشد بکند و روح غالب بشود نفس به اسارت گرفته مي شود و اگر جنبه نفس تقويت بشود روح به اسارت گرفته مي شود يا از بين مي رود خصوصا اوليا الف چي را علامت اهل و علامت اهل الجن فعال ان الابرار لفي انفجار خب و لما کان ال قالب علي اکثر الخلق چون قالب براي اکثر خلق متصف جانب نفس هست و جان و الملل روان هست بعث به رحمتي انبيا صلوات الله عليه خوب انسان را که رها کني از باب و عصر سام رفيع خس به تبع ميل به پستي دارد ميل به صفر دارد انسان اگر رها بشود طبيعتش جذابيت طبيعت و لذايذ غذا و امثال زارع را مي پذيرد به اون سمت مي رود چون اين گونه هست خداي عالم يک سلسله عواملي را در مسير انسان قرار داد تا انسان اين ها را تمسک کند به اين گربه اس اعتصام بجويد به عترت قرآن تمسک بجويد و به سمت تقويت جنبه هاي نفساني نرود بلکه روح رو تقويت بکند فرمايد و لما کان ال قالب علي اکثر الخلق جانب النفس الليل الي ظلمات خداي عالم و اسد رحمتي الانبيا را به تزکيه نفوس ظلمت اوصاف اين نفوذ و سو اخلاق ها و تحليلي الانوار ارواح يعني خداي عالم براي تزکيه نفوس از ظلمت اوصاف و سو اخلاق انبيا و اوليا و کتابت قرآن رو آورده و براي اينکه زيور بده روح انساني را و قلب انساني را به انوار الهي اين ها رو فرستاده يعني انبيا هم تهذيب و تزکيه مي کنند هم تقويت مي کنند و حکمت و علم مي آموزند و تحليلي الانوار الارواح لست قبه جورا الحق تا که انسان استحقاق پيدا بکند به وسيله اين رحمت انبيا و تزکيه نفوس جوار حق و قبه من في زمره الواح المقدس پس به تس قبه جورا الحق يک تصدق بها قرب الحق في ذم الواح مقدسه در زمره ارواح مقدسه خب و تز کتو ها في اخفا ظلمت في ظلمت فيفا ظلمت اوصاف ها به دا انوار اخلاق روح عليها بي تليت هاب ها و هذا مقام الولي مع الله يا اخراج هامون اولت الي النور خب پخش تعالي اين نفس انساني را تزکيه مي کند تزک نفس به چي مي انجامد به اينکه اون جنبه نفس خاموش بشود تعديل بشود و نه تعطيل بشود و تزکيه نفس در اين است که اين ظلمت هاي نفساني و اوصاف پديده پريده اين ها در حقيقت تزکيه بشوند و ابدا انوار اخلاق روح ابداع چه جوري اين ظلمت ها مخفي ميشن با آشکار شدن انوار اخلاق روح بر اين ظلمات بي تليت حبه ها خب وقتي نفس به اين ها تحليه پيدا مي کنه و اين ها اوصاف نفساني انسان ميشن خب طبعا اون ظلمت ها هم مخفي ميشي اين البته مقام اولياي الهي است که با استفاده از امکاناتي که خداي عالم براي اون ها ايجاد کرده از خدا و پيغمبر و وحي و امثال ذلک خب به اين سمت مي روند و هذا مقام اوليا الله مع الله يخرج قاتلي در مقابل هم براي اينکه اگر جنبه نفس غلبه پيدا کرد خب و بس الشيطان را الي اوليايي وهم المله خداي عالم شيطان رو نسبت به اوليايش يعني اون اولياي انسان مامور مي کنه که اون اوليا هم دشمنان انسان هستند تا چه بشه لو خرج ارواح من النور روحاني الي ظلم في نفسه ما همچنان در مقام تفسير نور هستيم نور در وقتي تحت ولايت الهي قرار مي گيرد چگونه تفسير مي شود و نور وقتي تحت ولايت طاغوت قرار مي گيرد بايد چگونه تفسير کرد ايشون مي فرمايد

که در چنين وقتي که به انسان نفسش غالب بر روح شد اين شيطان کمک مي کنه و اين نور اخلاق باعث مي شه که اين ها مخفي بشه و ظلمات اخلاق نفس هم بر انسان حاکم بشه به خفا انوار انوار اخلاق حافي ابداع ظلمات اخلاق نفس عليها ياسه قبه ها در درک اسفل سافلين وقتي اين نفس با اين وضعيت بر انسان غلبه پيدا کرد و اين جنود شيطاني هم حاکم شدن معاذ الله انسان استحقاق پيدا مي کنه تا برکات جهيم رو در حقيقت و مسافرين رو به اصطلاح مستحق بشه لقب ها درک اسفل الذين استحقاق الب علي الحق خوب در اين صورت است که خداي عالم ي في فلش و عز و منشا اون کسي که روح بر او غالب شد و جنبه هاي روحاني که اطاعت و پيروي هست براي انسان قرار گرفت خب اين مورد مغفرت الهي قرار مي گيره اما اگر کسي از اين طرف نفسش بر روحش غالب شد و اين شخص انسان ديگه مورد اذيت و آزار ميشه و يا زب منشا و يقول منشا ياشا خب منش ها چه کساني اند يعني يقف الم مطيع به تنوير نفسي به انوار روح انوار روح وقتي به روشن کردن نفس او پرداخت و او اين رو پذيرفت و اطاعت کرد طبعا مورد مغفرت واقع مي شود ف ف مطيع به تنوير نفس به انوار روح خداي عالم اين انسان مطيع را در سايه روشنگري نفس براي او در سايه روشنگري نفس از طريق جايگاه انواع روح اين محدوديت را براي انساني که جنبه نفس را بر جنبه روح غالب کرد خداي عالم قائل مي شود يه به تنوير نفسي به انواع روح و در مقابل و تنوير و تنوير مطيع روحه و انوار الحق و اگر انسان مطيع و خداي عالم داره روشنشون مي کنه براي اينکه اون نور حقي که در جنبه روحاني وجود دارد مشتعل بشه و طبعا به اون سمت حرکت خواهد کرد وز وصي پس در حقيقت اين جا اين تقابل رو مي يابيم که بين تفريغ و تنوير بين مغفرت و تنوير يک نوع هماهنگي وجود دارد و بين تنوير انوار حق و تعذيب عاصي هم يک نوع هماهنگي و تنوير و روحه و انوار الحق و يا عذب آسيب به عقوبت نفس بهار برکات سعير و روح بهار الفقه وب انسان عاصي معقب مي شود و کيفر مي بيند نفس انسان عاصي مرقب مي شود چهار به درکات سير اين عقوبت چه جوريه از طريق آتشي است که در برکات سعير وجود دارد خداي ناکرده بر چنين انساني وارد مي شود و روح او بهار الفقه وب انسان عاصي به لحاظ بدن از درکات سعير معذب مي شود و روحش از جهت فرق و بعد از رحمت الهي اين ها عذاب مي شود و روح بهار الفقه والد و اين آيه والله علي کل ش غدير هم مي تواند به وسيله اين بعث شيطان انسان ها را در حقيقت در وادي جهنم قرار بدهد و به جهت بعث اولياي الهي هم سال ها را به بهشت و سعادت برساند و الله عليک ان قدير من اظهار لطف القا علي ترکيب عالم الخلق و الامر که خداي عالم فرمايد که اين اظهار لطفش باعث مي شود که انسان به ملکوت اعلي بپيوندد و اظهار قهرش به ملکوت اسف انسان تحويل داده مي شود من اظهار لطف باقر علي ترکيب عالم خلق الامر.