درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/05/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 119

 

جلسه يکصد و نوزده از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صالحين و فقره هجدهم بالله من شيطان رجيم و الدين کف اوليا طاغوت يخ جون من النور الي الظلمات سيد آيات قرآني که آيت الکرسي هست مضامين بسيار بلند توحيدي دارد که جناب صالحين اين مضمون کريمه آيت الکرسي رو در نوزده بيست فقره تقسيم کردند و در هر فقره هم يه مقاله خاصي اختصاص دادند براي هر مقاله هم بخش هايي رو ذکر کردن و اين بخش هجدهم مقاله هجدهم برون اختصاص دارد و در شش مطلع مطالبش بيان مي شود مطلع اول و دوم گذشت و اکنون در مطلب سوم هستيم در مطلب سوم مرحوم علي يه برداشتي رو دارن که در مقام تبيين اون مي فرمايند که مراد از الذين کف و اوليا ال طاغوت در حقيقت اين اوليا طاغوت نيستن بلکه همين کفاري هست که به طاغوت ونا محبت دارند تولي و محبت نسبت به او دارند و مراد از اوليا در اين جا بر مبناي مفعول يعني مولي عليهم در حقيقت و طاغوت در حقيقت نسبت به اينا محبت و ول ندارد بلکه اين ها نسبت به طاغوت محبت دارن و اگر بنا بود که طاغوت نسبت به اون ها زن داشته باشد بايد مي گفت که طاغوت ولي ال طاغوت يا طاغوت وهم ولي الان که فرمودند عليهم طاغوت مراد اين است که کفار ولا و محبت دارند نسبت به طاغوت اين تفاوت رو از طريق مباحث لفظي هم بيان فرمودند که مث اون جا اوليا آورده شده و طاغوت به لفظ مفرط که اين رو توضيح دادن الان اين مطلب رو دارن يه مقدار بازتر مي کنند و اين فرق بين که اوليا رو به لفظ جمع آوردن و طاغوت رو به لفظ مفرط آوردن در حقيقت ناظر به اين فرق مي دانند که قبل هم توضيح داده شد الان هم مي گن و شاهدي رو هم در اين باب ذکر مي کنن مي فرمايند که که خدا موم رو دوست دارد خدا اين طور همون الله ولي الذين آمنو اين جام اگر طاغوت کفار رو دوست مي داشت بايد مي گفتن از طاغوت ولي الذين کلي الذين کفروا اين طور نفرمودند که فرمود الذين کفروا الاه يعني اوليا که کفار طاغوت را در حقيقت محبت دارند و دوست دارن و اوليا طاغوت هستن بنابراين اين تفاوت رو دارن يه مقدار برجسته مي کنن و شاهدي ذکر مي کنن و تا بحث ديگر و لذت همون دارن که و لهذا و لحاظ ال فرق چون فرق است بين اينکه خدا ولي موم باشد يا اينکه بگيم کفار اوليا طاغوت هستند به معناي که او دوست دارند ولي طاغوت ولايتي نسبت به اون ها ندارد نه محبت دارد نه ولايت که الان ضمن اينکه نفي محبت کرده اند از طاغوت نسبت به کفار بخوان نفع ولايت به معناي سرپرستي و حفاظت و صيانت از کفار داشته باشن که در اين بخش اون رو دارن مورد توجه قرار ميد و لحاظ ال فرق ذکر الولي را با لفظ جمع فرمود والذين کفروا اوليا ولي طاغوت رو به لفظ مفرط ذکر کردن و طاغوت ذکر طاغوت را به لفظ مفرط که که در ابتداي فقره ابتداي مطلع سوم توضيح دادن و لما کان في حق المبين الو الم من الله تعالي ابتدا چون ما مي دانيم که خداي عالم نسبت به موم ولا و محبت دارد لذا تعبير فرق مي کنه نفرمود که والذين آمنوا عليهم الله بلکه اون الله علي الذين آمنو اين تفاوت رو ايشون دارن از اين جهت مي فرمايند

و لما کان في حق المبين الا و من الله تعالي ابتدا چون ابتدا از ناحيه حق سبحان تعالي نسبت به موم ولا محبت اعمال شده ل منهم نه که ابتدا موم به خداي عالم ولايت و دوستي و محبت اظهار کرده باشند لذا فرمود قال سبحانه تعالي الله و علي الذين آمنوا خب يه شاهد ديگر وا يک دليل ديگري رو هم جناب سنت ذکر مي کنن مي فرمايند که يه بم و يون يعني اول خداي عالم موم را دوست دارد و بعد موم در سايه اين محبتي که خداي عالم نسبت به موم دارد او را دوست دارد بنابراين اول فرمود يحب فريب خداست ضميرم هم به موم مي خوره و در اون جا و يون فعلش ممنون و ضمير هو هم به الله بر مي گرده به محبت يوم خداي عالم محبت خودش را ابتدا بر محبت نسبت به موم ذکر کرده است و اما قول يخ جون من النور الي مات خب خداي عالم اعمال ولايتش رو همون طور که ملاحظه فرموديد از طريق اخراج موم از ظلمت به نور بيان کرده است اما آيا واقعا طاغوت اين قدرت رو داره که به اصطلاح کفار و عباد خودش رو از ظلمت به نور از نور به ظلمت بياره ربکما قول يخ جون من النور الم معناش اين نيست که فليس لکل طاغوت قدرت بالحقيقه الي اخراج احد من النور الي الموت اين جوري نيست که طاغوت قدرت داشته باشه حقيقت يه قدرتي داشته باشه که بتونه يه کسي رو از نور به ظلمت اخراج کنه يعني چي يعني تسلط و سلطه ولايي هرگز براي شيطان نيست اين مطلب قابل توجهيه همون طوري که خداي عالم در قرآن مي فرمايد که سخن شيطان اين است

که فلا تلون و لوم و لنفسک براي که من کارم دعوت است اما اينکه سلطه داشته باشم و بر شما ولايت داشته باشم اين گونه نيست اين جا هم از شاهد روايي و حديثي که از رسول مکرم اسلام آمده دارند استفاده مي کنند که پيامبر فرمود شيطان در حقيقت يک نوع تزيين دهنده است يک نوع علت مود است آلت و ابزار براي انحراف و اذلال هست الا هرگز سلطه اي ندارد که بگيم الشيطان يعني طاغوت ولي است و مي تواند اعمال ولايت بکند کم آبي سلم بحث مهمي اين نکته نکته قابل توجهيه که در حقيقت شيطان در نظام اضلال در حد يک علت معده داره کار مي کنه يک علت و ابزار داره کار مي کنه برخلاف حدس ومان تعالي که در جايگاه علت فاعلي و افاضه کننده نوع ولايت الهي هستش کم نبي سلم که بعث الشيطان حضرت فرمود که خداي عالم شيطان را برانگيخت چي از چه جهت مزين يعني او در حد تزيين بخشنده است نسبت به اضلال در نظام اضلال او يک نوع آلتي است و ابزاري است که مي تواند حق و باطل مزين کند باطل را به حق مزين کند و امثال ذلک و ليس علي من شيون هرگز نمي تواند در مسير اذلال در حد موسر واقع بشود و شناخته بشود خوب پس اين اذلال از کجا صورت مي پذيره چه جوريه که شيطان رو شما مزين مي دونيد نه مضر چرا و اينکه و انما نفوس انسان تحميل و الي ما رام و هواها مايلم هواها و شهوات ها فکن فيها ولا و محبت ها فتن مراد وصول مرام من شي ان شخص الشيطان نسلم تشبث بذلک الله و تجلي طاغوت کيش لمن الله تعالي و طلب القبه من و ارتقا عالم روحاني و جنه المغرب خب اين نقشي است که جناب متلين براي شيطان در اين رابطه قائل است مي فرمايد که نقش شيطان نقش ولايي نيست که از نظر تسخير و توليت اين نقش مورد ارزيابي قرار بگيرد نخير بلکه خود انسان از جايگاه هوا و هوسش و مشتريات نفساني اش ميل به طبيعت داره ميل به دنيا داره ميل به دنيا داره و امثال ذالک يعني اوني که در حقيقت نقش آفرين است خود نفس انساني است به لحاظ اينکه ذات طبيعت انساني اون ها رو مي طلبد و انما نفوس ال انسانه تمي اين نفوذ الي ما يلم و هواها و شهوات ها به اون سمتي که هوايش نظر دارد و شهوتش نظر دارد خب اون سمتي که هوا و شهوت نظر دارد اون مورد مشتري و مورد خواسته هوا و تس کفي ها در نفس انساني اون موردي که مورد اشتها هست در نفس انساني قرار مي گرفت و کوفي ها ولا ها و محبت ها مثل انسان فرز يک باغي رو يک راغي رو دوست داره اين تمايل نفساني اين اشتهاي نفساني ميره به سمت اين باغ و باغ و راغ الان تو نفسه محبت و ولا پيدا مي کنه و دوستي نفس نسبت به او در نفس انساني مستقر مي شه وقتي مستقر شد اين کار اساسي يعني در حقيقت نقش اساسي مال خود همين نفس است که مشت حياتش اين رو مي خواد

خب وقتي اين رخ است طبعا به دنبال اين هستش که بالاخره امکاناتي فراهم بشه و اون خواسته اش محقق باشه آرزو مي کنه که اون چيزي که در نفسش ولا و محبتش رو قرار داده اون محقق بشه فتن نفوس انسان نيل مراد مراد ها و حصول مرام ها خب اين تتا آرزو مي کند اميد دارد که به اين مرادش و مرامش برسه اون جان يه عاملي مي خواد يه عاملي که تحريک کننده باشه مشوق باشه رغبت ايجاد کنه هر چي باشه من شي ان و شخص او شيطان احسن من هرچه که بتونه اين خواسته نفساني رو محقق بکنه اونا رو به عنوان عامل در نظر مي گيره گاهي وقتا يه شخص انساني يا شيطان است يا صنم است تشبه ذلک متشخص مي شه به اين عامل و تعلق و بهي و تعلق پيدا مي کنه و تا تولي و دوستش پيدا مي کنه اون شيطان يا اون انسان يا اون شيئي رو که مي تواند خواسته اون انسان رو محقق بکند اون رو دوست داره و تجلي طاغوت ها يعني نفوس انساني اون عامل را به عنوان طاغوت قرار مي ده در حقيقت طاغوت رو نفس مي سازه نه اينکه اون شي بيروني يه طاغوتي مثل شيطان طاغوتي باشه بلکه نفس انساني خودش براي خودش هوا و مشتريات خودش رو بزرگ مي کنه در قلبش قرار مي ده به دنبال يک عاملي است که اين رو محقق بکنه و لذا شيطان رو در حقيقت به عنوان طاغوت است و متجاوز است او رو دعوت مي کنه در صحنه نفس خودش تجلي طاغوت اند که عشقم که اين طاغوت مشغول مي کند اين افراد را نفوس انساني را ان الله تعالي از خداي عالم و طبل قرب من ديگه انسان ديگه ميلش ميره به سمت اون مشت حيات و خواسته هاي نفساني و تطلب القبه منه يعني عشق لمن الله تعالي و طلبه القبه منه و ارتقا الي العالم رباني و جنه المغرب در حقيقت انسان رو از اين جور امور منصرف مي کنه منحرف مي کنه و تمام تلاشش رو به سمت اين مي گرداند که اون محبوب دلش را که از طريق هوا و هوس و مشت حيات نفساني در نفسش قرار گرفته اونو محقق کنه خب از اين جهت است که فلذا خداي عالم انسب الله الا اخراج را عليهم يعني در حقيقت به اين اوليا در حقيقت اين کفار اسناد ميده نه به طاغوت يخه جونم من از ظلمات الي النور چون يخه جونم که به طاغوت نمي خوره براي اينکه طاغوت مفرد توقيت هم که جايگاهي نداشت بحث فرمودن که طاغوت در مصحف در مصحف ها نيست بنابراين فاعل يخه جون همين اوليا هستن لکم براي اينکه همين کفار نفوس اين ها منشا دل خروج به وجه ما خب اين ج شيطان چگونه طاغوت ميشه و يکون نسبت الخراج عليهم من باب نسبت ال معلول الي عفل اگر به اون ها دارن اسناد ميد به طاغوت نسبت دارن ميد طاغوت به مثابه معلوليتي ست که در حقيقت علت مود است و امکاني را فراهم مي کند و يکون نسبت الخراج عليهم من باب نسبت معلول الي اگر گفته که طاقت يا طاغوت ها هستن اينا در حد آلت هستن و ابزاري براي کارا هستن که قول تعالي حکايت دعا خليل نينا عليه السلام که فرمود بجنب و بني ان السلام آيا حضرت خليل عليه السلام کنه به اصطلاح جايگاه اصنام رو مشخص مي کنه آيا به اين معناست که اصنام ولايت دارند نه بلکه در حقيقت نسبت اضلال به اين ها از باب علت مده است نه علت حقيقي که قولي تعالي حکايت خليل علي نبي انا و علي خدا داره حکايت مي کنه که حضرت خليل الرحمن اين جوري دعا کرده گفته خدايا جنوب و دور بدار مرا و بني و فرزندان مرا که العبد السن در حقيقت نگفته که اين اصنام ولايت دارند اين اصنام طاغوت به معناي اين که حقيقت مقرن در عبادت اسنا نه فرمود که ما را که در حقيقت خود نفس انساني اگر منحرف و منصرف از اصنام بشه موفقه وگرنه خب اگر نفس انساني به سمت اصنام و اوسان بره پس او و به ذات او طاغوت است ثاني و بالعرض عوامل بيروني حالا يا انسان است يا شيئي هست يا شيطان است يا عوامل ديگر يا آيه ديگري که قبل هم به اون استدلال اين است که ربه ان کفير من الناس خدايا اين اصنام دارن بسياري از انسان ها رو دارن گمراه مي کنن اين جا فناس به واسطه محبت و عبادتم ذل عن سبيل الله لا ب اذلال ان اين جور نيست که اين بت ها او و به ذات موسر باشند و احيان اين ها ولي باشند و گمراه کننده باشند نه فناس به واسطه محبتم نسبت به اين اثنا و عبادت هم نسبت به اين اوسان زلو عن سبيل الله لا به اذلال اين اصنام اوسان و کذلک الکفار به توليت به جهت که دوست دارن طاغوت يا خواسته هاي نفساني خودشون رو دوست دارن به توليت طاغوت اخراج من النا يخرج من النور اينا در حقيقت خودشون يک نوع ولايتي رو براي خودشون دارن ميارن

يعني خود کفار دارن اين جايگاه رو براي خودشون ترسيم مي کنن طبعا نقش اصنام و اوسان شياطين و امثال ضاله يک نقش بسيار سطحي و گذرا مي شود بنابراين ما بايد کام تفاوت بين اون جايي که مي گيم الله ولي الذين آمنو که کام ولايت از سرپرستي و تاثير وجودي است با اون جايي که مي گيم والذين کفروا اولي طاغوت کام فرق بگذاريم اصلا اين ها در حقيقت وزنشون به زن عکس از اون طرف الله الذين آمنوا از اين طرف هم والذين کفروا اوليا طلا آيا تا چه مقدار عبارات و الفاظ قرآني مساعد با اين معنايي است و اين تفسيري است که جناب متعين دارن مي کنن بايد ملاحظه کرد بله اگر به لحاظ حقيقت مي خوايم همون طور که ايشون مي فرمايند اما ظواهر شايد به گونه ديگري حکم بکند و شايد در اين سطحي که ايشون اراده مي فرمايند در حقيقت خب خيلي نياز به مونه تغيير عبارتي ما داريم خب اين از اين مسئله الحمدلله الطلاق الثالث هم تمام شد اما الن ارابه فمن نور خوانا خب در اين هر دو چه اون جايي که خدا ولايت دارد الله ولي الذين آمنو چه اون جايي که حالا کفار يا طاغوت ولايت دارد وزين کف اوليا طاغوت در هر دو صورت بحث نور و ظلمت مطرح است آيا نور و ظلمتي که در بخش اول است که خداي عالم فرمود الله ولي الذين آمنو يخرج الي النور آيا اين معناي از نور با اين معناي نوري که والذين کف علي الطاعه يخ جون من النور الي الم بيان فرمودند آيا اين هر دو نور به يک جا به يک مصداق نظر دارند يا تفاوتي در اين دو هست بايست ديد که کدام امر مراد است والذين کفروا اوليا طاغوت يخ جون من النور الي مات بايد ببينيم اين نور کدوم نور هستش اون نور هم که فرمود الله ولي الذين کفروا الله ولي الذين آمنوا يخرج الي النور هم که معناش در گذشته روشن شد اعلم ان مع ان نور الف نوره انا اعلم ان ان النور في هذا الم موضع غير معني الذي قم نوري که در اين موضع است يعني موزه والذين کفروا عليهم طاغوت در اين موضع قرار مي گيرد با اون چيزي که در الله ولي الذين آمنو آمده که يخرج من مات النور فرق مي کنه و ان من الآيه معناي آيه که همين در فقره هيجدهم هستيم که يخ جون منور روحاني و الان ال فطري الم شارلي بقول صلي الله کل مولود يولد علي الفت که در حقيقت مراد از نور همه اين نور فطرت است نوري است که خداي عالم در وجود همه انسان ها تعبيه کرده فرموده کل مولود يولد علي الفت اي فطره الاسلام خب يخ رژ اون از اين نور الي ظلمات صفات نفساني وليمه و سبعه انسان وسيله طواغيت از نور فطرت و ايمان فطري به سمت مشت حيات نفساني و حيثيت هاي بهيمه و سبعيت و شهوت و غضب و امثال زک حرکت مي کند به صفات وهم و خيال مختل مي شود يا بهيمه است که رويکرد شهواني دارد يا سبعيت است که رويکرد غ زباني دارد الي ظلمات صفات نفساني وليمه و سبويي که البته ظلمات و بعض ها فوق بس ظلمات بعض بس که بعضي از اين ها که هم مي تونه نفساني باشه هم بهيمي باشه هم صبوري باشه در وجود يک انساني معاذالله مجتمع باشد

ظلمات وعظ فوق بعض و درکات بعض ها تحت بس علي تکدر الارواح تا اينکه اين ظلمات به حدي مي شوند که روح را مکدر مي کنند و ظلماني و مظلم مي کنند و حظ صفات سبعي البنيه و نفساني و در حقيقت وقتي انسان گرايش به سمت طبيعت يا شهوت و غضب يا وهم و خيال داشته باشه طبعا انسان اخلاقش هم به همين سمت گرايش پيدا مي کنه و تخلق به اخلاق نفوذ ارضي و صفت به صفات عرضي نفوذ ارضي عرضه يعني در حقيقت همون محبت به دنيا و گرايش به دنيا ميل به پستي و نظائر آن خب مي فرمايند که پس بنابراين نوري که در ابتدا در اون بخش اول الله ولي الذين آمنو يخرج من مات الي النور که گفته مي شود يعني از حيثيت هاي نفساني اهميتي تبعيتي انسان به خداي عالم درمياره که اينا ظلمات و به سمت نور رهنمون ميشه که عبارت از ملکات نفساني از خلقيات الهي و نه زائر آن پس نور در اون جا اين شده اما در مورد مافي که فقره بعدي هجدهم هست که والذين کلي جون من الموت الي النور در حقيقت نخ جون من النور الي الظلمات نور يعني همون ايمان فطري همون باورها و اعتقاداتي که خداي عالم در وجود انسان قرض کرده به همراه با خلقت او که از او به فطرت ياد مي کنيم هم در بخش عقل عملي و هم در بخش عقل نظري از اين جا در حقيقت که نور است انسان کنده مي شه و اخراج مي شه به سمت ظلمات بهيمي سبويي افسانه و امثال زک خب ايشون مي فرمايند که خب يکي از مسائلي که جناب متدين در اين تفسيرها معلولا در مجلدات مختلف بيان مي کنند آياتي که مرتبط است و مضاميني که مرتبط با اين مضمون اصلي آيه هست رو هم دارن ذکر مي کنند که يک نوع تفسيري براي اون دسته از روايات هم محسوب مي شود الان هم آيه اي که در سوره مبارکه فجر است و هم آيه اي که در سوره مبارکه تين هست به هر دوي اينا دارن مي پردازن مي فرمايند که فکم ان النفوس اذ تن و نور الايمان و المعارف وقتي نفوس انساني به نور ايمان و معارف الهي به اخلاق روحاني منور شد و غلط اين نفوس الي عالم الارواح و اعلي دين العرب تا اون بالاترين مرحله قرب حق رسيد مع کون ها با اينکه اين نفس انساني در ابتدا سفلي بود و حيثيت هاي بهيمي و غضبي بر او حاکم بود خب اون چه جوري به اين جا رسيد و به اکسير طاعت شرع و به اکسير الم مجاهدات ديني تاثير و به صفت الويت و تطهير و به اجنه روحاني خب در حقيقت که انسان به اين مراحل رسيد يک اکسيري است يک عنصري است به نام عنصر طاعت از خدا و رسول اين اطاعت و پيروي انسان از خدا و رسول او را از اين حضيض به اوج مي رساند

برو با اين که سفلي بود الان الوي کرده و به عالم اعلي ام راه داده است و به اکسير طاعت شرع بر مجاهدات ديني تصوير رو به صفت الويت يعني اين نفوس تصوير رو به صفت العلوي يات و تطهير و به اجنه روحاني خب وقتي به اين جا رسيد رسيد به مرتبه دا يه نفس الم مطمئن ال جي ربک بنابراين تا اين حد که ازش کوشش ياد مي کنن از طرف عباد است و از اين به بعد هم که کشش هست از جايگاه الهي است اين يه نفس الم مطمئن ارج اين خطاب ارج همون بخش کششي است که از ناحيه صورت مي پذيرد در بخش اول با کوشش نفس انساني انجام مي شود اين در جانب رابين کما ان النفوس اذ تنوع و نور ايمان و المعارف الي عالم الارواح و علي اما همين نفوذ فک ذالک الارواح العلي لمس اين ارواح الويه به صفات نفس اماره و قلبه جوهره نوري بصير طبع حيواني ظلما حيواني ظلماني عمرت بال بود خب اگر انسان در درجه برتر و اوج قرار گرفت و با اخلاق الهي و اوصاف شايسته انساني متصف شد خب در اين مرتبه قرار گرفت ولي از اون طرف هم اون عناصر سفري در وجود انسان همچنان فعال است امور نفساني و امور شهواني و سبعي در انسان فعال است اگر اون ها احيان دوباره قالب بشن خب طبعا از اين نور يعني نور عالم علوي ارواح و عالم قرب در حقيقت اون ها اخراج ميشن و به عالم ظلمت که همون صفات است راه پيدا مي کنند و کذلک الارواح العلوي لمس صفات نفس اماره و ان قل جوهره النور به اکسير طبع حيواني که اين ها ظلماني هستند در حقيقت اين ها ديگه خانم فرمايند که اون جايي که ارواح الويه بوده بش نور بعد به صفات نفس اماره در حقيقت متصف مي شه من غلبه جوهرش از اين حالت الوي به حالت صفري و ظلماني ميره عمرت اينجاست که همون طور که در اون جا خطاب آمد نفس الم مطمئنه اين جا هم عمر اين نفوس بابليس سافين الب ورد که ديگه دورترين نقطه قرار مي گيرد و از اوج به حضيض مي افتد دليل و قول و تعالي لقد خلق در انسان في احسن تقويم ما انسان رو در اون بالاترين و بهترين قوام وجودي قرار داديم اين رو بالا برديم شرايطش رو مهيا کرديم و حسب روح الذي من عالم نور چون روحش از عالم نور هست اين گونه از اوج گرفتن ها امکان داره چرا که اين نفس انساني به جهت فطري فطرتي که دارد ارتباط با عالم علمي رو مي تونه داشته باشه اينجاست که خدا در قرآن مي فرمايد که در سوره مالکين فقط خلق انسان في احسن تقويم خب به حسب روح الذي من عالم نور خب دارن بگن که يخرج من النور الي از ظلمات يعني چي مي گن نفس وقتي اوج گرفت به عالم نور و انوار رسيد در شکل احسن تقويمي خودش قرار گرفت خب احيان ممکنه دستي بياد و دوباره انسان رو به سمت قهقرا سوق بده ل خلق انسان احسن تقويم و حسب روح اذ من عالم نورث عدن اليسر سافلين که در حقيقت اين ج همون حرکت خروج از نور به ظلمت هستش به چه جوري بلدن اصغر سافلين که به افساد استعداد روحاني بال کفر چون نفس روحاني انسان همچنان چون با شهوت و غضب انس دارد و اين ها در وجود انسان هستند مي تواند گرايش به سمت پايين داشته باشد بال کفره و متاب الحب و طاغوت خب بنابراين به جهت ميلي که به کفر و متابعت هوا و طاغوت براي اين انسان حاصل مي شود از اون مرتبه عالي به مرتبه دامي سقوط مي کند که سمن و اصغر سافلين مگر انسان هاي موم و شايسته که اينا بر اساس ايمان خودشون در حقيقت ديگه ميل به پستي نخواهند داشت همچنان در مرتبه علم الهي باقي خواهند موند.