درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/05/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 118

 

جلسه يکصد و هجده از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب متين و امروز هم سيزدهم مرداد هزار و چهارصد و سه لطف و فضل الهي به فقره هجدهم آيت الکرسي رسيديم که بالله شيطان رجيم والدين کفروا عليهم ال طاغوت يخ جون من النور ظلمات و براي اين فقره هم مقاله هجدهم جناب اختصاص يافته که تحت عنوان مطالبي اين مقاله هشتم و هجدهم رو دارن مطرح مي کنن و هر مطلبي هم شامل مطالبي است و در مجموع شش مطلع براي اين مقاله اختصاص پيدا کرده است اين ها در حقيقت تکمله ايست نسبت به آنچه که در مباحث قبلي است يعني ما اگر بخواهيم از باب تنظيم بحث ها رو دنبال بکنيم همون طوري که در گذشته در فرمايشات جناب بخش اول راجع به تنظيم بود يعني نظم و نسق که در اين فقرات وجود دارد و انسجامي که در يک مجموعه اي به نام آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست وجود دارد براي اين هست که در فقرات قبل گفته بود که و الذين کفروا عليهم طاغوت خب طبعا همون طوري که در بخش ايماني و موم که فرمود الذين آمنوا الله ولي الذين آمنوا يخرج من مات الي النور خب اين هم ادامه همون است خب انسان هاي مومنت ولايت الهي اند و خداي عالم ولايتش رو به اين صورت اعمال مي فرمايد که اين ها رو از ظلمت ها به نور هدايت مي کند که معاني ظلمت و معاني نور هم در فقرات گذشته ملاحظه فرموديد

به همين نسب و به همين نظم بخش هجدهم هم اختصاص داره يعني والدين کف اوليا طاغوت يخ جون هامن النور الماس يعني اين دوتا رو با هم کنار هم گذاشتن يک انسان هاي کافر اوليشون طاغوت است و طاغوت هم اين گونه اعمال ولايت مي کند که اين ها را از نور به ظلمت مي کشاند دقيق آنچه که حق سبحانه و تعالي به عنوان ولي موم اعمال مي کند خداي عالم و اعمال ولايتش را از طريق اخراج موم از ظلمت به نور مي داند و طاغوت هم اعمال ولايتش رو نسبت به کفار از طريق اخراج از نور به ظلمت مي داند خب حالا اين بايد تفسير بشه که مراد از ولايت شيطان يعني چي ولايت طاغوت يعني چي و اعمال ولايت از اينکه از نور به ظلمت خارج مي شوند چگونه خواهد بود نور و ظلمت در اين بيان چگونه تفسير مي شود مطلب اولي که جناب متين براش اصرار دارند اين است که شايد به ظاهر خلاف ظاهر هم در عبارت باشه ولي حق با مسير فکري است که جناب سلين دارن دنبال مي کنند مي فرمايند که لفظ طاغوت مفرد است برخي از الفاظ خب طبعا در فرهنگ لغت تعريف مي شوند که مفرد اند که طاغوت مفرط استلا طواغيت جمعش هستش در مقابل اوليا جمع هستش خب آيا واقعا اوليا که جمع هست نبايستي که واليان اون ها و متوليان اون ها هم طواغيت باشن و جمع باشن قاعد همين طور بايد باشه که اگر اوليا به لفظ جمع هست بايستي طاغوت هم به لفظ توقيت ميش که به لفظ جمع ميش مرحوم تفکرشون اين است که اکنون که طاغوت به لفظ مفرط آورده شده و اوليا به لفظ جمع آورده شده مراد اين است که اوني که ولي ياس و دوستدار است و مهم محب است کفار و در حقيقت طاغوت مورد محبت و علاقه اين کفار هستش اين جور نيست که طاغوت ولي اين ها باشد به معناي اينکه محب اين ها باشد علاقه مند باشد و به اين ها بخواهد که تحت سرپرستي اون ها قرار بگيرد

پس بنابراين اين نکته ايست که در جاي جاهاي ديگر هم جناب متلين دارن وش اصرار مي کنن مي گن چون لفظ طاغوت مفرد است و لفظ کفار جمع هست به لفظ اوليا جمع هستش اين نشان از آن است که اين اولي که ولايت و محبت نسبت به طواغيت دارند نه اين که طاغوت نسبت به کفار ولايت داشته باشد و محبت داشته باشد اين رو در حقيقت دارن اصرار مي کنن و شواهد و نمونه هايي هم از اين برند ذکر مي کنن مي فرمايند که رفيه مطالب در اين بخش مطالبي هست يعني چند مطلب که عرض کردم شش مطلع رو جناب مطالعه اين جن ذکر مي کنن الم مطلع الاول في اللفظ ما بيايم مفادش رو بررسي کنيم يه لفظ طاغوت اين جا هست يه لفظ اوليا هست بقيه تا حدي روشن است و نسبت بين اوليا و بين طاغوت هم بايد روشن باشد آيا طاغوت ولي يه کفار است يا کفار ولي و دوستدار و محب طاغوت هستن اين ج ولايت رو جناب سديم به معناي محبت دارن مي گيرن الم في لفظ از طاغوت کلمه طاغوت در اين بخش از کريمه آيت الکرسي به لفظ واحد است و کلمه و اوليا به لفظ جمع هستش چرا چرا طاغوت رو لفظ جمع نياورده طواغيت نفرموده و اوليا رو در حقيقت به لفظ جمع آورده سرش رو اين طور بيان مي کنن لي علمک ان الم منه الکفار اسم قلک و طاغوت است برعکس نيست لام قل طاغوت کفار باشد يعني اين طاغوت نيست که کفار رو دوست دارند و محبت دارند و امثال ذلک بلکه اين کفار هستند که طواغيت شون رو دوست دارن من قبر کفار طاغوت برک فارل طاغوت لقب طاغوت الکفار چرا که اگر بنا بود که اين طاغوت نسبت به اين کفار علاقه داشته باشند بايد بگن که ولو کان من قبل طاغوت يعني اين محبت از قبل طاغوت نسبت به کفار باشه بايد مي گفتم ولي طاغوت نه که اوليا هم طاغوت ولي يه طاغوت ها مي گفتن که اب طاغوت

ولي اين نفرمودند که خدا در قرآن فرمود که ولي يوم طاغوت يا طاغوت وهم بلکه فرمود که وين کفروا طاغوت يعني انسان هاي کافر طاغوت شون رو دوست دارن و ولا و محبت دارن جناب حسن که يکي از مفسرين هست و از غرا هست ايشون به گونه ديگري خونده که اين نوع خوندن در حقيقت با مصحف و مصحف هاي مختلف اصلا هماهنگ نيست ايشون و ما قر الحسن که اوليا الو و ايشون استدلال کرده جناب حسن که چرا اين بايد طواغيت باشد براي اينکه فعل جمع به اين ها نسبت داده و به قول تعالي بعد که يخ جون من النور الي الظلمات خب طواغيت ان که مي توانند به صورت جمعي اخراج کنند اولياش ببخشيد کفار را از نور ظلمت بنابراين چون فعل جمع يخ جونم به طاغوت نسبت داده شده بايد مي گفتن که اولي الو اين رو جناب سلين به دو دليل رد مي کنن اين قرائت رو بفرمايند که او وبا اسناد که مخالف لم مصحف يعني همه مصحف ها اين سخن درشون نيست و اين مخالف با همه مصحف هاست ما هيچ مصحفي رو نديديم که در او کلمه طواغيت آورده شده باشد مضاف به اينکه اين جور کلمات بعضي مثل صراط جمع بسته نمي شود عليک اذا اللفظ طاغوت مفرد است لجج بسته نمي شود لذا يقه و حتي کلمه طاغوت موس ال جمع مثل صراط در موضع جمع قرار مي گيرد احيان يا طاغوت در موضع جمع احيان قرار مي گيرد بنابراين ما طواغيت نداريم اين قرائت هم که از جناب حسن نقل شده است طبعا مردود است اما دليلي که جناب سلين ادعاي خودشون ذکر مي کنن که در اين جا مراد از اوليا طاغوت و طواغيت نيستند بلکه اين کفار که نسبت به طاغوت ولي و محب هستند به چه دليل من و من الله عليهم الله قوله تعالي اين دو تا خط تيره را ملاحظه بفرماييد و من الله عليهم الن که البته ما الان داريم صفحه دويست و هفتاد و هشت رو الان داريم متن خواني مي کنيم و اين همون تفسير آيت الکرسي جناب متلين جلد پنجم هست که در بنياد صدرا در حقيقت منتشر شده است که انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا را منتشر کرد

خب بنابراين جناب متعدد اين دليلي رو که مدعاي خودشون ذکر مي کنن اين هستش که و من الله الي عليهم الله چي هم کرديم ما گفتيم که اين اوليا به معناي مبلم فعل است يعني مولي عليهم اوليا يعني مولي عليهم که مفعول باشد وک اون طاغوت به معناي شيطان ما طاغوت رو به عنوان شيطان مي گيريم اوليا رو هم به معناي ملا علي مي گيريم طبعا اين جا يعني اين مولي عليهم که اوليا هستند دوستان دوست دارند شيطان را که مث اين تفسير به اين صورت ميشه که الذين کفروا طاغوت يعني اونايي که کفر ورزيده اند به طاغوت شون عشق مي ورزند و محبت دارند و امثال ذلک پس دو تا مطلب رو مي فرمايند با دو دليل با دو مسئله مي توانيم اين تفسير داشته باشيم يک مراد از طاغوت شيطان است دو مراد از اوليا مبني بر مفعول مي شود و الله عليهم يعني اونايي که شيطان بر اون ها ولايت دارد اون ها شيطان را دوست مي دارن خب آيا شاهدي هم بر اين معنا هست مي فرما که بله من الله عليهم الله قوله تعالي خداي عالم فرمود و تب او خطوات شيطان انه لکم عدو مبين خب شيطان رو خداي عالم به عنوان ادو مين معرفي کرده است ديگه نمي تونه اين به اصطلاح ولي باشه و محب نسبت به کفار باشه شيطان هرگز ولي مهم نسبت به کفار هم نيست و خداي عالم فرمود که از شيطان تبعيت نکنيد و گام هاي شيطان را تعقيب نکنيد زيرا او عدو آشکار است ادو و آشکار هرگز نسبت به مولي عليه خودش محبت و دوستي ندارد قوله تعالي خطوات الشيطان انه لکم عدو مبين و باز شاهد ديگر که ان الشيطان لکم عدو فخ روح و ادا خداي عالم به جامعه اسلامي خطاب مي کند که شيطان را دشمن خود بدانيد و بگيريد همان طوري که او نسبت به شما دشمني دارد و عداوت دارد بنابراين شيطان نمي تواند به اصطلاح ولي محسوب بشود و انک نهد و انسان که خداي عالم او را به عنوان دشمن انسان معرفي کرده است اين جمله که يون في سيره ولي اين منافات داره که ما او رو به عنوان ولي خودمون وفي بعضي اوقات بخواهيم در نظر بگيريم خب پس تفسيري که جناب متين از اين آيه داشتند مشخص شد دليل و شواهد خودشون رو هم بيان فرمودند و سخن ديگران رو هم طرد کردن خب اما در مقام مصداق آيا طاغوت کيست جناب مي فرمايد که و مراد به طاغوت ها حنا اينو ما بايد بگيم يا شيطان است که قول جناب عباس مفسر هم براي همين رابطه است و يک قول ديگري گفته شده است که شياطين مراد از شياطين روسا زلال اند هر کسي که منشا گمراهي و ضلالت باشد او شيطان هستش اين قول ديگر به قول ديگر است که مراد از شياطين اصنام و بت ها با اوسان هستند نظر ديگر به قول ديگه هستش که شياطين الم حيات نفسانيه و اغراض و دين دنياوي هر چيزي که انسان رو به سمت گراي دنيا و مشت حيات نفساني بکشاند اين در حقيقت شيطان محسوب مي شود و قول ديگر اين هستش که شياطين همون نفس الماس است که اينا هميشه اوت مي گن

ولي کلن وجه هر کدام از اين اقوالي هم کلام برش يک وجه و تفسيري هم براش ذکر مي کنند که چرا روسا ضلالت مي گن شياطين چرا به اسناد مي گن شياطين چرا به مشتريات نفسانيه مي گن شياطين و همين طور الکل و چون مرجع فيه واحد جناب فهميد که چه ما طاغوت را شيطان بدانيم چه روساي راس ضلالت بدانيم چه صنم وسن بدانيم چه مشت حيات هرچه بخواهيم بدانيم همه اين ها به يکي بر مي گرده و اون عبارت است از حب دنيا بلک وجه بدل مرجع فقيد و اين مصاديقش طاغوت واحد البدن نقصان الجوهره و قصور ذات چون دنيا ذات ناقص است دني است گوهر هستي چندان برخوردار نيست و ذاتش قاصر است از اين جهت به او مثل شيطان گفته مي شود شايد حالا نشه اين سخن رو در حقيقت يعني سخن جواب صد مطلعين که دنيا را ما شيطان بدانيم يا حب دنيا را و مرجع فيها واحد دنيا اگر ما حب دنيا را طاغوت بدانيم خب بله از اينکه طاغوت ما اگر از کلمه ريشه تقي بگيريم يعني طغيان به اصطلاح داشته باشه بايد يه چيزي باشه که طغيانگري خروج از مرز و تجاوز از مرز ديگه شان ذاتي او باشه حالا اگر ما توانستيم چنين توجيهي راجع به حب دنيا داشته باشيم مي توانيم او رو هم طاغوت بدانيم ولي بايد اين نکته بارز باشد که حيثيت تجاوزگري و تعدي و از مرز اعتدال انسانيت حق و از خارج شدن اين در حقيقت همون حيثيت طاغوتي رو به همراه دارد الثاني تفسير جين ضمن يک تفسير فلسفي و عرفاني هست و عقلي و برهاني هست به لحاظ مسائل کلامي هم خيلي به اين دو جريان کلامي و دو نحله کلامي اشعري و اعتزالي نظر دارن خصوصا تفسير اعتزالي رو نوع مواردي که معتزله در اين رابطه اظهار نظر مي کنن و آيات رو بر اساس مشرب خودشون تفسير مي کنن ايشون نمي پسندند و در مقام دفع هستن يا رفع هستن مي فرمايند

که اين آيه از آياتي است که مورد استناد اهل اعتدال قرار گرفته است چرا چون مبناي اهل اعتزال اين است که در حقيقت خداي عالم امورات عالم را تفويض کرده و عده اي رو در جنبه خير عده اي رو در جنبه شر مستقل رها ساخته و اين ها دارن کار خودشون رو خودشون انجام ميد وقت صبحانه تا حالا به اون کاري نداره البته در آخرت به اون رسيدگي خواهد کرد اما در دنيا اون ها را به خودش واگذار کرده و امور رو به اون تفويض کرده از جمله شواهد و ادله اي که بر اين ادعا هست همين آيه رو مي گيرند مي گن خب الان خداي عالم آمده گفته که والذين کفروا اوليا ال طاغوت يخ جونم النور الي الظلمات يعني طاغوت ها مستقل و اولياي خودشون محبين خودشون رو تحت پوشش خود مي گيرند و آن را از نور به ظلمت مي کشند پس اين آيه دلالت بر اين مي کند که امور عالم تفويض شده است و واگذار شده در جانب خير عده اي در جانب شرع و اين امر از نمونه تفويضي است که در جانب شهر اتفاق افتاده است الثاني قدس التذاذ آيه که علي ان الکفر ليس قضا اين جوري نيست که بر اساس حکم الهي کفار و شئونات شون اداره بشود بلکه اولياي اون ها طاغوت است و طاغوت اونو داره اداره مي کنه يخرج فلوت الي النور يخه جونمم فعلي النور اين يخه جونم يعني اين توقيت به اقتضاي که امور به اون تفويض شده است جامعه علاقه مند خودشون يعني کفار رو به سمت ظلمت ها هدايت مي کنند قد الم معذرت بذل آيه علي ان الکفر ليس قضا الله چرا چون در حقيقت اين جا کفر اضافه شده است به طاغوت الذين کفروا اوليا طاغوت طاغوت دارند کفار را هدايت مي کنند و راهبري مي کنند جواب اين مسئله مي فهمند که ول جواب که از لحاظ اضافه مجازي بالاتفاق يعني او و به ذات همه امور و استحمام امر الهي است ناصيه همه هستي به زمام الهي است و اسنادش به اين طرف و اون طرف حتي اگر مثل به قرآن به پيغمبر به امام ولي الله هم اسناد ولايت داده بشود بالعرض و المجد در جانب شهر هم همين طور هستش همه امور به دست خداست و اسنادش به جنبه هاي طاغوتي بالعرض و المجلس هستش و جواب که لحاظ اضافه مجازي اتم بال اتفاق يعني همه معتقدند که در حقيقت اين اضافه و اسناد مجازي است و خصوصا علي قول من يکون الدول منکرا بند السن خب سم اگر طاغوت تلقي بشود و مصداق سنم مصداق طاغوت صنم باشد خب مشخص است که سنم که قدرت راهبري ندارد

قدرت ولايت ندارد در حقيقت خصوصا علي قول مکون الم منک الراس اگر شيطان بدانيم طاغوت و شيطان بدانيم خب شيطان موجودي است که بر اساس قوه رميه کار مي کنه و امکان اين که بخواهد اعمال ولايت بکند مثل هست البته اون جا هم عرض و الم مجاز اسناد دارد اما اگر کسي طاغوت را صنم و وسن و نظائر آن بداند قطعا ديگه نمي تونه بگه که سنم به اصطلاح امر به او تفويض شده است عشق کول تعالي ربن الکفير من الناس اين جا الان خداي عالم زلال را به به اصطلاح از اسناد اسناد داده يعني همين اسناد او نه کثير من الناس في اذ کان هازل اضافه و بالاتفاق مجازا اگر اين اتفاق اين اضافه از منظر همه مفسر مجازي مجازي بين الفرقان فقط خرج تکون حجم پس آيه از اينکه به استلا مورد استناد و استدلال و احتجاج آقايون معتزله واقع بشه خارج ميشه چرا که الان رب ان يعني اصن اين اوسان اصل خداي عالم داره اين اسناد اذلال را بهنام مي دهد در حالي که اصنام قطعا اذلال ندارند اين بالعرض و المجد اسناد داده شده است و اذ کان فضل اضافه بالاتفاق مجازي اگر همون طور که همه مفسرين مي گن که اين اسناد اذلال به اصنام مجازي هست بين فرق فقط خرجت پس بنابراين خارج مي شود

اين آيه خون حجت اعتزالي خب مطرح ثالث هم در حقيقت بخشيش مربوط به همون ادعايي است که جناب متلين در باب تفسير والذين کفروا اوليا ال طاغوت يخ جون منم الي النور است که در حقيقت مراد از اين اوليا يعني مولي عليهم و اين ها هستند که دوستدار طاغوت هستند و اين آيه هم براي اين ادعا هم استدلالي دارند و توضيحي در معناي اين تفسير از آيه الله الثالث کما ان الله لب همون طوري که در بخش قبل تر فرمودند الله ولي الذين آمنو اين کي خداي عالم ولايت عباد را به عهده مي گيرد اين منوط است به ولايت موم نسبت به خدا اگر موم نسبت به خدا تمکين کنن بپذيرند محبت و دوستي نسبت به خدا داشته باشند از اون طرف هم حبس کنن تعالي ولا خودش رو اعمال مي کند کما ان بلا الله لقب من من بالا الله لب من به وهم ياهو منوط است به ولايت اين عباد نسبت به خدا اگر اين طور هست که زماني ولايت خدا تحقق پيدا مي کند که محبت موم نسبت به خدا باشد در مقابل هم همين طور برائت خداي عالم از اون ها هم منوط است به محبت الباطل يعني کي خداي عالم از اين ها وري است و خودش را بري از اين افراد مي داند اون وقتي که اون ها هم از محبت به خدا روي برگردانند و به باطل و دنيا محبت پيدا بکنند

تک زل اکبر الله تعالي ان العباد من به محبت عباد الباطل وقتي عباد باطل رو دوست داشتن خدا هم از اون ها تبري مي جويد فلم حنا علي حسب الظن اين است که ان الدين کف عليهم طاغوت و بذل اليوت سارين مطرودين ان الله ملعونين مستوجب خالدين فيها اين تقابلي که اين توازني که بين اين دو بخش هست رو مي خوان بررسي کنن فرمودند که الله علي الذين آمنو يخرج هامون مقاتل در مقابل و هم وزن او والذين کفروا اولي طاغوت يخ جون من النور الي فرمت اين توازن رو مي خوند برقرار کنند بفرمايند که کي ولاي الهي انجام مي شود کي تبري خدا از عباد ول خدا نسبت به عباد اون وقتي است که عباد نسبت به خدا هم دوستي و محبت داشته باشد طبعا تبري خدا هم از عباد زماني است که عباد نسبت به دنيا و زخارف دنيا که باطل هست محبت داشته باشند بنابراين هرگز حق سبحانه و تعالي اون کساني که توجه به عالم دنيا دارند را مورد محبت خودش قرار نمي دهد فلم رادون علي حسب الان اين است که ان الذين کفروا الي طاغوت و به ها زلال طاغوت چون در حقيقت اين ها نسبت به طاغوت داراي محبت و دوستي هستند سارو مين به خاطر همين که کي فرمودند برائت حاصل مي شود برائت خداي عالم نسبت به موم زماني حاصل مي شود که اين ها به باطل رويي بکنن اگر اين ها به باطل روي کردن ديگه ولايت الهي شامل حالشون نمي شه و اين ها مطرود و مردود و لحظه ولايي که اين عباد نسبت به طاغوت دارن سارين عباد موحدين مطرودين ان الله ملعونين مستوجب النار خالدين فيها خب گرچه ايشون براي ادعاي خودشون دليلي هم آورده بود اين جا هم دليل ديگري رو ذکر مي کنند در ارتباط با همين وزن کشي که در جانب مثبت يعني ولا وجود دارد و در جانب منفي که تبري وجود دارد و دليل ما ذکر انا قوله تعالي که فرمود من الناس من يخ من دون الله يب بالله خب اون دسته از انسان هايي که ولاي الهي را رها کردند و محبت و دوستي خدا را رها کردند و به غير خدا دارن محبت و علاقه نشون ميده طبعا اين ها از ولايت الهي دور و خداي عالم نسبت به آن تبري مي جويد و دليل ما ذکر ان قوله تعالي و من الناس من دون الله يحب که بالله لانه لو فسر طاغوت را باسن

اگر ما آمديم طاغوت را و اصنام تفسير کرديم فنه اصن به معضلا الم طبعا اين ها بايستي که از محبت و ولا دور باشن چون اين ها که دوستدار نيستند اين ها که اهل ولا و محبت نيستند و اين اسناد به معضل اگر پس بنابراين ما طاغوت را اصنام دانستيم خب اين روشن است واضح است که اصل نام اهل ولا و دوستي نيستم اما بهمن علي الشيطان اگر ما آمديم طاغوت را حمل بر شيطان کرده ايم الن اين طاغوت را علي الشيطان بر نفس فهم بله اينو درسته وعد نه اوليا خب در اين صورت عيب نداره ما مي تونيم امري رو به اين استناد بديم ولي ولا قابل استناد به دشمن نيست نفس عماره که نمي تواند ولي باشد دوستدار باشد شيطان که نمي تواند دوستدار و ولي باشد ون اين طاغوت را علي الشيطان يا بر نفس و انطباق بديم فهم يعني شياطين و نفوس و اين ها اوليا بنابراين اين ها قابل اين نيستن که ما اينو بگيم که اين اوليا کفن چون حيثيت ولايت و دوستي ندارند بلکه حيثيت دشمني و عداوت دارند اگر وهمن اين طاغوت لا عروس التقدم اونايي که به اصطلاح پيشگامان جريان کفر هستن اگر بر اون ها مي خوايم منطبق بکنيم عليا التقدم فان لم فراغت ان ولم و محبت خب اين هم روشن است که هرگز رو اصحاب متقدمين و سلاطين و حکمرانان هرگز نسبت به زير مجموعه خودشون در حقيقت دوستي ندارن اينا فارغ و در يک فضاي ديگري دارن فکر مي کنند و مي انديشند فان لم فراق ولم و محبت و ان کان يون طريق عليهم وهم الاسلام وهم الکفر و ثامن و من خوب اگر ما مي بينيم که اين ها به اصطلاح دارن کار مي کنن و سعي مي کنن که س از اسلام بکنن و اين ها رو به اسلام راه ندن اسلام رو به اين ها راه ندن اين ها کلا دشمني است اينا که ولايت نيست اينا که محبت نيست و ان کان يقول الطريق اگر طريق هدايت را قطع مي کنن بر عباد و يمن اون الحب الاسلام و اونم الي الکفر فهذا الحد و من اين شئون شئوني است که از يک دشمن و دشمني بر مياد ديگه اين ها را قابل والي و اوليا نمي تونيم تلقي بکنيم فضام الحد و علامه الب بنابراين روشن مي شود که فصلي طاغوت الکس روشن بشود که اين عباد کفار هستند که به طبقات خودشون عشق مي ورزند و محبت مي کنند نه اينکه اين توشون حالا چه اصنام باشد چه شيطان باشد چه چيز ديگر اون ها کسي نيستن که احيان بخوان اعمال ولايت و دوستي نسبت به عباد و علاقه مندان خودشون داشته باشن.