1403/05/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 117
جلسه يکصد و هفده از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب متين و فقره هفدهم و امروز هم دوازدهم مرداد هزار و چهارصد و سه اين بخش رو که به عنوان بالله شيطان رجيم يخرج من ما فعل النور جناب صالحين جدا کرده اند در مقام تبيين اعمال ولايت حق سبحانه و تعالي است و اگر در فقره شونزدهم فرمود الله منن در فقره هفدهم اين ولايت رو دارن معنا مي کنند و نوع اعمال ولايت سبحان تعالي را اخراج از ظلمت به نور مي دانند در مقام تفسير مرحومه متين چهار معراج رو براي اين امر اختصاص دادند که سه معراج در مراحل قبل گذشت و اکنون در معراج چهارم هستيم با عنوان فيضه وهم من يخ الآيه ومکان کافرين الدهر ثم اسلم خب سخن اين است که بحث اخراج ظاهرش اين هست که انسان هايي يا خود موم قبل از اينکه به نور منتقل بشوند در وادي ظلمت بودند و حق سبحان و تعالي اون ها رو از بابي ظلمت به نور هدايت کرد و اخراج کرد بر اساس اين نوع بيان الهي عده اي اين گونه توهم کردند که بنابراين اخراج از ظلمت ها به نور اقتضا مي کند که حتما يک مدتي از زمان بايستي که ولو مدت کمي باشد عده اي در ظلمت ها باشند و از ظلمت ها به نور وسيله ولايت الهي اخراج بشود بنابراين وجود حتمي در ظلمت ها يک مدت زماني لازم است تا اين معنا و اين آيه به درستي تفسير بشود جناب سل مي فرمايند که که حتما در حقيقت بايد يک مدت زماني در اين مرحله بمانند اين ضرورتي ندارد اين توهم است در حقيقت اين وهم و پنداري که عده اي فکر مي کنند که آيه بر اين امر دلالت دارد که حتما بايد يه عده اي تحت ظلمت ها مثل باقي باشند به لحاظ زماني در يک بازه زماني خاصي در ظلمت باشند و بعد حق تا حالا اون ها رو اخراج بکنه جناب بفرما که نه اين يک پنداره و ضرورت نداره و مراد از ظلمت ها يعني اين نيست که حتما يک مدت زماني خاصي رو افراد بايد در وادي ظلمت بمانند و بعد خداي عالم اخراج بکنه همين که در يک فضايي قرار داشته باشند که در اون فضا در حقيقت اون نور ولايت الهي اون هدايت اون نورانيت و اون مراحل افاضه حق سبحان تعالي صورت نپذيرفته باشه همين کافي است که ما اون رو ظلمت تلقي بکنيم بنابراين گاهي اوقات اين اخراج به دفع بر مي گرده و گاهي اوقات هم به رفع بر مي گرده همين که حق سبحانه و تعالي اجازه ندهد که در حقيقت عده اي در ظلمت قرار بگيرند و در فضاي تاريکي مثل فضاي تاريکي بر اون ها سايه افکن بشه اين هم به نوبه خود اخراج محسوب مي شود
بنابراين اگر حق سبحانه و تعالي ولايت خودش رو نسبت به موم با اين بيان اظهار مي کند که يخرج الي النور اين دليل نمي شود براي اينکه حتما بايد زماني در مثل وادي کفري يا بي ايماني و نظاير آن باشند تا حدس و پن تعالي اين ها را از اين جايگاه هدايت بکند به اين سمت اين نکته ايست شايد دغدغه جناب سين اين باشد که به هر حال الان خداي عالم ولايت عده خاص مثل مثل خود پيامبر انبياي الهي اولياي الهي ائمه اينا رو به عهده گرفته اين معناش اين نيست که از باب الله ولي الذين آمنو به عهده گرفته معناي اين که فرمود يخرج من فعل نور اين نيست که حتما مثل پيامبر ص يا ائمه در يک بازه زماني خاصي در ظلمت کفر معاذ الله بودن بعد خداي عالم اين ها رو از بادي کفر به وادي ايمان هدايت کرده است اين ضرورتي ندارد که حتما بايد در يک زماني در يک حين خاصي در وادي کفر باشند بلکه رفع اين انحراف و کفر هم مي تواند يک نوع اخراج محسوب بشود اين بيان جناب صبحم که حالا ببينيم تا چه حدي اين جواب گو هست المعجم رابعه فضاحت وهم في اذا وهم من يخ من يخ اله من کان کافرين ده ثم اسلم مي خوان بفرمايند که عده اي اين گونه توهم کردن در رفع توهم کساني که فکر مي کنند آيه در مورد کساني است که يه مدت زماني کافر بودن بعد اسلام آوردن لذا شايد شامل کساني که اصلا در وادي کفر نبودن نشود اين آيه چرا که اون ها در ظلمت نبودند تا حق سبحانه و تعالي اون ها را از وادي کفر اخراج بکنند مي فرمايند که ز ظاهر لفظ يخرج من مات الي النور ظاهر اين لفظ اقتضا مي کند اقتضا الم که اين کساني که حق اون ها رو اخراج کرده است کان و في الکفر ظاهر اين لفظ شايد اين امر رو اقتضا بکند بعد سم اخراجم الله من ذالک الکفر الذي عليه فيه من الزمان بعد خداي عالم اين دسته از افرادي که در يک هسته اي از زمان در وادي کفر بوده خدا اون ها رو اخراج کرده الي الايمان ثم اخراجم الله من ذالک الکفر الذي عليه فيه من الزمان الي الايمان اين ظاهر اين يخرج الي النور شايد چنين امري رو اقتضا بکند و در همين رابطه هم آمدن عده اي بر اين نظر در حقيقت موافق بود و با ادله و شواهدي خواستن اين نظر رو تاييد کنن قال جماع من الفضل که اله مختص به مکان من کان من الکافرين آيه مختص به اون موم است که سابقه کفر دارن و در وادي کفر بودن سمبل دعوت السلام بنابراين اونايي که در حقيقت در زمينه کفر حضور نداشتند و کفر بر اون ها و ظلمت ها بر اون ها سايه افکن نبوده است
شامل حال اون ها نمي شود و زک في سبب نزول عفيفي سبب نزول روايات اينا براي اينکه اين آيه رو به لحاظ تفسيري توجيه بکنن يه سري رواياتي رو هم ذکر کرده اند اهدا يک دسته از اين طايفه از روايات اين است که قال مجاهد حل نزل في قوم که آمنا به عيسي ع و قوم کفر به اين آيه در خصوص عده ايست که نسبت به عيسي ع ايمان آوردند و يه عده اي که اصلا بيس سلام الله عليه کافر شدند فلما بعث الله صلوات سبحان حق تعالي محمد ص وقتي که خداي عالم در حقيقت پيامبر و مبعوث به رسالت کرد امن به من کفر بس علي و کفر به من آمن علي به عيسي من آمن به عيسي ع وقتي پيغمبر ص خداي عالم مبعوث کرد خب يه عده اي که به عيسي ع کافر شده بودند به پيغمبر ايمان آوردند خب اين روشن است که يخرج الي النور بيس کافر و کفر به من آمن به عيسي ع و اينکه اين ها اون دسته از کساني که به عيسي ايمان آورده بود اين ها به پيغمبر ص کافر شدن خب اين ها هم در ظلمات بود ديگه به هر حال درسته که به عيسي ع ايمان آوردند و از اين جهت دور است اما بعد از عيسي که پيامبر گرامي اسلام بود و خود عيسي ع هم به او بشارت داد فرمود که به اسمه احمد که خداي عالم عيسي را مبشر وجود پيامبر ص قرار داد خب اقتضا مي کرد که ديگه بعد از عيسي به رسول گرامي اسلام ايمان بياورند اين ها هم در حقيقت معاذالله وقتي کافر شدند در ظلمت قرار گرفتند پس اين هر دو دسته وقتي در نهايت به اسلام بگروند هر دو در وادي کفر و ظلم ظلمات بودند و بعد به نور هدايت شدند يک دسته از روايات دسته ديگر و ساني که ان الله نزل في قوم که آمنا به عيسي ع علي طريق الي طريقت نصارا سم منو به به محمد ص بنابراين فکان ايمان علي ايمانم به عيسي عين امن به ظلم و کفري وقتي که از طريق نصارا به عيسي ايمان آورده بودند اين ميش کفر بايستي که اين ايمان رو در حقيقت از جايگاه پيامبر براي اون ها حاصل مي شد که اينا حاصل شده و موجب اخراج اون از ظلمات به نور شده است و ثانيه ان الله نزل في قوم که امن به عيسي ع اما لا علي طريق رسول ص علي طريقت نصارا خب اينا در حقيقت چون علي طريقت نصارا ايمان آورده بودند
خب اين مي شود کفر و ظلمت سم من آمن و بعد به محمد سراس بعد در حقيقت در سايه رسالت و بعثت پيغمبر به عيسي ايمان آوردند بنابراين فکان ايمان اين دسته از افراد که علي طريقت نصارا به عيسي ايمان آورده بودند به عيسي ع حين آمنو اين ظلم است و کفر بعد توسط حق تعالي از کفر به ايمان و از ظلمت به نور هدايت شدند لعن القول با الاتحاد کفران چطور ايمان به عيسي از طريق نصارا کفر است چرا که اينا قال به تثليث و قائلين به تثليث معاذ الله يک نوع کفري رو با خود دارند وقتي ابو ابن روح القدس را ملاک قرار بدهند و معاذالله خدا را در عيسي به اصطلاح ظاهر ببينند خب در حقيقت کفر است و طبعا ايمان علي طريقت نصارا به عيسي ع ميش کفر و ظلمت اما ايماني که به عيسي ع از طريق پيغمبر اسلام ص آمده است اين در حقيقت درست است و نور است و خروج از اون طريق به اين طريق مي شود خروج از ظلمت به نور اين هم طايفه دوم طايفه سوم و ثالث ثالثه اين دسته از اين است که ان اله نظرت کل کافرند که اصل به محمد ص اين آيه ناظر است به دست اون دسته از افرادي که به پيامبر ص علي ايمان آوردند ولي قبلش به هر دليلي کافر بودند ان الذي کل کافرين که اصل به محمد ص و تخصيص غير لازمه و اينکه اين تخصيص رو بدين راجع به عيسي يا راجع به ديگران اين معنايي نداره هر کسي که در هر اعتقاد و باوري بوده غير از آنچه را که پيام پيامبر وحي شده است مي شود کفر و بعد از اين امر مي شود ايمان بعد از کفر و نور بعد از ظلمت وازد تخصيص و غير لازمه عليهم لفظ لفظ علي کل من آمن بالله و محمد محمد سرابه بنابراين اين آيه حمل مي شود بر هر کسي که به خدا و پيامبر ص و آنچه که بر پيامبر ص آمده باشد ايمان آورده باشد سوا کان ذلک الايمان و الکفر بعديه الزماني علم يک خواه ويت زماني نسبت به کفر سابق باشد يا نباشد هر کسي که بر پيامبر و به خداي عالم ايمان آورده باشد هر پيشينه اي که داشته باشد اون پيشينه کفر است و ظلمت و اين پسين مي شود نور و هدايت و ايمان ولا اولي اين است که ان لفظ که يخرج الي النور است علي کل من آمن بالله و محمد سلم و بما ج پيامبر ص بسان کان ذلک الايمان و الکفر وعده الزماني لکم خب و تقرير اين بيان حسبنا الي ان لب تقرير اين مي شود که بعيد نيست ان يخرج من النور الي الماس يعني چي و اکون اکو فيها اگرچه هم قبلش در ظلمت ها هم نباشد پس اين در حقيقت اين ايماني که براي او حاصل شده است در سايه بعثت پيغمبر و به خدا و پيامبر و به ما جا ايمان آورده اين مي شود در حقيقت خروج از ظلمت به نور هر سابقه اي که داشته باشد و الا کوفي ها البته
اگرچه هم در اين رابطه ظلمتي بر او نباشد همين که در حقيقت به نور هدايت رسول الله مهتدي شد و هدايت يافت و به خدا و پيامبر و جبه ايمان آورده است اين در حقيقت به نور رسيده و سابقه اش هرچه که بوده ولو در وادي کفر اون ها هم نبوده حقيقت ظلمت محسوب مي شود و يدالله و الجواد که ما مي توانيم اين را خروج از ظلمت به نور بدانيم هم نقل دلالت مي کند و هم عقل نقل رو جناب صالحين بر سه مصداق و نمونه حمل مي کنند امن ف يدالله عليه القرآن و خبر و العرف القرآن و الخبر و العرف سه مصداق از مصاديق بارز نقل هستند الان ايشون اين سه شاهده دارن بيان مي کنن که هم از طريق نقل بشه اين معنا رو فهميد که لازم نيست حتما و البته در عادي ظلمت باشند نه همين که در حقيقت به نور وجود پيغمبر به خدا و پيامبر ايمان و اعتقاد آوردن اين همون خروج از ظلمت به نور مي شه ولو بت زماني در خصوص اينکه در باد کفر باشند هم وجود نداشته باشد ام القرآن و قوله تعالي خداي عالم اين شواهدي است قرآني براي اينکه با اين که سابقه ظلمت نيست ولي خداي عالم از او به ظلمت ياد مي کند و کنتم علي شفا حفره من النار و انک منها شما مردم بر لبه پرتگاه آتش بوديد شفا در مقابل شفا شفا يعني لبه پرتگاه علي شفا حفره من النار خوف عنک منها بعد مي فرمايند که معلوم منم مشخص است که خداي که اين دسته از افرادي که در زمان پيغمبر بودند اين ها علي شفا حفره من النار نبودن لم کون قط فار اين ها در شفا و فار نبودن و لکن خداي عالم از اينا اين حالت اون ها به اين تعبير مي کند با اينکه اين ها الان شفا حفره من النار نبودند اما خداي عالم اين ها رو اين گونه معرفي مي کند همين که در حقيقت در وادي نور نباشند اين ها در و عادي ظلمت و معلوم منهم لک في النار شايد بتوان بر اساس ملکه وعده ملکه اين طور تفسير کرد که نور ملکه است و ظلمت عدم ملکه است خب وقتي کسي در نور نباشد در ظلمت است کسي که هدايت الهي رو بهش اهدا و اقرا نکند طبعا در ظلمت واقع مي شود اينا يعني افرادي که در زمان جاهليت بود علي شفا حفره من النار به معناي مصطلح که در آتش باشن نبودن و لکن خداي عالم از اين ها به اين تعبير مي کنه چرا که با حضورشون در فضاي ايماني که پيغمبر صلي فراهم کرده است اين ها در حقيقت در فادي ايمان و نور بود به همين دليل مي شود که قبل از اين چون نور نبوده ميش ظلمت بر اساس ملکه و ادب ملکه و معلوم نمک فار يا شاهد دگر غلول آمنو کشف نهم عذاب الخ به محض اينکه ايمان آوردن ما عذاب که رسوا کننده است رو از اون ها برطرف کرديم و ما کان ازم عذاب البته خب مشخص است که هنوز اين ها نمردن و در عالم طبيعت هستن عذابي بر اون ها البته نازل نشده ولي خداي عالم اين گونه تعبير مي کنه زيرا اون چه که داره اتفاق مي افته اين هستش که وارد حوزه ايمان شدند و کسي که وارد حوزه ايمان بشود يعني سابقه کفر بر حقيقت بوده بر اساس ملکه و ملکه مثل نور و ظلمت ايمان و کفر مثل نور و ظلمت است اگر نور نبود ظلمت است اگر ايمان نبود کفر هستش و ما کام از بهم عذاب و قال في قصه يوسف باز شاهد سوم اين است که خداي عالم در قصه يوسف فرمود که يوسف به اين زنداني ها و همراهانش در زندان گفت ترکت ملت قوم لون بالله در حالي که و لکسي هات در فضاي اون ها نبوده در بين اين قوم نبوده است و در حقيقت اين کساني که به اصطلاح جناب يوسف سلام الله عليه از اون نقل مي کند که من يک ملتي رو در حقيقت ترک کردم که ايمان نياورده بودن اين جوري نبود که اين ها در وادي تاريکي و ظلمت باشند و قالب منکم من الارض العمر باز شاهد
ديگر که اين در حقيقت در سوره مبارکه نحل هست اين است که يک دستش از شما خداي عالم داره افراد و دسته بندي مي کنه تقسيم بندي مي کنه مي فرمايد که يک دسته از شما کساني اند که بالاخره تا عمر طولاني پيدا مي کنند تا عزل المور مي رن و از دسته از شما کساني هستن که تا اون پايان عمر س کهن سالي مي رن در حالي که ما کانو فيه و خوب اينا هرگز به اين سن نرسيده بود که عسل المور در حقيقت داشته باشن بنابراين اين حالاتي که خداي عالم داره ياد مي کنه يکي علي شفا حفره است يکي عذاب نخزي هست يکي ملتي است که لا يوم بالله بوده و منکم من عرض امور که الي عرض المور که اين شواهد چهارگانه ذکر مي شود اينا سابقا در اين حال نبودند
ولي خداي عالم اين ها رو در اين حال مي دونه درمان نفي هم اين جور نبود که در ظلمت به معناي که در وادي کفر باشن اين افراد بودند ولي خداي عالم همين که اين ها به ايمان پيامبر به اصطلاح نرسيده بودند اين ها را در وادي کفر مي داند خب اين نقل قرآني چون نقل بر سه دسته قرآن خبر و عرف تقسيم کردند که از اين هر سه طريق مي توان به صورت نقلي مطلع شد که اين خروج لزومي معناش اين نيست که حتما اين ها در وادي ظلمت و يا کفر باشن روايت هم بر اين معنا داره دلالت مي کنه فرو سلم روايت شده است که پيامبر ص شنيد سم انسان که قال اشهد ولا اله الاالله وقتي شهادت داد قال علي الفت خب فطرت همه انسان ها به توحيد هست و اگر کسي شهادت داد بر اساس فطرت است يعني فطرتش دست نخورده بعد وقتي اين شخص گفت که فلان ما قال اشهد ان محمد رسول الله اين ج صلوات الله سلام علي پيغمبر فرمود
خرج من النار خب در حالي که معلومه اين شخص لم يکن فار که در آتش نبوده ولي پيامبر ص وقتي گفت شهادت رسالت پيغمبر داد فرمود با اين شهادت از آتش خارج شده است اين نشانه از اين است که لزومي ندارد که حتما در يک بازه زماني انسان کافر شده باشد و به کفر رسيده باشد بعد خارج بشود اين شاهدي است براي اينکه لازم نيست که مسبوق به سابقه کفر باشد در يک مدت زماني و بعد خارج شده باشد در روايت ديگري هم در اين رابطه نقل شده است که روي ايسم عقلا علي اصحابه روزي رو کرد به اصحاب خود فرمود تته فون في النار تهجد همون طوري که ملخ ها در حقيقت با هم تفاوت دارند اختلاف دارند هر کدوم به سمتي مي روند من ديدم که شماها اصحاب من در آتش به همين صورت پراکنده هستيد و متشتت هستيد و به اين طرف اون طرف مي رويد و من همه شما رو گرفتم و شما رو نجات دادم و اخذ به حج از يکم خب اين جا مشخص است که اينا هنوز نمردن و هنوز معضله به آتش نرسيده اند تا پيامبر بفرماييد
که من ديدم که شما در آتش بوديد و معلوم آن يعني اين دسته از اصحاب ما کان و متحدين فار اين جوري است که به صورت پراکنده و متشتت در آتش بود و پيامبر ص اون ها رو گرفته است همين که در فضاي هدايت و نورانيت ايمان به پيغمبر ص و اعتقاد به خدا نبوده اند اين ها در حقيقت ک الجبل منتشر متفاوتند و در نار طور که پيامبر ص فرموده است اين ها رو متشتت مي اين هم شاهد روايي در حقيقت اما شاهد عرفي که اين ها همه نقل محسوب مي شود اين است که اول عرف ما در عرف هم مي بينيم که به رغم اينکه شخص مسبوق به سابقه اي نبوده و در مدت زماني در يک حالتي نبوده ميشه اون رو در حقيقت اون حالت و اون سابقه ملاحظه کرد و عم العرف فهو است که ان الب ان الب اذا کلمه کل مال وقتي که پدر همه اموال خودش رو انفاق کرده باشه اين پسر ابن قدي يغور لهو به او مي گويد که اخراجت نيم مالک منو هم از مالت خارج کردي خب اين که در مال نبوده اما در عين حال مي شه اين حالت رو اين طور گفت اخراجت قطرش تني به مالک وخرج تن ايمن مالک منو از مال خودت خارج کردي اي لم تجلي ف ش مراد اين شخص يعني پسر که اين سخن را به پدر مي گويد يعني براي من هيچي قرار ندادي من ديگه از مال تو بهره اي ندارم نه اينکه لا ان کان فيه نه اينکه قبل اين پسر در مال بوده و پدر اين پسري رو که در داخل مال بوده او را خارج کرده است لا ان کان فيه وخرج اون پدر اون فرزند را من النار من المال خب اين دلايل و شواهد نقلي اما دليل و شاهد عقلي بر اين مدعا چيه و ام العقل ف تحقيق فيک خب اين يک نوع بياني دارد که مي توان اين طور بيان کرد که کما مر اين تحقيق به گونه اي قبل گذشت که ان ال انسان و لم يکن في النار ظاهرا اگرچه اين انسان در آتش نبوده به صورت ظاهر ولم يکن کافر تو و به هيچ وجه هم به صورت اعتقادي کافر نبوده الا ان کانت نفسو في اول فطره ناقص ف معن انسانيت خب تحليل اين مسئله اين هستش که انسان تا قبل از اينکه به پيامبر و حق سبحانه و تعالي اعتقاد و ايمان بياورد در يک وادي فطري به سر مي برد که وادي فطري با شهوات و دنياگرايي و ميل به طبيعت و اين گونه از امور همراه بوده است
اينا کافر نشدن بي اعتقادي نبوده اصلا اعتقادي به اين ها عرضه نشده اما همين که نفسشون و موقعيت وجودي شون به لحاظ فطري در يک جايگاهي بود که نور رو نداشتن و به رسالت و بعثت پيامبر اصلا شناختي نداشتند اينا در حقيقت مي شوند در حقيقت به يک نوع کافر محسوب مي شوند نه اينکه کافر بوده اند فق فيه کما مر اين است که ان ال انسان و لک في النار ظاهرا ولک کافر الا ان کانت نفسو اول فطره نفس انسان را وقتي ما بررسي مي کنيم در خلقت و آفرينش ناقص فن انسانيه خب هنوز نفس ناطقه به معناي اينکه عقل بياد و ايمان بياد به هدايت بياد اتفاق نيفتاد ديگه خالي ان الکمال العلميه العملي و در عين حال و مع ذلک مشارک حيوانات فلا الغرض شويه القوي اينا در وادي ايمان نرسيده بود و در اول فطرتش ناقص بود بلکه در حد حيوان بودند و اغراض شوي و غضبي در حقيقت بر اون حاکم بوده به منطقه انسانيت و نفس ناطقه و نفس قدسيه نرسيده بود خب همين محسوب مي شود که در وادي کفر هست و رتبت بلکه از حتي حيوان هم آذر رتبت نازل تر بودند و از سبيلا من ال حيوانات فدوي نفساني در دعوايي و انگيزه هاي نفساني جز شهوت و غضب بر آن چيزي حاکم نبوده است و اين ها در اين رابطه حتي از ايوان هم رتبت نازل تر و گمراه ترن و همچنين يک چيزهايي که در وجود اين گونه از انسان ها بوده است و ميل الي الدنيا وخل الي الارض خب اينا همه از اموري بوده است که در اول فطرت همراه انسان بود و گرايش به حق و به آنچه که پيامبر ص آورده است وجود نداشت خب اين نشان از اين است که اين در به وادي نور نرسيده و بقيه الي هذه الحال التي بعينها سبب دخول الجحيم و غضب الجبار نفس حک ماه عند بعض فکان الي شفير جهنم خب اگر کسي بر اين حالت باقي باشه يه مدتي بر اين حالت باشه يعني دوايي نفساني شهوت و غضب ميل به دنيا اخلال الي الارض و امثال ذلک و يک شخصي حاکم باشه اينا يا سبب دخول انسان به جهنم و غضب جباران يا نه خودشون ميل به دنيا يعني جهنم اخلاق علي الارض يعني جهنم شهوت و غضب جهنم نفسه اين ها هستند که بعض در نزد عده اي ميل به دنيا سبب ورود به جهنم است
اخلا الي الارض علت در حقيقت ورود به جهيم نار هستش ولي در نزد عده ديگر اينا سبب نيستند بلکه خود آتش خود جهنم کما و بس فکان علي شفير جهنم بنابراين اين ها در حقيقت بر لبه پرتگاه اگر خداي عالم اين ها را و کنتم علي شفا حفره من النار نقل کرده است براي اينکه اين ها مشارکتي با حيوان داشتند ميل به دنيا داشتند اخلال علي الارض داشتند و کان علي شفير جهنم خف اذ تنور ذات اين شخص به ايمان يقيني و المعارف الان و العمل به مقتضي ها خب در اين صورت فقط سلماس دخول الجنان و مجاورت رحمن اوه ها که ماه دهم همون طوري که ميل علي دنيا الاخلاق علل است در نزد عده اي سبب و در نزد عده اي عين جهنم و جهيم هست در مقابل هم ايمان و معارف يقيني و اعتقاد و باور نسبت به اين ها و عمل به مقتضاي اين ها در نزد عده اي سبب دخول جنان است و در نزد عده اي از خود اين ها هم بهشت است و جنان محسوب مي شود بنابراين وقتي ايمان آورده مي شود لازم نيست که سابقه کفر به معناي بي اعتقادي و رد اعتقادات به حبس و تعالي داشته باشد همين که اين ها رو نداشت محسوب وادي کفر مي شود بنابراين فمن حاضر آيه و غير اين آيه در حقيقت ما بايد بدونيم که بسياري از آياتي که در اين زمينه هست داريم تفسير مي کنيم فقط بحث يخرج منات الي النور و آيه آيت الکرسي فقط نيست فقره هفدهم آيت الکرسي نيست بلکه بسياري از آياتي که با اين مضمون هست داره اين طور تفسير ميشه و معنا هذه الآيه و غيره اين آيه من نوول المصور روايات هم که ملاحظه مي فرماييد مذکر النا همين چيست که ما گفتيم يعني ف ان العبد لو خلي سارتا من توفيق الله تعالي ولو يک ساعت يه لحظه از توفيق حق تعالي خالي باشه لو ظلمات چون اگر نور نبود مي شود ظلمت نه اينکه لازم باشه حتما يک بازه زماني در حالت کفري و بي اعتقادي وجود داشته باشد يک لحظه يک ساعت هم از اين اعتقاد و باور فاصله بگيره و اين توفيق از او سلب بشه اين ميشه در ظلمت و لذا همواره حق سبحانه و تعالي اين اخراج از ظلمت به نور براي او هست ف ان العبد کليسا من توفيق الله تعالي لف ظلمات بما توجهات و غير شهوات هر آن چيزي که از شهوت ها و غير شهوت ها و غضب انسان رو در حقيقت به اين وادي مي کشاند که سلب توفيق بشود يعني وارد ظلمت شده است بنابراين فسا امداد و لطفي و حفاظت و نور آنان فانا لحظه به لحظه سبب دفع دلک ظلمات ان بنابراين هر لحظه الان خداي عالم داره اعمال ولايت مي کنه و اجازه نمي ده که انسان ها وارد ظلمت بشن حالا اين رو يا دفع بدانيم يا رفع بدانيم فسا امداد و لطف و حفاظت نور آنان فعالان سبب دفع ترک ظلمات عن و بين دفع و رفع مشابهت خب ما اين جا نيايم بگيم که حتما بايستي که به صورت دفع باشه يک عده اي بايد در يک بازه زماني در کفر باشند و خداي عالم دفع بکند اين کفر را تا اخراج معنا پيدا بکنند نه رفع اين ظلمت ها و اينکه حق تعالي اجازه ندهد بر اساس اعمال ولايتش عده اي وارد کفر و سرزمين به اصطلاح بي اعتقادي بشوند همين هم اخراج ع ظلمت به نور هستش و بله و بين دفعه و بين الف مشابهت و به طريق يجوز استعمال الخراج و بر اساس همين تحليلي که ما ارائه کرديم جايز است استعمال اخراج و ابعاد هم در معناي دفع و در معناي رفع بنابراين که عده اي توهم کردند که لزومي لازم است که حتما يک مدت زماني عده اي در کفر باشند و در ضلالت باشند بعد هدايت الهي و ايمان الهي شاملش بشود اين سخن تامي نيست و پندار درستي نيست و ما مي توانيم بر اساس دفع و رفع همواره ولايت الهي را در سايه اخراج از ظلمات به نور تفسير بکنيم.