درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/05/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 116

 

جلسه يکصد و شانزدهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب رضوان تعالي عليه و امروز هم يازده مرداد هزار و چهارصد و سه هست به فقره هفدهم که بالله شيطان رجيم يخرج من فعل النور رسيديم و مقاله هفدهم هم به اين امر اختصاص داره و در اين مقاله هم چهار معراج تبيين کننده و تفسير دهنده اين فقره هست بعد از اينکه الله ولي الدين امور در حقيقت تفسير فرمودند و معناي ولايت و درجات ولايت و ايمان را بيان فرمودند به نحوه ولايت پرداختند که مي فرمايند يخرج فعلا نور تبيين کننده نوع ولايتي است که خداي عالم نسبت به موم اعمال مي فرمايد بر اين اساس خب تصريح دارند مي فهمند که آيا هم صريح هست به که مخرج و در حقيقت کسي که محرک است براي خروج از قوه به فعل و خروج از ظلمات به نور خروج از کفر به ايمان حق سبحانه تعالي و غيره حق نيست اين رو در معراج دوم توضيح دادن و در حقيقت و همچنين معراج سوم يه برهاني رو هم يک برهان فلسفي رو در اين امر اقامه فرمودند اما به شدت از آنچه را که برخي از معتزله دارند بيان مي کنند هم با نوع عنوان گذاري که داشتند و هم با نوع برخوردي که با نقطه نظرات معتزله در اين رابطه بيان داشتن دارن نشون ميد بيان ها نشان آن است که جناب متل بسيار شديد از اين موضع گيري و اظهار نظر معتزله در باب اسناد اخراج از ظلمت به نور به غير خدا در حقيقت ناراضي ان و دارن اين مطلب را غير صريح بيان مي کند و مي دانند که اين مطلب با صراحت قرآني اصلا تطبيقي ندارد

لذا عنواني که دادن فرمودند في دفع شبهه المنکر و الجهل اکنون هم که استدلال آقايان اهل اعتدال رو مطرح فرمودند در مقام جواب هم خيلي با عبارت تند منسوخ و ضبط مديح الحکم دارن بيان مي کنن اما همون طور که در جلسه قبل نظر معتزله از متکلمين رو بيان داشتن و گفتند که اين ها معتقدند که غير حق سبحانه و تعالي انبياي الهي و کتب آسماني و ملائکه و ديگران در حقيقت اين ها هستن که مبدا اثر و مخارج از ظلمات به نور اين ها هست و به جهت تفويضي که مبناي اهل اتصال هست معتقدند که اين امور به اين ها تفويض شده و خداي عالم معزول از اعمال ولايت هست و اين اگر فرمود که الله ولي الذين آمنوا يخرج والت الي النور مراد از الله در اين جا يعني همون چيزي است که خداي عالم به عنوان پيامبران انبياي الهي و مرسلين و نظاير آن فرستادند که اين ها هستند که ولايت الهي را در حقيقت مست اعمال مي کنم اين سخن بسيار سخن شرک آلودي است و سخنش معتزله از سخن اشاعره بدتر است زيرا به شرک نزديک تر است سخن عز معتزله و به خاطر همين هم جنازه عدم تحليل به شدت دارن با اين ها برخورد مي کنن و نظرات اين ها رو غير صحيح و در حد منکرين و جهان معرفي مي کنند معتزله بر اساس مبناي تفويض معتقدند که حق سبحانه و تعالي از عالم اله از عالم طبيعت و خلقت معزول است گرچه همه رو خداي عالم آفريده و مبدا و غايت همه هم خدا هست اما در بحث ربوبيت و تربيت اين ها امر و تفويض کرده بله خداي عالم در اصل مربي است ولي کارها تفويض شده است به گونه اي تفويض است که محاسبات هم مستقرند و حق سبحانه و تعالي در عين ها اثر نمي کند و نمي تواند معضلات در اين ها اثرگذار باشد بر اساس اين مبناي اهل اعتدال که تفويض هست در باب يخرج الي النور هم اسناد اخراج رو به خدا ندارند بلکه به انبيا و اوليا و انزال کتب و حس و ترغيب و امثال سالک که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد جناب متعين با اين موضع گيري بسيار شديد دارند مخالفت مي کنند و مي فرمايند که اين چه سخني است که اهل انتظار مي گويند آيا اهل اعتزال اين رو مي فرمايين که اي کاش من مي فهميدم مگر اهل اعتزال مردم رو به دو دسته که سليم الف هستن و حرف ها و حقايق رو مي فهمند زود درک مي کنند و يک عده هم بسيط و کمتر متوجه هست آيا تقسيم نمي کنند خب بعد از اينکه ما فهميديم اين انسان ها دو دسته هستن يک دسته کمتر يک دسته بيشتر نسبت به اين ها هدايت مي شوند خب اينا نبايد تشخيص بدن که مبدا اين فراگيري جز حق سبحان تعالي و مبدا افاضه کننده نبايد باشه اگر ما اين دو دسته انسان ها را داريم که يک دسته اي اين حقايق رو مي فهمند و جذب مي کنند و مي گيرند يک عده اي هم يا نمي فهمند يا قدرت جذب ندارند يا امثال ذالک اگر انسان ها دوست پس بايد اين معنا رو اعتراف بکنيم که افاضه کننده يک مبدا بيروني نيست و افراد بر اساس اين دودستگي که دارن اين اختلاف در فهم رو دارند بنابراين ما افاضه رو به غير حق نبايد اسناد بديم اگر به غير حق استناد بديم يعني همه مي تونن يکسان از پيامبران انبيا و کتب و فرشتگان و ملاک استفاده کنند

در حالي که اين اين گونه نيست و لذا اين نشان مي دهد که ما غير از اينکه يک سلسله امکانات و عوامل و اسباب علل و عواملي براي اخراج از دلم نور داريم اما مبدا همه اينا حق سبحان تعالي و اون ها يک سلسله اسباب و علل ان و اسناد اخراج به انها بالعرض و المجلس مي باشد و استناد به حبس تعالي اسناد حقيقي است و اين هم باز اين تبيين و تفسير فلسفي است که بر اساس قواعد فلسفي در مقام تبيين و تفسير اين دسته از آيات قرار گرفته و موسر واقع مي شود فسوق و ضبط مديح الحکم يعني اين نظري که اهل اعتزال بيان کرده اند هم فسخ شده است و هم مقدور است و مخدوش است و خدشه دارد يعني کام در مقابل اين نظر اهل اعتدال که بر مبناي تفويض ارائه مي شود رد مي کنند و مي فرمايند که وليد شعري اي کاش من مي فهميدم بعد ان يکون الا اخراج عبارت اما زک رو بعد از اينکه مراد اخراج رو از سخن آن اهل انتظار ما فهميديم اين مطلب رو ما داريم در حقيقت شفاف سازي مي کنيم آيا افلک بين الناس تفاوت و اختلاف في الفم و القا مگر اين جوري نيست که مردم دوست و در فهم و در قريحه يکسان نيستند و تفاوت دارن تفاوتشون در چيه حتي تفت بعض دلائل و طلب قابل قبول برخي از انسان ها مفت و ذکاوت علمي دارند و مي توانند دلايل و براهين رو بشناسن و اون ها رو هم قبول کنند و بپذيرند يه عده انسان اين جورين و عمق معاني اين دلايل و اين معارف در اذهان شون و قرا شون به ابلق وجه و آک دهي به بهترين و رساترين و موکلين وجه در حقيقت به اين ها مي رسه به خلاف البعث آخر به خلاف بعض ديگر از انسان ها که اين ها در پذيرش دلايل ضعيف اند و در تفت و آگاهي نسبت به دلايل هم ناتوان به خلاف البذل آخر حيث تولدت ازه نهم و تاس قبول ها هم به لحاظ حکمت نظري دچار بلادت و کندي ذهن هستند و هم به لحاظ عقل عملي در پذيرش حيثيت هاي تعصب و عصيانگري دارند بنابراين اين نکته بايد توجه بشه که انسان ها مختلف متفاوتند در فهم و تلقي که عده اي خوش فهم و خوش تلقي اند خوش قريحه و خوش فهمن و عده اي هم بلاغت ذهن و کندي ذهن دارند و از پذيرش هم تاثير دارند و ابا دارند خب در باب اين ها خداي عالم فرمود کم قال سبحانه تعالي در اين دسته از افراد که ختم الله علي قلوبهم و علا سم علاقش خداي عالم و دل هاي آن و بر گوش هاي آن و بر چشم ها که اين اصطلاح اصطلاح اند مجاري ادراکي اند اين ها بسته بشوند ديگه انسان در فهم مسائل مونده است

يا قلب است که در اين جا همان يا شهود است يا برهان است که عقل مي شود اين قلب اعم از قلب شاهد است و عقل برهاني هستش علي قلوبهم و قلا سمع و علي ابصار که سمع و بصر هم از مجاري ادراکي اند اگر اين ها مهر بخورند و بسته بشوند ديگه انسان هيچي نمي فهمه کند ذهن ميشه و نمي فهمه يا اگر در آيه ديگر فرمود ث عليه منظر زمون اين دسته از منافقان هستند که چه توام ها را انذار بکني چه احضار نکني اين ها ايمان نمي آورد بنابراين اين ها اون دسته از افرادي هستن که عادت ذهن دارند و از قبول اين معارف و پله تحسين مي کنند و نمي پذيرند يا حتي خداي عالم پيامبرش را مخاطب قرار داد و فرمود انک لا من اين جور نيست که هر کسي رو دوست داشته باشي بتوني اون رو هدايت بکني از ناحيه تو در جهت علت قائله امر تمام پکن در مقام پذيرش علت قابلي مي خواد و علت قابلي براي کساني که بلادت ذهني دارند يا تاسي از قبول دارند طبعا نمي پذيرند خب اين مطلب رو جناب به صورت امر روشن مي فرمايد که اين يک امر بديهي روشنه که انسان ها متفاوتن مختلف عده اي تفنن و تلقي به قبول مي کنند و عده اي هم بلادت ذهن دارند و تاسي از قبول مي کنن اين روشن فحص التفاوت و في الفم و ذکا و اين النفوس علي هذه القاي در اين حد که عده اي بلادت و کند ذهني دارند و نمي فهمند و نمي گيرند و قبول نمي کنند اما عده اي تفنن و تلقي به قبول مي کنند اين تفاوتي که در فهم و زک انسان ها هست و اين حد که اين تفاوت هم از علت اين تفاوت تفاوت بين نفوس اذيت بين ما بين الارض الماس عده اي از انسان ها خوب خوب مي فهمند و خوب هم ترقي مي کنند عده اي اصلا نمي فهمند و تصريح هم مي کنند اين تفاوت اذيت اسم ما بين العضو سما حيث يکون منهم البلد الذي لا فله ابدا في فکري که يک دسته از آن ها که بلدند و کند ذهن هستند به هيچ وجه رستگاري در فهم و تلقي ندارند و منها و در مقابل اين ها شديد الحد قوي الکا که حدس قوي دارند و شديد دارند زود منتقل مي شوند و در حقيقت هست در مقابل حرکت است که حرکت يک خروج تدريجي است و حدس خروج سريع هستش که حدس مي زنن و به جهت ذکا و ذکاوت قوت ذکاوتي که دارند منتقل مي شوند به اصل مطلب الهي است که تبليغ و نفس قدسيه که اين ها صاحب نفس قدسي ان يعني از حتي نفس ناطقه بالاترند اون گونه که در بيان آقا علي بن ابي طالب ع نفس برتر را نفس قدسي مي داند از نفس ناطقه که تعقل است برترند و اين ها مي توانند کم کم زمينه دريافت معارف وحياني رو هم داشته باشن و مرحوم شهيد الحديث قوي الک الي حيث که تبليغ نفس قدسيه که تعارف الاشيا کونا مي توانند حقايق را آن گونه که هست در يک زمان بسيار بسيار معدود و قليلي اين رو بيابند کما في زمان قريب العدل بعد اين ج اين تفاوت رو دارن به گونه اي برجسته مي کنند و مي فرمايند که برجسته تر از اون چيزي که هست مي فرمايند که آيکون و حوصله به مجرد تعلم و الکس من غير تفاوت اصل فطرت جواهر آيا شما فکر مي کنيد که اين معنا و اين درک درکي که انسان بتوان حقايق رو به درستي بيابه و به درستي هم قبول بکنه آيا بدون تفاوت در اصل فطرت انساني اين شدنيه يا بدون فيض الهي و عنايت الهي اين شدني شما داريد به چي استناد مي اگر اسناد به پيامبر و خدا رسول و امام و قرآن و کتب و امثال داريد مي خب اينا که براي همه يکسانند پس چطور افرادي که کند

ذهن و بلعيدند و تاسي از قبول دارن اين ها رو نمي پذيرند و عده اي هم اين ها رو مي پذيرند و هم فطانت دارند زکا دارند و هم اصلاح تلقي و قبول دارند خب اين نشانه از اين است که غير از وجود اين گونه از عوامل يه سلسله عوامل ديگري هم دخيل است که هم سلامت نفس انساني دخيل است و هم بدون افاضه الهي شدني نيست اکون حصر به مجرد تعلم ولکس منير تفاوت في اصل فطرت الجواهر يک فيض الهي قدري ان يجعل النفوس مختلف از ضبط صفا و کدورتا اين خداي عالم است که در مقام قدر و تقدير نفوس انساني را مختلف مي آفريند متفاوتند و بر اساس زمينه هاي وجودي برخي داراي صفا به اصطلاح روشني و شفافي بيشترن بعضي داراي کدورتا متفاوت متفاوت القلوب لطفت و کثافتا انسان ها در مقام قلب برخي ها لطيف اند و حيثيت تجردي اون ها بيشتر هست ميل به علم دارند و بعضي کثيف ميل به طبيعت و دنيا و اين گونه از مسائل دارند و طبعا اين تفاوت در قلوب وجود دارد صفا و کدورتا متفاوت القلوب لطافت و کثافتا لينا لين و قساوت برخي از نفوس اند که لين نرمن در مقابل حق تمکين مي کنند مي پذيرند تاسي ندارن اما بعضي ها قساوت قلب دارند و در مقابل حق تمکين نمي کنند و اهل قساوت هستند خب پس ما هم تفاوت در جوهر فطرت داريم يک و هم تفاوت در افاضه که حق سبحانه و تعالي افرادي را که شايسته هستند افاضه مي کند و افرادي که نيستند نه بنابراين ما توجه داشته باشيم که ارسال رسل و انزال کتب به معناي نيست که اين ها مستقل مي توانند در وجود اثر کنند و خداي عالم امر رو به اين ها تفويض کرده و اين ها هستند که موسر و حق سبحانه تعالي اعمال اثري نمي کند راستش من هرگز شک نمي کنم في ان احد من العقلي حتي يک نفر از انسان هاي خردمند و اهل تعقل يونکر حظ التفاوت ال فطري يک نفر هم پيدا نمي شه که عاقل و خردمند باشه و اين تفاوت فطري را در مقام ضمير و اعتقادش بخواد انکار بکنه نه همه و هم به تفاوت جوهره اشخاص و افراد عالم همه خردمندان هم به اينکه حق سخن تعالي و عده اي افاضه مي کند و عده اي را هم عده اي هم محروم مي شوند لون که حظ التفاوت ال فطري ضمير و اعتقادند و انسانا ولا اگرچه از نظر زبان و قول انسان احيان برخي از اين ها انکار بکنند اما فطرت اين معنا را کام اين تفاوت را مي يابند خب بعد از اين که با اين بيان اين تفاوت و روشني اين تفاوت روشن مي شود که اين که عده اي تلقي و قبول مي کنن و عده تاسي دارن بر مبناي که مجرد کسبه از اين واسطه ها باشد و معاذالله خداي عالم مدخلي در اين عنايت نداشته باشد اين وقتي باطل شد خب طبعا ذهن ميره به اينکه اون مخرج حقيقي و محرک حقيقي جز حق تعالي نمي تونه باشه فذلک ذلک يعني اين تفاوت به مجرد الکس من غير مدخل لعن الله في حق بابون آخر اگر فکر کنند که اين تفاوت صرف بر اساس به اصطلاح کسب است عده اي کسب مي کنن ديگه کسب نمي کنند

بدون اينکه تفاوت فکري رو بپذيرند يک و بدون اينکه عنايت الهي رو نسبت به بست دون بعض بپذيرند اگر بخواهند قضاوت بکنن اينا در حقيقت از مدار تعقل و عقلانيت خارج مي شوند فذلک ذلک به مجرد الکس من غير مدخل لعن الله في حق الظنون الآخر اين جا وقتي که اين معنا باطل شد و روشن شد که به مجرد کسب نمي تواند منشا چنين تفاوتي باشد فقط سن تعالي و الذي خلق الظلمات و النور اوست پس بنابراين اين روشن مي کنه که چون ما علت ديگري نداريم و اون دسته از علل و عواملي که در ذهن عده اي بود که اين ها مدخليت دارند اين وقتي سخن باطل شد روشن مي شود که ان تعالي و الذي خلق النور خل الظلمات و النور و خلق الجن و انار و خلق الکل مناهل جنه و انار الا خلقک من الجن ونک اوول خلقکم و منک کافرون و منکم موم اوست که شما را آفريده و از بين شما هم عده کافرند و عده اي موم يعني حبس وان تعالي فطرت وجودي افراد رو از يک سو عنايت خودش رو از سوي ديگر داره لحاظ مي کنه و مي فرمايد که او شما را خلق کرده و در خلقت و آفرينش شما اين مسائل رو هم لحاظ کرده است خوف اذا تحقق هذا مقام ما ذکر من الکلام حالا که روشن شد اين معنا که سخن اهل اعتزال سخن باطلي است وشق به حل ما عقده وجواب ذکر مرحوم زنت اين ج دارن مبنا رو از بين مي برن حتم مبنا مي کنن و بعد حتم بنا مي کنن تا اين جا بفرماييد که اين سخني که اهل اعتزال که خدا را معاذالله معزول از دخالت در عالم طبيعت و انسانيت مي کنند اين سخن سخن باطلي است و اين تفاوتي که در بين موجودات و بين انسان ها هست اين جز به عنايت الهي و افاضه حق از يک سو و به فطرتي که خدا به بشر داده و به ما محسن داده از سوي ديگر برمي گردد و لذا ما بايد توجه بکنيم که اون چه که در بين به صورت علل و عوامل و اسباب و آلات هستن نبايد به جاي اون حقيقت قرار بگيرند و محرک حقيقي و مفيد حقيقي دقيق ناديده بشود فاذا حق و هذا مقام مذکر من الکلام و نشت قل ما عقده حالا که مبنا رو از بين برديم حالا به دنبال حل ما عقده برمي گرديم و جواب ما زک رو مي ريم دنبال اينکه مشخص اين دو تا جوابي که اين آقايون اهل انتظار بيان کرده اند رو روشن کنيم جوابشون ازش که احد ما لحاظ اضاف حقيقت فلفل و مجاز في الحسن و ترغيب اين اضافه يه حقيقتي داره و يک مجازي داره پيامبران انبيا کت رسول امثال ذالک اينا اين حقيقت اخراج به اينا اضافه ميشه اما بالعرض و المجلس ولي به حق اضافه مي شود يعني به متعال اضافه مي شود حقيقت احد هما اين است که لحاظ اضافه فرمود يخرج من اول ما فعل النور که خداي عالم خود را براي اين ها دانسته و مخرج اون ها از ظلمات به نور دانسته اين او و به ذات و حقيقت در مقام فعل به حق شما بر مي گرده و درس و ترغيب به صورت مجاز اعمال مي شود و مجاز فحص و ترغيب يعني اگر انبياي الهي اولياي الهي فتو وصول و صف هست و ترغيب دارن اينا بالعرض الجن وگرنه اين ها در تمام شئون شون مسئله رو بايد به حق برگردونن و اصل اصل در لفظ الاصل حمل لفظ علي الحقيقه ما بايد حقيقت رو توجه کنيم حقيقت اين هستش که حق سبحانه تعالي مخرج است پس اصل رو در حقش متال مي دانيم و اسناد رو به حق استناد حقيقي مي دانيم علي ان جوجو اطلاق لفظ في معنا لايق سعود لالک المعني اگر فرزند هم ما اگر آمديم و اين اخراج رو به پيامبر و انبيا و رسل و کتب و صف اسناد داديم اين درسته که گفتيم

خدا گفتيم پيغمبر يا امام اخراج مي کنن اما حمل لفظ بر يک مطلبي دليل بر حقيقت نيست و اول اصل حفظ الحقيقه مضاف به دليل دوم که علي جواز اطلاق لفظ دفن اگر فرض لفظي در يک معنايي جايز شد اطلاقش اين لايق تزي اين معناش اين نيست که سوتک المعني در حقيقت معناش اين نيست که اون چه که اين لفظ در اطلاق اطلاق شده است اين معنا در او ثابت باشه نه الان ما اخراج رو مي گيم خدا پيغمبر امام کتب صف اخراج مي کند خب اين لفظ رو در اين بحث اخراج ما به اسناد داديم به غير خدا اما اين معنايش اين نيست که حقيقت اخراج به غير خدا استناد پيدا بکند علي ان جواز اطلاق لفظ فيما لايق از سبط ذلک النا بنابراين طلاي سه تعبير عليه المقاصد اتحاديه ما نمي توانيم حمل لفظ رو بر يک امري دليل بدانيم که اين حقيقت دارد و تاويل و تکيه بر غير حق رو در حقيقت صحيح بدانيم فلا الطويل عليه و المقاصد اعتقادي اتفاق يه مطلب ديگه قاعده اي رو هم مي گن مي گن فقط اربعين المصري که ان الحقايق غير مقتضي من اطلاعات لغوي ابر عرفه حقايق اقتضا نمي کنند که اگر اطلاق شدن در لغت يا در عرف و يک معنايي ببينيد ممکن است که بر اساس استعمالات لفظي يا استعمالات عرفي يک لفظي در يک معناي به کار برود اما به کاربرد اين معنا اين لفظ ترين معنا و استعمال اين لفظ براي اين معنا معناش اين نيست که اين استعمال حقيقي است و اين لفظ در اين معنا حقيقت به کار مي رود فقط اين قاعده بين ما هست اهل تحصيل معروف است که ان الحقايق غير مقتضي غيرمنظم اطلاقات الحقايق رو ما از اطلاقات لغوي و عرفي نمي گيريم اگر لفظي لغتا يا عرفا و يک معنايي اطلاق شد نمي گيم که چون اطلاق مي شود پس در اين معنا حقيقت هستش اين حقيقت نيست که مي گين بر اساس اون قاعده مي گن که اطلاق اعم از حقيقت و مجاز هستش شب المثل ان الحقايق غير مختص حق حقيقت کسب نمي شود از اطلاقات لغوي عرفي اين يک دليل يک وجه براي رد اون سخن که اگر فضا اخراج رو ما به به انبيا و اوليا و رسول و کتب اسناد داديم اين معناش اين هستش که در اين ها حقيقت اين گونه نيست بنابراين اين يک دليل براي رد سخن اهل اعتدال در اين باب و دليل دوم و ثاني ما وجه سني که از لحاظ ترغيب امکانات موثقي ترجيح داعيه اگر اين ترغيب و تشويقي که از راه انبيا و اوليا اتفاق مي افتد اگر موسر باشه در ترجيح يعني فرض بفرماييد که خب اينا مخرج پيامبر به صورت قياس استثنايي در حقيقت مطرح مي شه اگر فرض کنيم که پيامبران انبيا کتب رسول اينا مخرج هست خب اگر موسر باشند در ترجيح سراجو واجب خب اينا موسر در وجود و موسر در وجود بايد اون شي رو هم واجب بکنه در حالي که به رغم اينکه ارسال صلح هست اين ها هدايت و بعض نمي پذيرند اين کتب براي همه است رسول براي همه انبيا و اوليا و ائمه براي همه آمدن اگر اين ها دليل باشند براي اينکه مخرج هستن اينا اگر موسر باشن پس نبايد حرفش ناديده گرفته باشه ديگه امکانات موسر ترجيح داعيه سارا راجع واج ومرج ممتنع طبعا عبدالله لکم که در حقيقت اين ها له قوم قول آيين معتزله که معتقدند اين ها مخرج حقيقي هستن خب اگه مخرج حقيقي هستن پس بايد براي همه هفت سبحان براي همه اين کتاب ها و اين کتب و صف و انبيا و مرسلين هم که هستن همه اينا هست و ترغيب بشوند و واجب است بر همه که هدايت بشوند در حالي که اين طور نيست و الا يک له اگر براي اين ترغيب هم اثر چنداني نباشد اثر ف ج لمس رسميت ها پس اينا رو نمي تونيم مخرج بناميم ولي بدانيم و محرک خروج از اخوه و فعل بدانيم لم پله اثر في ترجيح لمس رسميت اين ترغيب باخ راج خب اين در ارتباط با وجه اول که آقايون اهل اعتدال داشتند و اين جواب مشخص در ارتباط با وجه اول است اما وجه ثاني که ادعا کرده بود که درسته که حق سبحانه و تعالي در عالم طبيعت معزول از مداخله هست اما در عالم آخرت معزول نيست مي تونه اخراج از ظلمت به نور بکنه و هم به اصطلاح در ارتباط با موم اون ها رو از نه از جهنم به جنت بياورد و اين هم کار الهي مي تونه تعلق بشه بگيره و مخرج از ظلمات به نور باشه مي فرمايند که که شما خدا را معاذالله از عالم طبيعت معزول کرديد اون خدا رو در خانه خودش خانه نشين کرديد و ديگران را مثل پيامبر و انبيا و رسل مداخله گر در حيات انساني و امثال زار دانستي خب اين سخن سخن تام نيست بفهمه که به انساني و من وجه اول جناب واقع در ارتباط با اين سخني که الخراج ونزوئلا از جمله الي النور در حقيقت مربوط به قيامت هستش که از جهنم به بهشت اون ها را مي برد جناب باقري مي فرمود که کل ما کان في القرآن من از ظلمات و نور هر آنچه را که خداي عالم از ظلمت و نور بيان کرده است

مرادش از کفر به ايمان هستش فقط يک جا مطرح مي فرمايد و اون در ارتباط با ليل و نهار است بنابراين اين که شما در حقيقت بخواد اختصاص بديد يا بفرماييد که خروج از ظلمت به نور منظور خروج از جهنم به بهشت هست اين سخن تامي نيست براي اينکه حق سبحانه و تعالي هر آنچه را که در قرآن از ظلمات و نور به کار برده کاربرد اون ها مشخص است ظلمات رو در ارتباط با کفر و نور در ارتباط با ايمان به کار مي برن فقط يک جا خدايا عالم فرمود خلق الظلمات و النور مربوط به عرض کنم که ليل و نهار هستش که نور نار است و شب و ليل هم ظلمات است کل ما کان في القرآن الظلمات و النور ف ان به از ظلمات الکفر و به نور عبارت از عبارت نور از ايمان هستش و عراق به ظلمت کفر را به نور ايمان را فقط يک جا غيرقابل تعالي صورت انعام و جعل الظلمات و نور خب اين جلد محافظ النور مربوط به کفر و ايمان نيست بلکه مربوط به ليل و نهار است که شب ظلمات است و نور روز هم ناهار هم عبادت از نور فنه يعني به يعني اراده کرده است خداي عالم به وسيله اين عبارت الليل و النهار در تمام موارد بر ايمان و کفر اطلاق مي شود در يک جا فقط مربوط به غير نهار هست ق جعلي الکفر جعل الکفر ظلمت خب بر اساس اون بيان اول کفر مي شود ظلمت و ايمان مي شود نور و جعل الکفر ظلمت لانه براي اينکه ظلم بر کفر که ظلم است في الن من البراق خب وقتي کفر حاصل شد مانعي در مسير ادراک انسان قرار مي گيرد و اون مانع همون ظلمتي است که اجازه نمي دهد که انسان ايمان بياورد لکم الموت في المال ادراک که ظلمت مانع از ادراک هستش و اگر قرارداد جعل الان نور لانه که اين ايمان کسب في حصول ادراک بنابراين ما در حصول ادراک يک مانعي داريم که از او بگويم کفر ياد مي کنيم و در رسيدن به ايمان هم عاملي داريم که اون عامل در حقيقت نور مي شود که

ادراک ما نسبت به حقايق ايماني تسريع مي شود و جعل الان نور لانه کسب اصول ادراک اما وجه ديگري که در خصوص نفي قول اهل اعتزال در باب که خداي عالم مخرج از ظلمات به نور است يعني مخرج از جهنم که بهشت هستش اين سخن هم ناصواب است و سکان الدول بالمون من الجن امواج الي الله تعالي اندکم فلا يجوز حمل لفظ علي خب مگر نه آن است که خداي عالم يه سري سري کارهايي بر او واجب است که مثل انسان هاي موم را به بهشت مي برد به انسان هاي کافر را به جهنم و اگر کسي کار خوبي رو انجام داد و آدم بدي باشه اول بايد بره و اين بدي ها از اون شسته بشه و وارد بهشت بشه خب اين کار کار الهي است ديگه اعمال ولايت و امثال زک و مربوط نمي شه و ثاني الدول بالم منن خداي عالم ممن رو به اصطلاح از جهنم به بهشت ببرد ان الدول بالمون من الجن عمر واجب الي الله تعالي در نزد شما شما مي گين که خب خداي عالم کار حسن رو انجام ميده و کار قبيح رو انجام نميده خب اين کار که يک بهشتي وارد بهشت بشود يا يک جهنمي است وقتي کارش سوخت در حقيقت بدي هاي سوخت از جهنم به بهشت مي رود کار الهي است و اين را ما نمي توانيم اخراج از ظلمت بدون نور معناي ولايت بدانيم و ثاني ان الدول بالمون من النار الي الجن امر واجب علي الله تعالي اندکم بنابراين طلايي از جز حمل لفظ عليه مي تونيم از بگيم که خداي عالم در حقيقت مخرج از ظلمات به نور است به چه دليل به دليل اينکه يک جهنمي را از جهنم رها مي کنه و به بهشت مي بره اين در حقيقت مصداق بارز خود ام ريسک که خداي عالم اون رو انجام ميده و واجب ان الله هستش و اين رو نمي توانيم اخراج از ظلم به نور بدانيم.