1403/05/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 113
جلسه يکصد و سيزدهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب سين و امروز هم چهارم مرداد هزار و چهارصد و سه است به لطف الهي رسيديم به فقره هفدهم از آيت الکرسي که اين فقره است که عبدالله شيطان رجيم يخرج من الموت در نور و مقاله هفدهم هم به تبيين و تفسير اين بخش مرتبط است و در چند معراج يعني در چهار معراج مطالب اين کتاب اين بخش ان شا الله به انجام خواهد رسيد فلسفه اين بخش رو اين طور تفسير مي کنند که وقتي گفتند الله علي الذين آمنو در فقره شونزدهم سخن اين است که اين ولايت چگونه اعمال مي شود ظهور اين ولايت در چيست که اين يخرج من النور در حقيقت نشان از آن است که اگر خداي عالم ولايت انساني رو به عهده گرفت و انساني با بصيرت و بينايي تحت ولايت نقش تعالي قرار گرفت خداي عالم او رو از گمراهي و ضلالت و غايت نجات خواهد داد و او را از ظلمت به نور خواهد رسوند که اين خروج از ظلمت به نور در حقيقت ظهور ولايت حبس بانو تعالي هست و اين مظاهري داره نمونه ها و شواهدي داره که در اين بخش به اون مي پردازن بفرمايند که المار السبع عشر بي معنا قول سبحانه يخرج ول النور خب اين بخش مي خوان توضيح بدن رفيع معارج چند معراج در اين هست که چهار معراج مجموعه مباحثي است که اين بخش رو توضيح مي دهد
در معراج الاول في تحقيق آيه يعني فلسفه اين آيه آيه و حقيقي اين حقيقت اين بخش که يخرج من مات در نور هست چيه هم نظم و مهندسي اين آيات روشن ميشه که اين فقرات اين آيات اين آيه کريمه سيد آيات روشن بشه و هم معناي خروج از ظلمت به نور حقيقتش مشخص مي شود ان ان الله سبحانه و تعالي وک وقتي اين معنا رو ذکر کرد در فقره غرب که محب الذين آمنو ولايت او را به عهده گرفته و محبت و دوستي اون ها رو در نهاد اون ها قرار داده و محبت خودشو در دل اون قرار داده ان محب الذين آمنو و متولي ايمان و معين خب متولي ايمانشون هست و اونا رو کمک مي کنه در چي کمک مي کنه تو قبول هدايت و محکم قلو بهم به کمال العرفان هم در حقيقت هدايت رو در قلب اون ها قرار مي ده و کمکشون مي کنه که اين هدايت رو بپذيرن و هم اينکه در قلوب شون اون معرفت رو عميق به صورت عرفاني و روشن و شهادت گونه مشخص مي کنه تا اين ايمان مستقر بشه و مکمل قلو بهم به کمال العرفان کلمب و با ايمان خب گاهي اوقات ايمان در حد ايقان است شهود است و در حقيقت يک ايمان برتر است ايمان خواص بلکه اخص است خب اين تائيدات الهي و محبت و ولايت حق سبحانه و تعالي نشانگر اين است که اين ايمان در حد اعلي هستش براي ديگران هم به نوع ديگر اين ايمان حالا ايمان براي عده اي شهودي است
ولي براي عده اي علي الغيب هستش ولي ايمان هست و در دل اين ها مستقر ميشه جا پيدا مي کنه و انسان ها هم به اون علاقه مند ميشن ان الله سبحانه لما ذکر ان الدين امن و متولي ايمان معين في قبول هدايا و مکمل غروب بکال العرفان المور ايمان خداي عالم وقتي اين معنا رو در فقره قبل ذکر کرد الان مي خواد بگه اراک انين کيفيت هذا تکميل ولا استکبار و عد انبيا لذا فعل وانفعال خب تکميل از ناحيه حق است استکمال از ناحيه عباد است فعل از ناحيه خداست و انفعال از ناحيه بندگان خدا هستش اينم مي خواد روشن بکنه اراده ان باين کيفيت حظ تکميل و استکمال بالنسبه الي عبد الا و عبد و لم حذف نسبت به مولا و انفعال صد و اشار الي ان کيفيته خب الان داره با اين تصريح مي کنه حالا شعر هم نيست تصريح هستش که يخرج هم من الظلمات الي النور خب اين تصريح به اين اخراج رو در مقام تبيين اون ولايت و محبت ذکر مي کنه فشار الي ان کفه ولايت و محبت و يخرج من الخلق الي نور الهدايه اين ولايتي که داره اعمال ميشه اين تکميل و اين فعلي که اعمال ميشه چگونه هستش به اين است که يخرج من مات به نظرم الخلق الي نور هدايت وقتي اين اخراج حاصل شد طبعا نتيجه اش اين است که حتي اهتدا و آمنو اينا هدايت پيدا مي کنند و ايمان مي آورند خب اينا چيز جالبي است بررسي جالب نيز تحقيق جالبي است که اين چگونه اتفاق مي افته يعني انسان در ظلمات است در تاريکي هاست و خداي عالم او را از اين تاريکي ها درمياره بله ما تاريکي هايي داريم ما ظلام و ظلماتي داريم و تا از اين ظلمت ها به در نياييم هدايت نصيب اون نمي شه و اين خروج از ظلمت اخراج مي خواد تکميل مي خواد
فعل مي خواد عنايت الهي و محبت و ولايت او مي خواد وگرنه انسان نمي تونه بر اساس نظام طبيعي به راحتي از اين مرداب و گرداب نجات پيدا بکن ول استند الانس لفي خسر همه مون پامون تو گله همه مون پند و طبيعت است و تو مرداب اين عالم ماده است و اين ها خروج مون از اين عالم طبيعت و مرداب که فرمود فاقم الي الارض اين نياز به اخراج و نياز به عنايت الهي داره و انک من الناس به حسب اصل طينت و هيولاني اون سرنخ ولم کل جسميت و طبيعت و حيواني خب همه مون پامون تو حس تو خيال توي شهوت و غضب به لحاظ ادراکي تو حس و خيال هست پامون و به لحاظ تحريک هم تو شهوت و غضب هممون همين هستيم ديگه که قواي ابتدايي مون حس و خيال است که ترديدي نيست و قواي ته ريش مون در ابتدا شهوت و غضب است و حيوانيت است که ترديدي نيست خب از اين جا کنده شدن چي کنده شدن از اين مقطع نياز به ولايت و تکميل و فعل دارد که اگر از اون طرف استکمال حاصل بشود و انفعال حاصل بشود اون اهدا هدايت شکل مي گيرد ف انک من الناس و حسب اصل طينت و حول يه سنخ ظلمات که جسميت و طبيعت و حيوانيت اينا به اصطلاح مرحله نازله وجود ما هست و همه ما اين ويژگي ها رو داريم جسميت و طبيعت و حيوانيت داريم که مقتضاي اينا چيه اقتضاي جسميت و طبيعت طبيعت طبيعت و حيوانيت چيه مقتضيات اين ها افعالي است که مقتضيات ها افعال آن که توجه و طرد الب رحمه الله جسميت معالم طبيعت عالم ماده حيوانيت يعني حس و خيال از يک سو شهوت و غضب از سوي ديگر اينا اقتضا مي کند طرد و بعد از رحمت الهي را يعني هدايت نمي خواد تکليف نمي خواد که بخواد به سوي علم و بلندي حرکت بکنه رو نمي خواد مي خواد همين در نشريه طبيعت باشه که افعالي است
مقتضاي اين جسميت و طبيعت و حيوانيت افعالي است که متوجه تردد رحمه الله خاص رحمت خاصي که موجب دخول بهشت است خداي عالم اين هدايت را براي ما آورده است که ما از اين جهنم طبيعت نجات پيدا بکنيم و بهشت و آخرت برسيم اما اينو ميذارن خب حالا پس بنابراين همه مون نياز به کمک داريم نياز به اخراج و تکميل داريم زيرا در ابتداي امر جسميت و طبيعت و حيوانيت يک مانع جدي است افراد در مقابل اين مسئله دو دسته ميشن و ان التفاوت به حسب تفاوت الارواح القلوب في الصفا فطره افراد در مقابل اين وضعيتي که هست يعني خودشون پاشون تو طبيعت است و تو گرداب و مرداب اگر بخوان از اين فضا نجات پيدا بکنن اون فطرت سعيده اقتضا مي کند که اين اخراج را بپذيرند و خارج بشوند و اگر اون فطرت شقيه معاذ الله اقتضا بخواد بکنه اين اخراج و تکميل و اين فعل رو نمي پذيرند و اون استکمال و انفعال رخ نخواهد داد و ان التفاوت به حسب تفاوت الارواح و القلوب في الک صفا ال فطريه اگر روح و قلب کدر باشه شفا و لحاظ فطرت سليم رو نداشته باشند طبعا به سمت اخراج و اون چه که اقتضاي اخراج الهي استم رن همچنان پا در طبيعت دارند و اگر صفاي باطن و فطرت داشته باشند ميم به دنبال اين اخراج و تفاوت و هر شب تفاوت الواح و القلوب ف ال کدورت قلب روح و فسا صفا قلب و روح الف خب وقتي از اين مرحله نجات پيدا کردن يعني از عالم طبيعت و مرداب و گرداب حيوانيت به درآمدند و جستند و خيز برداشتند
اين جا ديگه سبب القاعده و الاعمال ديگه رشدشون رو بالا مي برن اين کسي است که در حقيقت مرحله اول اين فلق اتفاق افتاد و سر از خاک برداشتن شکوفه زد از اين به بعد ديگه آب و هواي بيروني و باغبان بيروني به نجاتشون مياد و براي رشد اون ها اقدام خواهد کرد حسب القاعده الاعمال و يجوز ان قوله تعالي ميشه اين آيه رو بر اين حمل کرد و علمک الا واردها همه مون پامون تو طبيعت است تو جسميت و ماده و تو حيوانيت است همه مون هيچ کسم نيست که جهنم طبيعت و جهنم جسميت رو نداشته باشيم و اين اقتضايي است که کان علي ربک حتما مغزي يا خداي عالم قضايش و حکمش بر اين تعلق گرفت که همه از گرداب و مرداب طبيعت خارج بشن اون کسي که در فضاي برتر از طبيعت است که راه آسان است خروج از طبيعت مشکل است خروج از ماديت و جسميت و حس و خيال و شهوت و غضب مشکل هستش و منکم الا واردها کان علي رغم حتما مغزي علي مستوجب انسان و حسب تضييع طبيعت ماي تضييع تينه الينه جسماني ظلماني طينت جسماني و ظلماني انسان اقتضا مي کند که بالاخره در اين جهنم طبيعت باشد بنابراين و ان منکم الا وارد اين جهنم مراد از وارد جهنم يعني اينکه همه شما در جهنم طبيعت و حيوانيت هستيد بايد نجات پيدا کنيد و يحتمل ان الظلمات او خب اين يک تفسير از که يخرج من الظلمات الي النور پس يک مرحله مراد از ظلمت ظلمت طينت است و عقلانيت است و جسميت است و طبيعت اين يک تفسير که تفسير ابتدايي يه تفسير ديگري مي کنند مي فرمايند که خب انسان ها ضمن اينکه حيثيت هاي جسماني و طبيعي دارند و اين حيثيت جسمانيت و طبيعت و ماهيت اقتضائات داره با قطع نظر از اين يک سلسله حيثيت هاي نفساني خبيثه هم داره که اين حيثيت هاي خبيث نفساني مثل کبر و حسد و ارث و عز و امثال زاده اين ها خودش ظلمات هستن و همه ماها توي چين جهنمي هستيم همه ماها بالطبع تکبر و غرور و منيت و تفرعن رو در دل خودمون داريم و براي اينکه از اين گرداب نفسانيت مذموم نجات پيدا بکنيم نياز به عنايت و ولايت الهي داريم و يحتمل ان اول از ظلمات اون که يخرج علما فعلي النور مرادش اين ظلمات رو تاويل کنيم تعبيرم نيست واقعا ظلمات يه ممات طبيعي و مادي يه وقت نه واقعا نفساني کبر حسد غرور طمع حرص و آز شهوت اينا در حقيقت ظلمات نفساني ان يحتمل علي عالم بالا اوصاف نفساني ال غضب وهم قبل ان عشق سخره ها القلم في ماخ قتل اجله بله شهوت و غضب براي اين آفريده نشدند که انسان در اين فضاي حرص و آز نگه بدارند
بلکه در خدمت قلب و عقل قرار مي گيرند و به جا شهوت و به جا غضب اعمال مي شود و يا ما تو بال اوصاف نفساني و الغزل وهم قبل يا چرخه ها القلب و يسمع را آسم القلب ال ال غضب را في مخل قل عضله و قبلش اخته ماها في طاعه الله علي وجه تعديل و طوسي بله خيلي مهمه که شهوت و غضب در عدل و ميانه ربيع قرار بگيرد نه افراط و تفريط شهوت افراطي ميشه شرح و شهوت تفريطي ميش خمودگي خمود اين عدالت نفساني بر مبناي تعديل و توصيف عقل و قلب مي تواند براي انسان شکل بگيرد به دست تخته معافيت الله علي وجه تعديل و توسط يعني عقل نمياد شهوت و غضب رو تعطيل بکنه بلکه شهوت و غضب رو در حد ميانه و تعديل و عادلانه قرار مي ده فن وجود ها لا علي وجه مذکور ظلمت و علي نفسه اگر بخواد به نحو شرح يا خمودگي باشه يا عرض کنم که مثل جوان و يا تهور باشه که در بحث شجاعت و ميانه روي در اون وصف هست خب اين ميانه روي که در نزد حکما وجود داره براي همينه و اينکه فن وجود ها لا علي وجه مذکور بر مبناي تعديل و توصيف قلب و عقل نباشد ظلمت و وال علي نفس العادلي خب اگه اين طور شد توجه و ا استحقاق لعاب فلج و النار و الموت و المان النعيم الابرار اگر بخواهد اين اوصاف بر اساس عدم تعديل و توصيف باشه موجب مي شود براي نفوذ که عذاب معاذ الله استحقاق پيدا بکنند و براي جيم النار و همچنين موت و حرمان از نعيم ابرار پس اون چيزي که جهنم ايجاد مي کنه و حرمان از نعيم امرار ايجاد مي کنه عبارت است از شهوت و غضب غير کنترل شده افراطي يا تفريطي اينا در حقيقت موجب در جهنم قرار دادن يا ادامه در در جهنم ماندن هست کم يدالله عليه قوله تعالي من کانت في جعل لهن را کي ميت است اوني که شهوت و غضب براش غالب است اوني که افراط و تفريط براش غالب است
اين ميت است اما اگر بر اساس تعديل و توصيف عقل شهوت و غضب معدل واقع شد و کنترل شد اين در حقيقت نوري است که از طرف خداي عالم براي او قرار داده شده است بنابراين فدک تعالي اخراجه اين دسته از افراد اين نفوذ را در چنين وقتي به اصابت رشت نور وقتي ترشحات نور نور الهي بر اين ها اصابت مي کند در حقيقت اين ها از اون همگي در ميان از حالت افراط و تفريط در ميان و به حالت تعديل مي رسن فصله تعالي اخراجم زال کليم به اصابت رشت نور ذلک اليوم انديشي يعني اون وقتي که عقل و قلب ظهور پيدا کرد و قوم و روشنايي عقل و قلب شد و اعصاب و ترشح شد و نکال ذکر في الحديث الم مشهور منظورم چين که در روايت هست که منظورم تينه اليوم فام تا اينکه اينا اهتدا پيدا بکنن در يوم و روشنايي عقل و ايمان بياورند ولو نامم اگر بنا باشه که اخراج الهي نباش محبت و ولايت الهي نباش نسبت به اين دسته از نفوذ و تنوير الهي نسبت به غروب اين ها و مزيد لعن نسبت به اين ها و ولايت و توليت الهي نسبت به اين دسته از افراد و اين نفوذ نباشه به نصرت و مونت ول اخراجم الي النور فلا منو که تنوير و اين مزيد عنايت اين توليت اين نذر همه اينا تفضلي است از ناحيه حق و رحمتي است نسبت به موم وگرنه اگر نبود نما آمنو و کام کافرين اين رحمت نبود اين و لولا اين جوري خونده ميشه و لولا محبتم و تن رحل بهم وزيدن لما آمنا و کان من الکافرين معاذ الله اين هم شاهد قرآني که فرمود تعالي لا فضل الله عليک رحمت لکنت من الخاسرين و البته من زائر من الآيات عدالت علي مزيد فضل الله الصالحين بنابراين ما بايد بپذيريم که حق سبحانه و تعالي اين ولايت و اعمال مي کنه اين توليت رو اعمال مي کنه اين تکميل اين فعل رو عطا مي کنه و اگر معاذالله بخوايم اين تفضل و اين عنايت الهي رو منکر بشيم و ناديده بگيريم
معلومه که خب در حقيقت اين حقيقت روشن و نوراني رو نديديم جناب در پايان مي فرمايند که اون کساني که روشناي تفضل الهي رو و تنوير الهي رو و مزيد عنايت رو نبينن و اين تصريحات الهي مثل همين الله علي الذين آمنو يجعل له النور اين دسته از آيات فراواني که در اين رابطه هم فراوان هست کما اينکه اگر کسي اين ها رو نبينه خيلي بايستي به اصطلاح ديده محدود و سخيفي داشته باشه عقل ناقصي داشته باشه و اين تفضل و عنايت الهي رو نبينه تما اشد سخافت عقل من ان کر مزيد محبت الله و عنايت المحجوب المغرب الانبيا و المسلمين و العبد الوين و خب اين رو در حقيقت چون بعضي ها اين گونه فکر مي کنند که حق سبحانه و تعالي نسبت به همه و همه در همه مراحل يکسان است خورشيد اين يکساني را دارد بله باران اين يکساني رو داره اما حق سبحانه تعالي دو تا لطف و عنايت دو تا ولايت و توليت دو تا رحمت داره اگر اون ولايت اولي رو پذيرفتن اون محبت و هدايت اولي رو پذيرفتن محبت مضاعف مياد اين محبت مضاعف هم از لوازم وجودي حدس و تعالي انسان مهتدي و هدايت شده رو که رها نمي کنه که بله با زحمت و با تلاش اين از خاک سر بر زد شکوفه زد اين رستن آغاز کرد و از دل اين همه خروارها خاک خودشو بيرون آورد خب از اين به بعد اگر عنايت الهي نباشه اگر مزيد توفيق نباشه مزيد محبت نباشه اين ره به جايي نمي بره و به کمال خودش نميسه عده اي اين رحمت مضاعف رو بخوان انکار بکنن جناب بفرمايند که اين جاي انکار نداره بلکه حقيقتش بسيار امر روشني است آيا حق سبحانه و تعالي عنايتش را نسبت به رسول الله از يک سو و در مقابل شياطين و کفر يکسان داره به همون ها و يکسان محبت مي کنه اون گونه که به پيامبر محبت کرده قطعا اين طور نيست بر ولايت عامه رحمت عامه هدايت عامه براي همه يکسان است
اما اگر عده اي پذيرفتند و راه افتادن اون ها را خداي عالم با مزيد توفيقات جلو مي برد تماشا فتح چقدر شديد است سفت د مگي عقل کساني که من عنک و من عنکم وزيدم الله و عنايت المحجوب المبين کسي که منکر است اين محبت اضافه رو محبت زيادتي به عنايت زيادتي رو نسبت به کيا نسبت به محبوب و مقربين از انبيا و مرسلين و همچنين ابدال ابدال يعني کساني که در نظام هستي و جوامع انساني بدن يکي ديگه ميان يکي مياد ميره بدل اون قرار مي گيره که بتونن به نوعي در اعمال ولايت الهي موسر باشد فما اشد سخافت عقل من انکر و عقل من که ان توفيق و الهدايه الم منقلي تعالي مساوي النسب الي افضل خلق الله و علي که خاتم المسلمين عليه افضل صلوات المسلمين و عزل خلقه و اذ شيطان العين بدون تفاوت ذوات في ابتدا فطر حسب صفا خب اون کساني که فکر مي کنند که حق سبحانه و تعالي نسبتش در زيادتي و فزوني محبت يکسان است خب اينا خيلي اشتباه مي کنند براي اينکه آيا خداي عالم محبوب ترين خلاق خودش خاتم الانبيا را مثل عزل خلاقش مثل شياطين لعين مي داند خب قطعا اين طور نيست کسي که چنين فکر بکند اين در نهايت سخاوت عقل است فرمايد که و ان توفيق و الهدايه تعالي مساويه النسب الي افضل خلق الله وهب خلق الي الله که خاتم المسلمين عليه افضل صلوات المثل و عزل خلقه و اب لک شيطان الله يعني خداي عالم بخواد پيغمبر را با شيطان معاذ الله يکسان ببيند در ابتدا از ولايت و هدايت عامه و رحمت عامه بله همه يکسان استفاده مي کنند اما اگر يکي شيطان شد و يکي پيامبر شد که ديگه در اين سطح يکسان نيستن ديگه بدون تفاوت ذوات ان ابتدا فطره و حسب صفا جوهر القلب و ظلمتي و صفايي و کدورت ياد بگيره که اينا يکسان هستند و صفا کدورت صفا و کدورت يکسان هستش اين گونه نيست بلکه به اقتضاي تفاوتي که در نهاد اون ها هست صبحانه تعالي تفاوت رحمت را اعمال مي کند الظن هما من مظاهر قهر تعالي و رافتي و آثار مقطعي و رحمت که يک عده مظاهر به اصطلاح لطف و مهر او هست و عده اي هم مظهر قهر و نقد او هستم سبحانه و تعالي مظاهري دارد که اين هم بر اساس همان جواب اهل معرفت است که الذي الظن حما يعني اين دو طايفه برخي مظهر قهر خدا هستند و برخي مظهر را خدا برخي در آثار غضب و سخط الهي در حقيقت نشان هستند و بعضي هم در آثار رحمت الهي بنابراين اين ها يکسان نيستن يکدست نيستند و حق سبحانه و تعالي بر اساس زيادتي زيادتي کفر يک جور اعمال نظر مي کند و زيادتي ايمان و توفيق هم به گونه ديگر اعمال نظر مي کند.