درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/04/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 110

 

جلسه يکصد و دهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب سي ام خرداد هزار و چهارصد و سه و در منطقه هفت تن لاريجان همون طوري که از مباحث گذشته بيان روشن شد جناب سين اين آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست رو به بيست فقره تقسيم کردن و براي هر فقره يه مقاله اي اختصاص دادن که اون مقاله هم داراي بخش هاي متعددي هست در مجمع در جهت تفسير و تبيين اون فقره اکنون رسيديم به فقره شريفه الله علي الذين آمنو بعد از اينکه انسان ها به دو دسته تقسيم شدن منک رو به طاغوت يک بخش و دسته ديگر يا بخش ديگر از همه انسان ها فلان به طاغوت و بعد و ي من بالله اين يوم بالله در حقيقت هم ايمان به الله تفسير شد و هم کفر به طاغوت تبيين شد اکنون در ارتباط با کساني که معاذ الله کفر ورزيدند و ايمان به خداي عالم نياوردن چه کساني ولي يا اولياي اون ها هستن و اون دسته از افرادي که کفر به طاغوت ورزيدند و ايمان به حقش پان تعالي آوردن چه کسي ولي اون ها و اولياي اون ها هستش اين الله ولي الذين آمنو نسبتش با فقره قبل و بخش قبل اين هستش که اگر کسي کفر به طاغوت بورزد و ايمان به خدا بياورد اين تحت ولايت الهي قرار گرفته است

در اين رابطه يک پرسش و سوال اساسي مطرح شده است که آيا اين مال به حبس و پانا و تعالي و کفر به طاغوت فرع بر ولايت الهي است يعني اول خداي عالم ولايت اون ها رو پذيرفته و بر اساس ولايت ايمان به الله و کفر به طاغوت آمده يا نه چون اين ها کفر به طاغوت ورزيدند و ايمان به خداي عالم آوردن در حقيقت خداي عالم ولايت اون ها رو پذيرفته و شده الله ولي الذين آمنوا که اين هر دو جاي بحث و بررسي داره و بعض شبهه دور رو به همراه داره و اين تردد بالاخره بايد تکليفش مشخص بشه اگر قضيه اين باشد که خداي عالم اول ولايت اين ها رو پذيرفته و اين ها در سايه ولايت الهي کفر به طاغوت ورزيدند و ايمان به خدا آوردند خب اين با يک اصل ثابت مسلم قداست و نظافت حق سبحانه و تعالي از تکثر و تغير و تفنن در حقيقت با اون اصل سازگار نيست چون خداي عالم نسبتش و اضافه اش نسبت به همه موجودات و همه انسان ها يکسان است اگر بگيم خداي عالم يک عده اي رو انتخاب کرده و بر اساس اون انتخاب ولايتش رو پذيرفته و اون ها بر اساس ولايت الهي هم در حقيقت ايمان به حق و کفر به طاغوت داشتن خب اون با قاعده کلي نزاهت حق ات را از تکثر و تغير و تفنن و اينکه حق اونا نسبت به ماس يکسان هست نميسه و اگر هم بگيم که نه اين ولايت فرع بر ايمان است نه اينکه ايمان فرع بر ولايت باشد اون وقت سخن هستش که ايمان آوردن اين ها بدون ولايت الهي پناه تعالي که امکان نداره اگر بنا باشه که بدون ولايت الهي اين ها ايمان بيارن و يک دسته ديگر ايمان نياورند جاي سوال و شبهه ديگري مطرح هستش اين سوال و پرسش و شبهه رو در فصل قبل يعني الثالث مطرح فرمودند و جواب هايي که در حقيقت معتزله بيان کردند و بيان فرمودند که اشاعره با اين شبهه همراهان همدل و اصلا شبهه نمي دانند اتفاق دليل بر مرام و مسلک خودشون رو همين دسته از آيات قرار ميد که خداي عالم يه عده رو انتخاب مي کنه به اون ها ايمان و توفيق کفر به طاغوت مي ده و يک عده اي رو هم در حقيقت در فضاي مغز کفر و اين ها باقي مي گذاره يا به هر حال ايمان و عنايت ايمان رو به اون نخواهد داشت اين همدلي و همفکري اشاعره نسبت به اين مسئله باعث شده است که حتي اين دسته از آيات را شاهد به اصطلاح مسلک و مرام خود بدونن و در حقيقت در اين رابطه اين دسته از آيات را به رخ مبتذل بکشند معتزله هم بر اساس مسلکي که دارن آمدن

جواب هايي دارن که در اين جواب ها در جلسات قبل و در لايحه سوم به طور دوست مطرح شد مرحوم زنده ضمن اين رفت و آمد هاي ذهني و گفتگوهايي که بين اين نحله ها و به حساب اين پرسش و جواب و همچنين شبهه و پاسخ بيان شد معلوم هست که خيلي اين مسلک رو نپذيرفتن و اکنون تحقيق مسئله رو در فضاي حکمت و همچنين فضاي عرفان بيان مي کنند در دو بخش مي فرمايند که تخلص اصل اشکال از طريق تل حکما و صوفيه بر اساس مسلک و روشي که حکما انتخاب کرده اند ما اين شبهه رو چه جوري جواب بديم و همچنين بر اساس روش و مکتبي که صوفيه و عرفا انتخاب کردن جواب اين شبهه رو بايد چگونه داد اما بر طريق حکما فرمايند که يه شبهه ديگري که اصلي تر هست در اين رابطه مطرح بود و اون شبهه رو اگر ما جواب بديم به تبش پاسخ اين شبهه هم در مياد با اون شبهه در ارتباط با اصل صور نوعيه براي اجسام هست اجسام در يک جهت همه ايشون با هم مشترک و اون جوهر جسميت است چون جسم يکي از انواع جواهر از جواهر عبارت از عقل و نفس و ماده و صورت و جسم يکي از جواهر جسم است که مرکب است از ماده و صورت جسم يعني يک جوهري که قابل ابعاد ثلاث است و اين حقيقت در تمام اجسام مشترک است هر چيزي که در حقيقت عنوان جو حريت جسم بر او اطلاق بشود اين ويژگي رو دارد يعني جوهر عابر ابعاد ثلاثه بنابراين همه اجسام در اين امر مشترک اما مختصات اين ها در چيه اگر در جسميت مشترک پس پاي يک امر ديگري باشد که اون مختصات و تعيين کند اون مختص در حقيقت عبارت است از صورت نوعيه سوال اين جا مطرح مي شود يا شبه اين ج به اصطلاح سرباز سر ميز و اوني هستش که خب اگر همه اجسام در به اصطلاح جو حيثيت واحدي دارن پس چطور اجسام مختلف مي شوند و تنوع و تکثر پيدا مي کنن يکي ميشه جماد يکي ميشه نباتي يکي ميشه حيوان يکي ميشه انسان يا در جمادات مث سنگ زغال سنگ طلا و مس و امثال زاده يا سنگ به هر حال متفاوتي مثل خارا و امثال در حوزه نباتات هم همين طور هستش چطور برخي از نباتات قدشون بلند از رشدشون هميشگي است و بعضي ها کمتر بعضيا محصول دارن بعضي محصول ندارند و همين تفاوت ها اينا مي فرمايند که جوابي که به اين پرسش ميد ميد که درسته که در جسميت مشترک اما صورت نوعيه اين اجسام متفاوت است که منشا اختلاف آثار هستند و آثار مختلف مبتني بر صورت نوعيه هستش و براي اثبات صورت نوعيه از اين اختلاف آثار استفاده مي کنند چون آثار موجودات مختلف هست بنابراين انواع مختلفي براي اون ها وجود داره اين پرسش رو با اين جواب ميد که اختلاف صورت نوعيه به جهت همين اختلاف آثار است چون اختلاف آثار وجود دارد اين اثبات مي کند صورت نوعيه را در حقيقت بياني را که براي اثبات صورت نوعيه دارند اين است که اختلاف آثار نشان مي دهد که چون در جسميت که همه مشترک از هيچ کدوم در مشترک در جسميت جاي اختصاصي ندارند تنها جاي اختصاصي که هست مي مونه همون صورت نوعيه اما آيا اين جواب کافي هست يا نه و انشا در بخش بعدي ملاحظه مي فرماييد الله في تخلص اصل اصل اشکال الي طريق الحکما و صوفيه رهايي از اصل اشکال بر دو مشرب و دو طريق طريق اهل حکمت و طريق اهل معرفت اما الي طريق الحکما خب مصر ما يقولون في دفع اشکال وارده علي الحکما يه اشکالي بر حکما وارد است که حالا وارد است يعني بدون پاسخ هست بلکه عده اي اين اشکال را بر حکما داشتند

البته پاسخي از جناب حکم در مقابل براي اون ها بوده است خمس ما يقولون في دفع اشکال وارده الحکما في اثبات صور نوعيه السلام طبيعت مي گن که خب با اينکه همه اجسام در جوهر جسميت مشترک هستن اون چيزي که باعث تنوع و کثرت و اختلاف مي شود عبارت است از اينکه اينا هر کدام صورت نوعي خاصيت خود را دارند که صورت نوعيه بر صورت جسمي سوار مي شود اين جوري جواب دادن و نهم لما اسب تلکس في السلام به واسطه سقوط آثار و لوازم مختلف فيها و قال و اينا گفتن که چون اثبات کردند که سرعت نوعي ما داريم غير از صورت جسمي و اين صورت نوعيه در صورت جسمي در حقيقت انطباق دارد اين دليلي بر که صورت نوعي مختلف به واسطه سقط آثار و لوازم مختلف همه اين ها در اون جوهر جسميت مشترک وقتي مشترک بودن طبعا آثار هم آثار مشترک است اما اگر اين آثار مختلف شدند و لوازم مختلف شده اند اين نشان آن است که يک جوهر ديگري بايد نقش آفرين باشد و اون جوهر عبارت است از صورت نوعيه و انما اسکو في السلام بواسطه سقوط ال آثار و لوازم مختلف فيه در اين اجسام طبيعي اين جوري گفتن حکم اين گونه جواب دادن به اموال و جسميت امر الواحد في الجمع بسيار خوب يک جوهر قابل ابعاد ثلاثه در همه اجسام وجود دارد فرج في بعض السلام منبع اتان وفي بعض آخر سمبه القري طالب ب بخش فلوجه بله بقول جسميت الواحد في الجمع بر صورت جوهري جسمي مشترک است فلم في بعض اجسام سوره منبه في بعض آخر سوره الم اخري يلم فطرت ببعض ال آثار لبعض منها الحراره النار و ترتب بعض آخر لبعض آخر کبود لما ترجيح من غير مرجع خب اگر بنا باشه که تنها محور اجسام همون صورت جسمي باشه مستلزم ترجيح بلامرجح مياد چرا اين جسم گرم باشه و اون جسم سرد چرا اون جسم ثقيل باشه و اون جسم سبک باشه و همسر زره مي گن چون غير از صورت جسمي يک صورت ديگري به نام صورت نوعي جوهري وجود دارد اختلاف آثار به اون صورت نوعيه منسوب هستش به اموال و جسميت امر الواحد في الجمع فلج بعضي اجسام سوره مربع و في بعض آخر الاسلام سمنو الخ لازمه اش اين است که اگر هر دوي اين ها در صورت جسمي مشترک باشند و هيچ عامل ديگه وجود نداشته باشه يل صنفي ترتب اثر آثار بعض منها کله في النار و بعض آخر لب آخر کتم ترجيح من غير موجه اگر ما بدون هيچ جهتي که فقط صورت جسمي در اين ها مشترک هست بپذيريم که يکي به اضطراب رطوبت دارد و ديگري حرارت اين بدون شک ترجيح بلامرجح است اما اگه گفتيم که نه اين صورت جسمي به علاوه صورت نوعي نار است يا اون صورت جسمي به علاوه صورت نوعيه ما هستش اين اختلاف کام توجيه پذير هستش و ترجيح به مرجع هم پيش نمياد خب اين عشق جوابي است که حکما در مقام دفع اشکالي که وارد است بر حکم در بحث اثبات صورت نوعيه براي اجسام طبيعي اما اين جواب تا يه حدي قانع کننده شايد باشه اما در نهايت قانع کننده نيست چرا چون قول علي الحکما که عين وارد عليکم عند اثبات ترک ايز شما آمار گفتيد

که خب صورت جسمي در همه مشترک است بسيار بعد اومد گفتيد که اختلاف آثار منشا صورت نوعي است ولي ما بحث مي بريم رو خودش نوعي که اين اختلاف آثاري که در به اصطلاح به عنوان کمالات وجودي اين صور براي اون ها هست منشا وجوديش کجاست و اين اختلاف ما از کجا بايد پيدا بکنيم که يکي صورت جسمي صورت نوعي نار رو مي گيره يه ساعت جسمي ساعت نه ما رو مي گيره عذاب و عليکم اثبات تلکس ايز و اينکه فن اختصاص جسميت نار به صورت الخاص به صورت خاص دون غيرها و اختصاص و جسميت غير ن به غير تکثر تک جسمي الما به صورتم مستا جميع جسمي الم مطلق مشترک من ماجه ترجيح ترجيح غيرموجه اين اشکال به نوع ديگري عود مي کند اشکال اشکال چرا چون خيلي خوب اومديد اين اختلاف آثار را با اختلاف سو نوعي حل کرده ما بحث رو مي بريم خود اختلاف سوار نوعيه که اين اختلاف از کجا آمده منشا پيدايش اين صورت نوعيه ها کجا هستش شما بفرماييد که يک صورت نوعي خاصي اختصاص مي کند پيدا مي کند به جسميت نار يک صورت نوعي خاصي اختصاص پيدا مي کند به احساسات جسمي ما خب اين اختلاف صورت ها رو ما الان ريشه يابي مي کنيم ببينيم که چي هستش و عليهم کذب و عليکم اثبات تلکس ايز چرا براي آنکه ف ان اختصاص جسميت نار به صورت الخاص دون غيرها اگر آمديد گفتيد که صورت جسمي نار يه صورت نو خاص مي گيره و همچنين اختصاص پيدا مي کند به جسميت به اصطلاح غير نهاد ما اختصاص مي کنه به صورت جسمي ما يه صورت ديگه که از به صورت نو ما استفاده مي کنيم نام ببريم خب اين هم باز جاي سوال هست که چطور صورت جسمي که مشترک بين نار و ماه هست يک صورت نوعي مياد بله ما هستش يا نار هستش اما به چه جهتي اون صورت جسمي نار رو گرفته اين جسمي ما رو گرفته اين هم به نوعي به ترجيح غير مرجع برمي گردد و ترجيح مرجع محال هستش وضو الجمل جسمي الم مطلق ال مشترک ما يجب ترجيح همين غير مرجع يعني اختصاص صورت ناريه به جسمي اعتنا و اختصاص صورت مايه به جسميت ماهه مي شود وجه و ترجيح من غير مرجع اما اين حکم باز از اين اشکال هم به يک نوعي جواب دادند گفتند که اج و ان ذلک بعد ما احکم و بيان تحقق ها و جوهري ها به وجوه آخر اختلافت ترک است و مستندات خب اينا ميان ريشه يابي مي کنن که آيا ريشه اين اختلاف در چي هستش

آيا در علت قابليت يا در علت فاعلي اگر علت قابل نيست چه بخش هايي دخيل که علت غافل رو نسبت به اين مسئله مهيا بکنند تا صورت نوعيه را بپذيرند يا اگر اختلاف به اصطلاح صورت اين آثار را به صور نوعيه اي اختصاص بديم که در مراحل مختلفي از عالم هستي در قدر هست در قضا هست در مقام ثابت هست و مظاهر آن که در حقيقت بر اساس اون دستگاه ها و اون مراحل و مراتب مختلفي که در نظام هسته اي وجود دارد اين اختلاف در صورت نوعي پديد مي ايد لکن اج ان ذلک بما احکم بيان تحقق ها و جوهري ها به وجوه نخري چي گفتن گفتم منشا اين اختلافي که در صور نوعيه هست عبارت است از اختلاف و تلکس بر مستند يک اما اختلاف استعداد سابقه کما في عنصري يه مقدار بخش ها به علت قابلي بر مي گرده چون عنصر يا به اصطلاح حيثيت هاي مختلفي دارند و در حقيقت به اصطلاح زمينه هاي هر کدام مسائل به اصطلاح زيست محيطي ژنتيکي اين گونه از مسائل هم دخل نيستند و به هر حال علت قابلي چون تنوعي و تکثري در اين رابطه دارد منشا آن مي شود که صورت هاي مختلف نوعي اي براي اين شخص حاصل بشود يا براي آن شي و جسم حاصل بشود لکن اج و انذار به احکم و بيان تحقق موقع ها و جوهري ها بعد از اينکه گفتن صورت نوعيه و جوهري به صورت نوعي هست و تحقيق آمده به وجوه اخرا جواب دادن که اين وجوه اخ رو مي تونيم در حقيقت بر اساس اين شمارش کرديم شش پشه اختلاف ذکر کنيم يکم که بيان شده اختلاف استعداد سابق کما في ال عنصري عناصر هر کدام عنصر ما عنصر هوا عنصر خاک عنصر آتش عنصر مثل منيزيم منگنز و ديگر عناصري که در طبيعت وجود دارد دارند

هر کدام با ترکيبي که مي شوند براي به اصطلاح اون محصول نهايي اختلاف ايجاد مي کند اختلاف دلکو مستند از انما الي اختلاف استعداد سابقه که ما عنصري ياد به هر حال يک عن عنصري داريم به نام عنصر ما عنصري داريم به نام عنصر هوا و اين به اصطلاح عناصر مختلف منشا اختلاف در صورت مي شود يک اختلاف مواد کما في ال فلکي در فلکي موادشون متفاوت است با مواد عنصري و همين اختلاف مواد منشن مي شود تا در حقيقت خود منشا مي شود تا اختلافات در صور نوعيه حاصل بشم کما في ال فلکي يا در افلاک اختلافي که ما مي بينيم به خاطر مواد است که اختلاف موادي است که در فلکي وجود دارد اين دو سه يا منشا اختلاف است نوحه اختلاف الجهاد و حيثيات الحاصل في الباب الفعاليت فعال الاهلي خب هيچ ترديدي نيست که اون عقل فعال است که اين ص رو در حقيقت عطا مي کند اما منش و مبادي که براي در حقيقت عقل فعال حاصل مي شود اينا يکسان نيست و اين تفاوت ها و اين جهاد و حيثيت هاي حاصله از اون ها به نوبه خود نقش آفرين است در اختلاف صور مثل من عقل اخير کما الم مشايي که او خيلي نقشه تمام دارد کما الم مشايي اين اختلاف منشا اختلاف سوم اما منشا اختلاف چهارم اختلاف ذوات تلک الباد عقليه کانون القرين به کثرت العقول الطيف طبيعت الارضي علي حسب تکثر الب جسماني مي فرمايند که يکي ديگر از اموري که مي تواند منشا اين اختلاف صور نوعيه باشد در حقيقت مشکل افلاطون يا ارباب انواع يا موجودات عقلاني و فرد عقلاني است که بر اساس اين تفاوت هايي که در افراد عقلي اين جواهر پديد مي ايد اون ها به عنوان رب النوع يا اصول افلاطوني عمل مي کنند و در موجودات پايين اون اختلافات ديده مي شود اختلاف و ذوات الواط فکر مباد عقليه کابين القائل به کثرت العقول الطيف الطبع طبقه الارض که همين عقول متعه در طبقه عرضي بحث در حقيقت منشا اختلاف را مي تواند تامين بکند که رواق و اشراق اين نظر رو تمايل دارن که مشکل افلاطوني اصلاح تصحيح مي کنن و ارباب انواع رو مي پذيرند برخلاف مشايي اختلاف ذوات تلک الباد العقلي کين القائل به کثرت العقول الطيف طب الارضي اليسر انواع جسم اما ريشه چهارم و مبدا چهارم اختلاف را مي توانيم اختلاف استوار العلميه الواقع في عالم القضا و القدر ديگر منشا که مي تواند دخيل باشد در تکثر و تنوع صور نوعيه اختلاف صور علميه هستند

اون ها چون سو علميه شون متفاوت هست و اون عنايت هم به همين صورت علمي حاصل مي شود بنابراين اين صور مختلف مي شوند و اختلاف اختلاف صور حل علمي الواقع عطفي عالم قضا الهي القدر رباني الوجود في المعالم عقلاني ف ف الحفظ نفساني علي الوجه المقدس الغير به خلاف صور جزيه الو في القدر الطبع خب اين ها يعني در حقيقت اختلاف صوري که ما در انواع موجودات مي بينيم اين ريشه در به اصطلاح نشئه علمي حضرت حق سبحانه تعالي دارد و اين اختلاف صور هم به اختلاف قضاي الهي برمي گردد و هم مي تواند در يک نشئه اي به اختلاف قدر الهي باشد فق اعلي عقلاني عفن محفوظ بله اختلاف بله اين اختلاف صور علميه واقع است در عالم قضاي الهي و همچنين در عالم قدر رباني که موجود است در قلم اعلي عقلاني يا در لوح محفوظ نفساني علي الوجه المقدس تغير خب بايد دو تا جهت رو کام رعايت کنيم اين است که وقتي يه موجودي وارد عالم قدس مي شود از هر حيثيت هايي که به اصطلاح به عالم عالم قدس احيان آسيب ميز بايد دوري بکنيم جزئيات يا تغيير و امثال لذا ايشون مي فرمايد که با توجه به اين مسئله نگاه کنيم ببينيم که آيا چه اتفاقي خواهد افتاد بله و مقدس به خلاف جزئي الو في القدر انتفاعي از سوي تغير ها بالقوه التغيير ها با محو و اثبات خب در قضا ديگه اقدام شده است تحکيم شده است يا براي تغيير اين ها نيست اما در مقام قدر که لوح محو و اثبات در مقابل لوح محفوظ ها به اين بخش مرتبط است اون ها در حقيقت مي توانند تغييراتي رو در سطح خودشون داشته باشن و تنوع باشه به خلاف جزئيات رفاقت في القدر انطباق قدر انطباق يعني موجودي که ريز شده کوچيک شده جزئي شده و منطبق در حيات انتفاعي خودش هستش الو فقد الطب سير تغير هابل محو و اثبات خب اما در حقيقت ريشه پنجم اختلاف را مي توان اختلاف صبر رباني الموسوي المسمي بالن الهي خوب در حقيقت منشا اختلاف صور را بايستي در صور رباني جستجو کرد که خودم رباني به اصطلاح خود همين صور رباني که مسمي هستند به عنايت الهي ريشه همين اختلاف هستند

آويخت رباني سمات با عنايت الهي من جز قوم علم الله تعالي بساط العلوم تفصيلي علوم در حقيقت عنايت وقتي عنايت الهي به چيزي تعلق مي گيره اون عنايت همراه با علم تفصيلي است و اين علم تفصيلي وقتي به جز و جز درآمد در فضاي علم به اصطلاح در فضاي اين جزئيات در حقيقت اين ها شکل پيدا مي کنند و تنوع و کثرت پيدا مي کنند اختلاف صور رباني المسمي به عنايت الهي در نزد کسي که جز قيام علم الله تعالي ذات اگر علوم تفسيري يعني بخواد بگن که اين قائلين او علم تفصيلي حبس درحالي در صبح ربوبي لحاظ مي کنم و اون جا هيچ تغييري و حرکتي وجود ندارد طبعا به اصطلاح وقتي به عالم قدر آمد اون جا تغيير پيدا مي کند و اختلاف صور رباني المسمي و انه الهيه عند من جز قيام علم الله تعالي ذاتم تفسير خب در حقيقت مي خوان يه شاهد ديگري هم ذکر کنن که اين شاهد مي تواند در اين راستا کمک ذهني بکنه مي گن که عده اي در مقام انحلال اين اشکال و ايراد سوال ازت اختصاص موم ولايت الله تعالي و اکرام و لفظ اختصاص به ک اومدن يه جوابي دادن سوال اينه که چرا حق تعالي اختصاص به مومنيني و ولايت اون ها رو پذيرفته ولي اختصاص بخش به اصطلاح کفار و مشرکين و مظاهر آن ندارد اين اختصاص هر که فرمود الله ولي الذين آمنوا اين خيلي در حقيقت مي تواند راه گشا باشد از اين جهت که خداي عالم ولايت اين ها رو پذيرفته از اون جهت پذيرفته که بر اساس که حق سبحانه و تعالي اشيا عالم است يک و از جايگاه علم عنايت و اشيا هم دارد و اين حقايق پديد مي آيد فکز الکي و قال في الحلال اذ اشکال ايراد سوال علمت اختصاص موم به ولايت الله تعالي اين اکرام وصال که اينا حقيقت با هم هست چگونه مي شود اون اشکال رو منحل کرد و اين سوال که چرا در حقيقت حب سبحان تعالي اختصاص داره به ولايتش اختصاص داره به موم مي تونيم اين سوال اين پرسش به اين صورت داشته باشيم چرا خداي عالم ولايتش رو اختصاص داره به موم ولي کفار از جايگاه ولايت الهي برخوردار نيستند

بلکه معذب به عذاب الهي و مقت الهي اند و ايراد سالن ميت اختصاص الم منن به ولايت الله تعالي و اکرام و الفضل و از سوي ديگر هم اختصاص الطاف به مقطعي به مقطع اين ولي الله به مقطعي الموت ولک من حواله هذا تخلف بينهم في الهدي و جلال و سعادت وو وو و القاب بعد ايمان و کفر الي سابقه مقدماتش متدي مقتضي و کذا الين الي امراض الهي خب يک نظم علمي و علمي رو حکما در کار نظام هستي کام مشاهده مي کنم همچنان که ما در مقام اثبات نتيجه را فرع بر دو مقدمه داريم و مقدمه با هم يک نوع رابطه درستي دارند که مي توانند چنين نتيجه اي رو بدهند در حقيقت جواب اين مسئله رو دارن به اين صورت مي گن که و منتظر تخلف و فلو و همچنين بين سعادت وال و همچنين بين صواب و رقابت بله بين شباب و ايمان خب اينا حواله ميد اين تخلف را الي امور سابقه موجب و مقدمات متد مقتضيات مقتضيات به هر حال ريشه رو در حوزه علت فاعلي مي بينن علت فاعلي هم داراي مراتبي است از ذات الهي گرفته که عنايت تفصيلي و به اصطلاح گسترده خانواده حالا به موجودات اين فضا رو مي ده تا اين ها در سايه اون فضاي متنوع به تنوع خودشون بپردازن و سعادت و الو و ثواب و الايمان و الف الي السابق موجبه و مقدمات مقتضي و کذا الين الي امراض تا که همچنان از فضاي قدر حرکت مي کنند فضاي اجل و قدر حرکت مي کنند مي رسند به فضاي الهي که در اون جا عنايت است و پشتيباني وجود دارد خب اين سنت نظم علمي و علي و نظم وجودي اين يک امر پذيرفته است وذي سنه الله التي لا تبديل سنت بک حکمت التي لا مزيد عليه حق تعالي يک حکمتي را در ايجاد قرار داده ک موجود ضعيف موجود قوي تکيه مي کنه و قوي به اغوا و همين طور تا مراحل عاليه که نهايت منتهي به ذات الهي مي شود بله و سنه الله لا تبديل لها و حکمت الي مزيد عليها که ما با بيان اين سنت الهي و حکمت الهي پاسخ خودمون رو از اين سوال و پرسش ادا کنيم و هذه سنه الله التي لا تقدير لها و حکمت حتي لي مزيد عليها ولا فطريه الشعب و اسباب الثبات الي ان الي قدرتي و ارادتي وجود بهش بده در حقيقت اين نظم علمي بايد کام حفظ بشه که اشيا به علل و اسباب مرتبط و اسباب هم به مصوبات برتر تا مي رسه به قدرت و اراده و جول و حکمت الهي که اون موجب اين تشکيلات عظيم و نظم علي و علمي آخر هستش حکمت هلموت و دل عيسي کل ش الي خرابه و الي کمال که ياس و در حقيقت اگر تنوعي رو مشاهده مي کنيم

اين تنوع با خودش جهات متعددي از جمله جهات علت قابلي رو هم دارد که اين ها باعث اين تنوع شوند الان ابن الي قدرتي به ارادتي وجودي به حکمتي که اين انسان کل شين الي خرابه و کمال و حافظ و در حقيقت هم ايجاد مي کنن هم نظم ميد و هم انضباط به اصطلاح حفظ مي کنن ولي نگهداري مي کنن الحافظ فلين اشيا کل شيان و نفسه و همچنين حفظ مي کنن از شر و آفتي حق او به قدر در مجموع اين جمع بندي هستش مي فرمايند که خير مرضي يون بشرش مغزي عليه يعني ما وقتي همه رو که لحاظ مي کنيم مي بينيم که دو جهت در اون سعادت شهامت هدايت ضلالت خير و کمال نقص و به اصطلاح شين و شر که مال اين طرف هستش الان الي قدرتي به ارادتي وجوبي و حکمتي المجلسي کل شين الي خير که لي قبه و الي کمال کوثر بنابراين و الحافظ لها حافظ اين اسباب و سنوات اين اشيا عن کل شين وسطه و شر و شر و آفت الحق قدر الامکان و اينکه اين ها شين و نقص دارند و اينکه شرق اين ها به بعضي از اين ها عارض مي شود و در حقيقت رشته اين معنا و هسته اين معنا رو دارن که همواره بسته به درختي آويزان و خودشون به بخش ديگري توجه کنند خب اين يه مسئله ايست که در سنت اين حکما دارد و الحافظ الان کل شعر نقص يه و شرفت الحق به قدر الامکان بنابراين الخير مرزي برش مغزي بله خير و شر هر دو مي گذرند اما شرم بدون پناه دهي مي گذرد و خير پناهگاه است و به حساب مثال هستم الخير و مرضيه يورش مغزي در کل الخير و شر طالبان که طالبان که لسکو الا اليه لاين زجه الا اليه که در حقيقت اينه ها به اصطلاح طلب نمي کنند سکون از اين امور را مگر از همون طالبش يعني اگر طالب اراده بکند اون کسي کنار خواسته است اعاده کند بله الخير ارزان و شرم زيان و لکل منهما تالک لس طالب اليه لاين زنج الا عليه اگر هم ناراحت مي شود

انزوا دارد نگراني دارد باز به همه در حقيقت اشيا بر مي گردونه نه اينکه به قدر و قدر و امثال ذلک فهذا آموز جون لحاظ الم اين اين بحث نمونه اي بود براي اصل اين مقام چون اين اشکال در موضوعات مختلفي کلا سر باز مي کنه و روح رو مسئلت مي کنه فضا آن موجي از لحاظ در مقام فقط بقيه مشکوکه عالم الا بس في الکلام عالم شديدم برک فقرا جلي لهم الحق جلال الحکما الکرام خب اين نمونه کوچک نشان از اين هستش که فقط بقيه بعد من شکوه مالم ماداي آن بعدش که آمد در حقيقت اين شکوه برطرف خواهد شد و ديگه فرصت رشدي براي اين نيست مادام فقط بقيه وام شکوه که عالم که اينا منحل نمي شه و تمام نمي شه الا بس في الکلام مشت شديدم ساده سي دقيقه برام مگر اينکه به هر حال اون کساني که اين بحث رو دارن يک اشتغال شديدي داشته باشن که بتونن به مرامشون و مشترکشون راه بدن و توجيه کنن تجلي لهم الحق جلال الحکما الکرام بالا خيال آنچه را که الان بر اساس اين مبنا بيان شده است هر آنچه که کتاب حکما گفته بشود براي اين ها گفته شده است اتقياي عظام يا حکماي کلام کساني هستند که بر اساس اون چه که خداي عالم براي اون ها منجلي کرده است نسبت به اين صبراي که مي آيد متکثر است يک نوع پذيرشي داشته باشن انجل من الحق مايتجرد.