1403/04/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 102
جلسه يکصد و دوم از مقاله چهاردهم و فقره چهاردهم آيت الکرسي از تفسير جناب سين و اين جلسه و همچنين جلسه قبل رو در بيست و دو تيرماه هزار و چهارصد و سه و ششم محرم در مسقط عمان ضبط ميشه همون طور که ملاحظه فرموديد در اين مقاله چهاردهم که پيرامون فقره چهاردهم هست که خدا در قول مي فرمود که من يک به طاغوت و يوم بالله فقط تمسک بال وسط درسام جناب سلين اين فقره رو در سه تحقيق ذکر فرمودند تحقيق اولاد در ارتباط با کلمات و مفاد اين بخش بود و تحقيق دوم در ارتباط با کلمه طاغوت و تفسير فم فرم طاغوت بود و در تحقيق سوم راجع به من بالله بحث مي کنند که ايمان به الله يعني چي ايمان به الله رو به بخش هاي مختلف در حقيقت بيان فرمودند يعني ايمان به وجود الله ايمان به اوصاف سقوط و سلبي الله ايمان به افعال الله و در پايان هم ايمان به احکام الهي که بحث ما به اين بخش چهارم رسيد و اما مراتب ايمان به احکام که اگر انسان بناست به احکام الهي ايمان بياورد اين به چه معنايي است تفسير اين بخش است که مرتبه ايمان به احکام الهي چگونه خواهد بود مي فرمايند که موم به احکام الهي معتقد است که هر آنچه را که به عنوان دستور الهي است حکم و قانون الهي است اين دستور و اين فرمان زاده ذات الهي است حقشو خانم تعالي به اقتضاي ذات دستورات و قوانين و اوامر و نواهي خودش رو دارد احکام الهي بيرون از ذات الهي نيست و اساس بيرون ذات الهي معنا ندارد که ما بيايم بگيم يه چيزي به عنوان حکم الله هست قانون الهي هست و اين قانون بيرون ذات الهي است چون اين امر بي معناست که ما حکمي را بيرون از ذات الهي بدانيم و زائد بر ذات الهي و عارضه بر او بدانيم بنابراين اين احکام جوشش ذاتي دارد يعني حق سبحانه و تعالي اگر دستور به حرمت مي دهد يا دستور به وجود مي دهد يا امري را صحيح مي شمارد يا امري را فاسد معرفي مي فرمايد
اينا در حقيقت از جايگاه علم الهي جوشيده است نه امري بيرون از ذات الهي معنا دارد و نه اينکه اين احکام از غير ذات جوشيده هستش بنابراين انسان انساني که موم به احکام الهي هست دستورات الهي وجوب و حرمت را صحيح و فساد را و ساير دستورات الهي را زايش يافته ذات و از منبع وجودي لايزال حق سبحانه تعالي مي داند و به اين گونه معتقد است اگر کسي به اين امر به احکام الهي ايمان بخواهد بياورد بايد اين گونه خدا را بشناسد و اما مرتبه ايمان به احکام به اين معناست که به انقده که اين احکام غير معلل به دعاوي و اغراض مساعدت الاسف راجع الي اين گونه نيست که اين احکام معلق باشد و از راه دعاوي ديگري يا اغراض زائد بر ذات الهي اين ها بيان شده باشد نه اصلا زائده برس عارضه بر ذات و امثال ذلک در باب واجب تعالي معنا ندارد بلکه اين يک جوشش ذاتي است همون طوري که خداي عالم از جايگاه علمش عالم را آفريد از جايگاه علمش که علم ذاتي اوست هدايت عباد و جوامع بشري را گفت گرفته است اما مرتبه ايمان و احکام و ب که اين احکام غير معلل به دعاوي و اغراض زدت عليزاده راجع الي اين گونه نيست که اين دسته از احکام بيرون از ذات الهي به عنوان يک سوپر اغراض دعاوي از بيرون معضلا خداي عالم رجوع کرده باشند به خدا اين گونه از احکام را از بيرون زار گرفته باشد
چرا براي اينکه لعن کل ما کان احکام معلل به علت غير ذات لک ذات او ناقص به نفسه ها مستکبر و غيره و ذالک مستحيل علي الوا با ذات قياس تشکيل مي دن برهان درست مي کند مي فرمايند که اگر احکام الهي دستورات و اوامر و نواهي الهي رو ما از غير ذات واجب بدانيم يعني منشا ديگري براي احکام الهي باشد لازمه اش غير مستعمل بودن و ناقص بودن ذات تعالي و چون غير مستعمل بودن و ناقص بودن ذات الهي ممنوع است و ممتنع است پس بنابراين ما بايد اين احکام را و اين قوانين و دستورات الهي را از ذات الهي بدانيم همان گونه که ذات الهي منش همه هستيش لکل ما کان احکام و ملت به علت غير ذات کانت ذات و ناقه زدن به نفسه ها مستکبر به غيرها در حالي که با حالي است در حالي که ذالک مستحيل علي الوجه بهزاد خوب از سوي ديگر هم بايد بدونيم که بالاخره آيا آياتي که بر اين گونه از امور هست بر اين گونه از احکام وجود دارد آيا اين غايات چگونه هست به هر حال خداي عالم يه غايت و غرضي رو براي اين دستورات خودش داره ديگه اگر چنين دستور مي دهد که مثل فلان امر واجب است يا فلان امر محرم يا فلان امر فاسد است يا فلان مسئله فلان موضوع صحيح هست خب اينا چه غايتي و اين ها هست آيا اون غايت و غرضي که براي اين گونه از احکام و افعال الهي هست رو چگونه بايد توجيه کنيم آيا اين غرض بيرون از ذات الهي است يا نه اين غرض که دستوري مي دهد که کفران کار انجام بشود يا فلان کار انجام نشود يه سلسله آيات و اغراضي هستن که به خدا برمي گردد معاذالله ايشون دارن اين معنا را توجيه مي کنند که درسته که خداي عالم يک سلسله دستوراتي اوامر و نواهي رو دارند اما اين به اين معنا نيست که اين ها يک دسته از اموري هستند که غايتي مترتب بر حق سبحانه تعالي پيدا مي کنند که خداي عالم از اين اغراض انتفاعي مي برد اگر دستور به حرمت چيزي مي دهد او انتفاع اذله مي برد يا اگر دستور به ترک امري مي دهد براي حق منفعتي تحمل مي شود نه اينم توضيح مي دهند که آياتي که در اين احکام مترتب است چيست اصل غايت داشتن بفهمن که گاهي اوقات به فاعل بر مي گرده گاهي اوقات به فعل بر مي گرده غايتي که به فاعل بر مي گرده خب اگر فاعل ناقص باشه ضعف داشته باشه
بر اثر اين دستورات نقص خودش رو برطرف مي کنه ضعف خودش رو برطرف مي کنه ضعف رو به کمال و نقص رو به کمال بر مي گردونه ضعف رو به قوت و نقص رو به کمال بر مي گردونه از اين جهت در حقيقت انتفاع مي برد ولي در باب واژه سبحانه و تعالي که چنين مسئله اي نيست حق سبحانه و تعالي آه الآيات است او مطلق کمال و کمال مطلق است ضعفي در او نيست نقصي در اوني نيست که از طريق اين دستورات و احکام بخواهد افعالش را و اين دستورات را زمينه اي براي استکمال قرار بدهد خب پس براي واج سبحانه و تعالي که خودش آه الآيات است و هيچ ضعف و نقصي در محدوده وجودي واجب معنا ندارد اين غايتي که مترتب بر اين افعال هستن چگونه توجيه خواهند شد ايشون مي فرمايد که منشا غايت يک وقت خود ذات است منشا غايتي که فاعل در حقيقت براي او هست که خود ذات منشا اين غايت است يعني حق سبحانه و تعالي از جايگاه ذاتش اقتضا مي کند که چنين دستوري رو بدهد چنين فرماني رو چنين امري رو چه نحوي رو داشته باشد اين جور نيست که يک امر بيروني اين الزام را اجبار بخواهد براي حق سبحانه و تعالي بياورد اگر ما بايد داشتن فاعل رو نه امر بيروني بدانيم بلکه از جايگاه ذات فاعل که اين غايت مندي رو بخواين ترسيم کنيم بنابراين اين به اين معنا نيست که خدا فتي دارد خدا به اصطلاح دنبال رفع نقص و رفع ضعف خودش هست بنابراين اون غايت مندي که منشا اون غايت مندي خود ذات يک فاعلي باشد اين آتش به فاعل برمي گردد ضعفي نيست تا جبران بشود يا نقصي نيست تا به کمال برسد بنابراين اين نوع غايت مندي که در باب حق سبحانه و تعالي معنا دارد يعني ذات الهي خود را براي اينکه اين احکام را اين دستورات را به جامعه بشري برساند از جايگاه خودش اين غايت مندي رو ملاحظه مي کند خب وقتي از جايگاه خودش بود يعني خودش غايت اين کار هست و خودش در درون خودش اين رو دارد اين جور نيست که يک فعلي را يا دستوري يا حکمي رو داشته باشد که بخواهد نقصي را از خود بزدايد يا ضعفي را از خود طرد کند و به قوت تبديل کند که لکن يجب ان علم که ان القاي علي غايت به دو معنا اطلاق مي شود يک معنا احد و احد ما مارج فاعلي القاعده ترکه ها يکي از غايت مندي به اين معناست که اون چه که باعث مي شود فاعل فاعليت خودش رو در حقيقت رجحان ببخشد بر ترکش يعني کار را انجام بدهد احد ما ماي رجه اون آيتي است که باعث مي شود رجحان پيدا کند فاعليت فاعل و ترک اون فعل بر ترک اون يعني خود فاعل از درون ذاتش اين معنا مي جوشد که فاعل را به انجام اون کار فرا مي خواند و فاعليت را بر ترک فاعليت رجحان مي بخشد لکن يجب علمک انقده يل علي معين احد ما يکي از اين دو معنا اين است که چيزي است که اون غايتي است که ماي رج و فاعليت فاعل الي ترک رجحان مي بخشد
فاعليت فاعل را بر ترکش يعني اگر فاعل بين فعل و ترک مخير باشد اون غايت دروني او رو وادار مي کند که فاعليت را بر ترک فاعليت تو جهان ببخش و في الله في الله سبحانه تعالي علم باجه اصل غايت مندي درس تعالي يعني چي يعني علم همسان تعالي که اين امر اصلح است و همين علم خود ذات باري را وادار مي کند که اين فعل را انجام بدهد و ترک نکند اين ديگه از بيرون نيست عامل بيروني نيست اين علم واجب است که او رو به اين کار فرا مي خواند و دعوت مي کند و في الله سبحانه تعالي علم با الوجه اصل خب و ذالک العلم چون غير زائد علي تعالي هست براي اينکه نفي زاهده مطلق خب اين غايت مندي چون از جايگاه علم بار سبحان تعالي هست و اين علم هم زائد بر حبس خان و تعالي نيست پس يک کمالي و يک غايتي بيرون از ذات الهي نيست که بخواهد رفع نقص و رفع ضعف بخواد بکند نه اين روايت در وجود حق تعالي هست و اين غايت مندي باعث مي شود که فاعليت فاعل بر فعل و ترک رجحان پيدا کند و آن کار انجام مي شود و ذلک العلم غير صاعد عليه چرا به نفي ساعد مطلق عند اهل حق در نظر کساني که اهل حق اند مي دانند که در باب واجب سبحانه و تعالي ما چيزي به عنوان امر زائد و عارض نداريم خب اين عيد مندي که به فاعل بر مي گرده فاعلي که غايت در درون ذات او هست و اون غايت چيزي جز علم به باجه اصلح نيست اما يه وقتي هستش که غايت به فعل بر مي گرده نه به فاعل فعل حق سبحان تعالي غايت دارد بدون ترديد اما ذات بارزالي غايتي براي او نمي شود تصور کرد و ثانيه ما معناي دوم غايت مند اين است که مايه مرتب علي الف حالا صواب امکان فعل و متوجه الي الآيه و کان اجله اولي يه وقت هستش که يه فر رو سو گرفته و جهت گرفته به سمت اون عايد در نظر مي گيرن يه وقت نه يه سلسله غايتي ذا مترتب بر فعل خواهد بود فرقي نمي کنه
بالاخره اين فعل بدون غايت نيست سکان الفلق متوجه القاي و کان اين فعل اجل غايت يا نه بليک و اين غايت من ضروريات فل من غير ان يکون طبيعت يعني طبيعت فعل متوجهت اليقين سال اول که در حقيقت فعل متوجه به غايت باشد که وجود المنافع ومثال رويت في وجود العالم علي الوجه ابلغ في خب خداي عالم که اين نظام احسن هستي رو آفريد مصالحي را براي اين نظام در نظر گرفته است و براي رسيدن به اين مساله در حقيقت اين گونه افعال رو دارد مثل اگر بناست باراني ببارد خب خورشيد لازم است دريا لازم است تبخير لازم از تراکم لازم است همه و همه اينا رو خداي آدم ايجاد کرده تا يک منفعتي براي جامعه براي انسان ها در عالم طبيعت اتفاق بيفتد خب اين گونه از افعال آفرينش خورشيد ما ستاره آسمان دريا صحرا همه اين ها براساس مصالحي است که خداي عالم در اين حاد ديده و اين ها را براي رسيدن به اون مصالح که اين مساله مصالحي است که به افعال برمي گردد و نه به حصان تعالي براي رفع نقص معذب اين وجود دارد ت که ف بلاک وجود منافع ومثال التي رويت بايد توي وجود عالم علي الوجه اتم ابلغ في نظام که گفته مي شود نظام احسن هستي براي اين هستش که به احسن وجه و ابلغ وجه در نظام هستي اين افعال اتفاق مي افتد براي رسيدن به منافع و مصالحي که اين افعال به دنبال خود دارن اين يک دسته از افعال هستند دسته ديگري از افعال هستند که اين افعال اتفاق مي افتد اما از ابتدا براي اين ها مصالحي در نظر گرفته نشده است بلکه به تبع سلسله مصالحي رو به همراه دارن چه بسا گاهي اوقات يه سلسله مفاسدي رو هم به همراه داشته باشن و ثاني که وجود اتفاقات لازمه اتفاقاتي که لازمه در نظام تبعيض اينا از محدوده فعل حق سبحانه و تعالي و دستورات حق جدا نيستند اما اين جور نيست که خداي آدم براي اين گونه از افعال از ابتدا مصالحي را و منافعي رو در نظر گرفته باشه و اين ها براي وصول به اين مصالح و منافع آفريده شده باشند و ثاني که وجود اتفاقات لازمه اتفاقاتي که در نظام طبيعت پيش مياد و يکون و لالا اقليت و الخ البها اکثريت اتاقم برخي از اين اتفاقايي که مي افتم خب يه سلسله مفاسدي رو به همراه دارن مثل سيل و زلزله و خب باران الهي خير اسير ترديدش اوني که مقصود بالذات براي اون فعل باران هست اين است که منافع و مصالح به عباد برسد به جامعه و به طبيعت برسد به اقتضاي نظام طبيعت و اصطکاکي که بين موجودات عالم وجود دارد
خب يه سلسله مفاسدي مياد اين مفاسد عقلي و اون مثابه اکثري است و اين در نظام طبيعت يک امر طبيعي است بنابراين اگر سيل و زلزله اي هست اين جور نيست که اين ها از ابتدا خداي عالم اين سيل و زلزله رو ايجاد کرد که اين مفاسد را و اين تبعات منفي رو با خود داشته باشند نه بلکه حرکت هايي که در زمين اتفاق مي افته اين حرکت ها براي تکميل و استکمال زمين و عالم طبيعت است خب اتفاقي هم بيفته و اين زلزله باعث احيان ريزش خانه ها و ويراني و امثال ذلک ميشه ايم هاي سلسله امور بالطبع بالعرض وگرنه اوني که اصل است اين حرکت است که اين حرکت ها براي استکمال نظام طبيعي است و اين امور حداقلي باعث نمي شود که اون امور حداکثري اتفاق نيفتد اگر يه جايي دو جاي سيل آمده و عده اي رو مثل خانه اي رو تخريب کرده يا احيان عده ايلا در سيل موندن اين معناش اين نيست که پس کل باران و جريان آب و امثال ذلک رو ما نفي بکنيم براي اينکه يه عده احيان ممکنه اين دست و پا اذيت بشه البته اگر انسان ها متوجه اين گونه از بحث ها باشن و مسير رو آماده بکنند شايد اين گونه از عوارض هم اتفاق نيفتد بسان که وجود اتفاقات لازمه وکلا اقليت و الخير لقب اتفاقات لازم رو اکثريت دائم گاهي اوقات است که هيچ آفتي ندارد هيچ آسيبي نمي زند خير محض است و کمال خب قبل اين معنا روشن شد فقط سبک احکام الله سبحانه تعالي و لايه غير ذات تعالي الا ان الله آيات ان ان الحيات و فوائد و ثمرات عدت اليک فرمايد که ما قبل بيان کرديم که احکام الهي گرچه معلل به غايتي بيرون از ذات الهي نيستند اين احکام هم به ذات الهي بر مي گردند و از جايگاه ذات الهي اين احکام مي جوشد اين بيان کرديم اما اين توجه رو هم بايد داشته باشيم که براي اين احکام الهي يه سلسله غايتي و فوايد و ثمراتي وجود دارد که اين ها به خود ممکنات و عالم طبيعت بر مي گردند و اين امر هدف به ذات و غايت به ذات است که افعال الهي براي مثال اي که براي عباد هست يا به جهت منافعي که براي عباد هست سوگيري شده و جهت گيري شده است تا ايجاد بشوند فقط سبک احکام الله و من بلغه که غير ذات تعالي هست اگرچه اين دسته از احکام به علت غايي که غير ذات الهي هست معلل نيستند اما اين معنا وجود دارد که الا ان لها براي اين احکام آيات و فوائد وسم فوائد و ثمرات و الا ان له آيات و فوائد و ثمرات قاعد علي المکان بنابراين اين ها آثاري است که به خود ممکنات برمي گردد و شور و شرور المان الوصول بعض الوصول بعضي افراد ممکنه الي کمال الاغ ب امر شل شروره هايي که يعني آسيب ها و آفاتي که باعث مي شود مثل سرمايي که زمستان يا پايه اول بهار به اين درخت ها مي خوره که اين شکوفه ها رو مي خشک کنه و از ميوه دادن باز مي داره و شرور المانع الوصول بعض افراد ممکنه الي کمال الا قبه عمران شوم خب اين باد بايد بياد اين سرما بايد وجود داشته باشه
اين سرما و باد باعث مقاومت بيشتر باعث حرکت هاي الواقع و امثال ذلک اتفاق بيفته و آثار بسيار مثبتي هم به همراه داره و احيان در برخي از موارد ممکن است که موجب آسيب و ضرري هم بشه که اين امر شاسي هست و شرور المانع عن وصول بعض افراد ممکنه الي کمال الاغ ب اين عموم شاد و اضافي غير انسان الحيوان عمر باز خب در مسائل طبيعي يه سلسله آفاتي رو مي مي بينيم که مثل به نباتات به حيوانات احيان معادن جمادات امثال سالک اين آسيب ها هست خب اينا طبيعيه هيچ به اصطلاح خلاف قاعده هم نيست در عالم طبيعت زندگي مي کنيم اقتضاي عالم طبيعت رو مي شناسيم و مي بينيم که يک عملي ده ها و صدها خير و به همراه خودش داره ممکنه بعضي جاها هم آسيب هايي رو بزنه احيان اگر مثل مي فرمايند که ما در خصوص نباتات يا در خصوص حيوانات مي بينيم که مث آسيبي به حيوانات براي غذاي انسان ها مي خوره اينا طبيعيه و اين ها نه تنها نقص نيست بلکه کمال است اگر گياهي اگر حيواني اگر نباتي به امثال اين ها از بين مي روند تا انسان ها به کمال برسند اين هرگز نقص محسوب نمي شود و ناصواب نيست و اضافي غير انسانه برند حيوانات امر واضح آن اختصاص وجود ها و حظ الفه براي اينکه در نشئه ف اين کام يک امر طبيعي است وقتي سرما مياد ده ها خوب صدها خوبي رو به همراه داره ممکنه يک درختي رو هم بخش يا اگر مث بارون مياد ده ها و صدها منافع و مصالح رو به همراه داره ممکنه يک جا هم سيل ايجاد بکنه اختصاص وجود اين گونه از امور و افعال و حوزه نشانيه خاطر عالم دنياست که فضا بعض ها اگر بعضي از اين موجودات قبض بشن و به هر حال در شرايط سخت قرار بگيرن قتل يا اينکه کشته بشوند اوج الي فدا و قضا انسان الذي وايت اضداد و ثمره الف اين اين گونه از اتفاق ها و حوادث لم يکن کثير رو شرتي حقه ها اين در حق اين موجودات کثير و شر نيست خود همين ها هم هزاران هزار منفعت رو با خودشون در همين افعال مي بينن شاهد هستن و احيان هم يه سلسله خطا آسيب هايي همراه هست لم يکن کثير شر حق حق اين عالم چرا عدم احتمال شخصي يا تل وجود دائم اين جوري نيست که از اول ما در نظر گرفتيم که هيچ درختي هيچ حيواني آسيب نبينه اينا اصلا آمدند تا براي استکمال ساير موجودات برتر و اين امر طبيعي است عدم احتمال شخصيت ها علي وجود دائم اين ها که براي خودشون احتمال نميدن که حتما دائمي آن وجود داشته باشند و ايثار کنون مثل حيوانات قضا و فدا لن الاشرف و انتفاع الن الاشرف به حيوانات علامته و حد علوفه ها ليس ظلم و جور في حق حيوانات اگر احيان اين ها به جهت اينکه بخوان غذا و فدا براي نوع اشرف مثل انسان بشن و انسان از اون ها نفعي ببرد به کمال برسد علي رغم اينکه اون ها هم اين رو نخواهم باز اين ظلم و جور محسوب نمي شود بله و قشر براي آن که يک ناقصي فداي کاملي مي شود و اين کامل به کمال خودش مي رسد و طبعا اون ناقص در راه وصول به کمال کامل فدا مي شود و اين امر طبيعي است در عالم طبيعت و ليث ظلم و جور في حقه ها و عدل و قسط و تکريم لما وحقوق براي اينکه اين ها خودشون رو براي محبوب يعني اون چيزي که حق افزون تري دارن حق کامل تري دارند فدا مي شوند خب اما يک نکته ديگه وجود داره که بايد توجيه بشه ما در مقام ايمان به احکام الهي هستيم بحث اما مرتبه ايمان و احکام الله خب که خداي عالم حکم مي کند که در نظام طبيعت يک همچنين حوادث و اتفاقاتي روي بدهد که احيان اين حوادث و اتفاقات با خود هم آسيب ها و مضراتي را به همراه دارند
ما چگونه بتوانيم به اين دسته از احکام ايمان داشته باشيم براي اينکه اين ها بعض با خودشون يک صداي شلوغي رو به همراه دارند مي فرمايند که توجيه اين مسائل دارن دارن انجام ميد که اگر احيان در اين گونه از احکام ما آفاتي و آسيب هاي ببينيم در فضاي نظام طبيعت يک امر طبيعي است و هيچ محذوري رو ايجاد نمي کنه ميمونه شور انساني که انسان ها بعضي بر اساس قواي علمي و عملي که دارن و قواي شهوت و غضبي که دارن سطله کارهايي مي کنن که اين کارها براي خودشون هم در حقيقت آسيب و مضراتي رو به همراه داره بفرمايند که در تحليل روشن مي شود که به اصطلاح اون دسته از شور آفاتي که علما و عامدا و بر اساس عصيان و طغيان اتفاق بيفته اين البته آسيبي هست اما اين جور نيست که احيان همه انسان ها بر اساس علم و بخوان کاري بکنن بسياري از اين ها هم گاهي اوقات علمي ندارند يا عمدي ندارند و در اين رابطه اين ها مصون و ديگه کيفري نخواهند ديد و شور انسانيه و حسب قلمي و لحمه و به حسب قوا الشعبيه و الويه الجهل و السوق و الجور و ظلم و امثال ذلک پس بايد دانسته شود که پليس کل جهل موج بند الرمان دائم القائل اخروي اگر احيان يه کسي جاهلانه يه کاري کرد يا غافلانه کاري کرد يا حتي ظالمانه کاري کرد اما اين معناش اين نيست که اين خطاها و کاه و خطاها و به اصطلاح اعمال ناصواب يک کمان ابدي ايجاد بکنند خداي عالم در باب اين گونه از امور فرمايد که خداي عالم اين سيب رو مي بخشد و گناهان رو اون ها پوشش قرار مي دهد ولي علم ليس کل جهل موجب حرمان دائم البا اخروي هر اشتباهي هر خطايي موجب نمي شود که يک حرمان ابدي دامن گير انسان بشود و کل رذيلت سبب عذاب هر کار وصلتي که انسان مث پستي و خصي از خود نشان بدهد سبب عذاب ابدي نيست بلکه اون شيوه باعث مي شود احيان انسان به اصطلاح عذاب الهي رو براي خود هميشه داشته باشد عبارت از الجهل الذات دل يقين معاد و الاسرار که انسان معاذالله عقوبتش جدي مي شود اون وقتي که جهلي داشته باشد که اين جهل به صورت روشن با يقين در تضاد باشد يعني او بداند که اين جهل است و در مقابلش اون آگاهي و معرفت رو هم داشته باشه و عناد و استار هم داشته باشه پس اوني که سبب عذاب ابدي است عبارت است از جهل مذاب يقيني که ملاده و اصرار باشد و زين راسخ الباب تک نه عصمت نجات آنچه که باعث مي شود عذاب ابدي دامن گير انسان بشود اون رذيلت که اون پستي و خصي که باز الله در وجود انسان راسخ و نافذ شده و قاطع است از اينکه انسان به نجات برسد اين ها باعث عذاب مي شوند الب فک القطع عصمت نژاد خونه که مصونيت را از انسان بر مي داره و باعث مي شود که انسان در وادي هلاکت بيفته اون عبارت ميشه منشا مي شود
براي عذاب ابدي و اما باغي از ظروف ظروف من الجهات اما انواع ديگر از جهات اين جوري نيست که موجب بشود که انسان به حرمان ابدي معاذ الله گرفته گرفتارش فيه يعني اين ظروف ديگر اگر خطا داشته باشه اما امن نباشه عمد باشه اما غافل از اين معنا باشه و امثال زارع فلا توجه بل حرمان رحمه الله بالغ چه بسا بسياري از اين خطاهايي که انسان عالم يعني به معناي اينکه جهلي باشد که ضد يقين باشد و عامدا احيان انجام نداده اين ها موجب هرم ابدي باشد و اما باب من الجهات يجب المان رحمه الله با الغفران چون خداي عالم با مغفرتي که دارد چه بسا انسان هارا از خواهان خودش بهره مند کنه بنابراين در مجموع جمع بندي مي کنن فتق نافي صاحب الکبير الله لا يجب علي الله تعذيب اگر کسي صاحب گناه کبيره اي شد خطايي رو که خطاي رسمي انجام داد اين معناش اين نيست که حتما خداي عالم بخواد اون رو عذاب بکنه ما اعتقادمون هست اين در حقيقت تو بحث اعتقاداتي که مثل مرحوم صدوق کتاب اعتقادات دارند اين هم در همون راستاست فتق دو نوع اعتقاد ما اماميه در اين است که اگر کسي صاحب گناه کبيره شد و گناه کبيره انجام داد اين ل يجب علي الله حتما اين جوري است که بله خداي عالم اون وقتي که انسان کار خير انجام ميده بدون ترديد جزاي خير به او خواهد داد اگر چند برابر نده لااقل گزا مستعفي هايي که تعيين کننده خود عمل هست به او عطا خواهد کرد اما اين معناش اين نيست که اگر خطيه اي انجام داد اگر کار ناصوابي کرد حتما او را خداي عالم معذب بکند اين گونه نيست فتاد في صاحب الکبيره است که لا يجب علي الله تعالي تعذيب بر خداي عالم اين تعذيب واجب نيست و نام مايونز به من رحم به چه بسا که خداي عالم به رحمت خودش اون شخص رو مصيبت بده يا از او بگذره و مورد رحمت قرار بده اشار اليه بر اساس آنچه که خداي عالم بدون اشاره کرده است و ان و خداي عالم فرموده است که و ان سبحانه و تعالي يقول منشا فله و يل منشعب ادله مغفرت الهي از جايگاه فضل اوست و عذاب الهي از جايگاه عدل اوست چون فضل او بر عدل او مي چربد و فزوني دارد بنابراين در بسياري از اين امور خداي عالم با غفران و رضوان ان شا الله با عباد رفتار خواهد کرد.