درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/04/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 100

 

جلسه يک صدم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جعفر متدين و به فقره چهاردهم رسيديم و من يک به طاغوت و يوم بالله فقد اسم کبل و تلف جناب مطلعين براي اين مقاله اين فقره چهاردهم مقاله چهاردهم را هم اختصاص دادند و در سه فراز که عنوان تحقيق براي اون انتخاب کردن مطالب رو دارن تفسير مي کنن فراز اول و تحقيق اول به معناي مفردات و لغات اين بخش بود و فراز دوم تحقيق دوم در خصوص کلمه طاغوت بود که براي اون نه معنا ذکر کردن و تحقيق سوم که عمده مباحث هست مسئله ايمان است فرمودند فک با طاغوت و يوم بالله اين يقوم منظور چيست ايمان چيست يک و متعلق ايمان کدام است دو که در اين فراز يعني فراز سوم عمده مباحث آن است که متعلق ايمان چيست گفتن که متعلق ايمان در مرحله اول خود ذات احدي است که با رويکرد هستي شناسانه هستي واجب رو و احکامي که براي واجب هست رو ذکر کردن واجب يک حقيقت قديم ازلي ابدي قادر واجب سان ايست که اوصافش را بيان فرمودند و اگر کسي بناست به خدا ايمان بياره ايمان بياره به اون خدايي که يک چين حقيقتي است ايمان بياره به وجود او به صفات او به افعال او و افک احکام او اکنون که ايمان به وجود الهي را بيان فرمودند و بعد هم ايمان به صفات الهي که صفات اعم از صفات سلبيه و صفات سعودي بود

اکنون رسيدن به معناي اعتقاد به افعال واجب و امروز هم شانزدهم چهار هزار و چهارصد و سه هست اما اعتقاد به افعال الهي که هفت سبحانه و تعالي در مقام عمل و در عين و خارج افغاني رو در حقيقت دارد تبيين مقام فعل حق سبحانه تعالي با يک سلسله دشواري هاي همراه است چون حضور حق سبحانه و تعالي در عرصه عمل و در عرصه فعل خب گاهي اوقات به جبر نزديک مي شود گاهي اوقات به تفويض نزديک مي شود فهم آن مقدار دقيق است که در اين جلسه بناي بر تبيين و کشف اين واقعيت دارند که حق سبحانه تعالي در مقام فعل چه مي کند و نوع بياني که در اين رابطه هست با دقتي همراه است زيرا قرين است به بحث جبر و بحث تفويض و نظاير آن توحيد افعالي اقتضائات دارد که بايستي بدان با دقت بيشتري نگريست و نگرش هاي تشابهي و مشابه که مستلزم متشابهات هم هست هم در اين رابطه مطرح هست اولشون تشريح مي کنند که اعتقاد به افعال الهي يعني چي که انسان به خدا ايمان داشته باشد و او را در مقام فعل بشناسد و معتقد به افعال الهي باشد اين رو اول معنا مي کند مي فرمايند که به عمل اعتقاد و به افعال و و يوم ب ان الله علي کل شي قدير و ماسه ممکن مختص اين دو جهت رو در حقيقت بايد رعايت بکند در ايمان به افعال يکي اين است که حق سبحانه و تعالي بر همه اشيا قدرت دارد

هيچ چيزي در نظام هستي نيست که شي باشد و امکان قدرت بر او باشد و سبحانه و تعالي براون قادر نباشد بله اگر چيزي شيت نداشت و محال بود اين دون آن است که قدرت بر تعلق بگيرد هر چيزي که شتي براي شي بودن دارد او در حقيقت متعلق به قدرت حق سان تعالي خواهد شد و من اعتقاد به افعال واجب اين است که و من شخص موم ان الله علي کل شي غدير يک و ماسه و هرچه که غير حبس و تعالي هست هرچه که هست ممکن است و مختص و اين حادث است و بر اساس امکان وجودي يافت شده است خب ممکن است توهم شود تصور اين پندار حاصل بشود که خب يک ممکني رو ممکن ديگر ايجاد مي کند و ممکنه قبل رو ممکنه قبل تر ايجاد مي کند خب مي فرمايند که سخن اين است که ممکن به ما و ممکن يک جهتي دارد و اون جهت فقر وفاق است فقدان است و موجودي که جهت فقر و فاقه و فقدان رو دارد قابليت و شاني آن را ندارد که وجودي را به ديگري عطا بکند از باب فاقد شي نمي تواند مطيع شي باشد بنابراين ممکن رو هر مجموعه ممکنات رو اگر سلسله ممکنات رو ما يک ممکن تلقي بکنيم اين سلسله هم حکم همون ممکنه واحد رو دارد همون طوري که ممکنه واحد نمي تواند منشا ايجاد باشد سلسله ممکنات هم ولو فرز بي نهايت هم تصور بکنيم هم هرگز نمي توانند مثل اينکه بي نهايت منصف رو کنار هم بگذاريم نمي تونه يک حتي شکل بگيره زيرا فاقد و فاقد نمي تواند مطيع باشد فرمود که ما صبح و هر چه غير واجب است ممکن است مختص است و ممکن به ما و ممکن چه يکي باشه يک سلسله بي نهايت محض القبه وفاق بنابراين فلا يجوز ان کون اين ممکن سبب اخراج شي

ممکن نمي تونه منشا اخراج شي از قوه به فعل باشد و از عدم به وجود باشد و نه زائران فلاي جوز کون اين ممکن سبب اخراج شي من القوه الي الف و الا و الا يعني اگر فرض ما فرض کنيم که ممکن بتواند منشا اخراج شي از قوه به فعل باشد لکل عدم شرکت ان اف ال لازمش اين است که عدم در افاده وجود مثل واژه مثل وجود بخواهد شريک باشد الا کان لاله شرکت في الوجود و اين هم روشن است و بديهي است فساد او او باور فطري الفساد انزو بصير والس اوني که داراي بصيرت و استحکام معرفتي هست اين کام اون رو بديهي مي داند که باطل است و امکان ندارد که عدم بخواهد مثل وجود منشا پيدايش و ايجاد بشود بنابراين فيکون قدرت الله تعالي امتا شامل جميع ذرات با اين تحليل وجود شناساني که انجام شد و روشن شد که ممکن به ما ممکن فاقد است و محض القوه است هرگز قدرت اخراج يک شي از مرحله قوت فعل را ندارد اين جا انسان به اين حکم تن در مي دهد که ماس و الله هر که باشند قدرت حق سخن وکلا بر اون ها فائق است به جميع ذرات هم اين فائق قدرت هست لعن منش افتخاره يعني منشا افتخار که همون فقر وفاق است همون امکان هست براي همه ممکنات وجود دارد

بنابراين تاثير لوسا حالا اگر ما آمديم گفتيم که ممکنه طبيعي از ممکن مث نفساني يا منکر نفساني از ممکن عقلاني فرمايد که همه اينا رو هم جمع بکنيم چون همشون محکوم و به ممکن حکم همون صفري را دارند که قدرت ايجاد يک هم ندارد لعن منش افتخاره عام منشا افتخار حيثيت امکاني يا حدوث است و اين عام است بنابراين فلا تاثير لوسا ما نمي تونيم بگيم که مث وجود مادي به وسيله نفس و نفس به وسيله عقل نه همه اينا خودشون محتاج و نيازمند يک منشا خارجي ان لن کلين همه اين وسايل هم مسخ تون و مودت لجباز اينا مي توانند علت معده باشن و فاعل در حقيقت تسخيري باشم که خداي آدم با اون واجب الوجود اون ها رو مسخره خودش کرده است اما اينا نمي توانند منشا ايجاب و ايجاد اشيا بشوم و هذا و توحيد و في الف توحيد افعال اين است که هر ممکني در اصل پيدايش و در پيدايش کمالات و اوصاف به او محتاج است و او در مقام فعل تامين کننده همه ماسم الله چرا که متصل به وصف امکان هستند و در اين موجودات فقر و فاقه ذاتي است و قدرت اين را ندارند که بتوانند منشا پيدايش و منشا اخراج يک شي از قوه به فعل باشد فاذا التوحيد في الف الا في البين حجاب کي ن ي حظ التوحيد به عين البشير يک مطلبي در اين جا هست و اين هستش که اين وسط يک نوع حجابي رو ايجاد مي کنن مي گن که اين فرزند زاده اين پدر است ساده اين پدر و مادر است و پدر و مادر هم زاده پدر و مادر قبل ان و هاگ الي غير نهايي خب اين پدر و مادر که واسطه ايجاد فرزند هستن

منشا پيدايش نيستم اين ها موجب نيستند که وجوب را و وجود را به اين ها عطا بکنند بلکه مودتي هستن پدر و مادر علت مود نه علت حقيقي و همون طوري که فرمود انت تضرع نهم ال زار اون اخلاق و تخلق امن خالق در حقيقت اين قاعده امکان نيست که در حقيقت هر موجود قبلي نسبت به موجود بعدي جز فاعل به اصطلاح موعد و علت موعد چيز ديگري نيست و از هيچ کدام از اينا نه در حد جز الله و نه در حد تمام علت نمي شه انتظار داشت فضا و توحيد و في العالم الا في البين حجاب که ان حجاب يمن ياز التوحيد به عين بصير اين وسعت در حقيقت حجابي شدم که مانع از اين مي شوند که انسان به عين بصيرت توحيد را بيابد و الحوادث لطفعلي الاختياري حيوانات خصوصا انسان الحکم فردوسي ها لانه ها ممکنه خب از اين جا دارن وارده افعال اختياري انسان هم مي شوند آيا افعال اختياري انسان هم محکوم به ممکن و مختصات هستن اگر اين ها محکوم به ممکن و مختص هستن اون حکم عام شامل شامل افعال ارادي و اختياري انسان هم مي شود انسان هم حتي افعال اختياري و ارادي اش در حقيقت در اون افعالش ممکن است و مست است و نيازمند به اخراج از مرز امکان به مرز وجوب است و از حالت استوا خارج بشود فرمايد که ان الحوادث افعال اختياري حيوانات و خصوصا از انسان اين حوادث الحکم متحدان فيها حکم در اين حوادث متحد است و شاه شيوع دارد ل ها ممکن است چون همه اين حوادث ممکن است و در حقيقت اقتضاي امکان اين است که از خودش چيزي نداشته باشد و متصل به فقر و است بنابراين فکل ممکن لا استناد دهي الي واجب الوجود بر اساس اينکه هر ممکني هستيش از خودش نيست و بايد مستند به واجب الوجود يافت بشود اين ج همين طور يعني افعال اختياري انسان هم در همين رابطه محکوم به اين حکم هست و کل ممکنه لابد من اجتناب استناد الي واجب الحج چطور براي اينکه فرقي بين اين افعال اختياري انسان با ساير ممکنات ندارد اينا هم حادث اند

ممکنات حادث اند اينا هم ممکن است حادثه حوادث هم ممکن هست کيفر و کل حادثه خواه سوا کان فعل الاختياري ث کان فعل الاختياري اون حادثه فعل اختياري باشد يا نباشد همه اينا به مستند واجب اظهار نظر لا الي حدوث و امکان دانا نظر اضطرارا الي وجود الواح با ذات اين توجه به حدوث اين افعال اختياري و توجه به امکان اين افعال اختياري ما را منتهي مي کند اضطرارا به وجود واژه به ذات چرا که اين ها ذات متصف به فقر و فن و قدرت اخراج شي از قوه به فعل رو ندارند بنابراين اون چرا که از ناحيه واژه تضمين کننده ممکنات هست شامل افعال اختياري انسان هم مي شود و نجد منفصل نامتحرک انشا بر اظهار نظر امکان فنا الاختياري املا چرا اظهار نظر الي حدوث و امکان اگر ما به حدوث افعال اختياري خودمون و امکان افعال اختياري نظر بکنيم عد از نظر اين نظر مدي است و منتهي مي شود اضطرارا الي وجود واجب بالذات عقل به اضطرار مي يابد که حتما بايستي يه وجود واجب به ذاتي باشد و الا سلسله ممکنات همشون محتاج هستن خب از اين جا وارد يه چالشي مي خوان بشن و اون چالش اين است که ما يک دوگانگي در اين ارتباط با افعال اختياري انسان احساس مي کنيم هم از يک طرف مي يابيم که اين افعال اختياري ماست ما باختي اراده مي کنيم که به سمت کتاب برويم به سمت کتابخانه برويم يا به سمت غذا برويم اين در حقيقت در جبلي ما هست که از ناحيه خودمون يک مشيت و اراده وجود داره براي اين افعال خب اگر ما در عين حالي که افعال اختياري به ما به خود ما استناد دارد بخواهيم اين افعال اختياري خودمون رو هم واژه سخن تعالي مستند کنيم اين يک چالشي است که يک دوگانه ايست که بايد مشکلش حل بشود من نجل من نفسک تحرکش ما مي بينيم که ما هر وقت خودمون خواستيم حرکت کنيم حرکت کنيم مي کنيم و هر وقت خودمون خواستيم که بايستيم و متوقف بشويم مي ايستيم و نجوم نفس متحرک و شا و نسا بنابراين فکي فنک مسخر چگونه ما مفتخر هستيم

ما خودمون صاحب اراده و مشيت هر وقت اراده کنيم حرکت مي کنيم و هر وقت اراده کنيم مي ايستيم و کيف اون مسخره و الحال در حالي که حرکات و سکن آتنا انفس لب غير ما اين رو از صميم جانمون احساس مي کنيم که حرکات ما و سکنات ما به دست خود ماست نه اينکه مستند به غير باشد حتي اگر اون غير بخواهد ذات باري سبحان تعالي باشد خب اين چالش بسيار چالش جدي است و شکل گيري دو فرقه عظيم جبري و مفوضه هم از همين جا هستش آيا افعال اختياري و ارادي انسان به خود انسان مستند از حقيقت به اين استناد به نفس خود انساني اين استناد حقيقي است يا نه اين استناد استناد بالا اعتبار و الجار است و استناد حقيقي نهايت ذات بارز خانم تعالي برمي گردم و نه قول و في الکشف عن ما بخوايم اين چالش رو برطرف بکنيم و کشف بکنيم مي گيم که حرکات و سکن تکه به مشيت خب يه مطلب مطلب روشن و بديهي است که حرکت ها و سکنات خود تو انسان بر اساس مشيت و اراده تو هستش خب حالا اين رو در امر مي گيم که حرکت و به اصطلاح سکون انسان به دست خودش اگه بخواد يه حرکتي بکنه مشيت خودشه و اگر بخواد ساکن باشه به مشي خودشه اما ما سوال مون اينه آيا اين مش که منشا حرکت و سکون است خود اين مشيت به عنوان يک امر ممکن هستي خودش وجود خودش رو از کجا مي گيره الا ان مشيت ليث مشيت ديگه مشيت و اراده شما به اراده خود شما نيست و به قضا و قدر چون قضا و قدر الهي اقتضا کرد شما صاحب اراده شديد که اين اراده به سمت به اصطلاح حرکت داره يا به سمت سکوت بره سکون بره قلب غذا الله و قدره اذ لو کانت کذلک يعني اگر در حقيقت اين حرکت به قضا و قدر الهي اين مشيت به غضب قضا و قدر الهي مستند نباشد دق تکلمش اليه القري براي اينکه اين ممکن است و ممکن براي اينکه يافت بشود نيازمند به يک مشيت ديگري هستش و حافظ الي غير نهايت و اين منتهي به تسلسل مي شود يا به تقرير ديگر منتهي به دور مي شود و طبعا اين مشيت اون مشيت مصطلح کلامي و فلسفي نيست فضا بله اذ لو کانت کذلک فقر تکلمش تو الي شيه القري و کذا الي غير نهايت بنابراين فضال يک مشيت و کب مشيت اگر مشيت تو ديگه مستند به يک مشيت ديگه که در درون تو هست نيست بلکه اين مشيت مستند است به مقطع قدرت حق سبحان و از آن جا مي شود فيه لازمه الک من اسباب قدري مودت عليها بله في لازمتون لکه من اسباب قدري مود عليها که اين مشيت شما حتما از يک سلسله اسباب قدرتي که نهايت منتهي به اين امر مي شود يعني معيشت انساني مي شود اين از ناحيه آب غذا و قدر آب مي خورد دفترک الشيعه راشد القري وزرا قرن فذلک مشيت کبک في لازمه الک منصب قدري معيت اليه ها خب اگر در حقيقت اين مشيت به مشيت خود شما بس وابسته نيست پس به يک مشيت ديگري بهش تعلق دارد فضا کان فيه لازمه لکم اسباب قمه عليها بنابراين فضال يکم مشيت و الک اگر اين مشيت به سمت شما نباشد فما وج المصرف القدر الي مقدوره ها انصراف هر وقت شما يافتي مشقتي را که اين مشيت منتهي مي شود به اينکه قدرت را به مقدش برساند يعني اگر کسي مي خواد يه کاري رو انجام بده اون کار ميش مقدور انسان و اين اراده اي که در حقيقت با اين قادر هست منتهي مي کند اون مشيت رو و اون قدرت رو و اون کار انجام مي شود في لازمه الک اسباب عليها فضال کانال مشيت و حالا که روشن شد که مشيت تو به مشيت تو نيست

مثل اينکه يک ممکني به يک ممکن ديگر محتاج نيست چرا چون اون ممکن خودش به يک ممکن ديگر و گزاف سرزن و مما وج الشيعه تصرف القدر الي مقدوره انصراف ولا سبيل المال و اذن صرف الزم دل حرکت ضرورت به قدرت و اگر شما در اين رابطه انصراف دادي و روي برگردانده از اين مطلب لحظه مدل حرکت و ضرورت ببخشيد زن صفت لذت حرکت و ضرورت حرکت ضرورت لازم مي شود تا به وسيله قدرت اون کار انجام بشود و يا حرکت يا سکون و قدرت محرک ضرورت الزام الشيعه در حقيقت اين اخراج ايجاد و اين حرکت يا اين سکون همشون در حقيقت به اون قدرت محتاج اند که اين قدرت محرک است و الزام الشيعه اون قدرت بايد اعمال بشود که سبب خروج شي از حد است و حد امکان است به وجوب و ضرورت خب ايني که منشا حرکت و قدرت است دو تا در حقيقت چهره و جلوه دارد يک چهره و جلوه مشيت آشکار است و قابل مشاهده است و يک چهره اش مخفي و غائب هستش و مشيت و تحت سفال قلب با اسباب خارجيه المشاهده خب ما براي اينکه برخي از کارا رو انجام بديم مي بينيم که يه سلسله علل و عواملي هستن خارج از ما و اين ها منشا پيدايش چنين حرکتي يا چنين سکوني هستند و مشيت و تحت سفال قلب و اسباب خارجي المشاهده البته خود همه اين مش که مستند به اسباب خارجي قابل مشاهده هست و هم اين مشيت هم صبح اسباب القائده ما يک چهره از مشيت رو که در نزديک ترين حال و مباشر با ما هست اون رو مي بينيم و اين رو به عنوان مشيت آشکار و الا علل و عوامل مشيت آشکار مي ديم اما در پس پرده اين مشيت مشيت هاي فراواني وجود دارد تا نهايت منتهي مي شود به واجب الوجود که مشيت ذاتي دارد فضه ضروريات الم مرتب وعظ علي بس بليسد وجودم مشه ول انصراف القدر المقدور ول ي لب ولا ليلي العبد عنه وجودش و نه انصراف القدر و انصراف القدر علي المقدور عبد قدرت اين رو ندارد که وجود مش رو که از به عنوان علل و عوامل غيبي هست اينا رو دفع بکند وقتي اين ها حاصل شدن طبعا کار انجام خواهد شد اخراج از قوه به فعل انجام مي شود ايجاد از مرحله امکان به وجوب حاصل به وجود حاصل مي شود و اثر عدليه و وجودم مشه و ليث العبد انصراف القدر المقدور و ليث وجود بعث الشيعه القدر و انسان اين عبد مضر في الجمع در تمام اين مراحلي که از فعل ارادي و اختياري انسان صادر بشود اين عقل داري اين اضطرار را مي يابد و در جميع هم اين اضطرار وجود دارد و نهايت منتهي مي شود به اينکه اين فعل امکاني حرکت يا سکون اتفاق بيفتد و نه آيه وهم احد الذي خلق الاعمال خلق الاعمال ابي ذهب اليه اشاعره العين جبر محض غير اختيار خب اون چالشي که الان با اين داره به ذهن مي زنه اينه يه قولي رو اشاعره دارن که اون قول مستقيم قول به جبر است يعني پخش پانا و تعالي در اين رابطه هيچ نقشي ندارد و ببخشيد انسان در اين رابطه هيچ نقشي ندارد و تمام نقش و سهم از آن باري سبحان و تعالي است اين در حقيقت اصطلاح خلق اعمال است که خداي عالم اعمال رو خلق مي کند و آنچه را که عبد و انسان انجام مي دهد اين يک فعل اضطراري و اجباري است ولايت وهم احد الذي خلق الاعمال اين همون خلق اعمالي است که ذهب اليه الا اشاعره القائل بال جبر الضمير اختيار خب اين بايد يه مقداري بايد دقت بيشتري بحث ها ديده بشه و ملاحظه بشه سر اينکه امام دخالت کرد و فرمود که لا جبر و تفويض و الامر بين الامرين اين بايد روشن بشه از يک طرف مستند به انسان است انسان ترديدي نمي کند که مشيت و اراده او باعث حرکت يا باعث خون شده از سوي ديگر هم وقتي تحليل وجود شناسانه مي شود مي بينيم که اين مشيت قطعا به يک مشيت ديگر و مشيت ديگر و نهايت به مشيت واجب الوجود بايد ختم بشود ولايت بهمن اذا خلق الاعمال لذيذه شعره العين با الجبل محض من غير اختيار آيين اشاعره معتقدند که خداي عالم خلق اعمال مي کند و انسان اين اعمال خلق شده رو به اضطرار انجام مي دهد که مي شود جبر اما مسئله ما و تحليل وجود شناسي ما سر از جبر درمي آورد زيرا مشيت انساني در مرحله نهايي دخيل است و تعيين کننده است و چون از مسير مشيت انساني مي گذرد اون مشقتي که از ناحيه حق آمده ديگه متصف به جبر نخواهد شد ولايت وهم احد ان هذا خلق الاعمال الذي ذهب اليه الشعر الحر با الجبل من غير باز براي اينکه اين مسئله روشن بشه و کشف بيشتري پيدا بکنه در قالب ان قلت مطرح بکنند فن قلت مذکر ايز جبران خب آيين اشاعره که يک سخن مستقيم و روشني دارد و اون است که حدس متعالي خلق اعمال مي کند و انسان ها همان اعمال که خداي عالم خلق کرده است و در بستر وجودي خودشون مشاهده مي کنند خب اين يک وضع روشني دارد و جبر فاحش است اما شما الان بيان ديگري داريد بگيد که در حقيقت آنچه را که از ناحيه فاعل آمده است يعني فعل الهي آمده است اين فاعل طبيعي همون رو داره ايجاد مي کنه خب اين چه فرقي با قول به جبر دارد فلت مذکر تز جبر و الجبن فخار فک فک انسان الله بزن و مختارند شما از اين طرف ميگ انسان اراده و اختيار داره از يه طرف هم بگيد که افعال انساني بر اساس اراده الهي و اضطرار الهي شکل مي گيرد اينا قابل جمع نيستند قولت لب کشف الکل اگر قطا عين بصيرت پرده کنار برود و به نور ابتدا اون تاريکي روشن بشود در رفت اندک مجبورن فين الاختيار شما در عين حالي که مختار هستي مجبور هستي اجبار در عين اختيار است

اين نياز به توضيح داره عليرضا جسد تعليم با دو سه تا بيان اين توضيح رو بيان مي کنند لفت اندک مجبور في عين الاختيار و تحقيق و هفت رو الي تحقيق معن اختيار براي اينکه اين معنا روشن بشه ما نيازمنديم به که اختيار رو به درستي معنا کنيم فلو يعني اين معناي اختيار را طلب کن من با کلي ابصار يظهر لک ما يظهر لهم تا براي شما هم همان گونه که اون ها اظهار کردند روشن و اظهار بشه همون طوري که صاحب ابزار ابصار به اين معنا رسيدند که انسان مجبور است در عين اختيار در عين حال که فرصت عمل به کارهاي متعدد دارد در عين حال مجبور است و اين جبر او در فضاي اختيار قرار مي گيرد تتلو من کتب ابصار ديگه از حک مظهر خب چي مي گن اونا مي گن که لايت متقدم ولايت متا خران الا بالحق و لزوم هر نوع فعاليتي را از حرکت و سکون انسان بخواد انجام بده الا و لابد از يک اختياري بايستي که مدد بگيره و کل مابين کما وز حادث علي ترتيب واجب هر آنچه را که در آسمان و زمين است همه و همه اينا مختص حادث اند بر اساس يک نظم و ترتيبي که از ناحيه واجب تعالي آمده است و حق الزم ول يجري في الملک و ملکوت سر ولا الفت و النظر الي قضا و قدر و ارادتي و مشيت که لا قضايي و لقب الحکم ظل منشا و يهدي منشا اين جا نياز به توضيح بيشتري داره ان شا الله در جلسه بعد هم بخش رو توضيح مي ديم و هم موارد ديگري که جمع بين اختيار و اضطرار رو بتونيم به درستي حل کنيم و سخن متوسط بين جواب اشاعره و معتزله رو بتونيم در بياريم ان شا الله به توفيق و مدد الهي.