1403/04/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 99
جلسه نود و نهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدم و امروز هم شانزده چهار هزار و چهارصد و سه است بحث پيرامون فقره چهاردهم از آيت الکرسي به اين بخش رسيد که و من با طاغوت و يوم بالله فقط تمسک بلغور و تلف در شام ل بر اساس اين فقره چهاردهم مقاله چهاردهم هم به همين امر اختصاص دارد و اين مقاله در مجموعه تحقيقات سه گانه اي داره تفسير ميشه و تحقيق اول رو در باب لغت و مفردات و صرف و نحو اين آيا بع پرداختن و فقره دوم بخش تحقيق دوم رو در معناي طاغوت گذروندن و رسيدن به معناي ايمان اين بحث رو به صورت مستعفي مطرح مي کنند و در خصوص اينکه ايمان بالله به چه معنا هست بر اساس آيه سوره مبارکه بقره آيه دويست و هشتاد و پنج آمن الرسول ماعون ذل عليهم ربه و المنون کل آمن بالله و ملاک و کتب وصول تک تک اين بخش ها رو به لحاظ اينکه ايمان به اون ها چگونه تعلق مي گيره مطرح مي کنند خب چون ايشون يک حکيم هستن يک تفسير حکمي دارن ارائه مي کنن و وقتي ما مي گيم که ايمان به الله الله به لحاظ موقعيت وجودي چيست و کيست و احکام وجودي او چگونه است
يه وقت ما يه سلسله شئونات الله مي پردازيم مي گيم خالق است رب است رازق است به اين گونه از مسائل مي نگريم که اين ها سبقه کلامي بيشتر داره اما سبقه هستي شناسانه و وجودي رو ما بايد از حکمت بياموزيم خصوصا حکمت متعاليه که اوج مسائل حکمي رو داره جناب متعلق با اين نگاه آمدند گفتند که ايمان به الله يعني ايمان به يک حقيقتي که اون حقيقت واجب است و هستي از اوست اوسان است و مقوم همه حقايق است و همه حقايق متقن به او هستند و همون نظر حکمي که در باب الهيات الم راجع به واجب داشتند رو اين ج به عنوان موضوع ايمان مطرح مي کنند زماني که ايمان بالله يعني ايمان به خدايي که اين ويژگي هاي هستي شناسانه در او پس اون يک حقيقت واجب است قديم است آغاز و انجام و مبدا منتها و ديگر اوصاف که مطرح فرمودند و در عين حال از دو طريق برهان لم و برهان هم استفاده مي کنند
از آيات آفاق که خدا در قرآن مطرح کرده که از اون آيات به حق برسن هم مدد گرفته اند و اين بحث رو به پايان رسوندن و لکن بحثي که الان هست در خصوص اوصاف واجب هست فرمودند که اما اعتقاد به صفات الهي صفات الهي يا سلبي است يا ثبوتي و در باب اين اوصاف سلبي و ثبوتي هم سخن مي گن تا برسن به اعتقاد به افعال و فعلا ما در مقام اعتقاد به صفات سلبيه حضرت هفت سبحانه تعالي هستيم مي فرمايند که ما بايد کام بين صفات ذات و صفات فعل فرق بگذاريم صفات ذات به عين ذات هستن و محکوم به حکم ذات هستن يعني همون طور که واجب الوجود واج الجود جهت الجود هست من جهت ديگر جهات هم هست يعني اگر علمم هست او عالم است به جهت عالم بودنش واجب است يعني واجب الوجود فقط منحصر به اصل هستي او نيست بلکه واجب وجود واجب وجود است من جميع الجهات خب اگر اوصاف ذاتي صبحانه و تالار اين جوري بنگريم خب طبعا اين دسته از اوصاف به ازليت هم ازل اند و به ابديت هم ابد ان و اصلا قابل صلب نيستن و لکن برخي از اوصاف مثل خالقيت مثل رازت امثال ذالک قابل سلب و احيان جاي خالق هست جاي خالق نيست
جاي رازق هست جاي رازق نيست جاي شافي هست جاي شاف نيست اين تفاوت اصلي که از زبان حکيم جناب کليدي رضوان الله تعالي در ارتباط با فرق بين اوصاف ذاتي و اوصاف فعلي را بيان فرموده اند اينه اوصاف ذاتي غيرقابل سلب هيچ وقت سلب نمي شوند اما اوصاف فعلي حق سبحانه و تعالي گاهي هست گاهي نيستند و قابليت سلب دارند در حقيقت خب برخي از اوصافي که به حق خانم استناد داده ميشه و درش تغيير هست مثل رضا و غضب مثل عفو و انتقام مثل ابتلا و امتحان و امثال ذلک اينا اوصافي نيستن که به به اصطلاح موقعيت ذات واجب برگردن و محکوم به حکم ذات واجب باشند بلکه گاهي وقتا عفو هست گاهي وقت انتقام است گاهي وقتا رحمت است گاهي وقتا غضب است گاهي وقتا ابتلا و امتحان هست گاهي وقتا نيست و لذا ما بايد اين گونه از اوصافي که به حبس و تا حالا اسناد داره رو به ذات برنگردانيم به مقام فعل حق تعالي که به تعبير ايشون به لحاظ غايت محسوب مي شود برگردونيم بنابراين بايد توجه کنيم که اوصاف سقوط و اوصاف سلبي چه موقعيتي دارن و اوصافي که به حق سخن بعضي اسناد پيدا مي کنن اعتبار فعل و غايت با اون اسناد که اوصاف که استناد پيدا مي کنن به اعتبار ذات و حقيقت اينا رو از همديگه جدا بکنيم و انفعالات و تغيرات السعدون الذات تعالي يه سلسله اوصافي است که خداي عالم وال يعلم نه خداي عالم مي داند خب اين مي داند يعني اينکه مثل معاذ الله قبل نبود بعد حاصل شد
يک نوع انفعالي حاصل مي شود يک نوع تغييري حاصل مي شود اين گونه از اوصافي که ظاهرش در حقيقت مستلزم انفعال و تغيير هست اينا اوصاف کذب لحاظ غايت و فعل داره انجام مي شه نه به اوصاف ذاتي هزار بفرمايند يک دليل روشني هم مي گن مي گن اگر ما مثل غضب را به حق به ذات حق برگردانيم لازمه اش اين است که همواره براي هميشه ازل و ابدا خداي عالم عذب داشته باشه يا اگر رحمت رو برگردونيم اجل و ابدا ديگه نبايد براي غضبي باشه جهنمي باشه اين غضب و رحمتي که در مقابل هم عفو و انتقامي که در مقابل هم هستن ابتلا و عدم اطلاعي که هستن اينا همه ناظر به مقام فعل حضرت سبحان تعالي هستش و انفعالات و تغيرات التي يس دون الي ذات تعالي کل ها اطلاعات مجاز اين ها اطلاعات اعتباري است که به لحاظ مقام فعل است که گاهي هست گاهي نيست اينا اطلاق حقيقي نيستن که مستعد به ذات باري تعالي باشند کله ها اطلاعات که مسند اليه تعالي به اعتبار القاي نه به اعتبار ذات و مبدا
بلکه به اعتبار غايت اعتبار فعلم و الغ ولف و الهام و ابتلا و امتحان و غير ذلک تمام اوصاف متقابل عفو و رحمت عفو و انتقام رحمت و غضب رضا و سخط و همه اين اوصاف متقابل يا خالقيت و عدم خالقيت رازقيت عدم رازت شافي بودن و عدم اشراف بودن همه و همه اين ها در حقيقت اوصافي هستند که به اعتبار غايت و فعل هستند نه به اعتبار ذات بايد استدلال مي کنند مي فرمودند که سکان ذات واجب جائز الصحاف بال غضب اگر ذات بخواهد موصوف واقع بشود و متصل به غضب باشد مثل مثل عفو نمونه ديگرش مثل عفو انتقام يا اطلاع و اذ ذالک الکان اين اوصاف جائز اتصاف اگر واجب جايزه اتصاف به غضب باشد مثل خب مکان اين غضب يعني لک اين واجب زان و ابدا از وام اگر ما اين اوصاف رو در حد ذات بگيريم لازمه اش اين است که هفت تا حالا ازل و ابدا زبان باشه بلکه يون عين العين ال غضب چرا چون اوصاف ذاتي به عين ذات واجب موجودند ديگه نه در حد صفت خب و علي هذا اگر ذات واجب را به عين غضب ما بشناسيم امت عليه رحمه رحمتي که القاب له مقابل غضب هستش چون ما دو نوع رحمت داريم يک رحمت مطلق است که يا منصب رحمت و غضب که در حقيقت اين رحمت رحمت رحمان يزد و به عين ذات واژه سبحانه و تعالي هستش اما اون رحمتي که در مقابل غضب هست اون رضايي که در مقابل سخط هست اون هفته که در مقابل انتقام هست همه و همه اينا حقيقت اوصاف فعلي ان که به اعتبار غايت شناخته ميشن و اگر اين طور باشه اين به صورت قياس استثنايي بفرماييد که فلک الوا جائز الاسف بالغ لک ازل و ابدا غضبان ليکون عين ال غضب در حالي که ممتنع است که ذات واجب عين غضب باشد و علي هذا امت عليه رحمه الله مطلق بنابراين و تعالي باطل المقدمه مثل خب حالا يه مقدار يه بحث عميق معرفت شناسانه اين جا باز مي کنند که کام يه بحثي است که امروزه هم اين بحث کلا به روز از نظر معرفت شناسي خب بعضيا به حقيقت و واقعيت در ميد واقعيت رو مي پذيرند بعضيا نمي پذيرند بعضيا بخشي رو مي پذيرند بعضي بخشي رو نمي پذيرند
از اين منظر دارن يه بحث معرفت شناسانه رو اين جا مطرح مي کنن بفرماييد که فن بولت اگر کسي بياد بگه که اين اعتقادي که شما به خدا و اوصاف الهي داريد اين مبتني بر اين است که ما خدا را اين گونه بشناسيم واجب الوجود بشناسيم و داراي عوالم هستي بشناسيم و به اصطلاح مثل داراي ملک است جبروت است و لاهوت است و امثال ذلک خب ممکنه که اما اگر کسي اين گونه به اقشار اعتقاد نداشت به معناي که واجب الوجود باشه يا اينکه صاحب مقام ملکوت باشه اصلا ملکوت رو قبول ندارن جبروت رو قبول ندارن خب اين دسته از انسان ها که خدا رو قبول دارن اما ملکوت و جبروت رو قبول ندارن چه موقعيت اعتقادي و ايماني پيدا مي کند اينا هم دو دسته يک دسته هستند که واقعا منکر اند جهت به معناي انکار دارن يه عده هم هستن که نه انکار نمي کنند جز توده مردم هستن و نمي فهمند که ملکوت علي چي جبروت يعني چي لاهوت يعني چي حيثيت واجب الوجود يعني چي اينا رو نمي فهمند يا توده و عام مردمن که اينا رو قبول ندارن يعني نمي شناسند يا متکلمين هستند که در مقام جهد و انکار اين ها هستند اما در عين حال خدا را قبول دارد اي خدا ايمان دارد و امثال ذالک فن قول هذا اعتقاد وطني علي الايمان به عالم ملکوت که مثل اين ها در مقام ملکوت هستن يعني اوصاف رحماني مثل عفو انتقام يا رضا و سخط يا رحمت و غضب و امثال ذلک اما فمن لايف زال کسي که اينا رو نمي شناسه نه جعبه روت مي شناسه نه لاهوت مي شناسه نه ملکوت مي شناسه که ال عوام يا نه واقعا از نظر هستي شناسي نرسيده انکار مي کنه آيه جهت نجهد عالم ملکوت را که اهل الکلام فما طريق اينا رو شما چي مي گين آيا ايمان اين ها رو چه جوري مي خوايد ارزيابي بکنيد مي فهم که جوابي که براي اين هست مي فرمايند که اين دو دسته محکوم به يک حکم نيستند اما اونايي که جاهد و منکر و ام الجاهل خب اون کسي که داره بررسي مي کنه و در مقام بررسي به انکار رسيده فلا علاج مي گيم خيلي خوبه همون ميزاني که ايمان و معرفت هست مومنش وگرنه يک ايمان کامل و همه جانبه براي او نيست فنا علاج فقط الا ان گفته ميشه که اگر شما به عالم ملکوت قبول نداري و عالم ملکوت رو انکار مي کني انکار انکار کرد عالم ملکوت که انکار که عالم جبروت که انکار که العالم لوت و مثل کساني هستن که حسن العلوم فيکوس آمدن يه عده اي تو حوزه معرفت شناسي گفتن چي گفتن که علم فقط اونايي هستن علوم اونايي هستن که به هواست بيان اگر بسام باصره لامسه ذائقه و به اصطلاح شامل رسيدن البته اين ها علم هستند اما اگر ما چيزي رو از طريق اين حواس پنج گانه درک نکنيم اينا علم نيستن که الذين حصر العلوم را في يدک بال حواصل خمس خب طبعا اونايي که به حواس خمس درمي آيند مثل معاني مثل عقل ايمان قدرت اراده علم و امثال ذلک اينا در حقيقت مورد پذيرش نيستم خيلي خب آره با کساني که اين جوري سخن مي گن آدم حرفي نداره که فک القدر و العراق و العلم را چرا چون اين گونه از امور لاله لک بال حواصل خمس اينا در حقيقت به نازل ترين مراحل علمي که به حواس بر مي گرده فقط تکيه مي کنن و لازم رو عزيز عالم شهادت که اينا ملتزم به پست ترين مرحله عالم شهادت هستند
خب اگر کسي يه پله از اينا پايين تر بياد فقال و ان منم اگه يه نفر گفت که بله من از همين دسته هستم که غير از علومي که از طريق اين حواس پنج گانه غير از اين حواس پنج گانه معرفي بشود من او را قبول ندارم من تنها در حقيقت بر اساس معرفت حسي باورم و ايمانم رو تصحيح و اصلاح مي کنم فقال و ان من ف ان لا احد الا الي عالم شهادت من فقط و فقط از اون طريقي که عالم شهادت هست هدايت پيدا مي کنم يعني فقط از طريق همين حواس خمسه که به حقايق مرتبط مي شوم اينا رو قبول دارم امروز ديگه در فلسفه غرب مسئله علم همون چيزي است که از طريق اين حواس خمسه حاصل بشود اما غير از اون ديگه علم محسوب نمي شود و لا اعلم ال ش س هيچ چيزي رو من غير از اين علومي که از طريق حواس خمسه حاصل مي شود من اون رو علم ندارم و اون رو باور ندارم خب اين ها به اين دسته از افراد چي مي گن و يار له به اين شخصي که اين گونه معتقد است گفته مي شود که انکار کلما شاهدن من ماورا السوق انکار شما نسبت به آنچه را که ما مي بينيم غير از محسوسات که انکار سوفسطايي دلو سل خمس خيلي خب آقايون صوف هستي اينا حتي اين رو هم معتقد نيستند اين رو هم انکار مي کنن مي گن حتي علومي که از طريق حواس هم به دست مي آيد مثل اون چيزي که ما در عالم خواب مي بينيم يا يک سلسله خرافات هستن اينا واقعيتي ندارن ما فکر مي کنيم که مث اين گل اين گونه بو دارد يا اون غذا اين گونه طعم و مزه دارد يا اون منظره اون گونه زيباست ما اون رو تخيل مي کنيم توهم مي کنيم وگرنه اينا واقعيتي ندارد سوف هستي همون طوري که علوم عقلي رو انکار مي کنه علوم حسي رو هم انکار مي کنه مي گيم ما شما رو در حکم اينا مي دونيم همون طور که صف هستي به حواس خمسه هم حتي اعتقاد ندارد
در حقيقت شما هم در حکم اين ها هستيد بله ف ي ل اين شخص که انکار و کلما شاهدن انکار که نسبت انکار شما نسبت به آنچه رو که ما مشاهده کرديم ماورا الحسنات که انکار سوفسطايي الحاصل خمس و محسوسات اين حواس خمس آقايون سوف هستي چگونه هست اينا هم منکر حتي حواس خمس و علومي که و محسوس که از اين راه حاصل مي شود اونا رو هم انکار بکنن فان قال و اينا آون صوف هستي اين جور مي گن که مرا لانس آنچه را که ما ديديم يا مي بينين مث يه منظره اي مي بينيم ما اطمينان نداريم که اين منظر اين گونه هست چون يه چيزي در خارج هست يه چيزي در ذهن ماست اين ذهن ما آيا با خارج منطبق هست يا نه خيلي معلوم نيست اطمينان نداريم مثل اون چيزي که در عالم خواب و رويا مي بينيم آنچه که در عالم خواب و رويا مي بينيم که واقعيت نداره که اين هم همين طور واقعيت در خارج به صورت اين غذا يا مثل طعم مزه يا بوق و امثال ذلک وجود ندارد فان قال ما نر و آنچه را که مي بينيم اون چيزها لا نص قبه اطمينان نداريم که همون چيز باشه فال النا گوي که ما مي بينيم اون چيز رو در خواب آيا اون چه که در خواب مي بينيم واقعيت داره نه اوني که در بيداري هم مي بينيم هم واقعيت ندارد که در حقيقت اين ها در فسايي حالت افراطي دارند و اين گونه از امور روشن بديهي به حواس خمسه در آماده اين نمي پذيريم خب اگه يه نفر بگه منم جمله بله منم جز اسف هستي هستم حتي در خصوص محسوسات هم شک دارم فني شاک کن اي زن فسوس در اين حالت جواب روشني دارم بياد همون جوابي که جناب شيخ و ريس در الهيات شفا دارن بهشون ميد مي گن يه چين شخصي رو بايد انداخت تو آب يا مث تو آتش مي گ که خب اين آب نبايد اگه آب واقعيت نداره پس نبايد شما خيس بشيد يا اگه آتش واقعيت نداره نبايد بسوزيد حالا که داريد مي سوزيد اين سوختن اثر از يک واقعيت عيني يا اون خيس شدن اثر هست يک واقعيت عيني بنابراين جناب شيخ وريس و الهيات شفا با اين ادبيات دارن فصلي و منکر واقع رو دارن هوشيار مي کنن و بيدار مي کنن
مي فرمايند که اين جا هم همين طور است اين شخص ديگه کسي که انکار مي کنه يک امر بديهي و روشن حسي رو اين شخص مزاجش فاسد است و ديگه اين شخص قابل علاج نيست و براي اينکه اونو بيدار بکنيم طبعا بايد يا تو آتش بيفته يا تو آب تا بفهمه که اينا واقعيت دارن و وجود دارن فقال هذا گفته مي شود اين شخص شخص فاسد المزاج است پس عدم زاج ومت ديگه مثل يک مريضي که مرض همه وجودش رو گرفته و پزشکان از اون نا اميدن و مي گن اين قابل درمان نيست يعني انساني که به اين جا رسيده ديگه قابل درمان علمي نيست بايد او را کتک زد يا او را توام انداخت يا تو آتش انداخت تا تنوع حاصل بشود شخص الفصل زاج علاج في ترک اين آقا بايد رها باش اين جوري نيست که کل مرضه يو علاجي الطب اين دونست که هر مرضي رو اتباع قوت داشته باشن که بتونن معالجه بکنن و اين طور هم نيست که و لا کل دائم له دوا اين جوري نيست که هر مرضي براش يه دوايي باشه وب ربا چه بسا برخي از مرض ها هستند که اطبا و در تحصيل دوا نااميد مي کنن خسته مي کنن و ديگه راهي براي درمان نمي يابند اين بنابراين کسي که معاذالله در حد سوست شده و حتي انکار بديهيات و امور حسي رو داره مي کنه اين حقيقت مزاجش فاسد شده و راه درمانش جناب شيخ الريس همون که عرض کرديم اون گونه مي دون خب اين نسبت به کسي که جاهد هست و انکار مي کنه اما همون طور که بيان فرمودند دو دسته اند يک دسته جاهد و منکر يک دسته عوام و توده مردم هستند با اين ها بايد چه کرد توده مردم در اين گونه خصوص که ملکوتي داريم جبروتي داريم لاهوتي داريم اينا باور ندارن نميدن اينا يعني چي ما بايد نسبت به اينا چي کار بکنيم مي فرمايند که اينا هم باز دو دست يک دسته کساني هستند که واقعا در اين سادگي و در اين عدم فهم به يک حدي رسيدند که به هيچ وجه قابل درمان نيستند و امکان اينکه دوباره بازتابي بشوند وجودشون و نسبت به اون چشم دروني شون و بينش قلبي شون امکان بازيابي نيست خب اينا هم حکم همين ها رو دارن حکم منکرين فسوف اصلي رو دارن اما برخي ها هستن که درسته که الانم دونن جز توده و اقوام مردم هستن اما با بازيابي وجودشون و روشن کردن و نفوذ در قلبشون امکان اينکه اين معاني رو بفهمن هست بنابراين توده مردم هم دو دسته هستند و ام الذي لجه يعني منکر نيست که نمي شناسه که آيا ملکوتي جبروتي هست يا نيست و ام الذي لجه حد انکار نمي کنه لايجد ف ان کانت اگر اين گونه است که عين التي و شاهد و عالم ملکوت صحيح فيصل اگر واقعا يک عام و توده ايست که فرد عمري است که چشم دلش کور نشده مهر بر دلش نخورده ختم الله علي قلوبهم اتفاق نيفتاده فقط آگاهي نداره شناخت نداره عين قلبش صحيح سالم است و اونو آگاهش کرد ف امکانت عين التي و شاهد و عالم ملکوت صحيح حسن في العصر خب زلفي ها ماس اعتيادي به ملاحظه عالم ظلمات به اصطلاح اين آقا به جهت اينکه هميشه نگاهش به عالم دنيا و عالم ظلمت بوده و در حقيقت از عوالم برترش برخوردار نيست و آدم نور سفر نکرده و در اون چشم او به تعبيري ماه اسود ريخته شده به معنايي که فقط عالم ظلمت رو مي بينه به تعبير جناب حکم سردي که النص و ما فوق ها ان الم اما مادون نفس هرچه هست عالم ظلمت است رسيدگي و تباهي است براي اين دسته از انسان هايي که به عالم ملکوت سفر نکرده اند و عالم نور سفر نکرده اند هميشه در عالم ظلمت زيست کرده اند اين دسته از انسان ها چشمشون مغازه بسته مي شه چشم دلشون بسته مي شه و مهر مي خوره ختم الله علي قلوبهم که نه علفي ها ماسل اعتياد دهي به ملاحظه عالم ظلما خب اگر چشم دلش صحيح هست اما به خاطر اعتياد و عادت به عالم ظلمت و طبيعت تاريکي رو گرفته و يوم ا ممکن اشتغال و به تنقيه اشتغال اللون ظاهر اينايي که چشم هاي ظاهري رو به وسيله کهل گذاشتن و سرمه گذاشتن درمان مي کنن عده اي هم هست که درمانگر چشم قلبم و با توصيه هايي که دارن مواعظي که دارن از کار و اوراقي که دارن اين ها کهل هايي است و سرمه هايي است که به چشم قلب گذاشته ميشه و چشم قلب رو بينا مي کنه و ممکن اشتغال به تنقيه که اينو نقي و پاک و سالم کنن همون طور که اشتغال به لون ظاهره حال اونايي که سرمه رويش چشم ميذارن اينا عيون ظاهر رو درمان مي کنن در عالم نسبت به عالم ظلمت چشم دل رو مي تونن روشن بکنند که بتواند حقايق عالم غيب را هم ببيند
خب اما اگر جين فردي يعني يک انساني که عامي جز توده مردم هست چشم دلش صحيح نيست معضله مهر خورده و امکان غيرقابل العلاج که چشم به گونه اي باشه که چشم دل ممهور شده مخدوم شده ختم عراق لبم شده غيرقابل العلاج دکون مختوم علي قلبه علايم ياسر کسب توحيد توحيد عقلي خب اين فرد عامي و توده مردم که نمي تونيم اون ها رو از راه براهين عقلي و آيات اقل اون ها رو متنبه و عالم بکنيم بايد از طريق امور ظاهر اون ها رو آشنا کنيم فلک ياسر کفه سبيل التوحيد العقلي کلم معهود به کلام توحيد و کلف تنطق به شهادت توحيد ذر و تل توحيد الي عزيز فهمه خوب ما نمي تونيم براي چنين فردي که قلب چشم قلبش ممهور و مخدوم شده اون رو با ادله توحيدي آشنا کنيم و به قله توحيد برسونيم ولي او رو بايد ملزم بکنيم که نابغه اش و زبانش به توحيد لفظي و به شهادتين آشنا بشه و اون رو در اين حد آشنايي به مراحل توحيد بکنيم و او بتواند ايمان به توحيد داشته باشد ولو در حد زبان و لسان ولي کل و معه سخن گفته مي شود با اين شخص به کلام توحيد و کلف تکليف مي شود به تنطق به شهادت توحيد که به شهادت توحيد نطق بکنه و حرف بزنه رد لذت توحيد الي عزيز فهمه به جهت اينکه ما چون نمي تونيم اون قله و اوج توحيد رو از طريق عقلي و شهودي به او بنمايانيم بايستي که به حد لفظي و نسخه لفظي او اکتفا کنيم الي عزيز فهمه و ذ و التوحيد القبه العين يا به عين يا عالم شهادت اونايي که به اصطلاح حالا يا ناميدن چون تو نسخه ها هست که قانت آنت يعني يک نااميد کسي که از اون معارف و از اون ادله و براهين عقلي و حکمي نا اميد هست خب اينا بايستي به اين ادله ظاهري و نطق زباني در حقيقت او رو عادت داد يا آشنا کرد و هذا توحيد و لايق و و الن که در حقيقت نسبت به اين گونه از امور اين ها اميدي ندارن و نااميد هستن وان القطع في عالم شهادت فن التوحيد مراتب به حسب کل عالم مرتبه توحيد داراي مراتبي از توليد خاص توحيد اخص توحيد خاص توحيد عوام توليد عوام همين است که به ظاهر به زبان جاري کنند و شهادت اين رو بر لب بياورند فن التوحيد مراتب به حسب کل عالم مرتبه هر عالمي يعني عالم شهادت توحيدش به همين توحيد لفظي است و عوالم برتر توحيد عقلي توحيد شهودي و نظاير آن هستش و توحيد و عالم شهادت يعلم الرجل الماسي ان الم ذله ال منزل يف به صاحب ولد يه لک امير فقال له علي حد عقل هذه به منزلت اهل العلم انه العالم واحد عزل کان فيهما آله الا الله لس جناب صدم متلين دارن نسخه درماني براي اين دسته از افراد مي پيچن و راه درمان اين دسته از افراد را که جاهد چگونه عامي هستند چگونه اين کسي که عامي هست و چشم قلبش هم بسته شده
اينو بايستي که در حد ظاهر هم که شده به عالم شهادت و حسم که رسيده او رو با اين حقايق آشنا کرد و او را وادار کرد و تکليف کرد که نطق کند به شهادت به توحيد الهي در عالم شهادت که لفظي است و توحيد و عالم شهادت توحيد عالم طبيعت ان يعلم الرجل الذي کسي که نسبت به اين گونه از امور آشنايي ندارد رجل جسي چکار بکنه اينو بفهمه که ان ال من زل يعني خانه يخ شد به صاحب اگر يه خانه دو تا مالک داشته باشه دوتا صاحب داشته باشه يکي مي گ اونجوري مي گ اين جوري يکي مي گ آب اون جايي که اين يکي آتش اون جايي که اين باعث ويراني و هلاک از بين رفتن خانه ميشه و اصطلاح ديگري يا مثال ديگر و البلد يلک بميرين اگر يک سرزميني دو تا پادشاه داشته باشه طبيعي است که اون سرزمين هم داره بهار ميشه و از بين ميره و از هلاکت پيدا مي کنه خب بعد مي فرمايند که براي اين دسته از افراد در حد عقلشون که بسيار نازل هست ما بايستي که امکانات فکري براشون قائل بشيم فقال له آماده مي شود براي اين شخص علي حد عقل هذه حباب منظر ال به منزلت اهل العلم که بگيم که آقا ان ان اله العالم واحد چرا براي اينکه اذن و کان فيهما اگر عالم دو تا خدا داشته باشه در آسمان و زمين دو تا خدا باشن خب وسط پيدا بشه ديگه اذن کل اله به ما خ طبعا هر راهي به سمت خودش مي کشه علم و صلاح و قدرت با خودشه و اين موجب فساد و از بين رفتن هستش فيکون ذالک والله به قدر عقل خب پس همه انسان هايي که چشم باز هستن ولو چشم ظاهرشون و عقل حسي شون در حقيقت هست اين ها هم بايستي به توحيد ناطق باشن به ايمان بياورند و البته مراحل توحيد فرق مي کنه فيکون ذالک يعني اين حد از پذيرش توحيد ولا و به قدر عقل اين شخص فقط کلف الانبيا کل ف الانبيا انک لم الناس ان کلم الناس علي قدر عقول انبيا هم مامور شدند که با انسان ها در حد عقل خودشون سخن بگن انسان عامي عقلش حد ضعيفي داره در حد حس در حد عالم حس و شهادت هست و بايستي که به همون ميزان باشه خب تا اين جا در ارتباط با اوصاف سقوط حضرت سبحان تعالي و اعم از صفات و تعالي تا اين جا ناظر اوصاف سلبي حزب تا حالا اما راجع به صفات ثبوتي وفات الثبتي ف ان من يعلم ان الوجود الوا جب نسبت و الي کميل ممکنات نسبت واحده العجز عن بعض بس بل کل ماکان اعظم و وجود و اعلي ربا صدر من عقد من مکون و انس علي ترتيب عميق و نظام بدي يعلم و نادعلي جميل ممکنات و عليه نظام و ترتيب نکام خب صفات ثبوتي حبس کن تعالي مثل علم مثل قدرت اراده و نظائر آن اين گونه از اوصاف نسبت به همه ممکنات يکسان است خداي عالم براي او آسمان و زمين مثل يک سنگ کوچک و يک ذره و مثقال هست فرقي نمي کنه همه ممکنات در مقابل سبحانه و تعالي علي الوا هستن براي حق چون با اراده کار مي کنه بله ما ممکنه که آسمان و زمين رو بزرگ بدانيم و ذره و مثقال و کوچيک اما در برابر حق همه اين ها يکسانند و حالا براي اون ها به يکسان ديده مي شود اما البته اين را هم انکار نمي کنيم که اونايي که از واجب صادر مي شوند اول مدن بعد مکمن اول معقولات ان بعد تخيلات ان بعد مخصوصن که در حقيقت مراتب وجودي حفظ ميشه گرچه اين ها همشون در مقابل حق يکسان هستن و صفات السعودي ف ان يعلم ان الوجود الوا جب نسبت
الي کمي علمم کات نسبت الوحده لاي جزو بع زندون وضع اين نيست که خداي عالم نسبت به بعضي ها توانمند باشه و توانمند نباشه اين جور نيست بر کل مکان اعظم وجود البته هر موجودي که مرتبه وجودي برتري دارد مثل عقل نسبت به نفس يا نفس مثل نسبت به تبع بکل و ماکان اعظم وجود و اعلي رتبت صدر منه صادر مي شود اين ها از واجب اقدم منک و عن علي ترتيب نظام بدي بر اساس يک ترتيب منظم به اصطلاح شگفت انگيزي اينا مرتب اول عالم عقل با همه مراتبش بعد عالم نفس با همه مراتب کلي و جزئي و همين طور حتي عالم طبع هم به همين صورت هستش و کل ماکان وجود اعظم و اعلي رت حسن صدر منه اقدم مکون از عفو عنق اينا اون موجودات اقدم اند و از برخي ديگر طبعا صدورش زودتر هستش اقدام به مونو و عنق علي ترتيب عميق و نظام بدي يک نظام مبدع و بديعي که سابقه ندارد در نظام هستي حق تعالي به عنوان احسن نظام هستي اين صادر مي شود خب کسي که ف ان يعلم ان يعلم ان الوجود و ان الوجود الوجه نسبت اليسا الي جميع ممکنات نسبت وحده لايجوز ان بعض بس اين يعلم فن من يعلم ان الوجود فلان يعلم بانه قادر عالم مريدان علي جميع ال ممکنات و الا ضامن و ترتيب انک خب حقيقت اين اوصاف ثبوتي رو هم در مرتبه ذات و هم در مرتبه افعال ملاحظه مي کند که اون خدايي که صاحب قدرت است صاحب علم هست صاحب اراده است او قادر است بر همه ممکنات و بر هر نظام و ترتيبي که وجود داشته باشد سمم الناز نظام ابل نظامات و احکم يعلم و مريد خب کسي که ببينه که نظام هستي اين گونه چيدمان شده مات قبل از مکررات عقول قبل از نفوذ نفوذ قبل از طبايع و امثال مالک اين رو ببينه مي فهم که پس حمال صاحب اراده است با اراده داره کار مي کنه اين تقديم و تاخير نشان از اراده داره سمم رنه ابد نظامات و احکم ها يعلم مريد و ان ارادت علي وجه الحکمه و الزم سبحانه و تعالي اين نظام رو که مي بيند او را صاحب نظم و ترتيب ذاتي مي بيند
که قدرت بر اين دارد که با يک اراده اي اين موجودات رو منظم بکنند در حقيقت بر اساس برهان وقتي ما نظم رو در عالم مي بينيم چيدمان منظمي را در عالم شاهد هستيم به اراده حق و به نظم حق پي مي بريم سم من اذا نظامه عبد نظامات و احکم نظامات يعلم و مريد و ان ارادت علي وجه الحکمه و جزم اراده حق تعالي بر وجه حکمت و جزم هستش اين جوري نيست که معاذ الله گسيخته باشه و عبث و بيهوده باشه سلسله موجوداتي بدون ترتيب بدون نظم و بدون انضباط قرار گرفت شايد اين طور نيست يعلم ان ارادت او اجل من الاختيار وجب بله و ان ارادت علي وجه الحکم متوجهم لا علي الف و تردد که تردد به که همين جوري به اصطلاح بر اساس که يک سلسله موجوداتي بدون نظم چيدمان شده باشند اين گونه نيستش و ان ارادت و الي وجه لکم بجز لا علي نهج الذات و تعدد و يعلم ان ارادت اجل من الاختيار وجب جمي اراده هس متال ناشي از علم بي انتهاست اين جوري نيست که اراده اش مثل مثل اختيار معاذالله انسان باشه يا معضله ممنوع اراده و اختيار باشه اين گونه نيست اين اراده ريشه در علم مطلق حق سبحانه و تعالي دارد که مي گن علمايي يعني اون علم نسبت به ما صبا عنايت دارد که اون عنايت و در حقيقت همون حيثيت اراده داره تامين مي کنه يعني اراده حق در عنايت حق منطوي و يعلم ان اراده الله اجل من الاختيار وجب جمي ف فائده علي سبيل لعن لزلي و المسمي بال علم تام المقدمه علي الا ايجاد خب اين عنايت الهي عنايت ازلي که اصطلاح گفته مي شود علم تام که اين علم تام مقدمه بر ايجاد و فعل هستش در او اين اراده نهفته است در حقيقت خب بر اساس اون که مشايي خصوصا به علم عن حق سبحانه تعالي معتقد هستن قائلن به اينکه اون علم عنه منشا اين ايجاد است و در اون علمايي يک امري فراتر از اختيار و جبر و امثال ذلک است که حالا از او بعض به اراده ياد مي شود بله ف فعليه الوا جب سبحانه تعالي علي سبيل لعن العلي المثل مات با العلم تام المقدمه علي ايجاب الذي من مراتب علم المسمي رضا چون جناب معتقدند که حق شما تا حالا فعله به رضاست که البته خب اين سه حکيم سهروردي و اشراقيون به اين قائل هستن و جناب متعين به فاعل به تجلي نسبت به حق سبحان تعالي باور دارن حالا در اين جا خيلي اون موشکاف هايي که در فضاي فاعليت حق مي شود رو اظهار اعمال نمي فرمايند ولي اين جهاد رو دارن مي گن که هر صبح از يه اراده برتري و فائقي که فراتر از جبر و اختيار هست برخوردار است اين اراده در متن علم واجب است امري زائد نيست امري به قصد و امثال ذلک محسوب نمي شود يا با فاعل و انه مي شناسيم يا فاعل به رضا مي شناسيم يا قائل به تجلي به هر حال اينا از اموري هستند که ما اين رو در حقيقت در ارتباط با نظام هستي و فاعليت حق باور داريم الم المسمي به علم تمام المقدمه علي الذي وز من مراتب علم المسمي رضا و الکلام في الکلام يحتاج بسه الي موضوع نسب اگر ما بخوايم در مباحث کلامي ورود بکنيم و بحث ها رو از منظر کلامي ببينيم نياز به قصد موضع داره و بايد بيشتر توضيح بديم که انشا الله از در موقعيت خودش در مقام خودش راجع به اين بحث خواهيم کرد اين جا فقط يک نکته مي خوايم بگيم بستش که حق سبحانه و تعالي در چيدمان نظام هستي همون طوري که قدرت دارد علم دارد اراده هم دارد و بر اساس اراده چنين چيدمان را انجام داده که موجودات برتر را اول و بعد موجودات ديگر تا به موجودات نهايي مي رسد الحمدلله رب العالمين صلي الله علي محمد وآله الطاهرين اين نکته را هم عرض کنم که در حقيقت ما در نظر داريم که يه مقدار بحث ها کوتاه تر بشه نيم ساعت سي و پنج دقيقه بشه ولي براي اينکه به سرفصل يا سر مطلب برسيم يه مقدار طولاني ميشه و از دوستان هم عذرخواهي مي کنيم.