1403/04/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 98
جلسه نود و هشتم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب رسول الله تعالي عليه بحث پيرامون بخش چهاردهم از کريمه آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست مي باشد فک به طاغوت و يله فقط اسم کبل القا اين بخش در حقيقت سه تا تحقيق داشت که تحقيق اول در باب لغت بود و تحقيق دوم در ارتباط با کلمه طاغوت و معاني اي که براي طاغوت و معاني نه گانه اي که براي طاغوت ذکر کردند و بحث سوم که بحث عمده هست و تمام بحث هم به همين مربوط است بحث ايمان است فرمود من و منک به طاغوت و ي من بالله اين ايمان رو دارن معنا مي کنن او و متعلق اين ايمان که عبارت است از خود حق سبحان و تعالي و آنچه که به حق مربوط است از توحيد الهي احکام الهي و همچنين اوصاف ثبوتي و سلبي افعال او و احکام اين ها را در حقيقت ايمان به خدا مي دانند و همچنين ايمان به رسول و به ما زل الي ربه و همچنين ايمان به ملائکه خدا و کتب الهي و رسول الهي که اين ايماني که در اينجاست که من اکر با طاغوت و يوم بالله يعني حق سبحانه و تعالي و شئونات الهي و آنچه که به حق سبحان تعالي برمي گردد پس بذار بس تفصيل پيدا کرده و چندين صفحه در اين رابطه دارن بحث مي کنند که متعلق ايمان به حق سبحانه و تعالي و خدا چه اموري و چه شئوني که تک به تک دارن ذکر مي کنن اما همچنان با نگرش فلسفي و اينکه به هر حال ايمان به حق سبحانه و تعالي حق به عنوان يک امر مفهومي يا يک امر ماهوي که نيست يک حقيقت عيني خارجي است
خب اين حقيقت عيني خارجي چه ويژگي هايي دارد چه مختصاتي دارد چه احکامي مستقيم به او مربوط مي شود اوصاف سقوط هيچ کدام از اوصاف سويش کدام است افعال و آثار و احکام وجودي او چيست خب اينو بايستي در حقيقت شناخت هيچ کس هيچ جايي در اين علوم به اين مسئله نپرداخته وقتي مي گيم ايمان به خدا مرادمون از خدا چيه آيا يک حقيقت کلي مبهم مجمل مفهومي است يا ماهوي يا نه يک حقيقت عيني خارجي است که از هر جهت روشن و مشخص است خب اينا رو دارن بيان مي کنن که مراد از ايمان به خدا چيست براي اثبات خداي عالم به عنوان يک حقيقت عيني خارجي از دو راه اثبات مي کنند يک راه برهان لمي که از وجود واجب واجب مي رسد و ديگر هم از طريق اين برهان لمي که از طريق آيات او ممکنات و افعال واجب به او مي رسند اين دو راه رو براي رسول به ايمان و تعالي دارند ذکر مي کنند بنابراين در ارتباط با حقش بانو تعالي هم از نگرش برهان لمي استفاده مي کنند و از اون منظر استفاده مي کنند هم از منظر برهان برهان عيني که از معلول به علت هست اون هم به نحوي که مفيد اطمينان باشه اينو دارن بيان مي کنن التحقيق الثالث من الايمان بالله که فرمود بعد از اينکه ي يک فرو طاغوت رو معنا کردند بعدش من يوم بالله هست اين ايمان به خدا يعني چي اعلم ان الم بهي يعني مراتب ايمان به الله يعني ايمان به حقيقت الله تعالي و به حقيقت ملائکه و به حقيقت کتبه و به حقيقت رسول و به حقيقت اليوم الآخر آخر براي اينکه اين ها يک سلسله مفاهيم يا ماهيتي نيستند که در ذهن باشند اينا همشون حقيقت و نه مفهوم يا ماهيت و اين ها در خارج اند و جنبه هاي مختلفي از حقيقت الهي رو آشکار مي کنن
خب بنابراين ممن اون کسي است که به خدا ايمان بياورد به رسول خدا ايمان بياورد به کتب الهي و آنچه که با اون انبيا نازل شده است ايمان بياورد به ملائکه و رسول حق سخ تعالي ايمان بياورد لذا مي فرمايند که اين ايمان رو در سوره در آيه دويست و هشتاد و پنج سوره مارک بغل دارند ذکر مي کنند اعلم ان الم به يعني مراد از ايمان به الله يعني ايمان به حقيقت الله تعالي يک و به حقيقت ملائکه هيد و به حقيقت کتس و به حقيقت رسول چهار و به حقيقت اليوم الآخر پنج به قوله تعالي آون الرسول به مازل اليه من ربه و المنون کل آمن بالله و ملائکه و کتبي و رسول اين معناي ايمان به حق سبحانه تعالي هست که آشکار مي کنن خب بر اساس همين فهرستي که عنوان فرمودند اول اعتقاد به حق سبحانه و تعالي و به الله رو دارن تشريف ميد که الله يعني چي و ايمان به الله تعالي انديشه انساني که به خدا ايمان داره آيا خدا معاذالله يک مفهوم ذهني است يا يک امر ماهوي است که حد جنس و فصل و امثال سالک مطرح هست يا نه مراد از ايمان به خدا يعني به حقيقت حق سبحانه و تعالي و لذا اين کلمه حقيقت رو بايد به عنوان يک امر عيني خارجي و امريست که منشا آثار است و هويتش و تحققش به ذات خودش هست و نظاير آن بايد بشناسيم و الا اعتقاد و به حقيقت الله اين اعتقاد چيه و ايمان و به وجود به وجود الله يک و به صفات دو و به افعال حيث و به احکام اين چهار ما بايد اين احکام وجودي حق سبحانه و تعالي را هم بيابيم اگر حق سبحان مطلق است اگر محيط است اگر واحد است اگر احد است اگر حي قيوم است اين گونه از احکام وجودي حق بايد شناخته بشود و با ايمان و به وجود الله ان يعلم ايمان يعني چي يعني اين معرفت براي او حاصل بشود و پس از اين معرفت اين عقيده و اين باور براي او حاصل بشود که ورا المذاهب ممکنات موجود قديما قادر اي واجب بالذات سان عند العالم يعني خدا که هست و انسان هاي موم به او ايمان دارند يعني ورا اين اجسامي که ما در خارج مي بينيم که متحير و مکان دارند
بلکه نه ورا اين ممکن که در نظام هستي هستند براي اين ها يک موجود قديم ازلي است که قادر است و اين ويژگي ها براي او هست مراد از اين موجود قديم قادر يعني چي اي واجب به ذات و شان العالم اگر ما به خداي عالم اعتقاد داريم و باور داريم يعني او را اين گونه مي شناسيم که او ورا ممکنات است و به ذات واجب است و عادل است و حق موجودات است سان عالم است خب اين معرفت از کجا حاصل مي شه از دو راه حاصل ميشه و زان که به نظر الي حقيقت الوجود المعلم به وجه ما و ان له فرد موجود به ذات اين يک منظر ما دو تومن داريم يه منظر برهان لم و ديگري هم منظر برهان و ذالک به نظر الي حقيقت الجود معلوم وجه ما ما يه انوار رو به عنوان حقيقت الوجود مي شناسيم که به يک نوعي بالاخره هستي هست واقعيت هست و ما نمي توانيم بگيم اون چه که در هستي هست واقعيتي براي او نيست و وعده به اجتناب واقعيت نيست نه اون چيزي که ما به ذات و بالفطره مي شناسيم به عنوان حقيقت وجود بدون شک اين يک فردي دارد يک شخصي براي هست و الا يک امر مفهومي اعتباري ذهني نخواهد بود و ذالک به نظر الي حقيقت الجود المعلم به وجه ما که در اين ماه حقيقت مثل برهان صديقين ما داريم به يک امري که بالفطره به فطرت عقليه بهش اعتقاد داريم و مي شناسيم از اون منظر مي گيم که خب اون يک امر ذهني که نيست اين حقيقتي که ما اونو باور داريم واقعيتي که اونو باور داريم اين يک امر ذهني نيست بلکه يک امريست که خارجيت دارد و فرد به ذات است ذالک در الي حقيقت الجود معلوم به وجه ما و اينکه و ان له فردا موجود به ذات اون حقيقت وجود اون طبيعت يک فردي دارد که اون فرد به ذات موجود است اون فرد تحققش به ذات است ديگه از ناحيه غير اون حقيقت وجود هستي نمي گيرد فردي است که موجود است به ذات يعني بالغ موجود نيست به ذات موجود هستش خب اگر چنين فردي در خارج نباشد يعني حقيقت الوجود در خارج فرد نداشته باشد فقط يک امر ذهني و مفهومي باشد محاسن عديده اي حاصل مي شود و الا لذتم الشيعه علي نفسه يعني اگر حقيقت وجود وجود نداشته باشد اشيايي که در خارج وجود دارند مثل شجر و حجر در حقيقت قبل از اينکه حقيقت وجود يافت بشوند اين آب يافت بشوند تقدم شيلي نفسه خواهد بود و الا لم تقدم ال ش علي نفسه اين يک محذور محال دارن يکي يکي از ديگري اين مقادير محالي که بر اساس عدم وجود يک فرد محقق با ذات اون حقيقت وجود حاصل مي شود دارن بيان مي کنم به صورت قياس استثنايي ميشه که اگر براي حقيقت وجود فردي در خارج به ذات موجود نباشد
لازم مياد تقدم شيلي نفسه و تعاليم المقدمه مثل يک محذور ولز تقدم الشيعه علي نفس يعني قبل از اينکه شي بخواهد تحقق پيدا بکند تحقق پيدا بکند يعني چون اگر فرد حقيقت الوجود موجود باشد طبعا توسط اين حقيقتي که موجود به ذات است موجودات بالغ يافت مي شو و اگر اين حقيقت الوجود يافت نشود و فردي براي او نباشد لازم مي آيد که افراد قبل از اينکه فقط حقيقتي براي اون ها باشد اين ها وجود داشته باشد اين تقدم شانس است يا محصور دوم اين است که وجود ممکنه من غير سبب بازم به صورت قياس استثنايي اين جور تقرير ميشه که اگر حقيقت وجود در خارج فردي براي او نباشد يل زم که ممکن بدون سبب يافت بشود والون باطل المقدمه مثل چرا وجود ممکنه من غير از جميع الکن کل ممکن فرقي بين يک ممکن ممکن ديگر نيست همه ممکنات محکوم به يک حکم امکان ان از جميع الملک حکم ممکن واحد که اين حکم چيه فخذ اما يجب الا اتصاف باوجود لازم مي شود که همه ممکنات محکوم به يک حکم اون حکم چيه که اين موجودات در ذاتشون متصل به وجود نيستند همه اين ها ذات دارند ماهيت دارند و در ماهيتشون در ذاتشون در حقيقت اين ها متصل به وجود نيستن و به ملاحظه خل ذات ال ممکن که کل ممکنات رو ما يک ممکن فرض کنيم و به ملاحظه خل ذات ال ممکن و به ملاحظه حتي عليه عن طبيعت الوجود ذات و زا و استلزام و ملاحظه استادت کاملم ابن الوجود يحکم العقل الصافي ان الخط و الامراض نفساني به وجود القوم المثني
اما صبح خب اگر ما به اصطلاحات ممکنات رو بررسي کنيم و همه ممکنات رو هم يک ممکن بدانيم که به ملاحظه و جهت اينکه اين ها در مرتبه ذات عاري از طبيعت وجود و به ملاحظه خل ذات ال ممکن و اره عن طبيعت الوجود که اين ممکن عاري است از طبيعت وجود در مقام ذات نه در مقام اقتضا و نه در مقام استلزام به هيچ وجه نه استلزام وجود دارن نه اقتضا وجود دارن و نه در ذاتشون وجود هستش و به ملاحظه خل ذات ال ممکن و اره و عاري بودن اون ممکن عن طبيعت الوجود ذات و اقتضا و استلزام يک و به ملاحظه اصالت کمي المال عابد الوجود اما چيزي که ديگه نمي تونه چيزي که ذات و اقتضا به استلزام عاري از وجود هست بخواهد قابل وجود باشد اين شدني نيست و به ملاحظه خل ذات الم و اره عن طبيعت الوجود يک من و به ملاحظات استادت از اين جهت هم بررسي کنيم که نمي تونه خودش خودش ياد يافت بشود و به ملاحظه استادت کون المال قاب الوجود محال است که يک امري که ذات و استلزام و لذا براش وجود نيست بخواد قابل باشد و ملاحظه است کان المال قاب بر اساس اين تحليل و اين شناختي که نسبت به ماهيت براي ما حاصل مي شود يحکم العقل و صافي البته از صافي ان الخط و الامراض نفسانيه اگه کسي نفسش مريض نباشه يعني جهلي غفلتي و امثال ذلک او را احاطه نکرده باشد حکم مي کند
عقل که صاف است و منزه است از اموري که تقدير مي کند و عقل را مي خواباند و عقل و ثبات مي گويد اونو بالله من شب في العقل همينه اگر عقل مخدر بخورد و به ثبات و دردم حرکت وادار بشود يا يک سلسله امراض نفساني مثل جهل و خطا و امثال زرق برو حاصل بشود يحکم العقل الصافي ان الم و ان الامراض نفسانيه عقل حکم مي کند به چي به وجود القوم المثني اما سپاه خب ما اين جا داريم اثبات مي کنيم واجب را و اين حقيقتي که ما از او به عنوان يک فرد عيني خارجي ياد مي کنيم به نام الله سبحانه و تعالي اين ويژگي ها و اين خصوصيت ها را دارد که ما وقتي به خود او به حقيقت وجود نگاه مي کنيم و همچنين به ملاحظه ممکنات وقتي بررسي مي کنيم ممکنات رو اين معنا را مي يابيم که يحکم العقل صاف الخط و الامراض نفسانيه عقل حکم مي کند به وجود القيم که المستقيم اما صبح که همه ممکنات منزه که خودشون ذا که وجود ندارن ذات اقتضا است الزام طبعا بايستي که به يک قومي که خون خود اون قوم مستغني نيست اما آنچه که غير اوست در حقيقت به ذات موجود است که اين همون اثبات اندو فرد موجود بذاته هستش کما قال تعالي سبحانه تعالي شهيد الله ان لا اله الا اين همون برهان صديقين است که لا اله الا که توحيد اوست از خود الله استفاده مي شود ما براي اثبات توحيد به چيزي جز همون وجود الله نيازي نداريم با تامل در الله شهادت به وحدانيت و احديت و وحدت او مي دهيم شهد الله لا اله الا يا کريمه پاياني سور مبارکه سجده پوستت هستش که و کوله اولم ربک ان علي کل شي الشهيد خب وقتي حق سبحانه تعالي بر هر چيزي نه به هر چيزي علي کل شي اين شهيد هست يعني ما قبل از اينکه اشيا رو بشناسيم بايستي که وجود واجب اون ها رو بشناسيم چرا که اين ها ذات ممکن و موجود ممکن نمي تواند بدون وجود واجبي تحققي داشته باشد و لذا فرمود که او يک يعني آيا کافي نيست آيا شما نياز به آيات آفاقي و يا آيات انفسي داريد يا اين که خود تامل در خود الله شما را به لا اله الاالله هدايت مي کند به توحيد و وحدت و احديت هدايت مي کند خب اين يک منظر که منظر برهان لم است که با تامل در ذات حواري در الله لا اله الاالله برسيم يا تامل در اصل حقيقت وجود که هيچ ترديدي در او نيست و عقل سليم و عقل فطري بر وجود اون فتوا مي دهد ناظر به اين است که در حقيقت تحقق براي او قطعي است و اين از طريق همون برهان صديقين است و امثال عسلک لکن اين منظر اول بيانش به اين بود که با تامل در خود هستي به وجوبش پي مي بريم اما يه راه ديگري هم هست که خداي عالم اون راه رو هم در کتاب عزيزش قرآن مجيد اون راه رو هم طي مي کنه و اما و به نظر الي العالم و به نظر الي طائل حرکات و متحرک و به نظر الي دقائق سون الي عجيب و نظم الغريب في المکان کما ارشد الله سبحانه و تعالي القرآن و ليث فوق بيان الله و بيان رسول بيان اين هم راه ديگري براي اثبات وجود واجبي است که او داره در حقيقت از طريق معادلش و آياتش و ممکنات واجب رو اثبات مي کنه خدا رو اثبات مي کنه چون ما الان در مقام ايمان بالله هستيم ديگه و به نظر الي العالم و بهت ال حرکات و متحرک و به دقائق الي حجيب و نظم الغريب الملک کما ارشده الله في القرآن و البته و ليث فوق بيان الله و رسوله بيان ما پي مي بريم
به اينکه حق سبحانه و تعالي موجود است خب چند تا آيه رو پشت سر هم ذکر مي کنن که اين آيات آياتي هستند که از طريق ممکنات و موجودات امکاني ضرورت وجود واجبي رو اثبات مي کنيم ما فلج علي العماد و الجبال تاد شگفتي که در نظام طبيعت وجود دارد آيا شما را به وجود واجبي منتقل نمي کند علم نجل نهاد الجواد الي قولي و جنات الف کينز در سوره مبارکه آيات شش تا شانزدهم هستش و همچنين در سوره مبارکه بقره هم آيه صد و شصت و چهار اين است که به قول تعالي اندکي خلق السماوات بعض و اختلاف ليل و نهار تا پايان الي قوله يون هم اين هم تعاملي است که نظام به اصطلاح امکاني ما رو به نظام وجودي راهبري نظام واجبي راهبري مي کنه باز هم از مسير آيات الهي بگذريم آيات آفاقي بگذريم که هدايت مي کنه سري آياتنا في الف و فيه فهم حتي ان الحق که اين تبيين حاصل مي شود ما شايد از ظاهر اين معنا رو نتونيم بيابيم ولي با تحمل در اين حقايق اين جديت هايي که از نظر ذهني مي کنيم که يقين باشه و تعقل باشه حاصل مي شود نفي خلق سماوات و ارض و اختلاف ليله و النهار الي قول يون هم دليل ديگر و همچنين آيه اي که در سوره مبارکه نوح آمده آيات پونزدهم تا هجدهم علم تکيف خلق الله سماق انطباق و جعل القمر الي قول اخراج اينا در حقيقت آياتي هستند که با تامل در اين ها انسان به وجود حق پي مي برد بعد در حقيقت يه تذکري ميد که ليس يغما علي من له ادنا مس يا مسک براي کسي که کمترين تعاملي باشه و کمترين دقتي براش وجود داشته باشه اذن فکره مضمون حاضر آيات که در حقيقت مضمون حاضر آيات که با کمترين فکرش مضمون اين آيات رو توجه بکنه و ادا نظره الي خلق السماوات و اصل و تامل بکنه و دور بزنه نظرش را که همون طور که در قرآن آمده است که ميان ظروفي ملکوت السماوات و الارض حالا حتي در ملک آسمان و زمين هم تحمل بکنه و نظره الي خلق السماوات و الارض و اج به فطرت الحيوان و نبات فضلا خلقت حالا اينا تازه کاري به اون دقت هاي فوق العاده اي که در بهترين مخلوق يعني انسان هست نداريم ما نسبت به حتي حيوان و نبات هم اگه کسي تامل بکنه مي ياب فضلا عن خلقت العالم الکامل با کمال علمي و عملي اگر کسي در وجودم پيغمبر ص سلام تامل بکنه اون کمالات علمي و عملي رو بيابه ترديدي نخواهد کرد
که يک مبدا وجود داره که اين مبدا در حقيقت چنين فعلي و صنعي از او ساده مي شود فضلا عن خلقت آدمي الکامل کمال علمي و عملي خب و ادا نظره علي خلق السماوات و الارض و عجائب فطره الحيوان ونبات اين انسان اگرچه اين نقطه تام داشته باشد روشن مي شود و ليس يخ علام لهن سکسکه که چي که لحاظ الامر الجيب يعني اون سون و اون خلقت و اون نظمي که در به کار رفته و تعبيه شده الناز العمر العجل و ترتيب الحکم اين لايق انسان ان د بره و ان فاعلن حکمه هرگز از يک سان اي که اين رو با تدبير بيافريند و ايجاد بکند بي نياز نخواهد بود لاي است تغني انسان علي و دبر و ان فاعلن حکم بلکه بالاتر برکات و فطرت و نفوس تشهد و نه اينکه لازم باشه انسان تعقل بکنه تامل بکنه بلکه اگر اون فطرته نفوس انساني شکوفا بشه تشهد به کهنه ها يعني به کون اين خلقت و آفرينش مهتا تحت تسخير اون حق الهي و مصروف به مقتضي تصريف و اين ها داره تصرف ميشه يعني به امر الهي موجود به امر الهي متصرف اند که خداي عالم داره در اين ها تصرف مي کنه تحت تسخير و مصروف به مقتضي تدبير يعني هم در اصل آفرينش و هم در نحوه آن و هم در جنبه هايي که براي تصرف او وجود دارد همه و همه بايستي به يک امر متعالي باشد که او حق است و آفريدگار او هستش و ذلک قال تعالي في الله شک فاطر السماوات فاطر السماوات و الارض ديگه با اين تعاملي که انسان مي کنه از طريق يک نگرش شهودي تعبيرشون هستش که و تک يعني لازم نيست تعقل و تعاملي هم باشه و تک و فطره النفوس تشهد يعني همين عقل فطري و فطرت انساني شهادت ميده به چي به کي به که به کهنه ها و اينکه اين نفس مهتا تحت تسخير و مصروف اين نفس به مقتضي تدبير و از اين جهت هم رک قال تعالي اف الله شکم فاتح سماوات وس بنابراين تو قفل ان هذا اگر کسي از اين تامل يا از اين عقل فطري غافل باشه کان راکب علي متن الجهل و راکن النهج العقل او در حقيقت سوار بر توسن عقل و جهل شده چون انکار مي کنه ترديد کنه يا اينکه در حقيقت از نجه جدا شده و راه ديگري رو غير از راه عقل داره طي مي کنه خب اين اصل ايمان به حق تعالي که از دو طريق منظر برهان صديقين و دليل لمي و همچنين از طريق برهان عين استفاده کردن و ايمان به خدا را از اين طريق اثبات مي کند پس ايمان به خدا اينه اما اعتقاد و ايمان به صفاتي صفات
خدا دو دسته است سلبيه و ما سبط اول اوصاف سلبي خدا را ذکر مي کند و شلبي ته تعلم ان مجرد مقدس جميع ضروب ترکيب في ذلک خداي آدم از هر نوع نقص و عيبي منزه است و مقدس است از هر عيبي منزه از هر عيبي از نفسي مقدس است جميع ضروب ترکيب فيز هر نوع ترکيبي ولو ترکيب حالا ترکيب خارجي که از ماده و صورت هست نه ترکيب مقداري که از مقدار کم هست نه حتي ترکيب ذهني ترکيب عقلي از هر نوع ترکيبي صبحانه تعالي منزه است ما اشيا رو که مي شناسيم در سايه جوهر و عرض مي شناسيم يا جنس و فصل مي شناسيم يا حال محل مي شناسيم از اين ترکيب ها در ذهن اين ها رو مي پروراني و شناخت و معرفت اما به يه حقيقتي الان بايد فکر بکنيم که از هر نوع ترکيبي نه مقداري نه خارجي نه ذهني نه عقلي و حتي منزه از ترکيب اعتباري از وجود و عدم هم هست خب اين نوع معرفت اقتضا مي کند که ما اوصاف سلبي واجب سخن تعالي را کما و حق بشناسيم فهم سلوي اوصاف سلبيه ولم مجرد المقدس الجمع ضروب ترکيب يه ظرف امکان در هر ظرفي باشه يا خارج باشه ذهن باشه اعتبار باشه نفس الامر باشه منزه است لعنت ترکي و اگر ما معضلات خدا را مرکب دانستيم به هر نوعي از ترکيب الزم الامکان مستلزم امکان است و از طرز ما و يون فلج وواج بله و يون في الف ترکيب با امکان سازگار است نه با وجوب با وجود منافات دارد وواج تعالي کما واجب الوجود بالذات و حسب الواقع فک ذلک واجب الوجود في جمشون ول جهات ولايت و نشاط ذهنيت و خارجي ما بايد يه واجبي رو تصور کنيم يه واجبي رو بهش باور داشته باشيم که از هر نوع ترکيبي منزه باشه از هر نوع کثرتي نه تنها او يگانه است و واحد است بلکه او يکتاست و احد است اين يگانگي و اوي در حقيقت از احکام واجب الوجود است که بايد بشين بشين حقيقتي که چنين صفات سلبي دارد ما ايمان داشته باشيم و کذلک و واجب الوجود في جمي همون طور که در اصل ذات واجب الوجود است واجب الوجود است من جميع شئوناتي و جهات و الجهات ولع و نشاط و ذهني و خارجيه از همه اين گونه کثرت ها کثرت هاي خارجي ذهني که محل داشته باشه و امثال زک منزه است بنابراين اقدس الوجه ال کثرت و ترکيب ولوم الذمه اگرچه حتي امور ارضي هم بخوايم تصور کنيم او از اين امور ارضي نه تنها در مرتبه ذات منزه و مقدس است در مرتبه ارض هم همين طور هستش ولوم الاجزا محمول که از بيرون عارض مي شود و لازم الوحده ولو في العقل علي تعظم علي ان تعظم خلفي و من عقل يعني حق سبحانه و تعالي ملازم با وحدت است همراه با وحدت در حقيقت سبحان تعالي هست و او مصاحبه با توحيد و وحدت و احديت است و لازم الوحده
بنابراين مي فرمايند دارن احکام واجب رو مي گن کذلک همون طوري که مراجعه فرماييد و واجب و تعالي کما واجب الوجود بالذات و حسب الو فلک و واجب الوجود جميع شئون و الجهات بنابراين فتق واجب الوجود ان الکس و ترکيب و من الذين مقدس است و از اون طرف هم و لازم الوحده ولو في العقل ما در عقل نبايد ترکيب ماده و صورت يا ذهن و يا جنس و فصل يا جو جوهر و عرض يا حال و محل و زائران براش ايجاد بکنيم الي ان تعظم عن کل في بهمن و عقل که اين کثرت بخواهد در وهم يا عقل نسبت به حق سبحانه و تعالي در او ايجاد خللي بکند حق سبحانه و تعالي اسحاق به ملازمه با وحدت است با احديت است بنابراين هر نوع ترکيب و هر نوع جز انگاره براي واجب تعالي انسان رو بشه موطني هدايت مي کند و اين هم نقص است خب چرا ما مي گيم که راه ندارد که در عقل براي او ما ترکيب و کثرتي ايجاد کنيم پسر رفيه ذهن به تحليل و تقسيم و اگه بنا باشه در وهم يا عقل يک نوع کثرتي و ترکيبي ايجاد بشود ذهن بيکار نمي شينه و اون رو تحليل به جنس و فصل مي کنه به جوهر و عرض مي کنه به موضوع و محمول مي کنه به محل و حال مي کنه و اين ها همه نوع کثرتي رو براش ايجاد مي کنن که اين محال خواهد بود پسر از ذهن به تحليل و تقسيم وست الزام الاجزا العقلي الجنس ابوالفضلي کون الشيعه ذا ماهيت کليه اگر آمديم و در ذهن براي واجب سبحان او تعالي جنس و فصل درست کرديم و موضوع محمول درست کرديم بعد عرض کنم که جوهر و عرض و حال و محل و امثال ضاله اين مستلزم چيست مستلزم اين است که ما براي او اجزا عقلي جنس و فصل درست بکنيم در ذهن خب وقتي که معاذ الله يک امري جنس و فصل دار شد مي شه ماهيت دار در حالي که خداي عالم همان طور که بيان شد منزه از هر نوع ماهيتي اعم از جوهري و عرضي است وست الزام الاجزا العقلي جنسيت و فصلي وقتي ما آمديم و گفتيم که يک شيئي در عقل جنس و فصل داره لازمه اش اين است که کهنه ش زاهيه باشد و ز ماهيت کليه که رزها الوجود در حالي که اين وحي است
در حالي که وواج و الجود هستش بنابراين بردن حق سبحان در ذهن و کثرت درست کردن و تحليل هاي جنس و فصلي رو براي او ايجاد کردن او رو به حيثيت هاي ماهوي ميسون و امکاني و هفت سبحانه و تعالي منزه از آن است که چين ويژگي داشته باشند ز ماهيت کلي کيه رز حل وجود خب وقتي ماهيت و داشت ماهيتي که منه موجود براي معصومه اگه بخواد تحقق داشته باشه بايد وجود بر او عارض بشود در حالي که واجب و بحت الوجود هست و ترکيبي از وجود ماهيت معنا ندارد ک بنابراين فليس الوا مندرج تحت انواع ان تحت نوع ان جنسن چرا اصلا واجب سنترا تحت نوع و جنس درمياد لک محض التين المنت اشتراک بين امر اگر نو باشه خب دو تا معمور مي خواد جنس و فصل مي خواد اگر جنس داشته باشه باز هم به يک معناي ديگر جنس فست مي خواد در حالي که او محض تعين است المنت اشتراک و بين امين بنابراين پليس کلين و ليس جزين اضافي يا صبح هم نه تنها کلي نيست که مشترک کلي که باشه مشترک ميشه افراد داره طبيعت طبيعت به اصطلاح جنس و پستي پيدا مي کنه و جزئي اضافي هم نيست بلکه جزئي شخصي است يک حقيقت واحد هستش و منها اونا ين کشف ايز انس جوهر از اين جا که فهميديم که واجب ماهيت ندارد پس جوهر نيست خب اين نگرش ها نگرش هايي است که از جايگاه فلسفه مياد ولي معنايش اين نيست که داريم تفسير فلسفي به معناي تفسير به راي مي کنيم نه ما مي خوايم که خدا رو بشناسيم خدا رو چه جوري بشناسيم آيا معاذ الله خدا رو مثل ساير ماهيات بشناسيم که جنس و فصل دارد يا مثل ساير ماهيات که کثرت دارن ترکيب دارند چگونه بايد بشناسيم آيا خدا ماهيت دارد معاذ الله آيا خدا مرکب است از اجزايي عقلي خارجي مقداري ذهني آيا اين گونه هستش خب اينا رو بايد ما در ايمان به خداي عالم يک ايمان حقيقي است يکي از راهبردهايي که جناب صدم سلين در آثارش دنبال مي کند عمق يابي نسبت به مسئله است ما مي گيم بالله ايشون اين باله رو درش ايجاد عمق مي کنه و ايمان به الله تعالي اين طور داره تفسير مي کنه که الله اون حقيقت واحد احد بسيطي است که هيچ گونه کثرتي و ترکيبي و امکاني و ماهيتي براي او وجود ندارد و منها نانش وعظ کن انوج ليس به جوهر خواه جوهري که متحيز باشد مکان داشته باشد يا جوهري که مجرد باشد نه جوهر جسماني نه جوهر مجرد و لرز ولا به عرض نه جوهر حسن عرض عرض خا امکان کم من کفن اضاف هيچ گونه از مقولات نه گانه ارضي نخواهد بود بنابراين يه حقيقتي که جوهر نيست عرض نيست طبعا نم نه صورت است فلکم في ش اين حقيقت ديگه حال در شيئي نخواد يعني واجب حال در شي نيست چرا و الا اگر حال در شي باشد مکان ارزن قول کان از سن جوهري نهان تعالي صورت چون صورت جوهره اين صورت نوعيه وقتي مي خواد تحقق پيدا بکنه محل مي خواد ماده مي خواد پس نه ه است و نه محل و لا يکون محل چرا و الا اگر خدا معاذالله محل باشه مکان يا ماده است که متقوم است در تحصن نوعي ش به مايه الفيه ولکان اما مدتا متقن و منفي تحصل نوعي نوعي به مايه الف ها يا نه ماده نيست که محل صورت باشد موضوعي است که محل ارض هستش موضوعا متقدما شخصيتي عرفي کمال شخصيت به مايه الف که در حقيقت کمالش در تقوم به اون چيزي است که موضوع تش و کمالش در اين است که اون امري که بر او حال او رو تشخص بهش بده و حقيقت بهش بده او موضوعا منفي شخصيت او في کمال شخصيتي به مايه الفي در حقيقت موضوع گاهي اوقات تحققش و تقوم به اون محمود است که بر او عارض مي شود احيا کمال از اون راه محمول بر او عارض مي شود بله فرمودند که و الا لکا متقوم منفي تحصل نوعي به مايه الفي اگر بخواد تحصل پيدا بکنه ما قوه محض است و فعليت ندارد تحصل ندارد از طريق صورت تحصل و تقوم پيدا مي کند و موجود مي شود يا نه موجود هست
مثل جوهر ولي متعب منفي شخصيتي عرفي کمال شخصيتي ما يه الفي که در حقيقت در سايه آنچه که در او حلول مي کند تشخص و کمال پيدا مي کند و همچنين حق سبحانه و تعالي متغير مطالعه جاي حدوث و تغييرش نيست و الا لک جسم چون تغيير وصف جسم هستش و جسم متحرک تغيير پيدا مي کند و الا مکان جسم متحرک زمانه لنفي کل قوا که قوا وقتي در يک جسم حلول پيدا مي کند در حقيقت باعث تغيير اون شي مي شود باعث حرکت زمانمند شدن و امثال ذلک مباش الوف تدبير و تحريک مستحکم بيک نفوذ و توالي به اسر ها باطل و کل مقدم همه اين اموري که بيان شد که اگر او را ماهيت جوهري بدانيم چه اگر واجب و معاذالله ماهيت عرضي بخواهيم بخوانيم چه محل بخوانيم چه حال بخوانيم چه متحرک بخوانيم چه متغير بخوانيم و هرچه که بخوايم بدونيم همه اين ها در حقيقت باعث مي شوند که حق تعالي متکثر باشه مرکب باشه و توالي به عصر ها باطلة و کل مقدم.