1403/04/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 97
جلسه نود و هفتم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب سلين مقاله چهاردهم مربوط به فقره چهاردهم يهود بالله شيطان رجيم فک به طاغوت ياالله فقط اسم سکب تلف قسام له اين فقره رو در حقيقت جناب سلين با مقاله چهاردهم دارن تفسير مي کنن در سه بخش که عناوين تحقيق رو براش انتخاب کردن عنوان تحقيق الاول فلق و تحقيق ثاني معن طاغوت که ما در اين فراز از بحث هستيم جناب متلين بعد از اينکه مفردات اين بخش رو تک به تک معنا کردن و به لحاظ لغوي سخي و نحوي هم عباراتي را داشتند و از تفاسير ديگر هم مثل تفسير ناب فخر و يا مجمع البيان استفاده کرده اند اکنون وارد تحقيق ثاني در معناي طاغوت شدن کلمه طاغوت رو در حقيقت معاني براش ذکر کردند که در مجموع اين مجموع اين معاني نه معنا در اين جا آمده که هفت معنا از معاني طاغوت رو در جلسه قبل ملاحظه الحمدلله و الان به دو معناي ديگر از طاغوت که معناي هشتم و معناي نهم هست انشا الله در اين جلسه خواهيم پرداخت چون حکيم جناب يک فيلسوف الهي است و حيثيت هاي الهياتي و وجود شناسانه براي ايشون در حقيقت اولويت اول هست بخوان که تفسيري فيلسوفانه براي اين آيات داشته باشند که اگر از منظر يک فيلسوف ما بخواهيم اين آيات را معنا بکنيم هم مورد نظر هست بايد کام بين اين دو تفکيک قائل شد يه وقت هست که يک شخصي مباني فلسفي براي خود جور کرده و داره اين آيات رو بر اساس اين مباني داره تفسير مي کنه
خب اين ممکنه هست که احيان به تفسير به ري ختم بشه ولي جناب صد طرح اين گونه با اين آيات برخورد نمي کنه بلکه برخورد حکيمانه و فيلسوفانه ايشون اينه که ما از درگاه و ظرفيت حکمت براي فهم بهتر معنا استفاده مي کنيم مثل اينکه از يک فرصت ادبياتي غني و قوي براي فهم لغت و فهم مباحثي که به اون مفردات مربوط ميشه در حقيقت استفاده مي کنيم اين مسئله طاغوت رو ايشون از نظر هستي شناسي آمدند گفتند که يعني چي که يه حقيقتي در خارج وجود داشته باشه به نام طاغوت يک امر موجود باشه آيا طاغوت که يک امر به اصطلاح شر رو مضمون محسوب مي شه آيا در خارج وجود داره يا نحوه وجود او به گونه ديگر است يک وجود بالعرض دارد يک وجود بالم مجاز دارد که اين رو دارن تبيين مي کنن مي فرمايند که يکي از معاني که براي طاغوت ذکر شده است اين است که طاغوت حيثيت امکاني و نقصاني ممکنات و موجودات هست براي اينکه هر ممکني يک جهت وجوب بالغين دارد يک جهت امکان ذاتي دارد به لحاظ امکان ذاتي ليز است و لکن به لحاظ وجود علتش ايز است تمام حسنات و فضائل به لحاظ جهت وجودي و وجوبي اوست که از ناحيه غير وجوب و وجود مي گيرد و تمام نواقص هم در حقيقت به حيثيت هاي امکاني برمي گردد و اين اگر احيان طاغوتي وجود دارد طاغوت به عنوان يک موجود به ذات که وجودش مجعول به ذات باشد نيست
بلکه از حيث امکاني و نقصي که براي موجودات هست طاغوت و طاغوتي اتفاق مي افتد خب اين يک نگرش هستي شناسانه است چون ال وجود کل خير اگر وجود همش خير است نمي شه يه حقيقتي موجود باشد و شر باشد اين شدني نيست اگر وجود و کل خير اگر طاغوت يک امر وجودي باشد پس او هم بايد خير باشه چون کبراي کلي اقتضا مي کنه که هرچه که به او موجود اطلاق بشود او بايستي منشا خير باشد نه اينکه موجب طغيان و تعدي و تجاوز و امثال زار اين نگاه يک نگاه حکيمانه است فيلسوفانه است خصوصا فيلسوفي که وجود شناسانه داره بررسي مي کنه آيا طاغوت به ذات موجود است ما يه حقيقتي داريم مثل طاغوت که اين طاغوت به ذات موجود است و اين همه ضعف ها و نقص ها و فقدان ها از جانب اين موجود داره صادر مي شه اين قابل بحث و بررسي حکيمانه و فيلسوفانه خصوصا فيلسوف وجود شناس شناس است که دارن بررسي مي کنند بنابراين هر ممکني يک جهت خير دارد ببخشيد يک جهت وجودي دارد يک جهت امکاني به لحاظ جهت وجوديش همه خيرات و حسناتش از به او از اون جهت که به علتش و به واجبش و به مقامش وابسته است اما از اون جهتي که نقص دارد به ذات و حيثيت امکانش وابسته است اينو دارن تحليل مي کنن مي فرمايند که وسن ها يعني معناي هشتمي که براي طاغوت ذکر شده است که جهت الامکان طاغوت همون جهت امکان و نقصان در ممکنات است و اين جهت نقصان هم از ماهيات اشيا و ذوات اشيا در حقيقت داره انتزاع ميشه چون ما هر شي که تحليل مي کنيم لکل ممکنه کل ممکن زوج و ترکيبي و له وجود ماهيه وجودش از ناحيه واجب تامين مي شود و اون جهت وجودي جز خير و حسنات ندارد اما به لحاظ ذات که ما نگاه مي کنيم مي بينيم فاقد است چون فاقد است از اون جهت طبعا ممکن است شروع اين گونه از اوصاف لازم باشد و ثامن حجه الامکان ونسان في المکان التي ح ال ماهيات و حسب ذوات به خلاف جهت الوجود و الجود الحيات الف عزت علي من العلي تعالي اون بخشي که به وجوه و وجودش مربوط است از ناحيه فائز اش و واجب تامين مي شود خب جهت وجوبي و وجودي پيدا مي کند اما اون جهتي که به ذات برمي گردد طبعا نقص است اين آيه در قرآن هست که هرچه که خير است ازن از ناحيه حبس وان و تعالي و اون چه که شرح هست در حقيقت از ناحيه انسان هست که اين بحث رو در حقيقت ما مي تونيم در اين آيه ملاحظه بفرماييد در سوره مبارکه بله نسا آيه هفتاد و نه ماسک من حسن فمن الله و ماسک من س ف من نفسک اين در حقيقت اصل و کليت کار ما هست که ما بر اساس اين تحليل قرآني هم مي توانيم اين نگرش فلسفي رو تامين کنيم که بفرمايد من نفس از ناحيه ذاتش هستش و اوني که از ناحيه حبس و خانوم اون جهت وجوبي و وجودي شي هستش
اذ فرمود به حسب ذوات نقصان است به خلاف جهت وجوب وجودي که حالت اون ماهيت است که اين جهت ال فائزه علي البدل اعلي تعالي بنابراين هر موجودي دو جهت دارد جهت مذموم جهت ممدوح جهت ممدوح جهت وجود و وجوب است و جهت مذموم جهت ذات و نقصان ذاتي است فلاس الصميم اوصاف مضمون و الاف القوي کل ها انما شمم به واسطه التي به خودمون ممکن است بالقياس الي نفسه اوصاف مذموم و افعال ناصواب به جهت نقصان وجودي خود اون ممکن است چون اون موجود ممکن نقص دارد و عدم براي او از اين جهت هست طبعا کمالي نخواهد داشت وقتي کمال نبود در مقابلش نقص است خير نبود در مقابل شر است ممدوح نبود در مقابلش مذموم است فلوس الصميم و افعال القوي کل انما است من الم به واسطه الجهل له بالقياس الي نفسه ممکن رو وقتي به لحاظ ذاتش نگاه مي کنيم مي بينيم نقص دارد و بر اساس نقضش اين اوصاف مذموم و افعال قبيح مياد اما الاخلاق الحسنه و طاعات کل انما من الم به واسطه الجهل براي ممکن بالقياس الي ربه از آن جهت که بالقياس الي ربه وجود گرفته و وجوب گرفته است از اون جاست که اخلاق حسنه و طاعات و رفتار شايسته از او صادر مي شود خب اگر جهت وجوبي و وجودي غلبه بکند اوصاف ممدوح غالب مي شود و اگر جهت ذات غلبه بکند و از وجود واجبي و وجوبش بهره اي نبرده باشد اين جهت ماهيت و امکان غلبه مي کند و به حسب غل الجه کان القلب صفات و افعال التي بواسطه ولم ها خب بنابراين هرچه که وجودش و وجوه کامل تر باشد اخلاق فاضله و اوصاف ممدوح بيشتر است هر چه که کمتر باشد جهت وجوه وجودي کمتر باشد در حقيقت جهت نقص و امکان بيشتر است وقتي جهت نقص و امکانش بود طبعا زاده اين جريان مي شود غلبه اوصاف مذموم خب بر اساس اين تحليل که ما اگر در حقيقت معناي طاغوت رو اين بدانيم يعني جهت امکاني بدانيم مراد از به اصطلاح يک فرم طاغوت يعني چي يعني يک بال ارتباط الي محبت نفس و يک بال التفات اهتمام به جلب مهابت مايک رها خب اگر کسي اون جهت امکاني خودش رو کافر بشه جهت نقص و ماهيتي خودش رو در حقيقت نديد بگيره بلکه به جهت وجودي و ارتباط با فائز وائل خودش يعني واجب تعالي خودش رو ببنده خب در حقيقت اين کفر به طاغوت شده و ايمان به الله الله تامين کننده وجود است و کمالات وجودي است اگر به اين سمت انسان تمايل پيدا بکنه ميشه ايمان بالله و اگر اهتمامي به خودش و ذات خودش و لذائذ خودش نداشته باشه ميشه کفر به طاغوت پس بنابراين من يک فربه طاغوت يعني به جهت امکاني و نقص ذاتي خودش در حقيقت التفاتي نداشته باشه سعي کنه که اون جهت رو که جهت ارتباط با واجب است براي خودش آماده کند
اين هم کفر طاغوت محسوب مي شود هم ايمان به الله و منکب طاغوت طاغوت چيه التفات الي محبت نفسي و التفات به الي الي اهتمام به جلب مايلز و دفع مک رها خب در اين هنگام است که انسان متمسک به عروه اسوه خواهد شد فقط اسم سک بالقوه الوس که تمسک به گربه بقا اين گربه وسه چيه علل اقبال و الي جنبه الحق ولا اعراض جنبه الباطل اگر کفر به طاغوت براش عدم التفات به نفس بشود ايمان به الله هم مي شود جهت وجودي واجب و وجوب واجب را انسان براي خودش فراهم بکند عروه وسط ها بر اساس نگرش هاي هستي شناسانه چيه يل اقبال تمسک تمسک به عروق معناش چيه اقبال الي جنبه الحق ولا اعراض الجنب الباطل خب اين استمساک بال اسقاط دو تا جهت داشت قبل اشاره شد يک جهت اثباتي يک جهت سلبي جهت اثباتش من باله جهت سلبي به طاغوت اگر انسان به جهت امکانش بخواد توجه بکنه التفات به جهت امکاني داشته باشه خب اون جهت کمالي و نه ارتباط با وجود واجبش ناقص ميشه ز اوصاف مذموم حاکم خواهد شد اما اگر از اين ور باشه طبعا اوصاف ممدوح غلبه خواهد کرد تاسک باعث اقبال الي جنبه الحق الا اعراض الجنب الباطل لن سالک يوجي و يعني اين تمسک گربه عذرخواهي و وجدان روح ال وصال و وجدان نعيم الاتصال و خلاصه علم افتراق و جهنم لقطه و الانصار خب براي يک حکيم معارف اوني که اصل است و مهم وصل است و اوني که بايد از او گريزان باشد فصل است انقطاع است و جدا شدن هستش جدا شدن از ذات باري و جلوه هاي باري اين مي هجران و انقطاع که بدترين مصيبت براي انساني است که بدون ارتباط با فاعل و فائز گمراه خواهد بود
بذلک يوجي و وجدان روح ال وصال يعني اين تمسک به قمه وسطا موجب وجدان روح وس است و موجب وجدان نعيم اتصال و همچنين خلاص علم افتراق از درد افتراق درد هجران و محروميت رهايي پيدا مي کنه و جهنم القطع و انفصال جهنم دو گونه است يک جهنمي است که در حقيقت انسان از نعمت هاي الهي منقطع است يک وقت هست که از وصل الهي منقطع و محروم هستش اين جهنم به معناي دوم به مراتب قوي تر از جهنم به معناي اول هستش وعاظ الوجه قريب المقدس خب مي خوام بفرمايند که اين وجه هشتم که بنا شد به معناي طاغوت رو اون جهت امکاني ممکنات ذکر بکنيم اين با معناي هفتم که عالم دنيا رو ما طاغوت معرفي کرديم تقريب هم افق قريب افق چرا چون عالم دنيا حيثيت امکاني براش غالب است فقر و حيثيت امکاني بر او حاکم است در عالم دنيا برخلاف عالم ملکوت و عالم آخرت که دائم وصل است و با اسم قهار حق تامين مي شود که هفت سبحانه و تعالي اين جا با اسم ظاهر خودش ظاهر مي شود الان خدا با اسم باطن در عالم شهادت حاضر است اسم باطن او حضوري چندان ندارد اسم ظاهر اون اون ج در عالم آخرت ي امل سرائر اسم باطن حق آشکار مي شود و هذا الوجه قريب الخ مناب که معناي هفتم اين بود که بولتون را طاغوت معرفي کنيم چطور اين کيف قريب الخ بودن وجه هشتم با هفتم رو داره توضيح مي ده کيف درک و در حالي که وحي ايز منبع الامکان هيولا از اون جهت که فعليت خاصي ندارد و محض القوه است در حقيقت با امکاني که معنايش همين ناداري است بر خلاف وجوه اين ها قريب الخ هستند در حالي که الهي لا ايز منبع هيولا امکان است چرا ولا اناس من الساعه عقليه بواسطه جهت الامکان در اين هيولا علي ماسک ترتيب الجود آنچه که در اصطلاح حکيمان مطرح است اين است که در حقيقت جهت امکاني عقول باعث مي شود که افلاک و بعد عالم طبيعت تحقق پيدا بکند هر عقلي يک جهت وجودي دارد و جهت امکاني اون جهت امکاني اش منشا ايجاد موجوداتي است که به اصطلاح ضعف دارند و حيثيت هاي امکاني بر اون غلبه دارد مثل هيولا البته اين نظر نهايي حکمت متعاليه در خصوص سواد نيست بلکه بر اساس اون چه که در عرفان مطرح شده حکمت متعالي همون رو داره تير مي کنه و معتقد است که و ما امر الا واحده يک حقيقت تجلي کرده که اون فيض مقدس است و نفس رحماني است و اون فيض مقدس با خودش مراحلي را دارد که مراحل مادون ميش هيولا که با حيثيت امکاني قريب الخ است
لعن الله لا اناس من الساعه العقلي ثور به واسطه جهت الامکان اين مسائل عقلي علي ما ذکر و حکماي اشرافي ترتيب الجود خب آيا فرقي بين امکان و هيولا وجود دارد يک جهت اشتراکي دارند يک جهت افتراقي يعني نسبت بين امکان و هيولا در حقيقت خصوص من وجه هست جهت اشتراک اين است که هر دو از فقدان و نقصان سخن مي گويند حالشون حال فقداني و نقصاني است اما امکان ناظر به کليت امر است يک نقصان کلي است ولي هيولا ناصر به شخصيت و جزئيات نقصان هستش يه وقت ما مي گيم انسان که يک حقيقت کلي است طبيعت کلي است خب اين به لحاظ ذاتش ذات انساني ذات شجر حجر سما اين ها حيثيت امکاني دارند و از اين جهت يک امور کليه هستند ولي اين نقصي که که براي هيولا هست اون جهت تعيني و جزئي و شخصي اون ها رو پوشش مي دهد لذا هر دو فاقد کمالات و موجودات هستن ولي يکي فاقد وجود کلي است به نام امکان و ديگري به نام هيولا فاقد وجود جزئي و شخصي است اين تفاوت بيان مي کند و فرق بين الامکان وولا بعد اشتراک فيکون امام منبع نقائص بعد از اينکه روشن شد که هر دوشون يعني هم امکان و هم هيولا در اين که منبع نقص و آفت هستن مشترک اما اختلافي با هم دارند که نفس الامکان از ذاتي مبدا الناس ال فطريه علتي به حسب اصل الاهه نوعيه و قطع نظر خصوصيات اشخاص امکان ذاتي مبدا نقص فطري و طبيعي موجودات هست و اين نقصي است که به کل سيستم اون ماهيت نوعي بر مي گرده شجر حجر سما انسان امثال ذالک نفس الامکان از امکان امکان ذاتي مبدا الناس فطريه هر آنچه را که انسان به ماه و انسان که يک امر کلي است
به لحاظ ذات نادار است و فاقد است از جايگاه امکان او تامين مي شود اين نقص و انسان الذي منش مجرد الامکان به حسب تضاعف الامکان من لوازم ال ماهيت التي لايمکن زوال هاون جب رها ذات اين ماهيات اينا ديگه در متن ساختشون خلا وجود داره و چيزي اين خلا را پر نخواهد کرد براي اينکه ذات اين ها خالين انسان ذات انسان وجود داره نه آدم نه کثرت داره نه وحدت نه کليت داره نه جزئيات خب اينا به لحاظ ذات چنين فقداني رو دارن و ان نقصان الذي که منشا اون نقصان مجرد الامکان يا به حزب تضاعف امکان هست ممکن است يک موجودي باشه که تضاعف امکاني داشته باشه مثل موجود عالم ملکوتي امکاني دارد اما موجود عالم مادي و ملکي و ناسوتي اين امکان مضاعف دارد تضاعف امکانش هست او به حسب تضاعف ه يعني نقصاني که منشا مجرد امکان باشه من لوازم الاهه است ماهيت از آن جهت که ماهيت است لازمه اش اين نقصان است و فقدان و انسان الذي منش نقصان مجانب حسب ضعفي اين نقصان حوم لوازم الاهه علتي لايمکن زوال منج بارها و لهذا لاي الدين شند به خاطر همين که چيزي زائده بر اين ماهيت نيست ذاتش همينه وقتي ذات مثل عرض کنم که مار عقرب شيطان دنيا همين ها باشه ما ديگه شرم دونيم بله نسبت به اينکه موجب فقدان صحت يا وجود يک شخصي مي شود از اين جهت شر بالعرض است و الا به لحاظ ذات خودش اين نيش عقرب کمال خودش نيش مار کمال خودشه و اينا نفس محسوب نمي شود علتي لون که زوال اين ماهيت از اين موجودات و جبار بيايم بگيم که مار نيش نزنه يا زهر نداشته باشه و لهذا لاي دونه شر اين نقصان رو براي اين ماهيت شرم دونن لک که نقصان مراما تلک المحيط با اين ماهيت سازگاره غير غريب بيگانه و جداي از او ذاتش نيست و ليکن آفت و المضيق مرض و آفتي که لاحق هست اين مذموم است اما سمي که در مار و عقرب است مذموم نيست چرا چون به اقتضاي ذات اون هاست نمي شه اين سم رو گرفت و پادزهر جاش نشون اين قابل انکار نيست بله التي لايمکن زوال اين لوازم ماهيت و جبار ها و لهذا لاي اون کسي اين رو شرم محسوب نمي کنه لک نه براي اينکه اين نقصان ملائک الاهه غير قريب انها ليسک فضله خب اين اون جهتي که ما براي امکان مي شناسيم
پس هر دوي امکان و هيولا دوگانه امکان و هيولا در نقص داشتن مشترک اما امکان نقص کلي رو بياورد و هيولا نقص جزئي را مي آورد و ام ال هيولا و جسمي التي تجري مجراها تجديد مجراي همين هيولا قوم فدا نقائص شخصيت مبدا نقائص شخصيه عبارت است از هيولا برخلاف امکان که مبدا نقائص کليه هستش نقائص شخصيه مثل تشبيهات اين امور مشو مي کنه به اصطلاح خلط ايجاد مي کنه که تشبيهات في الخلق ي خلقت يک انسان وقتي مريض گونه باشه يا ناقص باشه امثال زارع خب اينا رو در حقيقت به جهت هيولا مي شناسن اين نقص ها رو انسان به ما و انساني که اين بدن نداره که ببينيم نقص هيولاني و نقص مادي داره يا نداره که بلکه وقتي هيولا پيدا کرد جسم پيدا کرد و شخص شد تشبيهات في الفقه حاضر مي شود کد تشبيهات في الخلق زمام صفات نفس اوصاف نفساني انسان که به اصطلاح يک سلسله مذموم هستن بعضي از اون ها مثل جل مثل بغل مثل قوت و غيره اين ها اين ها در حقيقت موجب نقص هستن ولي نقصي که منشا هيولاست جهل و بخل و قساوت يه وقت ما انسان رو لحاظ مي کنيم مي بينيم اين انسان حادث است قديم نيست ممکن است واجب نيست بالقوه و بالفعل نيست معلول است علت نيست خب اينا اون نقص هاي کلي ست حالا که نقص هاي جزئي مثل اينکه يا دست و پاش مشکل داره يا چشم به گوش شخص در حال خلقت نقص داره اينا منشا هيولاست يا اگر ببينيم انسان جاهل انسان قسي القلب انسان معاذ الله بخل و ش داره خب اين به لحاظ حيثيت هاي هيولاني او هستش از تشبيهات في الخلق يک حفظ ضمائم صفات دو کفي قائل افعال س اگر کسي معاذالله کار ناصوابي انجام ميده که از زنا و لواط و سرقت و امثال ها و ان منش الکل تعلق بذا البدن الم منشا همه اين حالات يا در خلقت يا در اوصاف يا در افعال منشا همون حيثيت هيولاني او هستش و تعلق بهذا البدن الم خب اما اين ها تا حدي قابل زوال اند برخلاف اون دسته اول اون دسته اول مث معلوليت حادث بودن بالقوه بودن امکان داشتن همه اينا لازمه ماهيت است و از ماهيت جدا نمي شود قابل انجبار نيست اما اينا چون به بدن اون شي بر مي گردن به لحاظ خلقت يا به لحاظ اوصاف ضميمه يا به لحاظ افعال قبيحه همه اينا مي توانند برطرف بشوند انجبار حاصل بشود ف منش الکل تعلق به حزب البدن الم و لکن يمکن اصالت همه اين اوصاف تشريفاتي که در خلقت است در اوصاف هست يا در افعال هست يون که اصالت و به تهذيب نفس و فعل الخيرات و به تبديل سيئات با الحسنات به قبول المواضع و الحکم و استماع آيات و احاديث الا وجه تدبر فسق و اجابت د الانبيا في ما جعبه ولا اقتدا و الم الدين الدين المعصومين ان الخ سلام الله عليهم من الملک علي مي فرمايند که نقص هايي که به حيثيت ماهوي انسان بر مي گرده مثل امکان معلوليت بالقوه بودن حادث بودن اينا قابل جبر و انجبار نيست اما نقص هايي که به لحاظ حيثيت هاي هيولاني انسان بر انسان عارض مي شود قابل انجبار است و قابل رفع است که انسان اگر خودش رو به منابع وحياني مثل قرآن و عترت و به رسول مکرم اسلام و اهل بيت نزديک بکند و اون اوصاف مذموم و افعال قبيح و جهت هاي شر را از خودش دور بکند مي تواند اون ها رو جبران کنن و ابتدا ولم الدين المعصومين السلام الملک العلي خوب و ملاک الامر في جميع ذلک موقت تعلق الدنيا ملاک که انسان بتواند خودش رو از اين تشريفاتي که در خلقت است در ضمائم اوصاف است در قبايح افعال هست نجات بده هستش که خودش رو از دنيا و عالم هيولا و عالم ماده جدا بکنه و بکنه و ملاک الامر في جميع ذلک وقت تعلق دنيا و رفض عالم الهي لا که عالمو رو از خودش درسته که در ناسوت داره زندگي مي کنه در ملک داره زندگي مي کنه اما در ملکوت حيات خودش رو تامين کنه اين که خداي عالم در پايان سوره مبارکه ياسين که قلب قرآن است مي فرمايد که
هر چيزي داراي ملکوتي است و سبحان البي بيدي ملکوت کل ش هر حقيقتي که داراي وحدت حقيقي است نه اونايي که وحدت اعتباري دارن مثل در و ميز و صندلي و هواپيما و کشتي و اينا اينا چون وحدت حقيقي ندارند موجود نيستن اينا وحدت اعتباري دارند عناصري کنار هم جمع شدن اين ها وحدت هر چيزي که داراي وحدت حقيقي باشد وجود دارد الان از نظر فلسفي در و پيکر و خانه و ماشين و هواپيما و ها يک وحدت اعتباري دارند ولي وحدت اعتباري مسابقه با وجود نيست يک وجود اعتباري براي اين ها قائل مي شود اون وجود حقيقي زماني حاصل مي شود که وحدتش حقيقي باشد به اسم شجر حجر عرض سما انسان امثال ذلک خب موجوداتي که در حقيقت در اين سطح هستن داراي ملکوت سبحان الذي بيدي ملکوت کل ش خب وقتي ملکوت داشتم طعم طبعا تامين يعني از ناحيه حق اون جريان اصلي شون ارتباط با همسن و تعالي دارد خب اگر کسي به اصطلاح با ملکوتش زندگي کند و عيش در ملکوت باشد و نه در ناسوت و ملک خوب طبيعي است که مي تواند در عين حالي که در ماده هست در عالم ماده هست اما در عالم ماده به لحاظ تعلق نباشد تعلقش از علم ماده در حد تجافي قرار بدهد اللهم زنا الجند الحور ولن الي دا الخط در حقيقت باشد اين حالت در حقيقت باعث مي شود که اون نقصان و ضعف ها تبديل به کمالات و جبران نقص ها اتفاق بيفتد و ملاک الامر في جميع ذلک و قطع تعلق الدنيا و حفظ عالم هيولا چطور ممکنه هست که تزين روح با المعارف الحق الهيه و بالمون يقين دينيه ياد العظمي اگر کسي خودش رو با اين حقايق مرتبط کند طبعا اون حيثيت هاي هيولاني و نواقص رو اعدام و تشريفاتي که حالا يا خلقت هست يا فعلا هست يا عرض کنم که به صورت اوصاف هست اينا از او سلب خواهد شد فقال
بنابراين جمع بندي مي کنند و من يک حبه طاغوت اشارت الي ذالک ال قطعه و رفض ي يک فرم طاغوت يعني چي يعني رز از دنيا داشته باشد قطع از اين تعلق داشته باشد اين ميشه کفران طاغوت وب طاغوت و يوم بالله يعني چي يعني اشار الي تزين نفس به معرفت الحق اول به ما منت جلال و جمال و به کيفيت صدور افعالي و آثار ف ف الب و آذر انساني که بخواهد تمسک به عربه عذرخواه داشته باشد بايد هم کفر به طاغوت داشته باشد هم ايمان به الله کفر به طاغوت فرود قطع است و رقص و اين تعلق رو کندن و رقص کردن و قطع کردن از اين کفر به طاغوت است خب اما ايمان به الله چي ميشه اشار از تزين نفس به معرفت الحق الاول انسان خودش را به حق اول به گونه اي تعلق داشته باشد که به او يک معرفت اصيل پيدا بکند و نعت جلال و جمالش را در حقيقت بيابد و همچنين بيابد که افعالش و آثارش در آغاز و انجامي چگونه خواهد بود بنابراين در جمع بندي و من کفر به طاغوت جايگاه تخليه را تامين مي کند در وجود انسان و يوم بالله جايگاه تحليه رو اول وب طاغوت تخليه است و ثاني که يوم بالله ميش تلي ابها زين بصير اگه تخليط و تحليل اسم سک انسان بالقوه القسام لها اين دو وسيله يعني وسيله تخليه يب طاغوت تحليه يا من بالله همون تمسک انسان هايي که لنفسه نه تنها انقطاعي ندارد بلکه انفصام هم ندارد و و مجاور الحق در حقيقت همانا همراهي کردن در جوار قرب هرمز و اسکن گرفتن باج الحق اول و انحرافي في سبيل فصلي که مقربي من اهل جبروت ولوت اون کسي که در درگاه ملکوت و جبروت خاضعانه قرار مي گيرد او در حقيقت داره نقص هيولاني خودش رو پوشش ميده هيولا براي او فقط و فقط يک جاي حضور است و لاغير هيچ گونه تعلقي ندارد اين اللهم زغن الجند الغور برنابا الي داخل بر استعداد الموت قبل حلول الفوت اين کام تامين کننده اين بخش است اين هم معناي نهم که يک رويکرد فيلسوفانه و فلسفي گونه به مسئله طاغوت و يوم بالله بوده است
معناي نهمي که براي طاغوت شده است عبارت است از القوه المي بله قوه وهمي مي تواند طاغوت باشد چرا چون به وسيله اين قوه وهمي است که انسان در اشيا تصرف مي کند و تصرف اشيا در تصرف انسان در اشيا يا تصرف شياطين در انسان باعث همون تزيين وزين نه که حق رو باطل جلوه بدهد و باطل رو حق جلوه بدهد اين مي تواند کام يکي از مصاديق بارز طاغوت محسوب بشود و تاس ها القوه الويه قوه اي که يه اعظم و جنود شيطان هست که شيطان در حقيقت به وسيله اين قوه وجود انسان رو تار و مار مي کنه نابود مي کنه براي اينکه انساني که در وهم داره زندگي مي کنه و مختال هست طبعا اين انسان ره به سعادت نخواهد برد حزب بصيرت ها يعني به وسيله اين قوه رحميه يا تصرف شياطين انسان شيطان ها دارن در وجود انسان تصرف مي کنند بال اغوا و اذان يا هدف رو از انسان دور مي کنند اغوا حاصل مي کنند يا راه رو از انسان دور و جدا مي کنند که اضلال حاصل مي شود با اغوا و اذلال في نفوس انسان وسعتي که لحاظ المعني وجه ان شا الله تعالي در خصوص اينکه قوه وه به عنوان يکي از مظاهر طاغوت محسوب مي شود يه وجهي وجود دارد که ان شا الله در آينده به اون خواهد پرداخت ايشون پرداخت مي کنن و مي پردازن به تبيين اين.