1403/04/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 96
جلسه نود و ششم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب سينما الله تعالي عليه و امروز هم سيزدهم تيرماه هزار و چهارصد و سه المال البشر في قوله سبحانه تعالي منکب طاغوت و يوم بالله فش تمسک بال القسام لها از مطالب گذشته اين معنا روشن شد که جناب الين سيد آيات قرآني رو که آيت الکرسي هست به بيست بخش و فقره تقسيم کرد و براي هر فقره هم يه مقاله خاصي رو اختصاص داد و به لطف و عنايت الهي ما به فقره چهاردهم رسيديم و مقاله چهاردهم که در مقام تفسير اين فقره هست رو ايشالا با هم مرور مي کنيم مطالب بسيار ارزشمندي رو جنازه متعدد در ذيل اين فقره که بالله شيطان رجيم فهم يک بار به طاغوت و يوم بالله سسک بلوف نفسام لحن بيان مي کنند که در سه بخش مطالب اين فقرا رو ذکر مي کنن و براي هر بخش هم يک تحقيق عنوان تحقيقي گذاشتم که انشا الله ملاحظه خواهيد فرمود تحقيق اول مثل ساير موارد در باب لغاتي است که در اين فقره آمده است چند لغت هست که ايشون دارن توضيح ميد هم توضيح ادبي و صرف ميد و هم خود لغت رو بعضي معنا مي کنن اين چند لغت و چند واژگان عمده عبارت از در حقيقت مفردات اين آيه است و اين فقره هست طاغوت هست که معناي طاغوت و حيثيت صرفي و نحوي طاغوت رو بيان مي کنن و بعد کلمه اور رو معنا مي کنن السا معناي عروه چي هست بعد کلمه اسم سک که فقط تمسک و تس ها رو معنا مي کنن کلمه وس ها که مونس اوثق هست مثل کبرا و اکبر اين رو هم معنا مي کنند.
در نهايت کلمه فساد که لنفسه لحظ در حقيقت اين چهار پنج کلمه و واژگان اصلي که در اين فقره آمده در تحقيق اول داره بيان مي شود خب اين مسائل مسائل ادبي و صرف و نحو است و گذراست و قابل مطالعه هست خيلي نسبت به اين ها ما وقت نمي گذرونم و سعي مي کنيم که فضاي متن باز بشه و معاني لغات و مطالبي که فرمودند روشن باشه و در عين حال نکات برجسته اي هم در اين مطالب وجود داره که بهش اشاره مي شود از تحقيق الاول في لق در لغتي است که يا مفرد است که در اين فقره آمده است حال نحوه يون از طاغوت علي وزن فلوت نه جبروت و رحمت هست و تا کلمه طاغوت بر وزن فلوت که اين وزن در حقيقت با مبالغه اي همراه هست مثل عظمت جبروت و رحمت که اين ها در حقيقت مشتمل بر مبالغه و زيادتي يک معناست اما واقعا واژه طاغوت ريشه لغوي چي هست ريشه صرفش چي هست
آيا طاغوت ذات اين کلمه به همين وضع هست يا به گونه ديگر بوده اينو دارن توضيح ميد و زائد فيه در اين وزن تا زائد است مثل فعل فعل جب رحم اينا هيچ کدوم تا ندارن در ريشه و اصل خودشون لذا تا در اين ها زائد است عظمت خب همون عظم هستش يا رحمت همون رحمه هست يا جبروت همون جبره هست ديگه تا نداره و تا زدت فيه در اين وزن زائد است اما خود کلمه طاغوت مشتق قسم تق که همون معناي طغيان رو داره و تقديرش هم اين طور بوده که تبت از طراوت هستش که در حقيقت لام الف وو هستش حالا که چون لام الف قلب عين فعل مي شود در عادت عرب به اصطلاح اين واو تبديل به واو جاي عين الف مي نشينه و چون قبل از در حقيقت و مفتوح هست من فتح هست اين وو تبديل به الف ميشه و ميشه طاغوت الا ان منفعل که وو باشه قول بليز العين جاي عين الخ مي نشينه که در عادت عرب هم همين طور است که عادت عرب قلب و انقلابي که در اتفاق اون لغت اتفاق بيفته مثل صاعقه که در حقيقت صدقه است و لام الفلق هست اما جاي عين الف نشين ميشه ساقه به اصطلاح سم قول الوا حالا چرا و اون جا در حقيقت و منفک واقع هست چرا تبديل به الف شد بفرمايند که الف تحرک ها براي اينکه الف حرکت بله اون کلمه و حرکت داره و ما قبل از ما هم فتحه داره و فتاح ما قبله ها طبعا ميشه توقع و طبعا ميشه طاق و طغيان و طاغوت اين يک نگرش صرف در کلمه طاغوت صاحب مجمع بيان مي فرمايد که اصلش تق و تفاوت نيست که لام الف وو باشه براي که لام فعلش يا هستش تقي هست و من که يدالله علي ذلک قول تعالي في طغيان در جمع به اصطلاح نشان بده که هي وو نيستش يا هست معمول در جمع ريشه کلمه خودشو نشون ميده ته هستش نه تقول خب اما چطور طاغوت شده بفهمن که منفعل منفعل قدمت الي موذي العين الف جاي عين الف مي نشينه هميشه تق ته قط اون وقت يا هم به جهت اينکه قبلش مفتوح هست قلب به الف ميشه ميشه طاغوت سم قلل الف تحرک يا او افتتاح و مفتوح بودن قبل از که حين هستش و انفتاح ما قبله ها طبعا بشه طاغوت بنابراين وزن ها الان بعد از قلب ميشه و وزن فلوت از همون رحمات همون جبروت هم اين طور هستش فلوت هستش در حقيقت فلوت هستش خب کلمه طاغوت مفرط است و جمع طاغوت ميشه طواغيت و طبابت و طاق الان حذف زياده که اون ت رو حذف کردن و طاق که اين ها جمعي است که تا ديگه درش نيست اون زائده حرف زائد تا حذف شده الان حذف زياد هم طاق و هم طاقي که علي الظن م يوزف که در حقيقت وضع اون چه که حذف شده هست که يعني در حقيقت يا مياد به جاي اون تاي که حذف شده قال البر طاغوت جناب مبرد در طاغوت مي که الاسباب النهج که کلمه طاغوت مناسب تر اين هست و به ثواب نزديک تر اين است که طاغوت جمع هستش نه که طاغوت مفرط باشه و توقيف جمعش باشه ابوعلي فارسي ليس الامر اندي کذلک جناب ابوعلي فارسي هم در مقابل مبرد اين رو نمي پذيره اين جور مي گ که طاغوت جمع باشه بله خداست
درون طاغوت مستر از کر قوت و ربوت و ملکوت که مستر است يعني طغيان کردن که ره بود هم يعني هراسناک شدن يا ملکوت هم يعني باطن اشيا و ملاحظه کردن و باطني بودن و نظاير آن و کما الله ولا اسما آهون همون طور که رقبات ربوت ملکوت جبروت رحمت اين ها احد احد هستن يعني مفرط هستن کذلک آذر اسم يعني طاغوت هم مفرط است و ليس به جمع و من يدالله علي ذالک انفراد في موضع الجمع قم رضا وهم عدل و لهذا قار تعالي اوليا طاغوت اون چه که دلالت مي کند براي اينکه کلمه طاغوت مفرد است که اين است که در موضع جمع قرار مي گيره هام رضا هام عدل در حقيقت يعني اون ها عادل اون ها راضي ان رضا در حقيقت در موضع جمع هستش نه اينکه خودش جمع باشد و تعالي علي طاغوت نفرمودن طواغيت که در حقيقت ايشون اون رو مفرط تلقي مي کنن قال و هذا اللفظ يقه علي الواحد و علي الجمع عده معتقدند که نه اون سخن جناب مبرد درست است که جمع بخونيم طاغوت را نه سخن جناب ابوعلي فارسي که طاغوت رو مفرط بخوانيم بلکه هم استعمال در جمع مي شود کلمه طاغوت هم استعمال در فرد و مفرط و واحد و شواهدي رو ذکر مي کنن اون جايي که در واحد طاغوت ذکر مي شود و اون جايي که در جمع طاغوت ذکر ميش رو دو تا آيه ذکر مي کنن قال بذر لفظ يقه علي الواحد ذل منظور طاغوت يقه علي الواحد و يقوم علي الجمع اما في الواحد نمونه شاهدي که در واحد هست کما في قوله تعالي يريدون عنايت حکم الي طاغوت فقط عمر ان فريبه در حالي که مامور شدند که به طاغوت کفر بورزند اين ضمير بهي به طاغوت بر مي گرده که اگر طاغوت جمع بود بايد گفت فقط فرو بکن به گفتن و اين نشان از مفرط بودن و واحد بودن کلمه طاغوت است و اما في الجمع کما في قول تعالي شاهدي که کلمه طاغوت در جمع به کار مي ره اين است که برزين کفروا احد طاغوت آناني که کفر ورزيدند اوليا اون ها نمو است بلکه اوليا ايشون طاغوت به اين طاغوت در اين جا به معناي جمع در حقيقت داره استعمال ميشه يعني اوليا اون ها تو هست به اصطلاح اين از يک رهگذر از جهت ديگر و به اعتبار ديگر اين است که آيا طاغوت مونس است يا مذکر بفرمايند که الاصل في طاغوت از تسخير اصل اين است که طاغوت مذکر است
فما قول تعالي که ولو والدينش طب طاغوت عنب ها آناني که اجتناب کردن از اينکه طاغوت رو عبادت بکنند اين ضمير يب ها که ضمير تنيس هست به طاغوت داره بر مي گرده خب اين نشان ميده که طاغوت مونس ايشون بفرمايند که نه اين طاغوت مذکره اما اين جا که ضمير مونس آمده و انما اراده الله به جهت اينکه مراد از طاغوت رو آل فرض کردم به لحاظ معنا در حقيقت ضمير مونس بهش ارجاع شده نه به لحاظ ظاهر و لفظ خب اين مطالعه بود که در ارتباط با کلمه طاغوت بيان شده تحت عنوان يکي از مفردات و واژگان هايي است که در اين فقره بيان مي شود کلمه ديگري که يه توضيح مختصر ميد تحت عنوان فقط استم سکه آيا اين استم سکه يعني چي اين استمساک که در باب باب استفعال رفته همون هزار سکب هستش ولي وقتي در باب افعال باب استفعال ميره زياده المبين مبادي تدلي زياده المعاني خب اين زياده المبين تدلي زياد المعاني از اين باب اين جا همون تمسک رو معنا ميده ولي با يک نوع تاکيد يا مبالغه و امثال ذلک يعني به شدت تمسک مي کنن به قوت تمسک مي کنند تمسک خودش با قوت و چنگ زدن همراه است حالا که استم سکه در حقيقت معناي تاکيد و شدت داره مثل و جهد به وسن ها ان فهم خب اين وجه دقيق ها در حقيقت معناي يقين را موکل مي کنه و مشدد مي کنه اين از اون باب هستش
واژگان بعدي که توضيح ميد واژگان عروه هستش عروه واحد او راست نحو عدو عروه الکس در حقيقت يعني ريسمان واحده العراق قراين ريسمان و عروه جمع آراست نحو قلب ريسمان هاي در يا ريسمان هاي کوز که همون کوزه هاي گذشته بوده که با يک ريسماني در حقيقت اطرافش بود و او نگهش مي داشت و انما سميت ذالک چرا دين را به عنوان عروه معرفي کردن لعن الحب شليک يه لقبه قروه عبارت است از چيزي که تعلق به اون شي به اون چيز بايستي پيدا بشه انسان بايد خودش رو به اون متعلق بکنه و خودشو به اون ببنده چنگ بزنه استمساک بکنه از اين جهت خب وقتي مي گن که اسم سک خب انسان چي بايد تمسک بکنه بايد يه چيزي باشه که قابل چنگ زدن باشه اون چيزي که قابل تعلق و چنگ زدن هستش ميش عروه اما کلمه وثوق و با اين واژه به چه معناست خب مشخص است که کلمه اسا از همون وثاقت و اطميناني نيست ريسماني که مطمئن است و به هيچ وجه افتي و سستي و شکستي در او راه ندارد الم الوسط چون عروه مونس استسقا که صفت گربه هم هست اين جا به صورت بر وزن فعلا مونس ذکر شده که مونس اوثق است مثل اکبر و کبري خب چطور اين کلمه عروه الثقه رو در باب الدين به کار گرفتن و من که بام باب استعاره الخصوص دل معقول از باب تشبيه يا استعاره معقول به محسوس است دين يک حقيقت معقولي است يک حقيقت مجرد است اما براي اينکه انسان متوجه باشد که بايد اون دم رو بهش اعتقاد داشته باشه گره قلبي بزنه از باب اون گره قلبي و تعلق قلبي يه تعلق مادي و طبيعي رو دارن ذکر مي کنن و من باب استعاره الخصوص العقول لعن من عراق امساک شان تعلق به عروه اگر کسي بخواد چيزي رو تمسک بکند طبيعي است که عروه و طنابي که با او هست امر مطمئني که با او هست او رو در حقيقت بايد بگيره و کذا اونا همون طور که در باب محسوس اين گونه هست در باب معقول هم که حقيقت دين هست همينه و کذا من عد امساک هذا الدين اگر کسي بخواد اين دين رو تمسک بکنه تعلق بالعدل دال علي وجه يقين اين ادله دال علي وجه يقين اين همون عروس خواست
ما بايد دين رو در وضعيت ادله مطمئني که يقيني هست در حقيقت اون رو ملاحظه بکنيم و با اون به اون ادله چنگ بزنيم تا استرس معنا پيدا بکنه فکز آهون من اراده امساک هذا الدين تعلق بالعدل دال علي الدين علي وجه يقين و لما کانت دلائل الاسلام عق دلائل و اوز ها و امتنا لاجرم و صفحات و اين دين را اين دلايل را سبحانه و تعالي به ان الغوث عروس ها در حقيقت اون ادله مطمئنه يقين آوري است که اگر کسي به اون ادله تمسک بکند گويا به دين تمسک کرده است و لما کان دلائل الاسلام عقل دلائل وزه دلائل و امت دلائل لاجرم و صف الله سبحانه و تعالي ونک دلائل العروس است آخرين لغتي که تفسير مي کنند و توضيح مي دهند کلمه و الفضل است لنف ساما که ريشه انتساب همون فصل فصل چيه باب کسر شي من غير ابا اگر يک چيزي بشکنه اما جدا نشه مثل يه شاخه اي که اين شاخه بشکنه يا يک ريس که پاره بشه ولي کام دو طرف جدا نشن اين مي گن فصل انفصال يعني اين نيست که دين که داراي عروه وسواس اين عروس منفصل بشه ضعيف بشه منکسر بشه و به اصطلاح سست بشه خب کسر و شي من غير ابان و انفصام مت الفضل يعني از باب متابعت که طرف کسر فصل در حقيقت از باب مطالعه هستش پذيرش لنفسه باب انفعال ديگه وب انفعال باب پذيرش است مي فرمايد که يال وسطه يعني اون رو منکسر که شکستش پس هم شکست خورده است
مثل سست شده است و آوردن اين معنا در اين قالب در اين به اصطلاح لفظ انفصام و مقصود من اللغه لن اذ لم يک شي انفس الفبا لايک لها انقطاع خب اگر چيزي انفصام پيدا نمي کنه که بيتي براش حاصل بشه قطعا انقطاعي براي او نخواهد بود دين هرگز منقطع نمي شه جدا نمي شه منفصل نمي شه چه برسه به اينکه منقطع بشود مي فرمايند که لنف ساما داره اين معنا را تاييد مي کنه که اين عروه وسع مطمئن است و جهت براي اينکه يک امري محقق بشه هم جهت اثباتي و هم جهت سلبي از اون ور فرموده است که الم الحسني از اين ور مي فرمود که لمسم لها نفسام يعني هرگز انکساري که موجب بينونت و انقطاع بشود حاصل نمي شود نالم يک لش انفصام بنابراين لک لئون ش اون حقيقت انقطاع و به نحو اولي خب آنچه که تاکنون گذشت اين در حقيقت تحقيق اول بود که مفردات اين بخش رو و لغات اين بخش رو يکي پس از ديگري به لحاظ معنايي و به لحاظ بعضي نحوي و صرفي توضيحاتي بيان داشتند اما وارد تحقيق ثاني مي شيم فمن طاغوت در ارتباط با کلمه طاغوت که چند معنا براي اون شده در حقيقت هشت معنا براي اين کلمه دارن ذکر مي کنن که هر کدام از اين معاني مي تواند معناي طاغوت باشد و لکن برخي از معاني قوي ترند و برخي اقوا برخي ضعيف و برخي ضعف هستند
اين هشت معنا رو مي خونم و معناي هشتم از نظر جناب سلين از نظر هستي شناسي و وجود شناسي و نگرش هاي حکمي که در تخصص جناب متعدد اين هست يک نگاه عميق تريس که انشا الله بايد بهم با دقت بيشتري توجه کنيم از تحقيق و ثاني منعت طاغوت رفيه اقوال در اين کلمه و معناي طاغوت چند غول هستش احد ها قول اول اين است که ان الشيطان عده گفتند که معناي طاغوت يعني شيطان چون شيطان مصداق ذات و مصداق بارز طاغوت است طاغوت همون طغيان و نافرماني است و بغي است و شيطان هم که خب در اين رابطه از همه موجودات قوي تر است مجاهد و انقده که اين دو تا از مفسران جهان تسنن هستن اينا اين جور گفتن که مراد از طاغوت شيطان و مروي و عن ابي عبدالله جعفر صادق ع امام صادق ع هم از ايشون روايت شده که طاغوت به معناي شيطان است اما معناي دوم و ثاني و ها سانيو ها ان الک طاغوت به معناي کاهن است از جناب سعيد بن جبير اين جور تفسير شده که مراد از طاغوت کاهن است کر هم کساني اند که بدون مراش وحياني صحيح عقلاني بر اساس حدس و گمان پيش بيني مي کنند و سخناني نامربوط مي گويند اين سخن جناب سعيد بن جبير معناي سومي که براي طاغوت ارائه شده است تحت عنوان انه السحر مراد صاحب را از طاغوت ساحر است ساحران هستند که طغيان مي کنند و از مسير هدايت جامعه رو بيرون مي برن اين از عن ابي ابي العالي معناي چهارمي که براي طاغوت شده است
اين است که عمده الجن و الانس طاغوت يعني مريدان و پيروان و تابعان جن و انس که اين ها در حقيقت بدون اينکه از جريان اصيل وحياني نبوت رسالت و امثال استفاده بکنند از از نيروهاي غير معصوم استفاده مي کنند و به عنوان مريدان مرده جن و انس هستند و بعد به صورت کلي و جنس و ان کل ما حق هر چيزي که موجب طغيان و موجب به اصطلاح شکستن حد و تجاوز از حدود باشد رو بهش ميان طاغوت و خامس که ان الاسناد طاغوت عبارت است از همين بت ها و سم ها وسن هايي که بدون حق سخن تعالي دارن عبادت ميشن اما دندون هر چيزي که بدون حق عبادت مورد عبادت واقع مي شود بهش مي گن طاغوت در مجموع اگر ما اين پنج قول رو بخوايم در يک معناي جامعي قرار بديم علي الجمله من کف بما خلخال امرالله کسي که کفر بورزد به هر آن چيزي که مخالف امر خداست و ايمان بياورد به حق سپ و تعالي و تصديق کند هر آنچه را که پيامبر آورده است در حقيقت اين مي شود يک انسان موم در مقابل اون هر کس که هست مي شود انسان يا موجود طاغوتي من کفر به ما خالف امرالله اگر کسي کفر بورزد به هر آنچه که مخالف امرالله شد امر الهي به نماز است به اطاعت است به تقواست صيانت و نزاهت است اگر کسي کفر بورزد به هر آنچه که مخالف امرالله هست و از طرفي هم ايمان بياورد و آنچه را که از طرف پيامبر گرامي اسلام ص مجموعه اين همه انبيا آوردن در حقيقت اين دنبال صوتي و سلبي و من به طاغوت يعني کسي که کفر بورزد به هر آنچه که مخالف امر خداست طاغوت هر آن چيزي که مخالف امر خداست و من يک پر به طاغوت و از اون طرف جنبه اثباتي هم ي من بالله بالله يعني چي يعني يه صدق ما جت جا ابه جب رسول هر آنچه را که انبياي الهي آوردن تصديق بکنند اين انسان در حقيقت اين فردي است
که شايستگي اين را دارد که او از اولياي الهي محسوب بشود و خداوند خود بگيره و الوجه فيه که چرا ما طاغوت را مخالف امرالله ام ذکر مي کنيم اينه که ل ماحصل طغيان عند الاتصال حذر اشيا وقتي طغيان حاصل مي شود که انسان مثل به سحر به کهنه به جن و انسي که غير سخن حق مي گويند يا شيطان و يا زائر اون تمسک کرد و به اون ها نزديک شد بنابراين اين طاغوتي مي شود بله وجه فيه چرا ما اين معناي جامعه رو داريم قبول بکنيم براي اينکه ل ماحصل طغيان وقتي طغيان حاصل شدند اتصال به حاضر اشيا وقتي که انسان خودش به اين اشيا يعني به شيطان به سحر به کهنه و نظائر آن نزديک بکند و الوجه الماس طغيان عند اتصال بذل اشيا فکان اين اشيا هم اسباب ل طغيان بنابراين ها طاغوت محسوب مي شوند کما في قوله تعالي ربن او نه کفير الناس اين ها يعني اصن يعني اوشان يعني سحر کهنه شيطان اينا در حقيقت اموري هستند که موجب ضلالت و گمراهي بسياري از انسان ها هستند و طبعا اين ها طاغوت محسوب مي شوند
اما معناي ششم و حادثه ها يعني معناي ششمي که براي طاغوت ذکر شده است اين است که ان نقش مراد از طاغوت هواي نفس است تمايلات نفساني اون چيزي که انسان رو به سمت خواسته هاي نفساني مي کشاند از او به هوا ياد مي کند و اين به تعبيري که بيان مي فرمايند و عقرب الباد القوي دل انسان هوا نزديک ترين انگيزه و عاملي است براي اينکه انسان رو به غايت و گمراهي برساند و عقرب المبين هواي نفس نزديک ترين مبدا است براي گمراهي انسان اذن عزل لهذا و ما اغوا و اشتراک مستقيم الا به واسطه ميله و حوا الي معرق اليه و يب هيچ مضر و گمراه کننده اي نيست که گمراه مي کند بهش روايت گر و گمراه کننده اي نيست که اغوا مي کند اثرات مستقيم مگر به واسطه ميل و حمام و هوس ببينيد در حقيقت اين اسناد انسان اين جلد اين شيطان اينا همشون عوامل بعيد است اون عامل غريب و آخرين عاملي که تعيين کننده هست هواست شيطان ممکنه يه حرفي بزنه سر که همه اينا حرفي ميان بزنن اما تا هوا و هوس اون رو تاييد نکنه و اين ميل اظهار نشه قطعا اين اتفاق نخواهد افتاد و انسان به سمت غوايت و ضرورت نخواهد رفت اذن عزلم ذل و ما اقوا الصراط المستقيم الا بواسطه ميل شخص و هواي شخص الي ماغ اليه و يب والله يحب انسان و معبود خيرالله الا به تبعيت عبادت عادتي و حوا خب در حقيقت مي فهميدن که ما ممکنه ده ها عامل رو براي گمراهي و ضلالت بشناسيم همه اينا هستن اما نهايت منتهي به هوا و هوس بشن که اگر به هوا و هوس منتهي بشوند و اين هوا و هوس اينا رو طرد بکنند ميل نباشد رغبت نباشد
اينا هيچ اثر نمي تونن داشته باشن همون طوري که شيطان گفت که فلا تلون و لنفسک چرا چون دود گم وب من دعوت کردم شما خب چرا انسان تبعيت مي کند چون ميل دارد هوا و هوس او اين رو به اين سمت مي کشاند و لب انسان بهبود غير الله الا به تبعيت عبادت عادتي به هوا اگر عادت و هوا و هوس نباشد هيچ چيزي را انسان نمي تواند به عنوان عامل انحراف و گمراهي و ضلالت و قوات معرفي بکند کما في قوله تعالي من تخليه و اين سخن به اين معنا و مطلب در حديث شريف نبوي ص علي صلوات الله عليهم آمده و ف مروت کما في قول اي و کما في ماروي عنبيه و سلام ثلاث ملکات سه امر که هلاکت را و سقوط و انحطاط را براي انسان به صورت قطعي ميارن ش مطعون وون مطب اون و اعجاب الم به نفسه جناب مطلعين به جهت اشرافش به مباني حديث و رواياتي که در تمامي اين ابواب مختلف فقهي اخلاقي و زائران وجود دارد خب اين روايات رو مي تونن خوب استفاده بکنن اگر هوا و هوس در حقيقت بخواد کار بکنه اين همه است در قالب بخل متا و هواي مطب که در حقيقت مورد تبعيت واقع شده به اعجاب الم به نفسه در اين حديث شريف شاهد مثال ما اون تب است که در حقيقت اين هواي معتبر در حقيقت انسان ها را به صراط از صراط مستقيم منحرف و در صراط گمراهي قرار مي دهد اعجاب الم بن نفسه که انسان و آذر غرور او رو بگيره و خودپسندي و خودشيفتگي باعث بشه که بسياري از حقايق رو ناديده بگيره اين حديث شريف هم اشاره الي ما ذکر که اون چيزي که اقرب مبادي براي انحراف هست عبارت است از اضلال ببخشيد عبارت است از هواي نفس و خواسته ها و تمايلات نفساني اشارت الماس که هيس وصف اولي يان اون دوتاي اول را که ش باشه ش يعني بخل و دومي که هوا باشه وسط يکي بالتا فرمودند ش الموت و ديگري رو هم به عنوان تبع که مورد تبعيت از هوايي که خواسته هايي که مورد تبعيت و پيروي اين جوري بيان کرده است صحبت از سفر اول او اولين اولي آن را يکي رو بهت گفتم شون مطاع و ديگري رو هم به مطب و عصر همه ذلک مارين الله عليه ما معبود في الارض مصر الحب صريح ترم بياني که در اين رابطه از پيامبر گرامي اسلام ما مي شنويم اين است که حضرت فرمود هيچ معبودي در زمين به اندازه هوا عبادت نشده است
چرا چون همه معبودهاي غير الهي از درگاه هوا و هوس مورد عبادت قرار مي گيرند خب اين همه اصنام هستن اگر کسي هوس نکنه و ميل و رغبت به اون نداشته باشه که اونا نمي تونن نقش آفرين باشند اين همه اصنام و انسان براي يک انسان موحد هرگز نمي تونه علت و منشا عبوديت و بندگي نسبت به اون ها باشه اين هم معناي ششم معناي هفتم اين است که منظور از طاغوت ان عالم عالم الهي عالم ماده آن ماده شيطان است طاغوت است چطور براي اينکه زرق و برقي دارد و به اصطلاح تزيين مي کند حق رو تزيين مي کند باطل نشون ميده باطل تضمين مي کند حق نشان مي دهد و باعث مي شود که اين ويژگي که در عالم دنيا و طبيعت وجود دارد باعث مي شود که ما بتوانيم او را طاق طاغوت بدانيم اوست که حدود اشيا رو به هم مي زنه و تجاوز مي کنه و طغيان مي کنه و باعث مي شه که انحراف و ضلالت و گمراهي حاصل بشود و ساب ان عالم عالم لولا و نشدنيه عطيه دنيايي که اون دنيا دلشو الملک و دارا الغرض بال خيال القوي و دارالامان التي لا حصر لها الا خسران الآخره اين توصيفاتي است که از طبيعت و عالم دنيا شده است که در منابع روايي ما هست مخصوصن نهج البلاغه که در حقيقت اين ها رو اين اوصاف رو براي دنيا ذکر مي کنن يک دنيا دار شهوت هاي مهلک است خواسته هايي را و هوس هايي رو براي انسان ايجاد مي کنه که ورود در اون ها موجب هلاکت و نابودي انسان است لذا دنيا را دار شهوات ال مهلکه مي دانند و همچنين دنيا را از اعتبار ديگر دارا غرور بال خيال الويه انسان ها با توهم و با پندارهاي ناصواب به سمت اموري مي روند که اون امور حقيقت ندارد و جز ضلالت و گمراهي به همراه نمي آورد لذا دارا غروره دنيا دار غروري است که اين غرور و حيله گري از طريق خيالات مغنيه و گمراه کننده براي انسان حاصل مي شود و همچنين توصيف کردن دنيا را و دارالامان التي دار آرزوها و خواسته هاي طول و درازي که لا صل لها الا آخر هيچ بهره اي هيچ طرفي هيچ سودي اين آرزوها و دور ندارد که بلکه بلکه باعث مي شود که آخرت به انسان از دست بدهد چرا که انسان هايي که به سمت اعمالي آرزوها و اماني طول و دراز مي رن تمام فکر و ذکر و همه آنچه را که دارند در مسير اين خيالات که به صورت اماني و آمال داره در چشم در جلوي ديدگان انسان رژه ميره اونا رو در حقيقت هدف قرار ميد تمام عمق رو هم براي اون ها صرف مي کنن و طبعا به اصطلاح از آخرت باز مي ماند اون کسي که آرزوهاي اين چناني داره من خانه اي فلان مقامي فلان وسيله فلان باغ راقي فلان خب به دنبال چنين آرزوهايي هي تلاش مي کنه هي تلاش مي کنه تمام توانمندي خودش رو تمام سرمايه خودش رو از توان جسمي توان مالي توان انساني دوستاني که هست همه و همه رو از دست ميده و در حقيقت چيزي براي او نخواهد موند عمل که سراب بقيه يه صبح زمام ما اين اماني رو در حقيقت خداي آدم داره اين جوري تو روز توضيح مي ده آمال طول و درازي که حقيقت ندارند رو مثل سراب معرفي مي کنه مثل يک سرزمين بازي که سرابي رو انسان مي بينه فکر مي کنه آبه هي تراش مي کنه هي جلوتر ميره هي اون سراب هم جلوتر اين جلو ميره اين ميد اما کس به سراب نميسه و طبعا در نهايت همه توان قدرت از دست رفته و خسران براي انسان حاصل مي شود که سراب بقي يحب الظن ما ان شا الله معناي هشتم رو در جلسه بعد عرض مي کنيم.