درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/04/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 95

 

جلسه نود و پنجم از تفسير آيت الکرسي تفسير جناب علي عليه به فقره سيزدهم رسيديم قطبين الرشد من الغي و مقاله سيزدهم هم به اين اختصاص دارد و امروز هم ششم تيرماه هزار و چهارصد و سه هست مرحوم صد تعاليم بر اساس تقسيم بندي که داشتن فقرات آيت الکرسي رو به بيست فقره تقسيم کردن و براي هر تفرقه اي هم يه مقاله اي و به اين فقره رسيدن که في قول سانه کبير الرشد من الغي در اين فقره در اين مقاله رشحات رو به عنوان بخش هاي مختلف اين تفسير در اين بخش بيان فرمودند و سه رشح تفسير کنند و تبيين کننده اين فقره هستش رش او در ارتباط با لغت هست سه لغت در اين فضا وجود داره يک لغت تبيين لغت ديگر لغت عرش و لغت سوم هم الين و ايشون دارن اين هر سه لغت رو در رشحه الا معنا مي کنند در توضيح کلمه تبيين مي فرمايند که مراد از تبيين يعني اذا زهر و وه و حتي يک ضرب المثلي هم در اين رابطه است که تبيين الذي اي صبح روشن و واضح شد براي آن کسي که داراي دو چشم هست و مي تواند ببيند يعني صرف روشن شدن روز معناي تبيين رو نداره اگر اون کسي که داراي دو چشم باشه چشم واضح و آسيب باشه مي تونه اين رو ببينه و اين وضع رو همون تبيين صبح بيان مي کنن در ضرب المثل بعضي از ديگر افراد هم که بعضي از علما هست به تعبير جناب س تعليم مي فرمايند که مراد از تبيين يعني ايضاح و تعريف و لکن چرا ايضاح و تعريف در مقام معنايي تبيين قرار گرفته براي اينکه اين ايذه و تعريف هست که بين مقصود و بين غير مقصود فرق مي گذارد اون تفاوتي که بين مقصود است و بين غير مقصود است با ايز و تعريف در حقيقت ممتاز مي شود لذا کلمه بيان از بين گرفته شده و چون بين مقصود و بين غير مقصود با اون مع لغت در حقيقت فرق گذاشته بشه از اين جهت معناي تبيين پيدا کرده است

کلمه رشد هم به معناي اصحاب خير است و اگر کسي به خير و اون ساق منتهي شد او مي شود رشيد و معناي مصري اصابت الخير است رشد معناي مصري داره کما اينکه رشاد هم معناي مصري داره و به معناي اصحاب خير و واصل شدن به کمال است و غير هم در مقابل رشد معناي مقابل رشد رو داره مثل ملکه و ملکه ميشه يعني همون طوري که اعماق و بصر اما عدم ملکه و بصر ملکه است اين عدم ملکه و رشد هم ملکه خواهد بود اين سه لغت را در ابتدا معنا مي کنند و بعد در جهات بعد مباحث ديگري که انشا الله ملاحظه خواهيد کرد فرمود الشعرا في ال لق در لغتي که در اين فقره وجود دارد قال و بامش شي و و تينا اگر اين لفظ به کار بره در زبان عرب بانه و تبيين و به معناي اذ زهر وقتي ظاهر شد و آشکار شد و وضع و روشن شد و ضرب المثل که در اين رابطه هست که در کتاب مجمع امثال ميداني هم اين مثال آمده اين است که تبيين الذين که حالا در مقام تحقيق اين مسئله بيشتر واضح مي شود اما جناب صدام مي فرمايد که نکته قابل توجهي است که بعضي از علما توجه دادند که ان الذهب تعريف نماس بيان چرا به ايذه و تعريف مي گن بيان بر آن که لول ان ال ايذه و تعريف يوغ الفصل وب بين السود و غير مقصود چون اين ويزا و تعريف بين مقصود و غير مقصود فاصله و بينونت ايجاد مي کنه بنابراين کلمه بيان از بين گرفته شده و بين هم يعني ممتاز کردن بين مقصود و غير مقصود چون بين مقصود و غير مقصود جدايي انداخته مي شود مطلب روشن ميشه و بيان پيدا مي کنه اما کلمه رشد و رشد و فلق معنا و اصحاب الخير رفيع لغت هم کلمه رشدش آمده و هم کلمه ارشد ارشد و که مثل کفک فرو و مثل عمل امم اون رشد اگر شد اين جا به معناي حساب خير هست و رشاد هم مثل رشد مصر است و به معناي حساب خير است در مقابل رشد کلمه غي هست و به معناي گمراهي و ضلالت که ضلالت ديگه طبعا منتهي مي شود به عدم حسابه خير يعني حسابي به خير مي شود رشد عدم حساب خير بشود اين عدم حسابه به کمال و خير در حقيقت همون ضلالت و گمراهي و غايت هستش پس بنابراين وصول خير رشد است عدم وصول که ضلالت است مي شود و اين دو هم ملکه و عدم ملکه هستن که بايد با توجه به زمينه انجام بشه مث ديوار رو نمي گن که رشد داره يا قيد داره ديوار نه رشد دارد و نه اما انسان است که زمينه حسابي به خير داره و اگر اين کارو انجام بده ميشه رشيد و اگر حسابي به خير نداشتيم يعني نکنه در عين حال که زمين داره مي شود صاحب قواعد و گمراه اين رشحه الا اما رشد الثانيه انتظامي به ما سبق همون طوري که در فقرات قبل ملاحظه مي فرموديد و در مقالات گذشته سنت جناب در تفسير هستش که يک آيه و با آيات قبل و بعد منسجم کنه

انتظام بده بلکه مطالب يک آيه و هم نسبت به بخش هاي قبل و بعد هم اين انتظام رو حفظ بکنه خب چه نسبتي است بين مطلب قبلي که لا اکراه في الدين بود با اين مطلب که تبين الرشد من الغي خب اين تف بسيار جالبي مي فرمايند که در فقره قبل گفتن لا اکراه في الدين خب دين چيه دين همان چيزي است که مطلبش روشن شده واضح شده و همه مباحثش بيان شده و از غير هم کلا ممتاز شده يعني آنچه که دين است و باعث رشد انسان هاست مشخصه و آنچه که باعث قي و ضلالت و گمراهي هم هست مشخص و ممتاز هستش بنابراين در حقيقت تبين الرشد من الغي ويژگي دين الهي است که خداي عالم اين دين را بيان فرموده است الرشد الثاني انتظامي به ما سبق لما زک الدين چون جان صدات دين رو عنوان کرد در فقره بعد و گفت که وصول بالک دين با اکراه حاصل نمي شه نک راحت دين حالا دارن دين رو تشريح مي کنن شرش رو کرده اند يعني حبس را شروع کرده شرح ماهيت دين و قال تبين الرشد من الغي يعني چي وضع کشف يعني خيلي روشن شد واضح شد کشف شد و معلوم شد به مذکر سابقا من شواهد معرفت از مطالبي که در باب دين بيان شده است در مباحث اعتقادي در مباحث اخلاقي و تربيتي در مباحث احکام و نظاير آن اين روشن شده که ان دين ال حقيقي دين حقيقي الذي هو سلوک سبيل الله دين حقيقي مسير طي کردن سالک است براي اينکه به حق نزديک بشود دين طريق ارتباط عبد با ملاست الذي و سلوک و سبيل الله و قطع الناز الملل بين العبد و خب اينو بهش مي گن چي مي گن المسمي به رشد و ولي خدا من از ضلال حقيقي خب اين که اين سلوک سبيل الهي به صورت روشن و مشخص که باعث رشد و هدايت انسان هاست بيان شده است و از مسير گمراهي و غايت مشخص شده زلال و غايت در حقيقت در يک مسير ظاهرا زلال يعني گمراهي و غايت يعني گم کردن هدف که در حقيقت هر دو از جاده هدايت به دور هستند

منزل الحقيقه الذي و سلوک و سبيل الشيطان و الحب و السماوات و ال و اين رو بهش مي گن غوايت و اينو بهش مي گن يعني اون کسي که در حقيقت در مسير گمراهي قرار گرفت هم راه را گم مي کند و هم هدف را و اين همان قواعد هست که در مقابل رشد تفسير شده است اما و وجه هذا تبيين و انکشاف چطور حق سبحان تعالي فرمود که تبين الرشد من الغي چه جور توجيهش بکنيم مي فرمايند که راه سلوک الي الله يک راه يک راه است و بقيه راه ها عمل راه نيست و گمراهي و ضلالت است و چون حق سبحانه و تعالي اين راه رو خوب روشن کرد اگر کسي اين راهرو رفت ديگر هر راهي غير از اين انحراف است و ضلالت و وايت چون ما راه حق بيش از يکي نداريم معذب الحق الي جز حق هر راه ديگري گمراهي است و چون راه حق مشخص شد بقيه راه ها به صورت گمراهي معرفي مي شوند بفهميد که و وجه حزب آذين و انکشاف خب مي گن که به چه دليلي تبين الرشد من الغي وجه تبيين اين هستش که ان طريق الحق ليس الا واحده طريق حق بيش از يکي نيست و طرق اهل زلال و امکانات مختلف متکثر به حدي که لايمکن احصا لکن اذا عرف پازل واحد اگر کسي که سالک اين مسلک است طريق حق است اين راه واحد رو انتخاب کرد و شناخت و مسير را طي کرد و کشف العارف السير بابصيرت الباطن طريق الحق و در نزد انسان عارف بصير با بصيرت باطني اين معنا براش روشن شد راه حق برايش روشن شد تبيين حماسه طريق الذي هرچه که غير از اين راه باشه مي شود راه زلال گمراهي و ديگه اون راه راه رشد نيست بنابراين که دين يه معناي روشني پيدا مي کنه که تبين الرشد من الغي يعني در مسير دين شناسي و معرفت نسبت به دين ما حرف حق رو کام روشن کرديم و گفتيم که اگر کسي اين مسير رو رفت راه حق را طي کرده است وگرنه بقيه اش راه انحراف است و ضلالت هستش لکن اذا فهذا الواحد را منکشف الحر في السير بابصيرت و کشک چي که يعني طريق واحد طريق الحق است تبيين تماسو طريق الظل و جميع طريق زلال جف به مجرد معرفت طريق الحق خوب يک نکته قابل توجه خيلي هم قابل توجه هست اين است که اگر کسي راه حق رو شناخت همه آنچه را که غير از اين راه هست مي شود راه زلال و گمراهي و ديگه ما دو تا راه حق نداريم سه تا راه حق نداريم که حالا اين يک را نه يک راه هست البته اين راه صراط مستقيم است که در متن اين صراط مستقيم سوبل مختلفي وجود دارد راه هاي مختلفي وجود دارد

اما اگر اين سوبل در متن اين صراط باشم در حقيقت همه ايشون عمل دو صراط مستقيم لذا صراط جمع بسته نمي شود اما سبيل جمع بسته مي شود به سوبل که اين سبل اگر در متن صراط مستقيم باشند در حقيقت همشون ولو مختلف و متکثر باشند مخالف نيستند اختلاف دارند اما تخلفي بينشون نيست همه در متن صراط مستقيم و تنوع و تکثر دارد و جميع طرق زلال يف به مجرد معرفت طريق الحق چرا چون اذ است علي کل من طرق زلال ان غير الحق بر همه اين ها غيرحق صادق است براي اينکه در قرآن فرموده است فما ذا و الحق علي يک قاعده است اين گونه از آيات را به صورت قواعد قرآني مي شود شناخت که ما ديگه راه هاي حق متفاوت نداريم خصوصا اون راه هايي که مخالف هم باشن و تخلف داشته باشن در عين حال بايد توجه کرد که اختلاف با تخلف کام متفاوت است مثل راهي که فقيه طي مي کند يا راهي که متخلق به اخلاق طي مي کند يا راهي که متکلم طي مي کند يا راهي که حکيم طي مي کند يا راهي که عارف طي مي کند همه اينا ممکنه که صحيح باشند و بر متن صراط مستقيم باشند اينا با هم به رغم اختلافي که دارند با هم تخلف ندارند لذا يک انسان فقيه متخلق حکيم عارف و شناس همه و همه در حقيقت مي تونن در مسير واحدي که صراط مستقيم است قرار بگيرند و يک نفر همين باشه هم فقيه باشه هم متکلم باشه هم عارف باشه هم متخلق باشه و هم مسائل ديگر و لهذا نبيل تو فرق و امتي بعد از تفرق امتي علي ثلاث و سبعين فرقه و ناجيه منها واحده رسول گرامي اسلام همان طور که بر اساس شعري که هست که جناب حافظ هست که جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بده بله چون نديدند حقيقت ره افسانه زدن همينه که سي هفتاد و دو فرقه در مسير زلال چون غير از حق دارن راه مي رن و صراط مستقيم نيستن يک دسته از اون ها نجات پيدا مي کند اين سي و هفتاد و دو هم مراد از هفتاد و هفتاد عدد نيست بلکه هفتاد و دو صنف نو جنس از ترق هست فرقه هستن ممکنه در اطوار تاريخي اين همه ملت ها با گرايش ها و تفکرات مختلف بيان و هيچ کدام از اون ها اون فرقه ناجيه نباشد لذا بفهمن که وزد العين يعني اين هفتاد و سه تا که هفتاد و دو تاشون در مسير گمراهي اند و يکي شون فرقه ناجيه اصل ماسم الفقه النا چيه انما و حسب اجناس يعني اين فرقه ها به عصب جنسن نه که هفتاد و دو فرد باشند يا هفتاد و دو هزار هفتاد و دو ملت که مي تونن هفتاد و دو ملت هزاران هزار نوع و جنس و صنف اينا داشته باشه انما و حسب الناس کليه و الا عصب الخصوص يات بله ممکنه که نظام کمونيستي اين نظام يا کمونيزم بتونه ده ها و صدها نو باشه يا اومانيسم ده ها و صدها نهاد باشه فيه حسب الخصوص يات غير محصور کبر و مع هذا من عرف طريق نجات يعلم ان غير طريق هلاک اگر کسي طريق نجات را که همان صراط مستقيم است و سوگلي که در صراط مستقيم وجود دارد رو فهميد در حقيقت راه نجات فرا گرفته و طريق هلاکت رو هم شناخته هستش اما رشد ثالثه في تحقيق معني تبيين في هذا الم مقام که که گفته شده از تبين الرشد من الغي خب ما توجيه کرديم و گفتيم که چون اون معرفت حق نسبت به تنها راه حق صورت پيدا کرده بنابراين همه اصناف هم اگر به اين طريق برنگردن خب گمراهي محسوب ميشن ما نيامديم تک تک اين ها رو جدا بکنيم خب در زمان فرض پيامبر ص مکتب اومانيسم يا مکتب کمونيسم يا سوسياليزم امثال زک نبودن اما ما سوسياليزم رو بررسي مي کنيم به صراط مستقيم مي سنجيم اگر به لحاظ ملاک و ميزان با هم انطباقي داشتن خب اين ها پذيرفته شدن

اما اگر نداشتن ميشن همون ق و زلال بنابراين درسته که در اون زمان همه اينا نبودن ولي چون حق روشن شد ملاکات حقي هم مشخص شده است ما بايد اون ملاک حقي رو بشناسيم و مکاتب را بر اساس اون ملاک ها بسنجيم اگر اون ملاک ها رو داشت و بر اثرات مستقيم بود و سهل مختلف پذيرش ميشن وگرنه به عنوان راه زلال و قوات شناخته و معرفي ميشن خب اين معناي اولي و روشني که براي تبيين فرمودند اما تحقيق مطلب مطلب اضافه اي رو مي خواد بيان بکنند مي فرماييد که علم انمن معنا تبين الرشد من الغي معناش چيه ط ذ الحق من الباطل و تميز الايمان من الکفر به حسب واقع در مقام ثبوت کاري به مقام اثبات نداريم در مقام واقع و مقام ثبوت مي خوايم ببينيم که حق چيه باطل چيه ايمان چيه کفر چيه و اين دسته بندي رو داشته باشه خب از چه راهي مي توانيم اين دسته بندي رو داشته باشيم و به مايلزم من الحجج و البينات دال و براهين الوحده من زد في تلک العدل و در نزد کسي که تحمل بکنه تدبر بکنه در اين ادله و براهين خب براش مشخص مي شه روشن مي شه که اين حجج حجت ها و بياناتي که دلالت مي کنند

بر حق و هدايت اينا چي هستن يعني اين جور نيست که خب فقط يه چيز مطالبي گفته شده باشه نه براهين بايد باشه ادبي بايد باشه حجج بايد باشه تا اين مسئله روشن بشه مي خوان تفاوت بگذارن بين که يک انساني بر مبناي حکمت و معرفت اصيل دنبال مي کنه يا يک نفر بر اساس تقليد دنبال مي کنه آره بايد کلا مشخص بشه اين تب يا نه در مقام تحقيق در مقام حق مسئله مي فرمايند که يعني اينکه اون چرا که به عنوان صراط مستقيم است به عنوان دين هست ما با حجج و بيانات و ادله و براهين براي جامعه بشري باز کرديم و روشن کرديم اين جوري که يه سري نکاتي رو گفته باشيم خب اين همه آياتي که در حقيقت تفسير کنند يکديگر و ياد کنيم از بزرگ مفسر جهان اسلام مرحوم علامه طباطبايي که رضوان خدا بر باد که بر اساس تفسير قرآن به قرآن ملاکات حق و روشن کردن و اين جور نيست که يه مطلبي رو خداي عالم فرموده باشه ولي باز و روشن نشده باشه چون خود همين آيات همون طور که تصريح قرآني هست بعض متشابه اند و خدا آيات متشابه رو که رها نکرده در مديريت و منهم بعضي از اين ها متشابهات و آخر متشابهات و ام الذين قلوب زبونم فش بم وگرنه بايد متشابهات را به محکمات برگردوند که کل آيات قرآني محکم بشود نقش جناب ملاصدرا جناب علامه طباطبايي در اين رابطه بسيار نقش تعيين کننده و بسيار نقش اصلي است و بايستي اين نقش رو استمرار بخشيد همون طور که در تفسير ارزشمند تسليم که توسط استاد بزرگوار وارد معظم ما حضرت آيت الله جوادي آملي دام ظله العالي در حقيقت بيان مي شه ادامه همين مسير و تفسير قرآن به قرآن است بنابراين تحقيق در معناي تبيين اين هستش که اين جور نيست که صرف يه سلسله آياتي گفته بشه بدون حجج بدون بيات و آيات با ادله مشخص و بما الزم من الحجج البينات دال و الو الو البته من نظرم و طلب ها ر تلک ادله و براهين خب انسان هايي که به حوزه ايمان وارد ميشن و به قرآن معرفت پيدا مي کنن در يک طبقه نيستند

بلکه بعضي بسيار سطحي ممکنه با قرآن آشنا باشند و بعضي بسيار عميق يه وقت يه نگاه عميق تفسيري هست يه وقتي سطحي اون وقتي که اون نگاه عميق حاصل شد تبين الرشد من الغي حاصل مي شود وگرنه بسياري از مردم هستند که مراجعه مي کنند اما قدرت اين تميز و تبيين رو در آيات و حقايق ديني ندارند نمي تونن آيات رو جمع بکنن اتفاق بسياري از آيات متشابه رو ملاک معرفت خودشون قرار ميد و با اون مي رن مثل تفسير جناب فخر رازي بر اساس مکتب اشعري تنظيم شده يا جناب زمخشري بر مبناي مکتب اعتذار است ولي يک قرآن رو با همه عظمتش بر مبناي تفويض معنا مي کنند و ديگري هم همين قرآن به اين عظمت را بر مبناي جبر معنا مي کند در حالي که اين هر دو متشابه اند نه شبيه به حق و نه حق لذا برحق فرمودند لا جبر و تفويض و الامر بين الامرين ک مي تونه امر بين الامرين رو تشخيص بده و از بين آيات قرآني محکمات اين امر رو در بياره و متشابهات جبر را با تفويض سا محکم لا جبر بلا تفويض بمب الامرين ارجاع بدهد لذا الان دارن تفکيک مي کنن که هر کسي نمي تونه به عمق البين الرشد من الغي برسه اونايي که نگرش هاي سطحي دارند نبايد چنين تصور و توهمي داشته باشن که فکر کنن چون به قرآن مراجعه کردم قدرت تبيين دارن لعلي کل مکلف تنبه ب نه که هر که هر مکلفي وقتي به قرآن مراجعه کرد به اين جا برسه که و تبين الرشد من الغي و تميز حق از باطل و کفر از ايمان براش حاصل بشود لعن ذالک خلاف ما العلوم الحال اکثر اکثر کساني که به قرآن مراجعه مي کنن حالشون اينه که چي که فکر مي کنم که تبيين رشد مع الحق براي اين اتفاق افتاده نه بلکه لما جان اکثر اين ها يا جاهلان محض که اصلا نمي دونن متشابه کدوم محکم کدومه کدوم معنا بايد به کدوم آيه ارجاع بشه و امسال اما جون محض و ما مقلد و اين هر دو دسته در حقيقت براشون مطلب روشن نشده تبيين پيدا نکرده ببينيد يک مسئله اين است که قرآن اين ويژگي رو داره بله قرآن قد تبين پشت بالغ هست اما کسي که به قرآن مراجعه کرده هم اين مسئله براش هست يا نه نه اين کسي فکر نکنه که بلغ تبين الرشد معلق اين به لحاظ مقام ثبوت است و لذا درک و فهم به لحاظ مقام اثبات است و چه بسا مقام اثبات با مقام سقوط تفاوت داشته داشته باشه و خيلي ها باشن که به لحاظ مقام اثبات به مقام سعود نرسيده باشند

ولم مقلد کل جاهل مقلد در حکم جاهل چرا في عدم کهنه عارفان بصرا براي اينکه اين در حقيقت عارف بصير که نيست اين داره از ديگري تقليد مي کنه آگاهي و معرفت پيدا نکرده همان گونه که جاهل آگاهي و معرفت پيدا نکرده يعني به لحاظ نظري در حد جاهل ولي به لحاظ عملي داره اقتدا مي کنه و تبعيت مي کنه و اين خيلي متفاوته و الم مقلد ک الجاهل في عدم کهنه عارف بصير ومت و انبوهي کهنه معتقدند خب مقلد از جاهل در چه جهت امتياز داره هر دو در يک نقطه مشترک در يک نقطه اختلاف دارن و اين است که يکي معتقده که معتقد نيست جاهل نه معرفت داره و نه اعتقاد اما مقلد معرفت نداره اما اعتقاد داره دقيق نسبت بين جاهل و مقلد نسبت خصوص من وجه در يک نقطه شريکم که جهل دارد در يک نقطه اختلاف دارد چون اعتقاد است مقلد اعتقاد دارد جاهل اعتقاد ندارد ممتاز و انه في کهنه معتقده يعني جاهل مقلد از جاهل ممتاز است در اين مقلد اعتقاد دارد و درجه المعارف فوق الا اعتقاد ما بايد به درجه معرفت برسيم

چون اعتقاد مي تونه براي هم مقلد باشه و هم عارف عارف تفاوتش با مقلد در اين است که او عالم است و لکن مقلد عالم نيست و درجه المعارف فوق الاعتقاد لک معرفت ماحصل معها الان شرا الباطن و المشاهده النبي دون دون اعتقادم مقلد اگر کسي به معرفت رسيد يک انشراح باطني و يک مشاهده معنوي براي او اتفاق مي افتد در معنا و در باطن اين مسئله براش روشن ميشه برخلاف اعتقاد مقلد مقلد کورکورانه داره تقليد مي کنه و تبعيت مي کنه ولي معرفت که نداره که اصلا لا شتم و اطمينان محول القلب يعني با تقليد انشراح حاصل نمي شه و براي قلب اطمينان حاصل نمي شه لعن راه معلق و اطمينان معهود قر يعني با تقليد خب تفاوت در چيه و فايده مقلد در چيه و ان الف در تقليد فيه در تقدير مجرد الاتباع القائده العارف بله اين امتياز براي مقلد هست که داره از يک رهبر عارف و قائد عارف داره تبعيت مي کنه مثل فرض کنيد که مقلد و فقيه فقيه عالم است و عامل و لکن مقلد عالم نيست سر حکم را نمي داند و بعد تبعيت مي کند و ان الفه فيه مجرد الاتباع القائده العارف في سوره الاعمال الشرع اوضاع الدين خب گرچه اکثر مردم متاس بر اساس تقليد هستند البته اين ها هم چاره اي ندارند قدرت مراجعه به مراکز علمي نيز فرصت معرفت يابي نيز فرصت تفقه نيست لذا معرفت اين ها عمد معرفت تقليدي است اين عهده علماست که تا اون جا که ممکن است براي مردم تشريح کنند و اون ها رو از اتباع و تبعيت خودشون به گونه اي از نظر معرفتي بهره مند کنند و درون فضاي تقليدي کورکورانه قرار نگيرند و ان الف في مجرد الاتباع القائده العارف فصلا اعمال شرعيه و اوضاع دينيه که اعمال شرعي انجام مي دهند و موقعيت ديني پيدا مي کنند که اين اعمال شرعي و اوضاع ديني موجب اصل رياض القوه البدن اين باعث ميشه که در حقيقت جوارح انسان تابع دستورات ديني باشه يا حداکثر الم رل رياض البدن مسئله احکام رو در بر مي گيره و المجتبي نفس براي آن که نفس تطميع نفس عماره رسول علي نفس مطمئنه يعني حداکثر در فضاي فقه و اخلاق اين ها موسر تبعيت و تقليد در فضاي رياضت قو البدن يعني جوارح و تطميع نفس عماره و نفس اماره رو تابع و مطيع خود قرار بده تا نتونه بر نفس مطمئنه حمله ور بشه و اين هم مي شود

مسائل اخلاقي يعني مجرد اعتبار اين دو فايده رو داره که البته اينا هم فايده کمي نيستند بسيار ارزشمند و بسيار موسر يک در حوزه فقه رياض القوم ابنيه دو در حوزه اخلاق رياضت تطميع نفس عماره ليلا رسول علي النفس مطمئن لري زق البدن يک و تطميع نفس غبار خوب و به ذالک يس نفس انساني الامتياز عنصر نفوذ حيوانيه معادل في الآخره و ان نفوس شقي المرتع شريه العربيه خب ايشون دارن انتهاي فضاي تقليد و کارکرد فضاي تقليد رو دارن بيان مي کنن مي گن فضاي تقليد تا اينجاست که انسان رو از حيوانيت درمياره و تو حوزه انسانيت مي نشونه و او رو به لحاظ فضائل به جايي ميسون که از بهشت و نعمت هاي بهشتي برخوردار باشه اما به عالم عقل نميسه به مرتبه معرفت راه پيدا نمي کنه و طبيعي است که اين ها مسئله خواسته به خودشون رو دارن البته ايمان اگر قوي شد و قوي شد و قوي شد مي تونه در نقش خودش يک عقل شهودي رو به همراه بياره نه يه قلب شهودي که حقايق رو در وجود خودش يک نوع عقلانيت شهودي رو مي تونه اين ايمان قوي قوي قوي به اون جا برسونه و ذالک يسل نفس انساني الامتياز و انصار نفوس الحيوان يک التي لا معاد لحاف الآخره نفس حيواني هرگز به معاد و قيامت نميسه اينا در حقيقت به تعبيري در صف نهال قيامت و اين ها ماذا و ضرب هووش و حشرات در حقيقت شامل حال اون ها هستش يک ون نفوس يعني امتياز حاصل مي شود نفوس شمرد عطا الشريعه که در حقيقت مي رسه به فضائل و از مسائل نجات پيدا مي کنه که حوزه اخلاق هست علل عقوبت الويه براي کساني که از فضائل برخوردارند

البته که نعمت هاي بهشتي هست و مصيبت و اجر اخروي هست و ديگه چون نجات پيدا مي کنند اين نفوس شقيه ديگه عقوبت اخروي ندارن خب من توضيح مي دن فرق بين تقليد و فرق بين اجتهاد رو و ذالک ان ال اقتدا به اهل الکمال ولو فصلا اعمال مخلف نفس الرضا ال اوصاف و قائلم اعمال و سراج القلب مذاب و لحمه من البدل فعال من صدق و صفا الطليعه يوجين اون نقطه اي که بعد از قبح اعمال گذاشته شده ظاهرا اون نقطه صحيح نباشد اين يوجي خبر اين هستش که لن الفدا و الکمال ولو في سوره الاعمال مخلف نفس امضا الي الصحاف و قوا اعمال و س وجه القلب اما ذات و رحمه من البدل فعال صدق وثوقي يجب ان الم نصيب من ساده الويه و لذات العجاله العارفين و ذات بتاب لم و الان فصل کلاسات به سعادت علي نهج تبعه و العرض لا علي وجه استقلال خب داره اين فرق بين مجتهد و مقلد رو در نظام معرفتي و همچنين نظام اعتقادي و مراحل بهشت و قيامت دارند تشريح مي کنند بفرمايند که اقتدا به اهل کمال ولو در صورت اعمال مقلد تبعيت از احکام الهي را مجتهد مي کنه و از سوي ديگر هم نفسش رو از رذايل و اوصاف و قبايل اعمال پاک مي کنه و قلب رو از آنچه که مذاب است با کمالات حقيقت پاک مي کنه و نائل مي شه و رحم من البدل فعال مي رسه به رحمتي که از ناحيه مبدا فعال آمده البته همه اينا شرايطي است که يه مقلد بايد رعايت کنه صدق و صفا طبيعت که اين مجموعه که انسان مقتدي و مقلد داره اين مجموعه لعن اقتدا و اهل الکمال ولو في صور الاعمال مخل نفس الرسائل فلان يجب کنين مقتدي نصيب من السادات الخ و ينال الي الذات العجل آجر در مقابل هاجر نسبت به آخرت است به دنيا مي گن عجله عجل و به آخرت مي گن آجر يا عاجل که با الف هست به معناي زمان دار خب اين دسته عادت اخروي و لذات آجري او و به ذات براي عارفين است العارفين و لکن اين بزرگواران يعني مقلدان و مقتدي متنفرند روشن مي شوند نوع ذاتشون به نور متابعتي که نسبت به عارفين دارند و انحراف و تبعيت و تواضعي که در سلک شون و سلوک شون و استعداد و استثنا يعني اين ها طلب سعادت مي کنند به شهادت عارفين علي نهج تبعه العرض همون طور که مي گن ماهيت موجود است ببخشيد وجود موجود است به ذات و ماهيت بالعرض اينا هم همين طور در حقيقت اين حکم رو دارن مي گن که عارف در حقيقت با الي عارف با اون حقيقت با معلوم متحد مي شود و اين اتحاد نورانيت ذاتي مي آورد اما يک مقلد و يک مقتدي که متحد با نور نشده يعني علم براش حاصل نشده چون نيست به تبعه عارف يا به عرض عارف به اين سعادت راه پيدا مي کنند بله و انا بر ذات اين مقلد به نورمن الي العارفين ولن فلکه سلک عارفين و استدعا و استضعاف به سعادت علي نهي تبعيت و العرض لا علي وجه استقلال اذ سعادت حقيقي من تو بامعرفت حقيقته چرا چون معرفت حقيقت نورانيت ذاتي مياره يعني عالم با معلوم متحد مي شود و اين اتحاد نورانيت ذاتي مي آورد و عين اين عينيت و اين اتحاد باعث مي شود که نورانيت ذاتي حاصل بشود و حيث استقلال المعارف استقلال سعادت چون در حقيقت براي مقلدين و مقتدي استقلال در معرفت نيست استقلال در سعادت هم نيست

لذا سعادت اون به تبع سعادت اين هاست رضا اين که مي گن به شفاعت اون ها مي رسن عالمان فرزانگان انبيا اوليا اين ها شفاعت مي کنند يعني در حقيقت به تبع اون ها از نعمت هاي الهي برخوردارند و حيث استقلال في المعارف استقلال فساده و لکن به حسب من تشبه قوم فهو منهم بر اساس اين قاعده منش من ف و منها اين جا استفاده مي کنند کامل متشابه به اهل الکمال به قدر تش به قدرت شب اين اهل کمال ب به اصطلاح اون مقلد به اهل کمال به همين ميزان و ميزاني که تبعيت کردن تقليد کردن پيروي و اطاعت داشتن ايمان به اهل بيت عليهم هم همين طور موم و پيروان اهل بيت عليهم السلام خب اين ها که معرفت ذاتي ندارند همه ما در اين سطح که موم قرآن و اهل بيت هستيم ايمانمون يک ايمان تبعي و تقليدي است ايمان به غيب است اگر اون ها ايمان به شهادت دارند ما ايمان به غيب داريم و چون ايمان به غيب به تبع ايمان به شهادت معنا پيدا مي کند هر ميزاني که ما اين ايمان به غيب مون بيشتر باشه بهره ما هم به اهل کمال بيشتر خواهد بود کان متشبه و اهل الکمال به قدر تشبيه اين مقلد به اهل کمال ضرب من سعادت في الم والله الحادي الي طريق صواب و به استعاذه من الضلال الاغ في سبيل الاخر و الم خب مي فرمايند که در حقيقت برگشته به معناي تبين الرشد من الغي هستش که خداي عالم راه ثواب رو مشخص کرد هدايت به طريق ثواب کرد و ما به طريق ثواب داريم ان شا الله تبعيت مي کنيم يا عارف يا مقلد و به او پناه مي بريم و به الاعظم الضلال که مسير ضلال قوايم معاذ الله طي نشود و با الاعظم الضلال و القول في سبيل الآخره ولم که بازگشت و او به حق سبحانه و تعالي در حقيقت در پيش روي همه ماست.