1403/04/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 94
جلسه نود و چهارم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه بخش لا اکراه في الدين جناب صدرالمتألهين سيد آيات قرآني رو که آيت الکرسي هست رو به بيست فقره تقسيم کرد و هر فقره اي رو بخشي براش اختصاص داد و مقاله اي براي تبيين و تفسير اون نگارش کرد لا اکراه في الدين بر اساس اين تقسيم بندي در فقره دوازدهم قرار مي گيرد و مقاله دوازدهم هم در اين رابطه اختصاص پيدا مي کند هر مقاله هم بخش هاي مختلفي دارد که عناوين مختلفي را هم جناب زدين قرار دادند به عنوان فصل شرع و عناوين ديگر براي اين مقاله بخش هاي مختلف را با تون يا الطور مطرح کردند اطواري و پنج طور براي مطالب اين کتاب اين بخش بيان داشتند و به طور خامس رسيديم تحت عنوان عطل خامس في ذکر اقوال مفسرين و امروز هم پنجم تيرماه هزار و چهارصد و سه مصادف است با سالروز ولايت علي بن ابيطالب ع و يعني روز عيد غدير ان شا الله اين عيد که عيد الله اکبر است بر قاطبه ي امت اسلام خصوصا پيروان قرآن و عترت ان شا الله پر خير و پربرکت باشد در اين طور خامس جناب متدين اقبال در مسئله رو در ذيل لا اکراه في الدين مطرح مي کنند و قول نهايي رو هم که قول خودشون هست تقريب اختيار مي کنن يک قول از اقوالي که مطرح شد اين بود که اين لا اکراه في الدين مخصوص اهل کتاب است خاصيتا در ارتباط با اهل کتاب آمده که از اون ها در حقيقت بخوان جزيه بگيرن چون در ارتباط با اهل کتاب يا جزيه بود يا قتل بود و چون قتل ساقط شد بايد جزيه بگيرن حالا که جزيه بگيرن آيا اون ها رو طبعا ديگه نمي شه به اسلام وادار کرد دعوت مي کنند اما اينکه اين ها به اين دعوت را بپذيرند يا نه بر اساس اراده و اختيار است اکراهي در کار نيست
لذا قول اول اين است که لا اکراه في الدين مخاطبش عبارت از حقيقت جامعه اسلامي در مورد اهل کتاب اين قول اول قول دوم در خصوص اينکه لا اکراه في الدين در ارتباط با يه قوم خاصي از انصار نه در ارتباط با اهل يهود و يهود و نصارا بلکه در ارتباط با مسلمين و قوم خاصي از اون ها در حقيقت و شان نزولي هم براي اين آيه در نظر گرفته شده که در حقيقت در قول دوم و سوم هست که اشاره اون ها رو در مقام تطبيق خواهيم ديد اما اين اقوال و يه عده و اقوال چند قول در مسئله هست اول قول اول است که ان يعني اين آيه لا اکراه في الدين در مورد اهل کتاب است فقط خواسته به ايشون به اين اهل کتاب است اهل کتابي که خز منهم الجثه الذين من الجثه چون در ارتباط با اهل کتاب دو گونه مي دهند تصميم مي گيرند يا جزيه بدن و تحت حکومت اسلامي قرار بگيرند يا اينکه اون ها بايد مثل به جهت کفر و اين ها کشته بشوند اگر به سراب پذيرفتند که جزيه بدن ديگه کشته نخواهند شد خب در حال جزيه طبعا دعوت ميشن اگر پذيرفتم بپذيرم اگر نه که خب نمي پذيرد ان فيه کتاب خاص الذين الجثه که اهل کتاب ماقبل الجثه جسي رو که پذيرفتن ديگه کشتن اون ها ساقط خواهد شد و اينا ديگه حيات دارند زنده هستن اما تحت حکومت اسلامي و عده بايد جنسيه بدهند و حکم الجثه حکم هم همون طور که با مجوس رفتار مي کنند
با اهل کتاب يعني يهود و نصارا هم همين جور افکار مي کنند لعلهم کتاب تورات و انجيل چون محرف است کتاب حقيقي موسي و عيسي نيست براي اون شبه کتابي وجود دارد و لذا حکم مجوس و اون ها هستش و ام الکفار الذين ته دو وطن است او يعني اون ها خودشون رو به يهوديت زدن و نه به نصرانيت زدن واقعا يهودي حقيقي نيستن نصراني حقيقي نيستن پيرو کتاب واقعا نيستن در باب اون ها چه شاني باشه و ملک فار الذين ابرو فقير در ارتباط با اون گفته شود که لايق قرون الي ذلک اينا اقراري به کتاب ندارن به حتي کتاب خودشون يعني تورات و انجيل هم اقرار ندارن و اينا وادار مي شن بر اسلام و يکون علي الاسلام اما اين لايک راهه في الدين آمده که نه اکراه کردن بر اسلام جايي نداره و فقط همون جزوه گرفتن از اون ها هم در قالب که بالاخره به نوعي به يهوديت و نصرانيت منتسب هستند اين ها کافي است و يک رمال اسلام و قير يک قول ديگر هستش که نه اين ها رو بر اسلام اکراه نمي کنند فقط کاري کنند که اقرار بکنند الي منطقه اليه براي اون چيزي که به اون از نظر فکري بايستي منتقل بشود يعني باورهاشون نسبت به مباحثي که از يهود و نصارا رسيده است تامين بشود وگرنه بر اسلام اينا اکراهي نخواهند شد خب همه اين اقوال و اين نظرات داره نشون ميده که واقعا اسلام جايي رو براي اينکه جامعه رو وادار بکنند که به اسلام بگند قرار نداده اصلا در منطق اسلام به لحاظ مسائل کلامي و فقهي و امثال ذلک اين نيست که افراد رو وادار بکنن حتي يهود و نصارا هم هستن که کافر هم هستن
همين که جزيه بدن کافي است بر اسلام اکراه نمي شود اين يک قول در مسئله است قول ديگر در مسئله که يعني اين آيه لا اکراه في الدين نزل في قوم خاصم الانصار در باب يهود و نصارا نيست بلکه در باب يک عده خاصي از انصار است و گفته شده است فقير رجل منهم يک دسته از انصار بودند که کان لاو غلام الاسود قال لو صبيح و کان کره علي الاسلام و داشتن و را وادار مي کردن که اين به اصطلاح اين غلامي که مال مال انصار هست اين مسلمان بشه ولي اين لا اکراه في الدين در شان اين هستش که نه اصرار بر اينکه اون مسلمان بشه رو نداشته باشي هر ديني که مي خواد داشته باشه ولو جز انصار هست اصرار بر اين که او مسلمان بشه رو نداشته باشه قول سوم اين است که غير نزل يعني اين کريمه الي اکراه في الدين في رجل من الانصار که به عنوان ابو الحسين خوانده مي شد دعا ابا الحسن و کان له ابن دو فرزند داشته دو تا پسر باشه در حقيقت فقط التجار الشام المدينه ده ميليون از زيد تجار شام از مدينه از شام به مدينه آمدند و به اصطلاح تاجر روغن بودن فلما و رجوع من المدينه وقتي اين ها خواستن که از مدينه خارج بشن از شام آمده بود به مدينه موقع بازگشت و برگشت از مدينه اتم ابن ابي الحسين دو تا فرزند و دوتا پسره اول هستيم که از انصار بوده اومدن با اين آيين اهل شام و تجار اهل شام به اصطلاح صحبت کردن فعلي نصراني اهل شام اين دو تا پسر رو به نصرانيت دعوت کردند و اين دو تا پسر هم پذيرفتند که نصراني و مسيحي بشن وطن از سراب و خرج الي الشام ديگه اينا هم نصر نصرانيت پذيرفتند و به سمت شام همراه با اين تجار برگشتن به شاه ابو الحسين که پدر اين دو فرزند بود آمد
خدمت رسول الله که اين طور شده فخر ابوالحسين رسول الله رو که اين دو پسر من آمدند و تجار شام اين ها رو به نصرانيت دعوتن اينا هم پذيرفتند ولي پسرها همراه با تجار به شام برگشتن رسول الله ظاهرا گرچه از اين امر ناراحت و نگران شدن ولي خداي عالم فرمود که نه در باب دين اکراه نيست اينا اگه از نصرانيت از اسلام به نصرانيت پيوستن ندارن اکراه في الدين به هر حال اينو پذيرفتن گرچه رسول گرامي اسلام اظهار نگراني کرد و اون ها رو از رحمت الهي دور دانست اما به هر حال اراده الهي هستش که دين کراهت بردار و اکراه بردار نيست و نمي شه کسي رو بر اکراه کرد فقال رسول الله ص ابد الله اي اي اين ها از رحمت الهي دور باشند همون اين دو فرزند اول من کف اولين کسي است که در حقيقت از اسلام دوباره برگشتن به نصرانيت و جاهليت در حقيقت فوج ابو الحسين في نفسه علي النبيين لمس طلب حما در حقيقت ابوالحسين در نفس و در وجود خودش چنين اين معنا را يافت که پيامبر ص در طلب اين دو تا نفرستاد که به اصطلاح برن و پيامبر بگه که اين دو نفر رو بياريد و برگردونيد وجد ابوالحسن في نفسه علي النبي ثلم که حين لمس طلب حما چون پيغمبر در طلب اين دو فرزند کسي رو نفرستاد که اينا رو برگردونيد و به اسلام باز بياريد و از همين جهت هم خداي عالم فضل الله سبحانه و تعالي که فلا بک لاي من قسم به پروردگار تو اين ديگه ايمان نميارن توام حتي اگر بفرماييد بفرستي دنبال اون ها و اون ها رو بيارن اين بر اساس اکراه خواهد بود و اين ها ايمان نخواهند آورد خب اينا در حقيقت شان نزولي است که براي اين دسته از آيات داره بيان مي شه و اين به لحاظ تاريخي يک نوع تفسير خاص خودش رو پيدا مي کنه و به طريق آخر رو کن کان الانصاري من بني سالم بن عرفه ابن از راه ديگر و حديث ديگري اين خبر وارد شده که يک انصاري بود يکي از افرادي که از قبيله گروه انصار بودند در مقابل مهاجرين از بني سالم بني صالح بن اف دو تا پسر داشت اين شخص فتن سرا اين دو پسر حالا به دعوتي يا مثل اون موردي که با تجار شام روبرو شدن اون ها دعوت شدن اينا پذيرفتند و نصراني شدن فرا قبل از رسول الله ص طلب شم قد ما المدينه فلز مما ابو اينا از بيرون مدينه در حقيقت بود و پيغمبر هم صلوات الله عليه کسي که براشون نفرستاده بود اينا وارد مدينه شدند و پدرشون همون صف يا کس ديگر با اون ها مواجه شدن با اين دو فرزند خودشون فلز مما اب و فال والله لا بکم حتي تسليم من از شما نمي خوام وارد مدينه بشي دعوت نمي کنم شما را مگر اينکه شما مسلمان بشيد الا ن اهل انصار بخواد غير مسلمان باشه معنا نداره من قسم به خدا شما رو دعوت نمي کنم به شهر و مدينه و منزل مثل حتي تسلم تا مگه شما دو نفر اسلام بياريد اونا اون دو فرزند و ابه ابا کردند و نپذيرفتند که اسلام بياورند خب اين نزاع و اختصاص به رسول گرامي اسلام ص منتهي شد اقدس الي رسول الله ص فقال الانصاري اين پدر اين دو فرزندي که نصراني شدند
يعني اين شخص انصاري به رسول الله گفت يدخل بعضي نار و ان انزو الي گفت که يا رسول الله ميشه بعضي از من فرزندان من وارد جهنم بشن و من نگاه بکنم آيا اين شدنيه و مي خواست که پيغمبر ص يه جوري اين بچه هارو به اسلام بياره و اون ها رو وادار بکنه به اينکه مسلمان بشن دوباره اين آيه در اين رابطه نازل شده است و نزد و خلاق ما پدر اين دو فرزند را رها کرد و گفت که چون بر اساس اراده الهي لا اکراه في الدين يا فرمود فلا و ربک من اينا ديگه ايمان نميارن اينو ديگه از اون ها منصرف شد و به هر حال اين آيات نشانگر اين هستش که دين امر اکراهي نيست و قابل اين نيست که کسي دين رو بخواد به ديگري تحميل بکنه و بر اساس قهر و اجبار وارد بکنه اين هم قول دوم در مسئله هست که به صورت کام شخصي اين آيات شان نزول پيدا مي کنه و تفسيرش در ارتباط با اينه البته اون کسي که داره تفسير قرآن مي کنه شان نزول يک پايگاهي براي تفکر هست اما آيه منحصر به اون نيست بايستي که به عنوان يک منطق کلي در ارتباط با اسلام شناخت و اين را به عنوان گزاره ديني تلقي کرد که دين امر اکراهي نيست امر اجباري بر اساس قهر و سلطه نخواهد بود و بايد انسان بر اساس اختيار و ميل بپذيره يا بر اساس رضا و تسليم بپذيره اما قول ثالث اين است که نه اين کريمه اين بخش از کريم کلاک فتنه دين هست در ارتباط با يهود و نصارا نيست يا در ارتباط با بخشي از افراد انصار نيست بلکه الحاقي جمي الکفار در باب در شان همه کافران است و کان هذا قبله ننوي سراسر به قتال اهل کتاب قبل از اينکه خداي عالم دستور بده که با اهل کتاب مقاتله بکنم در حقيقت اين گونه بوده است و شما نسخ و عمر رسول الله به قتال اهل کتاب صورت برائت در ابتدا ل اکراه في الدين بود و پيغمبر ص هم در حقيقت به قتال اهل کتاب دستور نداده بود براي اينکه لا اکراه في الدين اومده بود بعد از اينکه اين آيه نسخ شد طبق برخي از گفتارهايي که در اين رابطه هست آنگاه خداي عالم امر قتاله اهل کتاب داد در سوره برائت که فرمود و بر من الله که در حقيقت اعطاي آغازين سوره مبارکه برائت هستش و البته اين تحليل و اين نظر قول صدايي هست که از به اصطلاح مفسرين اهل سنت هست و چنين نظري را دارند و هکذا نقل عن ابن مسعود و ابن زيد که انها منسوخ و آيت سيف در حقيقت فرمود که تا قبل از اينکه آيه سيف و آيه سلمک برائت بيايد اين به اصطلاح دستور رسمي و امر رسمي بود که حقيقت اکراه في الدين و نبايد با اهل کتاب بر اساس اکراه و اجبار برخورد کرد ولي
وقتي آيه سيف آمد و دستور برائت از مشرکين صادر شد ديگه اون آيه لا اکراه والدين نصب شده است اما ديگران چنين نظري ندارند و قالب محکم نه اين سخن سخن لا اکراه في الدين در اين رابطه نبوده سخن استواري است ناظر به مباحث اعتقادي است که دين اکراه پذير نيست و بر اساس اکراه نمي شود دين را بر ديگري تحميل کرد اين هم قول ثالث اما قول رابين هستش که اگر کسي به هر حال ايمان آورد ولو بر اساس اکراه ايمان هم آورده باشه شما در مقام اثبات کسي را مکره ندانيد به هر حال اصل پذيرش ولو در حال اکراه باشه اون مهمه و او هم پذيرفته است و لذا مراد از لا اکراه في الدين به لحاظ ناظر به مقام اثبات است که شما ولو کسي در مقام ثبوت مکره دين را پذيرفته باشد اما در مقام اثبات شما اين گونه حرف نزنيد همون طوري که در مقابل اگر کسي مکره به کفر به اندر داد شما او را کافر ندانيد اين مجبور بوده کفر را پذيرفته است اوني که به هر حال مهم است اين است که آيا الان چه وضعيتي دارد يا وضع اسلام را دارد يا وضع کفر را دارد الغراب ان معني قوله تعالي که فرمود لا اکراه يعني لا تقول راز مقام اثبات است لا تقول لمن دخل دين لات لول من دخل الدين بعد از بعد از اينکه مث جنگيدن و عده يعني با کفار جنگيدن و کفار حالا مسلمان شدن به اين ها شما چيزي نگيد که شما به اصطلاح مکانه ديگه نپذيرفتيد نه اينا به هر حال دين را پذيرفتند و براي اين ها حرمت مسلماني قائل بشيد لا تقول لمن دخل الدين و الحرب ان دخلمو چرا چرا لن وزارتي بعد الحرب و سهم اسلام فليس مکره اگر بعد از اين امر پذيرفت و در حقيقت مکره حتي باشه شما اين حرف رو نزنيد لذا او پذيرفته است و بعد از جنگ راضي شده است هزار رضي و الحر و سهم اسلام فليس به مکره و معنا معناي آيه ک لا اکراه في الدين الي صبح الي اکراه شما نسبت نديد اين دسته از افراد را به اکراه در دين که اين ها مکره دين را پذيرفتند مثل فيکون که قول و تحول من القا عليکم السلام ستم اگر کسي به سراغ شما گفت سلام و مراد از اين سلام اسلام آوردنش رو داره به رخ مي کشه و اظهار مي کنه شما به کسي نگيد که تومن نيستي نه او هم ممن است ولو در ظاهر به گونه ديگري رفتار بکنند اما اظهار او و مقام اثبات او ناظر به ديناري اوست و ايمان اوست اما قول خامس به قول پنجم اين هستش که در حقيقت اسلام اصلا مبناش مبناي رضا و تسليم است اگر اسلام حقيقي رو دنبال بکنيم اسلام حقيقي مبناش بر رضا و تسليم است لذا اگر کسي به اصطلاح متره دين رو قبول بکنه يا مثل شهادتين رو بالاجبار بگه اين يک اسلام ظاهري داره اما اسلام حقيقي نداره که فرماييد جناب که ما در ابتدا هم اين نظر رو داشتيم که اسلام حقيقي با به اصطلاح اکراه جور درمياد اسلام حقيقي فقط در کسوت رضا و تسليم امکان پذير هستش القول الام که ان الراس في الدين اکراه من الله سبحانه مراد اين است که در دين اکراه نيست و لکن العبد مخير فيه عقل مخير است مي خواد بپذيره بخواد نپذيره بله لن ماه و دين في الحقيقه اون چيزي که در حقيقت نه در ظاهر در حقيقت دين هست من افعال القلوب است و فعال قلوب اکراه بردار نيست فعل قلبي است
فعل جوارح که نيست فعل جواني و قلبي است و در فعل جو اکراهي وجود ندارد لن ماهو في الدين في الحقيقه من افعال القلوب اضاف علي الوجه وجوه اگر واقعا به جهت وجوب و ضرورتي که براي پذيرش اين دين هست مي خواد قلب او رو بپذيره خب قطعي است که ديگه درش اکراه معنا و راهي نخواهد داشت لما و دين في الحقيقه من افعال القلوب اضاف علي لوجه وج تما م ي کره عليه من اظهار شهادتين فليس دين حقيقت اون چه که مث از جايگاه مث علم فقه يا دستور فقيه اين است که مث شخص را وادار کنيد که حتما اظهار شهادتين داشته باشد فما مکره عليه اما آنچه که اکراه مي شود اون شخص بر آن من اظهار شهادتين فليس دين حقيقت اين ديگه دين حقيقي نيست اين ديد ظاهري است کما ان من اکره الي کلمه الکفر و قلبه مطمئن بالايمان لکن کافر خب اگه کسي قلبش مطمئنه به ايمان باشه ولي به خاطر شرايطي وادار مي شه و مکره واقع مي شه که بر زبانش کلمه کفر رو جاري بکنه ما به اين انسان نمي گيم که انسان معضله کافره که ولو هم در ظاهر شهادتم رو جاري نکنه يا اينکه کلمه کفر رو بر زبان جاري بکنه اگر کسي در ظاهر به کلمه کفر تن در داد ولي در باطن قلبش مطمئن به ايوان بود چنين شخصي کافر نيست در مقابل هم همين طور اگر کسي در ظاهر شهادتين رو گفت اما در باطن قلبش به شهادتين اقرار نکرد و از افعال قلوب که ايمان هست تبعيت نکرد خب طبيعي است که چنين کسي دين حقيقي ندارد بنابراين وال مراد و مرادو دين المعروف اون چيزي که لا اکراه في الدين مطرح است مراد دين معروف است والسلام و دين الله هذر تظاهر ديني که خداي عالم اون رو راضي مي شود که بايد هستي با رضا و تسليم همراه باشد اين لا اکراه في الدين ناظر به اين دين است يعني دين حقيقي نه دين ظاهري و مراد که فرمود لا اکراه في الدين الدين المعروف و والسلام و دين الله در تز اسلام حقيقي نه اسلام ظاهري و هذا الوجه غريب من مذکر سابقا اين وجه رو که ما بگيم مراد از لا اکراه في الدين يعني دين حقيقي اين همون سخني است که ما در ابتدا به چنين قولي و نظري اظهار تمايل کرديم و گفتيم مراد از لا اکراه في الدين اين مسئله هستش
اينا مجموعه اقوالي بود که در باب لا اکراه في الدين مطرح شده است و جناب صالحين در اين اطوار پنج گانه مسير تفسير و تبيين اين بخش رو داشته است امروزه اين به عنوان يک ميدان تحقيقي براي جامعه ما بسيار لازمه هم به لحاظ ديني که در عرصه مسائل اجتماعي و مسائل حکومتي الان اصرار دارن و هم به لحاظ واقعا مباني که در دين داري بايد براي جامعه ما تعريف بکنيم اين بخشي از آيت الکرسي عنوان لايف راهه في الدين بسيار مي تونه در اين رابطه راه گشا باشه و مسير معرفتي درستي رو براي همه ما فراهم بياورد.