درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/04/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 93

 

جلسه نود و سوم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب بخش لا اکراه في الدين و مقاله دوازدهم مرحوم صدرالمتألهين بيان کرديم بر اساس آنچه که در باب سيد آيات قرآني يعني آيت الکرسي فرمودند اين آيه رو به بيست فقره تقسيم کردند و براي هر فقره هم مقاله اي اختصاص دادن و فقره لا اکراه في الدين بخش دوازدهم هست و مقاله دوازدهم هم که داراي اطواري هست و بخش هايي وجود داره به اين امر اختصاص پيدا کرده است يکي از مسائلي که در باب لا اکراه في الدين هست اين است که نگرش اعتزالي و مکتب اعتزال اين جور اقتضا مي کنه که چون امر ايمان يک امر عقلي هست بر مبناي تمکن و اختيار بايستي که صورت بپذيره و هرگز بر مبناي قصر و جبر و اکراه و امثال ذلک نيست و لذا بزرگان از مکتب اعتزال مثل جناب ابومسلم و غفار که اين ها از عازم مکتب اعتزالي هستند

بر اين اساس دارن تحليل مي کنند که چون خداي عالم امر ايمان را بر اجبار قصر قرار نداده بلکه بر مبناي تمکن و اختيار قرار داده اين رو خداي عالم به عنوان لا اکراه في الدين مي فرمايد که اين سخن در حقيقت يک تفسير کلامي از ا لا اکراه في الدين خواهد بود که امر دين مبني بر اکراه و اجبار و اينا نيست بلکه مبني بر تمکن و اختيار است جناب متين پا فراتر نهاده و اين نظر رو نمي پذيرند و مي فرمايند که اصلا امر ايماني چون بر اساس افاضه رباني هست بحث اختيار و تمکن و امثال ذلک در کار نيست وقتي حق سبحانه و تعالي حقيقتي رو بخواد افاضه بکنه مثل يک امر بديهي همون طوري که ما در پذيرش امر بديهي تمکن و اختياري نداريم و نمي تونه موسر باشه به اختيار حاصل نمي شود بلکه به يک الزام فوق نه الزام به معناي اتباع اکراه و اجبار بلکه به صورت طبيعي و روشن به ذهن مي آيد که مث يک امر بديهي مثل الکل اعظم من الجوز خب اين ديگه بر اساس تمکن و اختيار نيست همون طوري که بر اساس اکراه و اجبار نيست بلکه اين يک امر روشني است که به صورت طبيعي وارد حوزه نفس مي شود ايمان هم چون از ناحيه حبس تعالي افاضه مي شود نه درش اکراه و اجبار وجود دارد نه درش تمکن و اختيار بنابراين ما بايد راجع به لا اکراه في الدين نظر و تفسير ديگه اي داشته باشيم که ايشالا اين رو زيد بيان مي فرمايند عطار ربه قال ابومسلم و الغفار المعتصم که حالا ان شا الله در مقام تحقيق روشن بشه جناب مسلم و جناب غفار چه شخصيتي دارن و چه اعتباري و چه آثاري براشون هست اين صاحب در مکتب اعتزال زندگي مي کنند اين طور بيان کنم که ان الله خداي عالم ما ون عمرمان را علي الجبار وال قصر امر ايمان را بر اجبار و قصر يا ننهاده است بلکه انما بنا علي تمکن الاختيار ايمان مبتني بر اختيار است و لذا اگر فرمود لا اکراه في الدين از اين جهت است که اجبار و اکراه در دين نيست بلکه تمکن و اختيار هستش جناب مي فرمايد که و فيه نظر اين نظري که جناب اهل اعتزال مي گويند قابل توجه نيست چرا بلن الايمان اصل دندان لن الان اصل الاعتقاد ثابت الجا الاعتقاد ثابت الجاسم مراد از ايمان ريشه ايمان و اصل ايمان عبارت است از يک اعتقاد ثابت و جاذب و اين اعتقاد لاک لون کنار اختيار فيه مدخل اختيار هيچ مدخلي در اين مسئله ندارد چرا براي اينکه اين اعتقاد نوعي معرفت است که براي قلب حاصل شده است البته جاي اين بحث هست مخصوص بر اساس مباني که از طريق استاد از آيت الله جوادي آملي دام ذ لوح بيان شده است که ايمان نفس علم نيست بلکه ايمان يک شان عقل عملي است شان نفساني است و بعد از اينکه اون معرفت حاصل شده است و اون علم حاصل شده است انسان نفسش را با اون گره مي زند بنابراين ايمان نوعي از عمل است نه نفس العلم باشد به هر حال فعلا فرمايش جناب اينو مي خونم بنده نفس العلم و العلم کسر الاحوال القلب يس به حفاظت الله من غير فاعل متوسطه ول يسر با الاختيار اگر علم صرف همون مثل امور بديهي باشد بله فرمايش جناب صد پلنگ درست است اما اعتقاد غير از علم است ايمان غير از علم است ايشونم که بر العلم که ثائر الاحوال القلب يف صوب افاضه الله بن غير فاعل متوسط ول يسر الاختيار و هرگز اختيار داعش نقشي ندارد چرا اتفاق در بحث پذيرش و ايمان و اعتقاد که حوزه قلبي هست و حوزه عقل عملي است کام اختيار نقش دارد ول يسر باختي کمکم و به وجد يحکم به وجدان صحيح خب ايشون در اين بيان ظاهرا خلطي بين عقل نظري و عقل عملي انجام شده بله وجدان صحيح در فضاي علم مي فرمايد که اختيار نقشي ندارد درسته ما وقتي دوتا مقدمه رو چيديم گفتيم العالم متغير و کل متغير حادث ديگه اين جا اختيار نقشي نداره العالم و حادث ولي وقتي العالم و حادث را به لحاظ معرفتي تصفيه کرديم باور قلبي در حقيقت در سايه تمکن و اختيار حاصل مي شود ممکنه که انسان به لحاظ معرفتي اين رو داشته باشه ولي به لحاظ اعتقاد و باور و ايمان و نپذيره ک يحکم باوجدان صحيح و لايلزم کون لا با الاختيار انک حصول بالاجبار خب حالا ايشون اضافه مي کنند بفرمايند که خب حالا که ما گفتيم به اختيار نيست معناش اين نيست که به اجبار هست چون وقتي گفتيم که اختيار برايش نقش ندارد به ذهن مي رسد که در حقيقت اجبار هست نه در حقيقت اختيار و اجبار ملکه و عدم ملکه هستن اختيار در حقيقت مثل حالت ملکه دارد و اجبار عدم اختيار حالت عدم ملکه دارد و اين مسئله در فضاي ملکه و عدم ملکه نيست يا اين بايد باشه يا اون بايد باشه بلکه فضا در فضاي علم هست و در آن جا اختيار يا عدم اختيار مطرح نيست و لزوم کلا با اختيار عليک حصول بالاجبار ليکون منافي ان تا اينکه منافات داشته باشد نماي من قوله تعالي لا اکراه في الدين بگيم که چون لا اکراه في الدين هست بنابراين پس بايد اختيار بايد باشه که اينا با هم منافات داشته باشن نه اينا در حقيقت از باب ملکه و عدم ملکه هستن و وقتي از باب اين دو شدن مث يه چيزي نه سياه است و نه سفيد بله با اين که سياهي و سفيدي تقابل تضاد دارن اما ممکنه يه چيزي نه سياه باشه نه سفيد يه چيزي نه کور باشه و نه بينا چه ديوار ديوار نه کور است و نه بينا بنابراين اختيار و عدم اختيار اين جور نيست که در حد سلب و ايجاب باشن که در حد ملکه و عدم ملکه هستن خب توضيحي که جناب تعليم مي خوان بدن که اختيار نقشي در مسئله ايمان ندارد اين است که و ذالک لعن روح انساني من عالم الامر و تصورات الکلي و اعتقادات يقين امور الامر موجود في عالم الامر خب ملاحظه مي فرماييد که ايمان رو بردن در حوزه عقل نظري و گفتن تصورات کليه و اعتقادات يقيني که مراد از اعتقاد يعني معرفت يقيني خب اين ها درسته اين کبراي کلي درسته اما در مقام تطبيق ما مسئله مون است که ايمان جز تصورات کلي نيست جز معرفت يقيني نيست

بلکه ايمان يک امر قلبي است که بعد از معرفت ممکن است براي انسان حاصل بشه به اختيار ممکن حاصل نشه و ذلک لان روح انساني من عالم الامر و تصورات الکلي و اعتقادات يقين امور امريه امر ين مجرد است به وجودتون في عالم مجرد يا عالم تجرد اينا همشون مسائل تجرد ان و کل مايکون في عالم الامر همه اون چيزايي که در عالم تجرد هستن و عرف و اجل من ان يکون حصول به طريق جبر و اختيار اينا در عالم طبع نيستند که يا به صورت جبر حاصل بشوند يا به صورت اختيار حاصل بشوند بلکه موجودات امري در حقيقت در فضاي فراتر از جبر و اختيار هست و همون طور که بيان شد به صورت تصورات کليه و بديهيات اوليه اين ها به صورت فطري وارد نفس حوزه ذهن و نفس مي شوند فهم عرف و اجل من اندک حصول به طريق الجور و الاختيار بلکه اين ها حضورشان در صحنه نفس الان سبيل رضا است يعني وقتي همون طوريه که ما قواعد کلي رو تنظيم کرديم مقدمات تنظيم کرديم نتيجه متفرع است علي سبيل الرضا يا اگر چيزي بر اساس الهام و افاضه الهي باشد نتيجه در نفس حاصل است بر علي سبيل رضا اين هم همين طور است علي سبيل الرضا و فعل الحاصل رضا مايکون و وجود او عين المشير و محبت و عشق و شوق آيا در فضاي عشق محبت مشيت امثال زاده آيا ما رضا و اختيار اختيار داريم اختيار و اجبار مطرح است نه اين ها فضايي فراتر از جبر و اختيار دارند فضاي اين ها فضاي رضاست که در فضاي رضا عشق است و محبت و ديگر جايي براي جبر و اختيار وجود ندارد و علي سبيل الرضا و فعل الحاصل رضا مايکون وجوده عين الم مشيت و محبت و عشق و شور خب يک به اصطلاح انتظاري از ناحيه اهل اعتزال مطرح مي کنن جناب سين و بعد به اون احتضار هم جواب ميد ممکن است بفرمايند مي گن که ممکن است اهل اعتزال بفرمايند که اعمال جز ايمان است مثل نماز خوندن روزه گرفتن زکات دادن حج انجام دادن و امثال ظالم و همه مناهي شرعيه هم جز اعمال ايمان هستم اونايي که زواج و ماهي هست که انسان انجام نميده اينا هم جز ايمان اند و همه اينا افعال اختياري ان و اجبار تو اين ها وجود نداره ديگه کسي که نماز مي خونه روزه مي گيره زکات ميده حج انجام ميده يا مث غيبت نمي کنه يا مال مردم رو نمي خوره و امثال ذلک همه اينا يه سلسله افعال اختياري ان و اجباري نيستند

بنابراين اگر گفتند لا اکراه في الدين يعني همين يعني بر اساس اختيار و اراده داريم انجام مي ديم و دين بايد مبناش و پايگاهش تمکن و اختيار باشه نه اين که بر مبناي اکراه و اجبار باشه و بر مبناي اجبار و اشراق ديگه دين نخواهد بود يه سلسله الزاماتي بيروني نيست و از جايگاه نفس انساني اتفاق نخواهد افتاد بنابراين مراد ما از ايمان که مبناش تمکن و اختيار است همان طوري که در اعمال اطاعت از حبس تعالي چه اوامر باشه چه نواحي باشه بايد مبتني بر اختيار و اراده باشد بنابراين ما چنين نظري داريم که اگر احيان اين ها بر مبناي اکراه باشه دين اتفاق نمي افته اين به اصطلاح سخن رو که توضيح مکتب اعتزال هست رو جناب صفر از ناحيه اون ها نقل مي کنه و اين نشان از اين هستش که اعمال که جز ايمان هست براي اينکه ايمان هم اعتقاد قلبي است هم اقرار لس نيست و هم عمل به ارکان است بنابراين عمل هم جز ايمان محسوب مي شه و عمل نبايستي بر مبناي اراده اکراه و اجبار قهر باشه وگرنه ايمان صورت نمي پذيره از اين جهت يک توجيهي رو اهل اعتزال مي تونن نسبت به نظريه خودشون داشته باشن نه يمکن الا اعتذار من طرف هذا القائل يعني ممکنه ما از طرف اين آقاي قائل مقتصدي چنين اعتزالي مطرح کنيم و مذهب که مذهب اين قائل که متصل است اين شخص مي گه که اعمال جز ايمان خب اعمال مثل چي کفل طاعات من السلام و ترکمن مثل حرمت تجاوز به اموال مردم حرمت غيبت حرمت دروغ و امثال ذالک اين اعمال جز ايمان است و يعني اين اعمال کفل طاعات من الصوت و صوم و زکات و الحجه الفرات و غيرها و ترکمن شرعي مثل ترک تعدي به اموال مردم خب و الکل چه انفصال واجبات چه اجتناب محرمات باشه افعال اختياري لاج عارفي اينو اگر بخواد اجبار ترش باشه اصلا ايمان محسوب نمي شه خب اگر کسي چين عذري به اصطلاح آورد و گفت که معناي لا اکراه في الدين اين هست لاک عليک ان اکراه غير غير الجبار بله ما مي گيم که لا اکراه في الدين ولي معناش اين نيست که اکراه يعني همون اجبار باشه که اکراه هست و گرچه اجبار نيست ما اجبار در دين نداريم اما اکراه در دين در افعال عبادي داريم لکن عليک ان اکراه غير اجبار دکون احد حما تبيين و الآخر و آخر نفساني و آخر نفساني بکم احد حما طبي ولک الآخره افسانه ان يکي شون طبيعيه و ديگري رفيق اگر ما گفتيم که لا اکراه لا اجبار في الدين معناش اين نيست که ببخشيد اگه گفتيم که اجباري در دين نيست معناش اين نيست که اکراه هم در دين نباشه که در اعمال نباشد که لک احد ما تبيين و آخر نفس آخر نفساني چرا يعني نفي و احد حما اگر گفتيم که اجبار نيست لايلزم اف آخر اجبار نيست بله درسته اما معنايش اين نيست که اکراه هم نباشه در مقام عمل و نفي يا احد حما لايز منفعل آخر بمال الشعب اعمال الشرع کسل و زکات و خير و غيره لا احمر مکلف اگر مکلف بخواد اين ها رو ترک بکنه و عمل نکنه قطعا استقرا مستحب اکراه خواهد بود و زجر و القتل حتي ميشه او را اول مکانه و وادار کرد و حتي او را تنبيهش کرد بلکه غرب چطور کليک بنابراين ما اجبار نمي کنيم اما اگر اکراه هم نکنيم خب لازمه اش اين هستش که او اعمال عبادي رو انجام نده و لهذا قير اله منسوخ نظام بنابراين در ابتدا مي گن که ما اجبار نداريم ولي اکراه داريم براي اينکه اگر اکراه نباشه خب ترک مي کنه اعمال مي کنه و ما بر اساس اکراه او رو وادار مي کنيم که اين کارو انجام بده حتي اگر نپذيرفت زجر مي کنيم و بعد قتل حتي بنابراين اگر گفتن اجباري در دين نيست معنايش اين نيست که اکراهي در دين باشه و چون در ابتدا مسئله اکراه مطرح بود و اکراه سخت بود گفتن که آيه منسوخ استلا اراده خدا بر اکراه بوده و بعد اين آيه نثر شده است که گفتن لا اکراه في الدين نيست بلکه اکراه در دين وجود داره گرچه اجبار در دين وجود ندارد خب اين گفتگوي است که بين جناب مطلعين و مکتب اعتزال برقرار شده است اما چي کار بکنيم ما بالاخره با اين لا اکراه في الدين آيا چه نوع تعريفي و تفسيري ارائه بکنيم مي فرمايند که ولا ان اولي اين است که اين طور گفته بشه نه بر مبناي مکتب اعتزال حرکت بکنيم بگيم که ايمان متمکن بر مبناي تمکن و اختيار هستش وول ان الله سبحانه و تعالي لما بينين دليلي التوحيد را بيانش فان قاطع العضو مسئله توحيد و در حد کافي و وافي به حدي که عذر براي احدي نباشه همه و همه به توحيد باور داشته باشند و يک باور روشن و آشکار نه يک باور مبهم و در حد ابهام باشه که قاطع قذر باشه حال بعد ذلک بعد از اين که خداي عالم دلايل توحيد رو برشمرد گفتم بعد بعد ايضاح حاضرند کافره عذر في الام علي گفت ديگه با اين تبييني که خداي عالم در فضاي توحيد بيان داشته ديگه عذري نبايد داشته باشه کافر بايد کامل بپذيره و آنچه را که به عنوان تکاليف براي او ثابت شده است رو قبول بکنه حال بعد از لاله يعني بعد از اينکه توحيد مسلم شد هر سبحانه و تعالي در جايگاه خالقيت و ربوبيت و امثال زن قرار گرفت و به عنوان قوم معرفي شد با اين توضيحات ديگه جا براي نمونه کسي معاذالله کفر به ورزه و باور نداشته باشه قالب ذالک لقب زد للکافرين باقي نمي ماند عذر في العام علي الکفر همچنان در کفر باقي بمونه مگر اين که الا ان يخ علي الايمان مجبورش مي کنن بر قصر ممن بشه و يجب عليه اين مطلب اول بعد مي فهمد که ذالک ما لايو دنيا در دار دنيا که چنين امري جايز نيست که کسي رو بر مبناي جبر و قصر به ايمان وادارش بکنم

خيلي خوب دلايل توحيد درسته اين شخص هم اين رو شناخته اما در عين حال نمي خواد ايمان بياره ديگه نمي شه بر اساس قصر جبر رو وادار کرد الا يس الايمان و يجب عليه و ذالک ما لايجوز في الدنيا که علت دارا ابتلا هستش در دنيا افراد آزمون اگر بنا باشه که با اجبار و اکراه انسان ايمان بياره اگه دار دار ابتلا نخواهد بود اسفل قهر و اکراه علي الدين ي لمن ابتلا و امتحان خب در اين رابطه مرحوم صدق مي خوند بفرمايند بفرمايند که لا اکراه في الدين ازش خداي عالم دين رو روشن کرد توحيد را به صورت مشخص با ادله قاطع العسر بيان داشته است و برايش دستوراتي و تکاليفي آورده است حالا آيا اين شخص مي پذيره يا نه ديگه با خودشه خدا ديگه نمي تونه او رو وادار کنه و مجبور کنه و قصر و قهر داشته باشه که اون رو بپذيره اگر پذيرفت و بهم الم اگر نپذيرفت خودش بايد خسارتش رو بده بنابراين مي فرمايند که اين يعني قصر و جبر که در دل دنيا جايز نيست اذ لا اکراه في الدين هستش که ما مي تونيم شخص رو مجبور کنيم و کافر رو با اکراه و اجبار مجبور کنيم لذا بعدش فرموده است که تبين الرشد من الغي اين خودش يک نوع تاکيد است بر اينکه اکراه و اجبار از ناحيه حبس و تعالي صورت نخواهد گرفت البته يه دارو الاسف القوه و اکراه علي الدين يلم ابتلا و امتحان خوب اگر بناي بر بناي بر قهر باشه و جبر باشه و همه بر اساس قهر جهر بخواهند ايمان بياورند و دين را بپذيرند ديگه جا براي ابتلا و امتحان الهي نيست کفم شوم و من شاه علي اکبر بنابراين آياتي که ديگر در آيات ديگري که در قرآن هست اين معنا افاده خواهد شد که هر سوهان تعالي مسير را مشخص مي کند راه را بيان مي کند و مي فرمايد که ما بيان کرديم آنچه را که لازم بود و شرط بلاغ بود رو گفتيم اما اگر شما نصيحت را پذيرفتيد يا نصيحت رو نپذيرفتيد

اين ديگه به خودتون بر مي گرده ما نمي تونيم بر اساس اکراه و اجبار شما را وادار کنيم چون اگر بخوايم اين کارو بکنيم گرچه در قدرت ما هست ولي از دار دنيا خارج از اين مسئله دار دنيا در ابتلا و امتحان هستش حذف القوه ولک الدين الم اطلاع والت اين معنا که دار دنيا دار ابتلا هست داره امتحان هست و دار قهر و اکراه نيست رو در آيات ديگر مي توانيم مشاهده کنيم و نظير و هذا قول تعالي فمن شاه علي من و منش علي اکبر خب اين نشان از اين است که دنيا دا ابتلا و امتحان است نه دار الزام و اجبار و غار في صورت بخارا ولو شبکه اگر خداي عالم مي خواست لهم من في الارض مي تونست همه افراد رو موم بکنه اما سر که اين ها ايمان رو نپذيرفته اند در حقيقت اراده و اختيار اون ها نهفته است که در دين پذيرش و اجباري نيست و قال بله فصول نخبه و روش ربکم من في الارض کلم جمي اف تک و توک الناس حتي يکون موم آيا تو مي خواهي مردم رو وادار کني و اکراه کنيد و اينکه اينا ممن بشن نه ايمان امر اختياري است اگر اين ها پذيرفتند پذيرفتند و نه يا در سوره مارک شعرا مي فهم که لعل باخ نفس نفسک تو داري خودت و جانت رو به زحمت بيندازي به مشقت مي ندازي الکوم که چرا اينا مومنش خيلي خوب موم شدن به اختيار اون هاست در اختيار تو نيست بله حق سخن متعالي از جايگاه مقلب القلوب مي تونه قلب اين ها رو به سمته بکشونه اما معناي اين نيست که شما بتونيد در حقيقت با اعمال قدرت و قهر و قصر ديگران را به ايمان وادار کنيد در لک باخ و نفس کلکم اگر ما بخواهيم نزله علي من السمع آيت از آسمان يک قدرت قهري و قدرت غلبه اي و سلطه ايجاد مي کنيم که همه افراد از ترس و از وحشت و اضطراب خودشون رو در مقابل اين دين حاضر ببينن و به اصطلاح دين رو بپذيرن ولي ما چنين اراده اي نداريم که بخواهيم بر مبناي وحشت و اضطراب و صاعقه و نظاير آن مردم رو وادار کنيم و الزام کنيم که ايمان بيارن اگر ما مي خواستيم نزله علي من السماق آه يک قدرت قهري طبيعي سماوي ايجاد مي کرديم فضل اعلي قم همه اينا گردنشون در مقابل اين قدرت و قهر خاضع بود ذليل زدني پذيرش داشتند و خاضع بود

از جمله مواردي که مي فرمايند اين نظر را تاييد مي کند که در حقيقت جسد اين رو نهايت دارن مي پذيرند که مراد از لا اکراه في الدين يعني اينکه آنچه را که از ناحيه حق سخن تعالي شرط بلاغ بود به عنوان حجت بالغه تمام بيان شده است و هيچ الزامي نمي تواند بر فضاي دين براي جامعه بشري باشد بلکه بشر در خصوص اين امر مختارند و بريدند و دار دار ابتلا و امتحان است اگر کسي پذيرفت پذيرفت و اگر نه نه ام مکد هذا القول اين نظر را تاييد مي کند اين است که ان تعالي قال بذل آيه يعني اين بخش از آيه لا اکراه في الدين تبين الرشد من الغي تبين رشد مرغ يعني چي يعني جا ديگه براي که کسي در عادي شک و حيرت و ترديد بمانه نيست روشن است و واضح است يعني زهره الوين و کشف الحجج و البينات و لب بعده الي طريق القصير و اکراه وجا مي فرمايد که در نشئه طبيعت وظيفه الهي هدايت است اين که جامعه رو به هدفشون آشنا کنه و معرفت صحيح و مستدل و عقلاني ايجاد بکنه و جامعه در حيرت معرفتي نماند بلکه کام مسئله براش روشن باشه اين اون چيزي است که به عهده حبس علوم تعالي به عنوان هادي هست يا هادياني از طريق او آمده اند انما انت منذر و لکل قوم حاد رسول الله منظر است و علي و اولاد علي عليه السلام هادي امت و از طرف حق سبحانه و تعالي اين ها معرفي مي شود خب ديگه ابهامي براي جامعه بشري نمي ماند تبين الرشد من الغي يعني زهره البين منکشف الحجج البينات ولم يب بعد اين بيانات حجج مگر طريق قصر و اکراه و ارجاع که اين ها رو مضطرب بکنن که دين رو بپذيرن باور کنند دين رو اما و ذالک غير جائز اين مطلب جايز نيست

چرا چون لانه لاف تکليفي هذه الدنيا دنيا داره تکليف به اين معناست که بايد اين سلسله اعمال را بر اساس اراده و اختيار انجام بدن اما اگر کسي بخواد بر اساس قهر و اکراه و اجبار اين کارو انجام بده ديگه از دار تکليف بودن در مياد ديگه به حسب وظيفه اي که الزام که از ناحيه غير ميش اين کار انجام خواهد شد بنابراين اين مسئله جائز نيست در نشئه طبيعت اين جايز نيست يعني عدم جواز شرعي يعني اين در نشئه طبيعت سنت الهي بر ابتلا است و امتحان است بر تکليف است نه اينکه بخواهد بر مبناي قهر و غلبه و الزام و قصر و قهر جامعه رو به مسائل ايماني وادار بکنند بلکه مبناي اين امر عبارت است از معرفت و تکليف اگر شخص انجام داد که انجام مي دهد وگرنه رها مي شود تا نشئه ديگر امرش روشن بشود امروز هم پنجم خرداد هزار و چهارصد و سه مصادف است با سالروز ولايت حضرت علي بن ابيطالب ع هجدهم ذي الحجه و روز عيد غدير اميدوارم که انشا الله همه جامعه اسلامي از اين عيد الله اکبر طرفي ببندند و همه ما جزو متمسکين وايت مولايم علي بن ابي طالب و اولاد معصومين باشيم.