درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 90

 

جلسه نود از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب و امروز هم دوم خرداد هزار و چهارصد و سه است بحث در فقره يازدهم آيت الکرسي دو اسم از اسماي حسناي الهي و هو العلي العظيم مقاله يازدهم اين مجموعه هم به اين فقره يازدهم مرتبط است و مطالبي که در اين مقاله آمده در چهار لطيفه مطرح است و در مقام تشريح و تفسير و العلي العظيم است يکي از لطايفي که مطرح بود در لطيفه چهارم تحت عنوان في بيان تقديس تعالي ان علمک فرمودند که علو بر دو قسم است

علو وجودي و معنوي و علو مکاني هر دو رو توضيح دادن و گفتن که اوني که ليق به جناب رب هست اون علو وجودي و معنوي است و لکن در اين لطيفه چهارم دو تا دليل ذکر مي کنند که حتما اين علو علو مکاني نيست اگر حبس و پان و تعالي هم داراي علو است و هم داراي عظمت اين ها مادي و جسماني و مکاني و زماني نيستن بلکه به لحاظ مرتبه وجودي در مرتبه اعلايي قرار دارند در خصوص اينکه اين علل مکاني نيست و همچنين عظمت عظمت جهت دار و داراي بعد مکاني نيست دو تا دليل ذکر کردند که دليل اول در جلسه قبل ملاحظه فرموديد و اين دليل دومي است که در جهت تقديس حق سبحان تعالي از اين که علو مکاني داشته باشد

يک برهان خيلي روشن و شفافي رو دارن بيان مي کنند که بر اساس اين برهان قطعا حق سبحانه تعالي علو و عظمتش از باب يک علو مکاني و جهت دار وجود جسماني نيست اما اون دليلي که به عنوان دليل دوم اين ج بر مي شمارند اين است که اگر هر وصفي رو و هر کمالي رو ما براي يک شيئي اثبات بکنيم که اون کمال براي اون شي به ذات هست اما براي ديگري بالعرض است خب طبيعي هم هست که اوني که به ذات اين کمال را دارد اتم و اکمل است و اوني که بالعرض اون کمال رو دارد اقل و اضعف است از باب نمونه مسئله مقدار رو ما ملاحظه بکنيم مثل مي گن که کم انقسام پذيري دارد و به ذات منقسم است حالا که جسم به تبع کم و مقدار مقداري که براي کم وجود دارد انقسام مي پذيرد ذات جسم انقسام پذير نيست بلکه منقسم است

بالعرض اوني که ذات انقسام مي پذيرد کم است خب پس کم منقسم مي شود او و به ذات جسم منقسم مي شود ثاني و بالعرض با اين توصيف پس انقسام پذيري رو اگر ما يک کمال فرض بکنيم براي کم اين کمال ذاتي است و اعلا ولي براي جسم اين انقسام پذيري يک امر بالعرض است و اقل و ضعف است همين نمونه رو مسئله رو ما در باب علو نسبت به ذات حق سبحانه و تعالي بدانيم اگر اين علو رو علو مکاني بدانيم يعني مکان او و به ذات علو دارد و واجب سبحانه و تعالي به تبع او علو خواهد داشت خب طبيعي است که علوي که براي مکان هست چون ذات است اعلي و اشد است از علوي که واجب سبحانه و تعالي بدان متصف است و طبيعي است که اين سخن سخن ناتمام و ناقصي است و هرگز در جناب هم سبحان تعالي امر بالعرض به امر تبع معنا ندارد و الا مکان اعلاي از واجب مي شود و کمال علو براي مکان او و به ذات و براي واجب و تعالي ثاني و بالعرض مي شود بنابراين چون اين حکم براي حب سبحان تعالي شايسته نيست و جناب حق اين گونه نيست که نسبت به يک امر تابع باشد و بالعرض باشد طبيعي است که اين مراد از غلو علو مکاني نخواهد بود بلکه علو که شايسته به جناب رب سبحانه و تعالي و از دستم و جل سنا هست عبارت است از علو وجودي و معنوي از دل ثاني اين هست که به صورت کلي فرم که کل وصف که يکون و ثبوت اون وصف احد الامرين بذاته ولي آخر به تبعيت الاول هر وصف کمال که براي يک شيئي بخواهيد اثبات بکنيد دو شي باشن که يکي به ذات اين کمال را بپذيرد و ديگري بالعرض بپذيرد پس اوني که به ذات است در نوبت اول و در درجه اول و اهميت و اکثريت است و اون دومي در درجه اقل اضعف است انک الوصف که يکون ثبوت هول احد الامرين به ذات اما ول آخر به تبعيت الاول کان ذلک الحکم فزا اوني که به ذات اين حکم براي او ثابت است اتم اکمل است و في الارضي اوني که بالعرض

اين حکم براي او آمده است اق ضعف است خب اين قاعده کلي ما اين رو در ارتباط با علو مکاني مي گيم فلک علو الله تعالي به سبب المکان باشد بگم اگر حق سبحانه و تعالي علي است چون مکان علي را دارد خب لازمه اش اين است که او و به ذات مکان علي و صاحب علو باشد و ثاني و بالعرض الله سبحانه و تعالي صاحب علو باشد فلک علو الله تعالي به سبب المکان لکانه علو و مکان که اين خط تيره درست است الذي به سبب حسن هذا العلل الله تعالي اين تيره دوم که اين در کتاب اين تيره دوم نصب نشده لک علو المکان علو مکان چيه الذي به سبب اين علو مکان حسن هذا العله تعالي خب اگر اين طور باشه علو مکان صفت صفت زکان علو المکان صفت ذاتيه لم ل المکان ولکان حصول الو لله سبحانه فصلا به تبعيت حصول في المکان لازمش اين مياد که او و به ذات علو مال مکان باشه و ثاني و بالعرض و به تبع اين علو مکاني علوي براي حق سبحانه و تعالي حاصل بشود

بنابراين فکان علو المکان اتم و اکمل فکان علو المکان اتم و اکمل من علو ذات الله تعالي آذر اين گونه خواهد بود که او و به ذات مکان صاحب علو مرتب طرفي است ثاني و بالعرض ذات اقدس الهي داراي علو هستش فيکون علو الله ناقص در اين فرض علو الهي مي شود ناقص و علو و غيره که مکان باشد ميش کام و ذالک محال محال است که يک موجودي نسبت به حق سبحانه و تعالي کمال اکمل و بيشتري داشته باشد خب اين دو دليلي که دليل قبلي را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد و اين دليل الان فاضلان قاطعانه في ان الله تعالي ليکون باجه اين دو تا دليل قاطع اين رو معنا را مي رسند که ممتنع است که علو سبحانه و تعالي علو مکاني باشد يا جهتي از جهات مکان را شمال و جنوب را فوق را تحت و نه زائر آن در همين رابطه سخن ديگري را از جناب ابومسلم بن بحر اصفهاني در تفسيرش نقل مي کنن که مي فرمايند

اين ائتلافي که در آيه است که لمن ما في السماوات و الارض قل الله يا وله ماسک في الليل و النهار اين نامي که دلالت بر اطلاق مالکيت حق سخن تعالي مي کند هم شامل مکان مي شود هم شامل زمان معنا ندارد که حق سبحان او تعالي قدرتش و مالکيتش اطلاق داشته باشه و همه رو شامل بشه ولي مکان از اين شمول قدرت حق تعالي بيرون باشد و ما احسن ما قال ابومسلم بن بحر اصفهاني في تفسير قول تعالي که خدا در قرآن فرمود که لم ما في السماوات و ما في الارض که سوره مبارکه انعام آيه دوازده هستش قل الله خب لمن ما في السماوات و الارض و زيد علي ان المکان و المکان يات به عصرها ملک لله و ملکوت همه اين ها در تحت سلطنت و مالکيت الهي هستند هم در ملک خدا و هم در ملکوت الهي هستند همه اين موجودات تحت مالکيت پروردگار عالم هستند بعد جناب بحر اصفهاني اضافه مي کند فرمايد که و لما سکن في الليل و النهار و زيد علي زمان و زمانه ياد هم مثل مکان و مکانيک به اسره ها ملک الله تعالي و ملکوت همه اين ها در تحت ملک و سلطنت الهي هستند و در تحت حيثيت ملکوتي حق که سبحان لدي بيده ملکوت کل شي بنابراين فعالي وسکون علو و به سبب المکان و تقدم به سبب و تقدم او به سبب بنابراين با اين تشريحي که شده است نه علو مکاني بر علو الهي ترجيح دارد نه تقدم زماني بر تقدم وجودي الله تقدمي دارد بلکه همه اين ها به عرض تقدم وجودي حق و علو وجودي حق به تبع اين ها از علو و تقدم برخوردارند و تعالي و تقدس اندک قلل به سبب المکان و تقدمه به سبب زمان اذ المکان و الزمان کما من مخلوقات الله الواقع عطفي عدن ال مراتب که مکان و زمان در حقيقت در نازل ترين مراتب اند که امور جسماني اند و جسم در عدن مراتب هستي است بنابراين فتال ذات و صفات او يکون مکاني و زماني يعني اين جور نيست که اوصاف الهي به تبع امر بيروني خود باشد چه اون بيروني مکان باشد چه بنابراين متون به حسبه وجوب وجود و الهي است حق سبحان تعالي چون وجوب وجود دارد

تقدم بر همه انحا موجودات دارد و چون از مرتبه شدت و حدت وجودي برخوردار است علو وجودي او بر همه موجوداتي که داراي علو هستند برتري و رجحان دارد خب و اما صمديت هو و صمديت هو هم به حسب قوميت ذاتيه سرمد در مقابل دهر و در مقابل زمان اين گونه است که وقتي ثابت را با ثابت مي سنجيم سرت را انتزاع مي کنيم کما اينکه اگر ثابت را با متحرک بسنجيم دهر را و اگر متحرک را با متحرک بسنجيم زمان را انتزاع مي کنيم و به حسب قوميت ذاتيه در حقيقت تقدم حق سبحانه و تعالي هستش نه اينکه تقدم جهت زمان باشد چون زمان مقدم است زماني يات هم مقدم خب بله اگر ما زماني داشته باشيم بله در اصل زمان اين ها متا خر از اصل زمان اند ولي واجب سبحانه و تعالي چون نه از افق زمان و مکان برتر است طبعا نه زماني است و نه مکاني و علي هذا الغياث معنا عظمت خب تاکنون آنچه را که بيشتر تاکيد شده بود در معناي علو الهي که علو خدا يک علو وجودي و معنوي است و نه علو مکاني در باب کلمه عظيم و العلي العظيم راجع به عظمت او هم بايد بدانيم که عظمت او بر اساس امر جسماني و داراي حيثيت مادي نيست و معنا عظمت سبحانه و تعالي هم بر اساس همين قياس علو بايد توضيح داده بشود

يعني علوش ذاتي است به حسب وجودش هست نه که علو که نه که عظمتش را از ناحيه جسمانيش بخواد بگيرد فضا يعني عظمت حق سبحان تعالي هم مثل علو او و حسب الم وج ال قهر ملکا چون داراي مهابت و جلالت است و چون داراي قهر و کبريايي هست طبعا علو ذاتي او بر ساير موجودات و عظمت ذاتي او بر ساير موجودات رجحان و برتري و تقدم ولو دارد ف انها ايز و حسب الها وجل لقب قهر و ولي کبريا و محال است و ممتنع است و امت عليک اين عظمت به سبب ال مقدار و الحج که حق تعالي وقتي مي گيم عظيم است يعني مقدارش زياد است يا حجمش زياد هست نه اين گونه نيست چرا که دليل ميارن که لانه امکان غير اگر حق سبحانه و تعالي و واجب نامتناهي باشد في کل جهاد في بعض الجهاد فاو مار خيلي خب حالا بخوان به اصطلاح دليل ديگري ذکر بکنن براي اينکه علو و عظمت الهي عظمت در باب جسمانيت نيست چرا که اگر به لحاظ جسماني باشد يا در همه جهات نامتناهي است يا در بعضي جهات نامتناهي چه استدلال اين لانه امکان اين واجب غيرمتناهي کل الجهات في بعض الجهاد و محال چرا چون لباس بالغ برابر هانيه که با براهين قاطع اين نقل شده که تناهي ابعاد محال هستش ممتنع است لما سبق البرهان سبد چي که ابعاد نامتناهي را نداريم بلکه ابعاد حتما چه يک بعد چه چند ب حتما متناهي است فيک ل الجهات و امکان متناهي ان في الجهات کل ها مي فرمايد که اين حجم و مقدار يا نامتناهي است يا متناهي اگر نامتناهي باشد

ما با براهين قطعي اثبات کرديم که ابعاد نامتناهي نداريم و ابعاد همشون متناهي ان اين يک اما اگر بگيم نه ابعاد الهي و عظمت و علو حق سبحانه و تعالي متناهي است نه اينکه نامتناهي باشد در تمام جهات هم متناهي است ولي عظيم است ولي عظيم هستش و علق دارد و امکان اين واجب متناهي ان في الجهات کله ها کان الحي المحيط ذالک الم اعظم من خب اگر حق سبحانه و تعالي در جهاتي يا در جهتي متناهي شد خب اون چيزي که بر او احاطه دارد و باعث شده است که واجب سبحانه و تعالي معاذ الله متناهي باشد اون شي پس اعظم اکبر از او خواهد بود و طبيعي است که ا شت اين رو دارد که بس از علو و عظمت برخوردار باشد

فرمايد که لانه ان کان غير متن اگر واجب غيرمتناهي باشد دلايل و قواعد براهين قطعيه دليلي بر صنايع ابعاد مدار اگر ما خدا را متناهي بدانيم و عظيم مي فرمايد که و امکان اين واجب و پناه ان في الجهات کل خب کان الا احيا ذ المحيط بذلک الن اعظم من لازمه اش اين است اون احياست و اون هيز ها که حيز يعني مکاني که يک متمکن و يک جسم در او قرار مي گيرد کانه الا احيا ظلمت ذالک الن اعظم مهر لازمش است اون هيس از جا از حق سخن تعالي اعظم باشد در حالي که فلکس حظ ش عظيم علي الاطلاق در حالي که اگر ما اين جوري فرض بکنيم پس خداي عالم عظيم علي الاطلاق نيست علي علي الاطلاق نيست يه امر ديگري به نام هيز و مکان يا زمان هستند که عظيم و برتر از او معاذالله خواهند بود اگر ما اين طور فرض کنيم فلاکس حظ ال ش يعني واجب عظيم علي الاطلاق عظمت او عظمت اطلاقي نيست در حال ف الحق سبحانه و تعالي اعلم و اعظم من ان يکون من جنس الجواهر والسلام تعالي يقول الظالمون الکبير حق سبحانه و تعالي به مراتب برتر از آن است که علو و عظمت امر ديگري بر او رجحان و برتري داشته باشد و امر ديگري بر او علي و اعلي و اعظم باشد في الحق سبحان حق تعالي اعلم و اعظم من ان يکون من جنس الجواهر و السلام بنابراين علو و عظمت او مکاني و زماني نيست جسماني نيست بلکه وجودي معنوي هستش تعالي يقول ظالم کبيرا الحمدلله رب العالمين اما المال الثاني عشر في قوله سبحانه و تعالي لا اکراه في الدين و فيه اطوار اين مقاله که مقاله بيست و دو مقاله دوازده هست مربوط به فقره دوازدهم آيت الکرسي هست که عنوان لا کراهت الدين رو دارن تفسير مي کنن اين مقاله در اطواري شرح مي شود در پنج طور از اطوار اين مقاله ما به معاني و مراودات و مقاصد اين بيان لا اکراه في الدين مي رسيم و تفسير و تبيين لا اکراه في الدين در اين پنج طور مطرح است طور اول مي فرمايند که عطار اول في لفظ هستش خب سنت تفسيري جناب متلين مثل سنت ديگران اين است که اول اون لغاتي که در اون کلمه در اون فقره در اون آيه آمده است رو تفسير مي کنند

که اساس برخي ها مفردات نوشتند که مثل مفردات راغب در مقام شرح کلمات و الفاظي هستند که در يک آيه اي قرار مي گيرد در اين آيه در اين فقره از آيه که لا اکراه في الدين هست در باب کلمه دين دارند توضيح مي دهند که مراد از اين دين چيه مي فرمايند که او يک الف لام دارد که مراد از اين الف و لام رو بيان بکنيم تا به خود کلمه دين برسيم مي فرمايد که اين الف يا الف عهد است يا الف لام بدل از اضافه است الف و عهد اين هستش که مي گيم لا اکراه في الدين يعني همان ديني که ما شناخت به او داريم به نام دين اسلام و مراد ما از دين اين دين اسلام اسلام عهد است اين بخش را توضيح مي دهد اما اگر آمديم گفتيم نه الف الف لام بدل از اضافه است کما اينکه برخي ديگر از مفسرين اين طور تفسير کردند که بدل از اضافه يعني اين جوري بوده لا اکراه في دين الله اين دين اضافه شده به الله و براي اينکه اين الله حذف شده الف لام به عنوان بدن بدل اون کلمه گرفته شده است کلمه مضاف اليه حقيقت آمده است مثل وقتي مي گيم الجن حلوا در حقيقت فجاه بوده و اضافه شده ما به ضمير ولي به جاي اينکه اين اضافه رو بيان بکنن الف نام رو به جاي اون اضافه آوردن مي فرمايند که عطار اول بخش اول در اين توضيح اين کلام در باب في اللفظ در باب لغت هست که کلمه دين و توضيح ميد البته اول الف رو توضيح بدن بعد واژه خود دين رو الف في الدين املاک اين کلمه الف لام العهد باشه اين لامه در دين لام عهد باشه کذب اليه بعض يا که اين لام بدل از اضافه باشه کماله آخر که اين طور بوده لا اکراه في الدين الا لکن اين الله حذف شده و بدل اين اضافه الف لام يا لام قرار گرفته است ان من اضافه کمال آخر و مثل قول تعالي ان الجن الو خب در حقيقت اين بوده که ف ان الجن ماهو بوده اي مع در اين جا هم مراد از لا اکراه في الدين علي لا اکراه في دين الله هستش اما در ارتباط با کلمه دين و لغت لفظ الدين دارن توضيح ميد که در حقيقت معناي اولش چي بوده و بعد استعمالات ديگري که بعد پيدا کرده است چه بوده است مي فرمايند که و دين معنا فصل العاد وش در لغت کلمه دين به معناي عادت و شان است يعني شان يعني يک کاري که ذات اون ذات انجام مي دهد شان چون مربوط به ذي شان هست و مرتبط است و متعلق است طبعا به صورت طبيعي انجام مي گيرد که اين به اقتضاي خود اون ذات شکل مي گيرد بعضي ها يعني در معناي لغوي اين طور گفتند که معنا فصل يعني در ريشه و لغت به معناي عادت و شان بوده و معناي دان اي از الله و است بده دانه يعني اون رو به ذلت و بندگي که کشنده است از الله وست ابد يال و دندان توه فداي دف که در حقيقت به معناي اينکه من او رو به عبوديت کشوندم به ذلت کشوندم و او هم اين ذلت رو پذيرفت بله به اين معناي دانه هستش خب از کلمه از معناي لغوي و اصليش به اصطلاح نقل به معنايي کرده و استعمال جديدي پذيرفته است

سوم مستم به معجز کلمه دين از معناي عادت و شان برگشته به معناي جزا دينا دينا ج زني او را مجازات کرد او را جزا و پاداش داد يا کيفر داد يال و کما تدين و تد اين گونه گفته مي شود همون طوري که کات و دين و تام همان گونه که جزا مي دهيد جذاب داده مي شويد اي کما حجازي جذاب فعل و به حسب ما املت همان گونه که شما جزا مي دهيد به ديگران به همون صورت هم به خاطر کارتون و جايگاهتون پاداش داده مي شويد کات و دين و تد اي کما حجازي حجاز به فعل و به حسب ما عمل تر و اينکه خداي عارف فرمود در قرآن در سوره مبارکه صافات آيه سي و هفت ل مدون يعني آيا اون به پيغمبر مي گفتن يا به انبيا بهشون مي گفتن که آيا به اصطلاح دوباره زنده مي شويم و پاداش اعمال و کيفر کارهايم را مي بينيم

آيا اين گونه است آيا جزا داده مي شويم لون ايشون اين استام اين کاري که در ذهن کفار و مشرکين بوده است از جمله همين معناي جزا دادن و من مدعيان است يکي از اسماي حسناي الهي دهان است که در حقيقت الدين که در حقيقت در روز جزا حق سبحانه و تعالي به اين اسم ظاهر مي شود جذاب به همه افراد مي دهد من مدام في صفه الله از اسماي الهي ديان است و قوم و دين اون قوم دين قومي که جزا داده مي شوند اونايي که در حقيقت آنچه را که عمل کرده اند مطابق او کيفر يا عقبت يا ثواب مي بينند والدين استعمال همين معناي جزا يعني عبد و مدينه هم به معناي امت است اينا هم در حقيقت کارهايي رو که در شهر و در مدينه انجام مي شود يک امت انجام مي شوند پاداش مي گيرند که الما غزلم العمل که هم عقل را هم نديده را عمل و کارهايي که انجام داده اند اون ها رو ذليل مي کند و خوار مي کند

وتو يادته ان ملک ملک و از همين جهت است که مي گن که به شهر هم گفتن مدينه و من ثم الم مصر ناميده شده از شهر به مدينه اين يک استعمالي که بعد از معناي لغوي درآمده پس معناي لغوي در اصل و ريشه عبادت عبارت بود از عادت و شان از اون نقل به معناي ديگري کرده و استعمال پيدا کرده در جاي ديگر به معناي جزا و استعمال بعدي او هم به معناي طاعت است سمسم کلمه دين معنا يعني ودان الله اي عطا اهل اطاعت کرده است و من الدين يعني اطاعت کردن ولي جمعش ميش اديان و قد به کز ديانا متدين يعني عطا و اطاعت کرد و و پذيرفته است اطاعت او را و متدين شده و مطيع شده نسبت به اون ديني که در حقيقت اين شخص به او اعتقاد پيدا کرده است اين هم بخشي ديگر از مقاله دوازدهم پيرامون فقره لا اکراه في الدين.