درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر آیت الکرسی // جلسه 89

 

جلسه هشتاد و نهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب رضوان الله تعالي عليه در بيان فقره وهو العلي العظيم که يازدهمين فقره از فقرات آيت الکرسي است و مقاله يازدهم جناب متين هم در مقام شرح و تفسير اين فقره است که در چهار لطيفه اين فقره رو باز مي کنن و مطالبش رو بيان مي کنن سه لطيفه از لطائف چهارگانه اين مقاله خونده شد و اين لطيفه چهارم و آخرين لطيفه ايست که مربوط به فقره ولا علي است آيا اين دو وصف يعني وصف علي و وصف عظيم مکاني است يا مکانيکي چون فرمودند که علو داراي دو معناست يا علو مکاني است يا علو معنوي و وجودي است البته اين اختصاص به معناي علو دارد و نه عظيم علو داراي دو معناست يا علو مکاني است و يا علو معنوي و وجودي در لطيفه سوم فرمودند که علوي که مربوط به ذات اقدس الهي است علو معنوي وجودي است و نه معناي علو مکاني در اين فقره اين معنا را توضيح مي دهند

که در اين لطيفه اين معنا را توضيح مي دهند که اصلا حق سبحانه و تعالي مقدس تر از آن است که علو مکاني داشته باشد و اينکه حبس تعالي منزه است از هر نوع علو مکاني و هرگز نمي شود علو مکاني را به ذات اقدس الهي نسبت داد اين معنا رو مي فرمايند که دلايل فراواني وجود داره به هر حال مسئله مکان يا جسم است يا جسم در آن متمکن است در هر دو صورت حضور دارد که به تعبير ايشون دلايل فراواني در رد اين معنا که علو مکاني رو بخواهيم به حق سخن متعالي نسبت بدهيم وجود دارد

اين توضيح رو در ابتدا ميد که اگر غلو مکاني باشد يا اينکه خود اين علو يک امر جسماني است که در مکان قطار قرار مي گيرد متمکن در مکان است يا نه اصلا خود علو نفس مکان است اين هر دو باطل است که ما غلو را يک امر جسماني متمکن در مکان فرض کنيم چه اساس او را خود مکان بدانيم نفس مکان بدانيم در هر دو صورت علو مکاني نسبت به حق سبحانه تعالي قابل انتساب نيست و خداي عالم مقدس است منزه است مصون است از اين گونه نسبت ها که توضيح مي دهند چه مکان متناهي باشد چه غيرمتناهي چه جسم متناهي باشد چه غيرمتناهي در حقيقت هر فرضي که براي متمکن بودن علو در مکان يا خود نفس مکان فرض بکنيم بدون آن است که بخواهيم به حق سبحان و تعالي اين رو نسبت بدهيم ال لطيفه رابعه في بيان تقديس تعالي که خداي عالم مقدس تر از آن است که منصوب بشود به او نسبت داده بشود به او علو مکاني بيان تقديس تعالي اتللو مکاني و فيه دلائل و کفير در اين رابطه دلايل متعددي وجود دارد که ما دو تا از اين ادله رو که مناسب است اين جا ذکر مي کنيم که اين هر دو در مقام نفي علو مکاني و نسبت به ذات اقدس الهي که مثل معاذ الله کسي بگويد که حق سبحان اين علوي که براي او هست که مي گيم و علي القوي اين علو علو مکاني است مي فرمايند ما هلو رو چي تفسير بکنيم چه معنايي براي علو قرار بديم يا علو را متمکن در مکان مي دانيم يا علق را نفس مکان مي دانيم که هر دو محذور دارد

دليل اول اين که احد احد از اون دلايل اين است که ان ال اگر علو برتري حق سبحانه و تعالي لوکان مکاني اگر مکاني باشه لکل يخ يعني در مقابل علو وجودي علو معنوي ما اگر فرض کنيم که علو حق سبحانه و تعالي علو مکاني است نه مکان وجودي مکان لخلق از اين دو حال خارج نيست اما انک اين علو جسم متمکن يا اين که نفس المکان يا ما علو را متمکن در مکان مي دانيم که يک امر جسماني است يا نه خود مکان را يعني خود علو را مکان نفس مکان مي دانيم هر دو باطل است اما اگر ما بخواهيم علو را امر جسماني متمکن در مکان بدانيم و اول و باطل باطل چرا براي اينکه امر جسماني متمکن خب اين جسم به هر حال بر اساس تحليل وجود شناختي که براي او وجود دارد مشخص است که يک امر مرکب است و هرگز يک امر مرکب که محتاج ممکن است نمي تواند وصف واجب سبحانه و تعالي قرار بگيرد جسم را به هر صورتي که فرض بکنيم

 

اين جسم مرکب است از اجزاي مختلفي که يا از ماده و صورت است يا از معروض و عارض است يا از محل و حال است به هر حال جسم رو به هر وضعي که فرض بکنيم مرکب است و امر مرکب نمي تواند به هفت صبحم تعالي نسبت داده بشود و اول و باطل و ترکب کل جسم چون هر جسمي مرکب است حالا اما به حسب نفس جسمي مشترک که ماه و مذهب و جمهور الحکما جسمي که مشترک است در بين همه اجسام اين جسم جسميت مرکب است از ماده و صورت چون جسم جوهري است که ترکيب مي شود از ماده و صورت خب امر مرکب قابل انتساب ذات ربوبي نيست اما به حسب نفس جسميت مشترک کم و مذهب و جمهور الحکما يا اينکه نه اون بخش مشترک جسميت رو که در همه اجسام حضور دارند رو لحاظ نکنيم بهم بگيم که در ارتباط با يک جسم خاص که تعين ويژه اي دارد مثل جسمي که براي نبات است جسمي که براي جماد است جسمي که براي حيوان است تعين خاص دارد در اين صورت هم باز جسميت يک امر مرکبي است که قابل انتساب به ذات ربوبي نيست و ما به حسبه يعني اين ترکيب ترکيب جسم به حسب تعين خاص اگر ما آمديم جسم خاص رو در نظر گرفتيم و نحوه وجود اين جسم خاص نحوه وجود نوعي ش يا شخصي کما و راي الجميلي که همه حکما نه فقط جمهور حکما همه و همه براي اين امر متفقين که اگر ما جسم را به لحاظ تعين خاصش و نحوه وجود نوعي خاصش در نظر بگيريم بگه مثل جسم نوع انساني يا جسم نوع فلکي يا جسم نوع حيواني اگر لحاظ بشود يا نه جسم شخصي يک شخص بخوايم لحاظ بکنيم اين هم باز مرکب است و اين مورد اتفاق کل است که جسم در اين صورت که تعين خاص داشته باشد مرکب است و چطور مرکب براي اينکه و ان کلن من الجاسم هر نوع انساني حيواني جمادي معدني هر چي اين مرکب است در خارج يا از دو جوهر ماده و صورت يا جوهر و ارض که ما مثل صورت را حال و آر عرض بدانيم و ماده را خب يک جوهر مستقلي است

اختلاف القا في ج حريت صورت نوعيه و عرضت ها در باب صورت نوعيه که آيا جوهر است يا عرض است خب اختلاف وجود دارد عيب نداره چه ما صورت نوعيه را جوهر بدانيم چه عرض بدانيم صورت يه محل مي خواد و ماده مياد اين ماده که محل صورت نوعيه هست يا معروض صورت نوعيه هست اين باعث مي شود که جسم مرکب بشود يکون و احد احد الجزيره يجري مجرا الجنس و جز الاخر يجري مجرا الفضل اون مثل ماده جاري مجراي جنس مي شه و صورت داريم مجراي فصل ميشه يا مثل معروض جاري مجراي جنس است و عارض جاري مجراي فصل خواهد بود يکون احد جزين يجري جنس وال آخر و جز ديگر يجري مجد الفضل بنابراين و ترکيب مطلق ناف الحج ذات ناف الحج ذاتي کلم قبلم روشن شد ترکيب در حوزه واجب سخن تعالي راه ندارد زيرا ترکيب سر از حاجت و افتخار و امکان مي آورد و در حوزه واجب اين نوع اين گونه از امور محلي نخواهند داشت خب اين در صورتي که ما علو را امر جسماني متمکن در مکان بدانيم اما اگر علو را خود مکان دانستيم و ثاني يعني اگر علو نفس مکان باشد خب آيا مي توانيم اين راه نفس مکان را به يک حقيقت نامتناهي او را يک حقيقت نامتناهي بدانيم يا مکان هر جور که فرض بشود پناهي است و نامتناهي نخواهد بود اگر مکان متناهي شد متناهي و هم به ذات باري تعالي نمي شود اسناد داد چون متناهي محدود است و محدوديت در حريم واجب سبحانه تعالي معنا نخواهد داشت و ثاني يعني ما علو را نفس مکان بدانيم لخ لما ان يکون اين علو که مکان است متناهي جهت فوق غيرمتناهي يا ما او را در جهت فوق نامتناهي مي بينيم يا او را متناهي مي بينيم و اول و مستحيل اول که متناهي باشد مستيد است چرا لست الزام ان يکون الم فروض فوق اعلام اگر ما آمديم و اين مکان را در جهت فوق متناهي دانستيم مراد از جهت فوق است که جهت تحت نيز جهت يمين نيز جهت يسار نيست يک جهت مورد مطالعه قرار مي ديم مي فرمايند

که اگر ما جهت فوق را لحاظ کرديم و علو و مکان در جهت فوق متناهي بود يعني بالاتر از اين هم فرض يک امر ديگري که اعلاي از او باشد هست خب لازمه اش اين است که بر واجب سخن تعالي يک امر ديگري که برتري وجودي دارد بخواهد حضور داشته باشد و مستحيل و مستعير لست الزام م مثل اگر ما مکان را که علو متناهي بدانيم مستلزم اين است که الم مورد استلزام اکون الفضل فوق علامه بالاتر از همين علو و مکان امر برتري از او وجود دارد بنابراين فلاکو يعني اين علو و اين مکان فلک و اعلي من کل ما ادا اين ديگه طبيعي است که برتر از همه نخواهد بود ممکن

 

است برخي ديگر از امور باشند که اون ها برتر باشند اون وقت ما بخوايم يه امر علو اضافي و نسبي رو به خداي عالم اسناد بديم نه علو نفسي مطلق اين شايسته جناب حق نخواهد بود فلک و اعلي من کل ما ادا ولي يکون اين مکان و اين علو غيره اعلام مکانا غير اين مکان يه مکان ديگري ما داريم که برتر از اوست و اين مکان اعلي است هذا و ضرورت چرا براي اين که نسبت به حق سبحانه و تعالي يک امر اضافي که برتر از او هم بخواهد وجود داشته باشد قابل استناد نيست هذا مارون ضرورت ولز و ايز اين يک دليل دليل ديگري است که عزم ايز ان يحتاج اين علو و اين مکان في تعيني که محدود شده متناهي شده فتح جهت خب اين محدوديت از کجا اومده پس يک علتي داره يک مبدل جهاتي بايد وجود داشته باشه تا اين جهت فوق را براي علو و مکان محدود کرده باشه خب طبعا لازمه اش اين است که اين علوش تحت سلطه يک علو ديگر و اعلاي ديگر قرار بگيرد و اين حيثيت علو او حيثيت امکاني مي شود که اين علوش مستند به يک امر ديگري است که معلول مي شود و ممکن و ثم يحتاج في تعين الي ما حد جهت و امکان غيرمتناهي آمديم و گفتيم نه مث جهت فوق رو لحاظ کرديم و اين جهت فوق غيرمتناهي شد خيلي خوب حالا ما جهت هاي ديگر را که جهت تست و يمين و يسار کار نداريم يک جهت رو داريم مطالعه مي کنيم و ببينيم آيا اين جهت مي تواند تامين کننده علو مطلق باشد يا نه اگر اين جهت فوق را بررسي کرديم و ديديم که اين نامتناهي است نه متناهي اين هم باز ممتنع است چرا لنتا لنا الا پناهي في ال مقدار در جاش بحث شده که با جسم نامتناهي و مقدار نامتناهي نخواهيم داشت امکان ندارد که ما يک امري داشته باشيم که اين امر جسماني باشه مقدار داشته باشه و در عين حال نامتناهي باشه

جسم نامتناهي دلايل متعددي داره که محال هستش لنتا پناهي في المقدور به وسيله براهين عقلي قاطعي که دلالت مي کند بر طراحي ابعاد و مقادير هم مقدار که ويژگي ذاتي کم است و هم مي مقدار که ويژگي عرضي جسم هستش در هر حال چه به جسم اسناد بدهيم چه به مقدار اسناد بدهيم مقدار نامتناهي يا جسم نامتناهي نخواهيم داشت براي اين معنا هم ادله فراواني ذکر شده که اين جا مي فرمايند ما سعي مي کنيم که يک دليل خيلي ساده و در عين حال متقن وثقي رو بيان بکنيم و بگيم که ما نمي توانيم مقدار نامتناهي يا جسم نامتناهي يا مکان نامتناهي داشته باشيم و نه از کورم تکوين از بين براهيني که براهين عقلي قاطعه اي که دلالت بر پناهي ابعاد و مقادير مي کند ما ماه و اخ وجد وس و انسب بذل آذر مقام رو اين جا مي خوايم ذکر کنيم که هم خيلي ساده باشه همج باشه جي دو مناسب باشه و مطمئن باشه و قابل انتساب به اين مقام اما اون چيزي که ما در حقيقت در اين جا داريم به عنوان برهان ذکر مي کنيم اينه و لو کان بون اگر ما مکان را که همون علو هستش فرض اين بود که ما بگيم علو يا جسماني است و متمکن يا خود مکان هستش الان اين بخش دوم که خود مکان فرض کرديم اگر اين علو که مکان است يک بعد غيرمتناهي باشد يمکن لنفسه ذالک البو اليجه الف خب فرض کنيد که ما همه اين بعد رو مورد مطالعه قرار مي ديم و يک جهت از آن که جهت فوق هست رو باهاش کار داريم نه به جهت تحت و نه به جهت يمين و يا جهت يسار ما اين رو مي خوايم مورد مطالعه قرار بگيريم آيا بعد مکاني مي تواند از جهت فوق نامتناهي باشد و ان لوکان بون اگر بعدي باشد و غير متناهي يونکر لنا نفس خب حالا اگر ما نامتناهي بود ممکن است براي ما که فرض کنيم اون بعد را الاجل فوق او و نفض فيه يعني همين بعد را که در جهت فوق داريم لحاظ مي کنيم درش نفر صوفيه نوا غيرمتناهي اگر اين علو يک بعد يک جهت فوقاني لحاظ کنيم و اين جهت فوقاني هم نامتناهي باشد ما مي توانيم در اين بعد نامتناهي نامتناهي نقطه فرض کنيم نفر و صفيه نتا غيرمتناهي خب حالا پس بنابراين ما مکان را ببخشيد علو را مکان دانستيم و اين مکان را هم نامتناهي گرفتيم اين مکان نامتناهي که اجراي جهات اربعه نامتناهي است ما يک جهتش رو فرض کرديم و بي نهايت نقطه در او لحاظ کرده ايم و نفر و صوفيه نوقا غير متنوع خب فلاي يخلق از اين دو حال خارج نيست ماحصل فلک تون وحدت که لان فروض ف ها نقطه اخرا و انا الي تحصل اين نقاطي که ما فرض کرديم امکان داره به يک نقطه اي برسيم که اون نقطه بالاترين نقطه است به گونه اي که برتر از او فرض نشود يا نه نمي تونيم نقطه برتر نقطه کامل تر سياسي پيدا بکنيم اين هر دو فرض رو بررسي بکنيم ببينيم آيا امکان داره که ما يک علو مکاني جهت داري داشته باشيم که در جهاتش يا درک جهتش ما حيثيت

 

نامتناهي رو لحاظ بکنيم فکان اول يعني اگر ما آمديم گفتيم که در اين جهت فوق اين علو غيرمتناهي نقاط متعدد و بي نهايتي وجود دارد و ما مي تونيم روي يکي از اين ها دست بگذاريم و بگيم که اين آخرين حد است اون نقطه نامتناهي هستش فکان اول که يه سالو يعني درخت از اون نقطه اي که غيرمتناهي هست و امکان الاول يعني اگر اون نقطه اي رو که اون نقطه برترين نقطه ايست که برتر از اون ديگه وجود نداره و کانت حوزه نقطه تو آخر نقاط بله طبعا اين آخر آخر نقاط نقطه پاياني خواهد شد آخر نقاط نه آخر نقاد فکان الاول اگر ما آمديم و گفتيم که حاصل مي شود در اون نقطه اون نقطه اي که بالاتر از اين وجود ندارد و امکان الاول کانس نقطه آخر نقاط بنابراين فيکون اون نقطه طرف ذالک الب بسيار خوب پس ما اومديم يک نقطه اي رو از مجموع نقاط نامتناهي لحاظ کرديم فرض کرديم و اين نقطه به حدي نقطه برتري بود که ديگر بالاتر از او يافت نمي شود طرفي ست که در حقيقت طرفي که يعني اون نقطه فرضي ما طرفي است که ديگه بالاتر از اين فرض نمي شود و يک طرف ذالک الب خب طبيعي است که اون نقطه طرف اين بعد ميشه اين خودش وقتي طرف پيدا کرد فيکون ذالک الباد متناهي ين همين که شما گفتيد اين آخرين نقطه ايست که ديگه بالاتر از اين نيست اين خودش يه طرف شده و وقتي طرف شد بشه متناهي و يکون و طرف ذالک فيکون فيکون ذالک البنا در حالي که فقط ازن اون مکان رو و اون علو را غير اما ولوج فيها نقطه و نه ما اومديم جهت فوق رو که لحاظ کرديم بي نهايت نقطه برش فرض کرديم و ما در اين جهت فوق که بي نهايت است و بي نهايت هم نقطه دارد ما وقتي فرض کرديم ديگه نقطه اي نداريم که اين جمع بشه و در حقيقت آخر خط محسوب بشه بله و لج در بين اون نقاط نقطه تون الا و فوق ها نقطه اخرا خب ديگه ما نقطه پاياني نداريم کان کل واحد منک طبعا هر کدام از اين نقطه هايي که در طول اين نامتناهي فرض کرديم بله کانکو احد منکم في ذالک الب صف پس بنابراين تمام نقاط غيرمتناهي مي شود صف چرا چون ما علم نداريم علو نداريم چون هر چيزي که ما بخوايم دست بگذاريم روي و بگيم که اين برتر است و طرف ما بشود مي شود محدود و متناهي کان کل واحد من الکل مفت ضعفي زال کبد صف ولو فيها مايکون فوق علي الاطلاق بنابراين نمي توانيم اون فوق علي الاطلاق رو پيدا بکنيم وقتي فوق علي الاطلاق رو نتونستيم پيدا بکنيم هر نقطه اي رو که لحاظ بکنيم ميش صفر و ديگه ما فوق اطلاق نداريم ولک فيکون فوق علي الاطلاق بنابراين فهيم ذ لک شغل مفروضه فيزيک بده مطلق در اين فرض ديگه چون شما هر نقطه اي رو که فرض کنيد نامتناهي شد ديگه نامتناهي شد طرفم نداره طرف وقتي نداشت هر نقطه اي رو که شما فرض ميشه صفر چرا چون برتر از او هم هست طبعا شما يک نقطه اي که اعلاي از او باشه مطلق که همه زيرمجموعه او باشند وجود ندارد همه اين نقاط مي شود

صف و اذ لم يکن مطلق لبيک مضاف اگر مطلق وجود نداشته باشد مطلق يعني چي يعني يک نقطه اي باشه فوق باشه علي الاطلاق شامل همه نقاط بشه و همه نقاط تحت اون نقطه اعلا باشن و صفر تلقي بشوند ما چيزي نداريم چون اگر بخوايم داشته باشيم يعني بالاتر از او هم وجود دارد در حالي که علو مطلق ما نمي تونيم پيدا بکنيم هر نقطه اي رو که شما بگيريد مي شود سفر چرا چون بالاتر از او هم وجود دارد و اذ لم يکن مطلق لم يکن مضاف وقتي ما نقطه مطلقه اعلي را نقطه اعلاي مطلق را نداشته باشيم طبيعي است که مضاف يعني اون به اصطلاح علو اضافي هم نخواهيم داشت و ذالک انف صفت الويه با اين نگاه و با اين تحليل روشن مي شود که ما در حقيقت صفت الويت رو نداريم چون هر نقطه اي را که شما فرض کنيد از آن جهت که يک نقطه بالاتر از او هم باز وجود دارد داره پس همه مي شن صفر ديگه الويتي وجود نخواهد داشت و زغال که صفت العلوي در حالي که ما توصيف کرديم حق سبحانه تعالي را به صفت الويت و گفتيم که و علي العظيم فقط وصلن فقط وصف سبحانه خداي حق سبحان حق تعالي از اسم و جل سنا اين پروردگار عالم علي به معني العلوي المکان هذا خلف اگر ما هر سبحانه و تعالي را به علو مکاني ستوديم و گفتيم و علي العظيم يعني حق تعالي در مرتبه اي است که از علو مکاني برخوردار است اين چون علو مکاني نمي تونه شکل بگيره تحقق پيدا بکنه پس بنابراين ما اين وصف رو نمي تونم به خداي عالم استناد بديم در حالي که خداي عالم متصف به وصف علو است و او را با علي عظيم معرفي مي کنيم و مي ستاييم فقط در حالي که فقط وصف سبحانه علي به معني العلوي المکان هذا خلف خب اين يک دليل بود در خصوص که ما اگر

 

بخواهيم معاذ الله علو مکاني را به حبس و پناه و تعالي نسبت بدهيم منظورش اين است که اصلا اين علو قابل انتساب به ذات سفالي نباشد پس ما از يک طرف به صورت روشن خدا را توصيف مي کنيم و حمد و سلام مي کنيم به اينکه او عليه عظيم است از سوي ديگر مراد از اين علي را علو مکاني فرض کرديم و اين علو مکاني امکان اثبات ندارد طبعا به حق سخن تعالي قابل استناد نيست در حالي که مائو را علي و عظيم مي دانستيم.