درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هشتاد و ششم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين و امروز هم دوم ارديبهشت هزار و چهارصد و سه بحث همون طور که مستحضريد در سيد آيات قرآني آيت الکرسي که اين آيت الکرسي رو جناب صدرالمتألهين به بيست فقره تقسيم کردند و هر فقره اي هم يک مقاله اي اختصاص دادند که در آن مقاله که به چند بخش تقسيم مي شود اون بخش رو و اون فقره رو تفسير مي فرمايند اکنون رسيدن به فقره ﴿وَ لا يؤُدُهُ حِفْظُهُما﴾ که دهمين فقره است و مقاله دهم هم به اين فقره اختصاص دارد اين فقره هم در چند فايده مطرح شده که فايده اولي در باب لغت بود و مفاد اين فضا فرض بود و فايده دوم در نظم و ترتيبي که بين ولود حفظ هم با مطالب قبل وجود داشت و در فايده سوم هم تفسير حقيقي اين مطلب که چرا حقيقت آسمان و زمين اداره اش و حفظش براي حق سبحانه و تعالي نه سختي دارد و نه دشواري و صحبتي اين رو دارن مطرح مي کنند در فضاي تفسيري فرمودند که ما دو نوع فاعليت داريم يک فعليت طبيعي است که از او به فعليت موعد و محرک ياد مي شود يک فاعليت الهي است که درون فاعليت الهي از حرکت و تحريک و آلات و ابزار هيچ استفاده نمي شود فقط بر اساس اراده ايست که براي اون فاعل الهي وجود دارد و از باب تشبيه و تمثيل فرمودند نفس انساني هم اين دو نوع فعليت رو هم فاعليت طبيعي که با ابزار و آلات کار کند مثل ديدن و شنيدن و هم مي تواند بدون ابزار کار کند مثل تصوراتي که نفس ايجاد براي خود در ذهن خود ايجاب مي کند بدون اينکه از ابزاري و آلاتي استفاده کند يا تحريک و تحرک و فعل انفعالي بخواهد شکل بگيرد اما اين معنا در با به حق سبحانه و تعالي بسيار وسيع تر و عميق تر لحاظ مي شود بعد فرمودند که فاعليت الهي از اين نوع دوم است و شئوناتي که براي اين نوع از فعليت است اقتضا مي کند که ديگر صحبت و دشواري براي او نباشد و طبعا حفظ آنچه را که در آسمان زمين حق سبحانه و تعالي آفريده است براي حق نه سختي دارد و نه دشواري و صوتي دارد به بيان قرآني « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» مي پردازند مي فرمايند که اراده حق سبحانه و تعالي در فاعليت او نقش تمام دارد و براي انجام کار هيچ امري جز اراده حق سبحانه و تعالي دخيل نيست «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ» کار حق و فعل حق جز به اراده انجام نمي شود و براي اين که حقيقتي اول و حقيقت آسمان و زمين و ما فيه ما هم باشد با اراده حق ايجاد مي شود با اراده حق حفظ مي شود و با اراده حق باقي مي ماند و از اين جهت طبعا هيچ گونه دشواري و سختي نيست از اين بالاتر نکته اي رو مي فرمايند و اين هستش که برخي از امور هستن که به تبع يک حقيقت و ذات حضور دارن نه اينکه اصلا ايجادي و فعلي بخواهد باشد به تعبير فني موجود به وجود حق و نه به ايجاد حق باقي اند به بقا حق نه به ابقا حق تشبيه که دارن تشبيه زيبايي مي فرمايند که اين اموري که به عنوان فعل هست چون شان فاعل محسوب مي شود از فعل جدا نيست مثل سايه براي يک انسان سايه حملش براي انسان اصلا نه صعوبتي دشواري دارد چون اين ها مطابق با شان اون ذات شکل مي گيرد بنابراين در چنين موقعيتي نه آفرينش اين ها سخت و دشوار است کلمه «کلمح البصر او هو اقرب» و نه حفظ و اداره اين ها دشوار است که « وَ لا يؤُدُهُ حِفْظُهُما» اين دست از مطالبي است که در اين بخش پاياني فايده ثالثه مقاله عشره که مربوط است به فقره «وَ لا يؤُدُهُ حِفْظُهُما» مطرح است در صفحه دويست و دو سپر دوم اين هست که مي فرمايد « و أما الذي فاعليته لشي‌ء بحيث إذا أراد أن يقول له: «كن» فيكون» خواهد بود اون کسي که فاعلي اش براي يک شيئي به اين حيث است که وقتي اراده بکند به او مي گويد باش و مي باشد « أي يكون مجرد إرادة الفعل منه مقتضيا لحصول فعله من غير أمر زائد يكون متوسطا بينه و بين فعله- كايجاده تعالى عالم الأمر- أو يكون الوسط» خب مي فرمايند که اگر ما به يک فعليت اين چناني رسيديم که صرف اراده در ايجاد فعل کافي است و اقتضاي حصول فعل مي کند بدون اينکه امر زائدي بين فاعل و فعلش وجود داشته باشد مثل ايجاد حق تعالي در اين فرض ديگه طبعا حفظ و نگاه داشت آن هم براي حق تعالي صقالت و صحبتي نخواهد داشت « من غير أمر زائد يكون متوسطا بينه و بين فعله- كايجاده تعالى عالم الأمر» در عالم امر ايجاد حق سبحانه و تعالي در عالم امر « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» يا اگر هم متوسط و واسطه اي هم مي خوره که براي مثل عوالم پايين تر هست به جهت واسطه هايي است که واسطه ها هم چنين وضعيتي دارن که اين ها هم از باب اراده کار مي کنند « و يكون الوسط حاصلا بأمره من غير مدخلية مادة و استعداد و حركة- كايجاده لجواهر السموات و الأرض بواسطة أمره» جواهر مبدعات مفارقاتي که در آسمان ها هستن اين موجودات مجرد در حقيقت اين هم به امر الهي وابسته هستند که اين ها در آفرينش اين گونه از موجودات هم هيچ امر مادي دخيل نيست « أو يكون الوسط حاصلا بأمره من غير مدخلية مادة و استعداد و حركة- كايجاده لجواهر السموات و الأرض بواسطة أمره» که اين موجودات هم به واسطه امر حق سبحانه و تعالي که « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» يافت مي شود، مدخليت اين واسطه « كايجاده حوادث الفلكية و الأرضية بإفادة الأسباب و إفاضة الاستعدادات و الحركات من غير تغيّر فيه تعالى» ايجاد موجودات سماوي فلکي و ارضي هم به افاده اسباب و افاضه استعداد و حرکاتي است که اين ها هم در اصل ايجادشون در حقيقت چون ايجاد ماده است و همون ربطي که بين حادث و قديم فرض مي شود بين ثابت ثابت و سيال فرض مي شود که حق سبحانه و تعالي وجود اون ها را ايجاب مي کند نه اين که شرايط و شئون اون ها اين شرايط و شئون به تبع اين موجودات هستن اين ها هم جز به امر الهي يافت نمي شوند يا به امر وسائط بين حق تعالي و اين افعال فلکي و اين ها و اين ها هم در اصل ايجاد از ماده و امثال ذلک در خلق و ايجاد کار گرچه مخلوق مادي است اما خلق و ايجاد مادي نيست « أو مع مدخليّتها- كايجاده حوادث الفلكية و الأرضية بإفادة الأسباب و إفاضة الاستعدادات و الحركات من غير تغيّر فيه تعالى، و إليه أشار بقوله سبحانه: وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما أي لا يتعبه إدامة جواهر ما في السموات و ما في الأرض» ادامه وجود اين ها هم که حفظ اين ها باشد و بقاي اين ها باشد در ارتباط با حق سبحانه و تعالي تعب ثعوبتي و سختي ايجاد نمي کند بعد يه نکته رو ايشون بفرمايند بفهمند که اين ضمير لا يؤوده اين يا به الله برمي گردد خب اين همه مطالبي که گفته شد بر اساس اين تفسير است که حق سبحانه و تعالي در حفظ اين ها هيچ خستگي و تهوع و رنجي ندارد « هذا إذا كان الضمير المفعول كناية عنه تعالى» لا يؤوده يعني خسته نمي کند آن را منظور خدا را حفظ آسمان و زمين « أما إذا كان راجعا إلى «الكرسي»» خيلي خب کرسي هم از وسائط فيض حق است از وسائط مبدعاتي است و مفارقاتي است از عالم امر است و اون هم خستگي ندارد چون فاعليت آن هم فاعليت بالاراده است نه فاعليت به تحريک و انفعال « و أما إذا كان راجعا إلى «الكرسي» فالحكم بعدم عروض التعب و المشقّة ثابت للكرسي، لأنّه بحقيقته و ذاته من وسائل جوده تعالى و ربّانيته» چون اين کرسي مثل عرش مثل قلم و موجودات عالم الهي طبعا با اين ويژگي ها هستن که به حقيقت و ذات از وسائل ج حق و ربانيت اند و جهات کلمه نه حق و رحمانيت که نفاد پذير نيست و لا تبيل است ابدي است ولا تناقض نه نقصي برمي دارد و نه فنا و نابودي سراغ اون مي آيد موجودات عالم امر همان طوري که در جايش مطرح شد چنين موقعيتي دارند خب اگر چنين موقعيتي دارند و اگر فاعليت اين ها بر اساس اراده است همان که همان گونه که توضيح داده شد بنابراين « فلا يلحق له مشقة و تعب» طبعا اون ها کرسي هم مشقت و تعب ندارد « و إذا لم يحصل له فاستحال حصوله للحق بالطريق الاولى.» خب اگر براي کرسي که اين مشقت و ثعوبتي مطرح نيست به طريق اولي براي حق سبحانه و تعالي هم اين صحبت معنا ندارد « و إذا لم يحصل له فاستحال حصوله للحق بالطريق الاولى» بعد اين جا يه مقدار ترقي مي کنن و نوع فاعليت رو به شان بر مي گردونن به ظل وجود بر مي گردونن که در اين صورت خب اصلا مسئله صعوبت و دشواري مطرح نيست « و بالجملة كلّ ما هو علة لشي‌ء بالحقيقة و الذات» اون موجودي که ذات علت باشد يعني با قطع نظر از هر امر ديگر خود ذات بدون اينکه واسطه بخواهد اون ذات در حقيقت علت براي شي هست «لا بحسب القسر للإعداد و الاستعداد» اگر چنين فاعلي به چنين علتي پيدا شد و طبيعي است و روشن است که « فيكون المعلول من توابع ذاته» ملاحظه بفرماييد اگر ذاتي رو ما اين گونه لحاظ کرديم اين گونه به لحاظ وجود شناسي ديديم که اين ذات به ذات بدون هيچ واسطه اي منشا فعل است خب اگر ذاتي به ذات منشا فعل بود اين براي اينکه کاري انجام بده فاعليتي داشته باشه نيازي به امر ديگري نداره استعدادي باشه ماده اي باشه حرکت و تحريک و فعل و انفعالي لازم نيست که مي فرمايد که « كلّ ما هو علة لشي‌ء بالحقيقة و الذات- لا بحسب القسر للإعداد و الاستعداد- فيكون المعلول من توابع ذاته و رشحات وجوده بمنزلة الظلّ للشخص» اين شان اوست اين ظل اوست خب ظل که براي شاخص صعوبت و دشواري ندارد که موجود است به وجود او و باقيست به بقا نه به ايجاد و به بقا « فكما لا يثقل و لا يشقّ وجود الظلّ على الشخص و استتباعه إيّاه» همون طوري که تبعيت و همراهي ظل براي شاخص و شخص سه حالت و مشقتي ندارد « فكذلك المعلول بالقياس إلى ما هو علّة له بالذات،» اگر ما معلول را با يک علت به ذاتي بسنجيم گويا که يک سايه را با شاخص سنجيديم يه شاني را با ذي شان لحاظ کرده ايم « و هذه الأسباب التي يظن الناس أنها علّة، إنما يؤدها وجود ما ينسب إليها، لأنها ليست عللا بالحقيقة» خوب پس ما دو نوع علت داريم يه علت به ذات حق بالحقيقه داريم يه علت بالعرض و لا با حقيقت اون علت ذات معلول او براي او هستند از باب شان و ذل اما اونايي که به ذات علت نيستن و ساعتي مي خوان علل و عواملي مي خوان تحريک و تحرکي نياز دارن آلاتي نياز دارن اينا به ذات قائل نيستن اينا بالعرض قائل وقتي بالعرض قائل بودند طبعا براي اون ها مشقت و دشواري خواهد بود « و هذه الأسباب التي يظن الناس أنها علّة» اگر شما مي بينيد که زيد و امر فاعل اند يا شجر و حجر فاعل اند يا باد و خورشيد فاعلند اينا علت اما « إنما يؤدها وجود ما ينسب إليها» اين آثارشون و افعالش که منسوب به اين ها هستن در حقيقت اينا اينا رو خسته مي کنن چرا براي اينکه اين امور اين فاعل فواعل طبيعي ان و به ذات قائل نيستند « لأنها ليست عللا بالحقيقة، بل بحسب المجاز، و ما هو علّة بالحقيقة لا يلحقه الفتور في تأثيره» اوني که به ذات و بالحقيقه علت است فتور و ضعف و سستي براش عارض نمي شه و طبعا حفظش دشوار نيست حفظ اون فعلش دشوار نيست « اللهم إلا أن‌ يكون بحسب نفس الأمر (نفسه أمرا- ن) ناقصا ضعيف الوجود» اگر فاعل در مقام ذات يک فاعل ناقصي باشه ضعيف الجود باشه که با ابزار بايد کار بکنه البته طبعا چنين فاعلي از ضعف و نقصي که براش هست به ذات و با حقيقت فاعل نيست و طبعا براي او زحمت خواهد بود بعد مرحوم صدر متألهين مثالي که قبل مطرح کردن در ارتباط با خود انسان بيان مي کنند هم مثالي که انسان فاعل طبيعي است هم مثالي که انسان فاعل الهي است « فاعتبر بالكتابة الصادرة من الكاتب، فإن جوهر الإنسان كاتب بالعرض لا بالذات» انسان بدون شک کاتب است و فاعل هم اون جوهر انساني است اما بالعرض است چرا چون براي اينکه اين کاتب بخواد کار بکنه بايد دست داشته باشه بايد متحرک السابق باشه بايد ابزار داشته باشه بايد قوايش همراه باشه و بسياري از امور ديگر « فإن جوهر الإنسان كاتب بالعرض لا بالذات، و لهذا يلحقه التعب و الملال،» چون فاعل به ذات نيست و با اراده کار نمي کنه طبعا تعب و ملال هم عارض مي شود « و أمّا الكاتب بما هو كاتب- و هو أمر مركب من جوهر الإنسان و امور اخرى، بعضها نفسانية و بعضها طبيعية و بعضها خارجية، من الآلة و الحركة و القابل و غيرها- فلا يحصل التعب للمجموع إلا من جهة تصادم وقع بين أجزائه، و تعارض قد حصل في العضو الواحد بين مقتضى الطبيعة و مقصود الإرادة» خب الان سخن اينه که اگر يک فاعلي طبيعي بود و اين فاعل طبيعي که به حقيقت و به ذات فاعل نيست اين يک امر مرکبي است خب ما از کجا ما براي فاعل به ذات طبع و ملالي نداريم ولي براي فاعل بالعرض داريم، فاعل به ذات بسيط است يعني در فعليش به هيچ چيزي جذاب به خودش نياز ندارد ولي فاعل بالعرض اين مرکب است مرکب انديشي يعني از جوهر انسان قواي انساني ابزار و آلات دست و امثال ذلک و بسياري از امور ديگر نقش دارند تا اين فاعل بتونه کار بکنه خب وقتي اين امور نقش داشتن و اين امور هم ماد اند و داراي تصادم و تعارض هستن طبعا کلال و ملال پيش مياد و صعوبت و دشواري هم به طبع خواهد رسيد «و أمّا الكاتب بما هو كاتب- و هو أمر مركب من جوهر الإنسان و امور اخرى، بعضها نفسانية و بعضها طبيعية» بله فرضش اين است که خود نفسش يک قواي طبيعي دو « و بعضها خارجية، من الآلة و الحركة و القابل و غيرها» بنابراين اين گونه از امور خودشون بر اساس که در عالم طبيعت هستن به جهت تصادم و تعارضي که بين اجزا حاصل مي شود صعوبت و دشواري مي آيد « فلا يحصل التعب للمجموع» اين تعب براي مجموع حاصل نمي شود « إلا من جهة تصادم وقع بين أجزائه، و تعارض قد حصل في العضو الواحد بين مقتضى الطبيعة و مقصود الإرادة» خب گاهي اوقات طبيعت ميل به صفل دارد و اراده ميل به علم دارد مي خواد حرکت کني به سمت کوه خب طبيعت ميل به صفل دارد مي خواد کوه نرود و يعني ارتفاع و قله رو نپيمايد اما اراده اين هست خب اين تصادم و تعارض بين اين دو خواسته طبيعت و خواسته اراده انساني موجب کال و ملال و خستگي است « و تعارض قد حصل في العضو الواحد بين مقتضى الطبيعة و مقصود الإرادة، فإن مقتضى الطبيعة التي في العضو الثقل- أي الميل إلى مركز العالم» مقتضاي طبيعت در عضو که سنگيني و سه حالت دارد ميل به پستي و مرکز عالم دارد اما مقصود اراده حرکت الي جهات مختلفه مي خواد بره ارتفاعات رو طي کنه اينجا « فيحصل له الإعياء، فيملّ الإنسان من الكتابة قبل أن يحصل بها الاكتفاء و عنها الغناء» قبل از اينکه در حقيقت به اصطلاح کتابت تحقق پيدا بکند اين خستگي و امثال ذلک به خاطر اين تعارضات و تصادمات حاصل مي شود « فيملّ الإنسان من الكتابة قبل أن يحصل بها الاكتفاء» حاصل بشود به وسيله کتاب اکتفا « و عنها الغناء» يعني قبل از اينکه از کتابت غنا و اکتفا حاصل بشود اين گونه تصادمات و تعارضات اين خستگي رو ميارن خب اين در ارتباط با فاعل طبيعي و علت بالعرض « و أما الأمور التي تجري مجرى التصورات المحضة و التمثلات» اما اگر ما تقريب به فاعل حقيقي و فاعل به ذات نگاه کنيم مثل انسان براي اينکه سلسله تصوراتي رو در ذهن خودش بياره نيازي به هيچي نداره به ذات فاعله چون به ذات فاعله ايجاد اين تصورات در ذهن هيچ خستگي نداره انسان اگر بخواد مثلا هزار تا تصوير بياره هم در اوهام خودش در ذهن خودش يکايک مياره بدون اينکه خستگي داشته باشه « و أما الأمور التي تجري مجرى التصورات المحضة و التمثلات» که در عالم خيال متصل انسان شکل مي گيرد « فحصولها من الإنسان لا يشقّ عليه، لأنها إنّما صدرت منه بجهة واحدة فاعليّة ذاتية من غير تعارض الجهتين» اصلا تعارضي ديگه در اين نوع از فعليت براي انسان نيست در اون تعارض ملاحظه فرموده تعارض بين مقتضاي طبيعت و مقتضاي اراده يکي ميل به صفل دارد و ديگري ميل به علم خب اين تعارض بين اين اقتضا خب کال و ملال مي آورد اما در اينجا ديگه تعارض و تصادمي نيست طبعا کال و ملالي هم نخواهد بود « من غير تعارض الجهتين، فيكون هناك نفس التصوّر و الإرادة الشّوقية نفس الحصول في صقع من النفس.» همين که انسان تصور کرد نفس تصور همان و نفس متصور هم در ذهن همان « نفس الحصول في صقع من النفس» خيلي خب اين کاري که انسان از اين جهت مي تونه انجام بده و هيچ سختي و صعوبتي براش نداره اين کف فاعليت الهي است نازل ترين مرحله از فعليت الهي است اين مرحله همين رو انسان علي نحو تشکيک بپيمايد طي کند به لحاظ وجود شناسي به يک مرحله اي از هستي مي رسد که قابليت به عين ذات است همون طوري که فرمودند شان ذات است و موجود است به وجود و باقيست به بقا و نه موجود به ايجاد و باقي به بقا « فمن هذا السبيل يجب أن يعتقد» واجب است که انسان اعتقاد داشته باشد « فاعليّته تعالى للأشياء و فاعليّة ملائكته المقرّبين، و ملائكته المدبّرين» مثل کرسي و عرش و قلم و امثال ذلک اين نوع از فعاليت دارند « فإن صدور الموجودات عنه تعالى- كلية كانت أو جزئية، روحانية كانت أو جرمية- نفس تعقله إياها» همين که حق سبحانه و تعالي اين ها را اراده بکند همين که اراده حق تعالي اينا ديگه اراده فعلي است البته به اين گونه از امور تعلق بگيرد نفس اراده کافي است در ايجاد اين ها « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» در مقام اراده ذاتيه به گونه اي و در مقام اراده فعلي به گونه اي هر دو از اين سنخ فعليت بالذات اند اما يکي در مقام ذات و ديگري در مقام فعل «فمن هذا السبيل يجب أن يعتقد فاعليّته تعالى للأشياء و فاعليّة ملائكته المقرّبين، و ملائكته المدبّرين، فإن صدور الموجودات عنه تعالى- كلية كانت أو جزئية، روحانية كانت أو جرمية- نفس تعقله إياها كما حقّق في موضعه» که اين رو بايستي در جلد دوم اسفار در باب فاعليت حق به علت فاعلي هر بحثي کرد « و كذا فاعلية من هو في عالم جبروته و صقع ملكوته» که فاعليت اون موجودات هم از اين سنخ خواهد بود ديگه اون ها هم براي آفرينش و حفظ اون ها هيچ نقشي ندارن به اذن الله کار مي کنند « فمن اعتقد فاعليته تعالى على هذا الوجه و أعلى منه» که اعلي منه همون ظل ذي ظل شان و ذي شان و امثال ذلک هست « آمن من التجسّم في حقّه الموجب للعذاب الأليم» مبادا کسي معاذالله تصور کند که فاعليت حق سبحانه تعالي مثل فاعليت انسان هست که نيازمند به ابزار آلات قوا و طبايع باشد و اين معاذالله ممکن است انسان رو به لحاظ اعتقاد جهنمي بکند بله « فمن اعتقد فاعليته تعالى على هذا الوجه و أعلى منه آمن من التجسّم في حقّه الموجب للعذاب الأليم» خب يک نوع اعتقادي به فاعليت حق است که فاعليت حق بالاراده است يک نوع اعتقاد است به فاعليت حق از باب تجسم که اين معاذ الله موجب عذاب هستش.