1403/01/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير/ آية الکرسي/
جلسه شصت و نهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه و تحت عنوان «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ» اين فقره هفتمي که جناب صدرالمتألهين از آيت الکرسي انتزاع فرمودند و مقاله هفتم اين کتاب هم به اين بخش اختصاص دارد اين مقاله جناب صدرالمتألهين در سه مسئله مطرح فرمودند که مسئله اول در علم الهي است و مسئله دوم در مرجع ضمير جمعي است که فرمود «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ» اين دو تا ضميرم مرجعش کدام است و در مسئله سوم که فرمود که «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ» اون قبليت و بتي که از اين کلام استفاده مي شود کدام حقيقت هستند و ما اکنون در مسئله اولي در باب علم واجب هستيم که برخي از مطالب گذشت و اکنون به مراتب علم واجب سبحانه تعالي رسيديم براي علم واجب سبحان حق تعالي پنج مرتبه ذکر مي فرمايند که در تمام اين مراتب حضرت حق تعالي حضور علمي شون رو اثبات مي کنن و نحوه حضور علمي حضرت حق تعالي در اين پنج مرحله رو و پنج مرتبه رو بيان مي کند از علم ذاتي که در مرتبه ذات واجب سبحانه و تعالي وجود دارد تا مرتبه علم فعلي که خارج از ذات است و در حضور با اشيا در حقيقت و حقايق خارجي وجود دارد بيان اين پنج مرتبه به اين صورت است که مي فرمايند «أولها: نفس ذاته تعالى» يعني اولين مرتبه از مراتب علم حضرت حق تعالي علمي است که به ذات حق تعالي برمي گردد و در متن ذات حق هست به عين ذات باري تعالي موجود است نه زائد بر ذات و به عنوان امر عرضي باشد بلکه او وجودي است و ثاني به عين وجود واجبي موجود است و اين قطعا بحث علم در اين جا علم حصولي و تحصيلي و امثال ذلک نيست اين علم در حقيقت همون حقايق وجودي و عيني خارجي است که در مرتبه ذات واجب سبحانه تعالي وجود دارد اين مرتبه اولياي از مراتب علم حضرت حق است اين علم نسبت به ذات حق سبحانه و تعالي تفسيري است و نسبت به حقايق بيروني حق حق تعالي که به عين وجود او از جايگاه اسم شريف الحي القيوم صادر مي شود به اون ها در مرتبه ذات هم علم دارد البته اين علمي که به مرتبه اضاف دارد از او به علم اجمالي ياد مي کنند و جناب صدرالمتألهين اين علم اجمالي را در عين کشف تفصيلي مي داند گرچه ديگر له هاي فلسفي و کلامي و حتي عرفاني اين علم را بيرون ذات حق تعالي تفسيري و در متن ذات واجب سبحانه تعالي اجمالي مي دانند اما اين اجمالي که او اين اجمال به اجمال علم اجمالي در اصول نيست بلکه به عنوان علم اجمالي بسيط است اما اين وساطت در نزد جناب صدرالمتأۀهين به عنوان عين کشف تفصيلي مطرح هست و در نزد ديگران در اين حد مشخص نيست بنابراين مرتبه اولياي از علم حضرت حق سبحانه تعالي علم ذات به ذات علم تفصيلي است علم ذات به حقايق و اشيا علم اجمالي است فعلا اين عنوان علم اجمالي در عين کشف تفصيلي رو اين جا بيان نمي کند و آنچه که ديگران در باب علم اجمالي حق سبحانه تعالي در مرتبه ذات به حقايق و اشيا دارند رو به اون صورت مطرح مي کنن «أولها: نفس ذاته تعالى» يعني اولين مرتبه علم واجب سبحانه و تعالي عبارت است از نفس زاده که «فإنه علم تفصيلي بذاته و علم إجمالي بما عداه» که اين علم در مرتبه ذات ذات علم تفصيلي است و در مرتبه ذات به ما اداي ذات علم اجمالي است خب حالا اين علم اجمالي رو يه توضيحي دارن ميد مي فرمايند که «بمعنى أن نسبته إليها» به اين حقايق خارجي به ما اداي واجب اين نسبت اگه بخوايم نگاه بکنيم که نسبت علم واجب سبحانه و تعالي به ما ادا چگونه است «نسبة صورة الشيء التي بها قوامه و تمامه» يک فعليتي دارند يک صورتي دارند که تماميت شي و قوام به همون صورتش هستش مي فرمايند که همان گونه که صورت به شي قوام دارد و تماميت بخشنده هست اين علم واجب تعالي به ما ادا هم در حد اين صورت قوام بخشنده است و تماميت بخشنده به موجودات است « و نسبتها إليه نسبة الحكاية إلى المحكيّ عنه» در حقيقت اشيا دارن از ذات باري سبحانه و تعالي دارند حکايت مي کنند اشيا حاکي اند و حق سبحانه و تعالي مديون عن هست اين ها آتن اين ها ظواهر اين ها نمودها هستن و در همين حد هم دارن از مهديون عن شون حکايت مي کند لکونها براي اينکه اين اشيا «مظاهر أسمائه» اينا مظاهر حق سبحانه و تعالي در اون ها ظهور کرده است و اين ها نشانگر ها کين از آنچه را که در ذات بارش تعالي وجود دارد «لكونها مظاهر أسمائه، و قد مرّت الإشارة أيضا إلى أن الأعيان الثابتة مظاهر أسمائه المتكثّرة» اين در نزد اهل معرفت عين ثابت همون علم تفصيلي حضرت حق سبحانه تعالي و اشيا هست و در اون جا علم الهي موجود هستش اون طوري که اهل معرفت بهش اعتقاد دارن همون طوري که ديگران نوع ديگر نگرش ديگري به اين امر دارد « و قد مرّت الإشارة أيضا إلى أن الأعيان الثابتة مظاهر أسمائه المتكثّرة، و أسمائه على كثرتها تفصيل مسمى لفظ «اللّه»» اگر ما گفتيم که الله سبحانه و تعالي مستجمع جميع کمالات وجودي هست آنچه که در نظام هستي وجود دارد از عوامل عقل و نفس و طبع و در همه مراحل اينا تفصيلي هستن از آنچه که در حقيقت الله علم اجمالي بسيط وجود دارد «و أسمائه على كثرتها» اسما واجب سخن تعالي علي کثرتها اسما که مثلا اين هزار اسمي که در دعاي جوشن کبير هست که همه اين اسما «على كثرتها تفصيل مسمى لفظ «اللّه»» لفظ الله لفظ جامعه است مستجمع جميع کمالات اما اين ها به صورت اجمالي و بسيط اون جا هست اما در اسما م که مظاهر الهي هستند الان نحو تفصيل وجود دارد «و أسمائه على كثرتها تفصيل مسمى لفظ «اللّه» و معناه الكلي» اگر حق سبحانه و تعالي با اسم الله اش يک معناي کلي و بسيط دارد در اسماعش اون حقيقت کلي و بسيط به صورت افراد و تفصيلي وجود پيدا مي کند «و هو مع كلّيتها عين ذاته الأحدية المتشخّصة بنفسها، لكونه بحت الوجود القائم بذاته» خب اين نحوه از علمي که ما داريم بيان مي کنيم که مي گيم مسماي لفظ الله در حقيقت در خارجن ولي خود اين اسم از اسم الله معناي جامع کلي است اين کلي رو نبايد مثل کلي مفهومي و ذهني ما فرض بکنيم بلکه اين کليت عين ذات واجبي است و همون طوري که ذات واجب متشخص است شخص خودش به نفس خودش متشخص هست اين علم هم متشخص است اين کلي به معناي کلي مفهومي و ذهني و مبهم نيست بلکه اين کلي کلي سه ايست و به اصطلاح متشخص است و امر جزئي است «لكونه بحت الوجود القائم بذاته» حق سبحانه تعالي چون وجود بسيط و جامعي هست همه اين حقايق رو الان نحو تفصيل در حد ذات خودش دارد اما تفسيري که اون جا هست با وساطت همراه است برخلاف تفسيري که در خارج و در اشيا وجود دارند تصورش هم کار آساني نيست که انسان هم کلي داشته باشد و هم شخصي و جزئي جوري نيست که در اون جون ما ابهامي اجمالي و کليتي که با به اصطلاح عدم تشخص همراه باشد نداريم ما اون جا چون او وجود وقت است و وجود همه حقايق اونجا وجود دارن اما بايد به جوري اون جا رو تصور کرد که کثرت و زيادتي و تنوعي که در احيان ممکنات هست به هيچ وجه آن جا راه پيدا نکند اون جا مقام احديت است و در مقام احديت يکتايي وجود دارد در فضاي يکتايي ما تکثر رو نمي تونيم به هيچ وجه فرض کنيم لذا بايد بگيم که کلي جزئي يعني در عين حالي که در نهايت وساطت و لف و وحدت است و جمعيت است اما مطالب اون جا کلا هويدا و روشن است براي اينکه ما نمي توانيم هيچ نوع ابهامي را هيچ نوع اجمالي رو در اون جا فرض بکنيم تصور کنيم براي اينکه او وجود بهت و غالب به ذات هستش خب اين هم از نوع علم واجب تعالي به ذات خودش و به ما سوا با اين توضيحاتي که بيان فرمودند و اين مرحله اولياي از علم حبس او تعالي هستش اما و الثاني ها يعني مرتبه اي که بعد از اين مرتبه ذات هست از او به مرتبه قلم ياد مي شود «و ثانيها: مرتبة «القلم»» خب مرتبت القلم يعني چي يعني قلم «و هو العالم العقلي، المحيط على الجميع، إحاطة كليّة إجمالية» خب اينا واقعا به جهت ضيق خن حذق تعبير و امثال ذلک در لفافه هايي از اين عبا از اين گونه عبارت ها داره بيان ميشه حکيم مي فهمه که علم واجب سبحانه و تعالي نسبت به همه ما سوا اون هم علمي که در مرتبه ذات يا در مرتبه عقل بخواد باشد فوق العاده است قدرت اون علم و حيثيت وجودي اون علم به حدي است که نمي تواند با الفاظ و عبارت هاي موجود در نظام لفظ و عبارت بتونه بيان بکنه و لذا در هاله اي از ابهام اين الفاظ مي خواد حکايت بکنه از اون حقيقت بذار بفرمايند که «و هو العالم العقلي» يعني ديگه اونجا علم علم ذهني و نفسي و امثال ذالک نيست يک حقيقت وجودي است اما وجود مجرد است و منزه از هر نوع ماده و حواشي ناکس اون علم است و در اون مقطع اين گونه وجود دارد که احاطه دارد بر همه ما سوا هيچ موجودي از مرحله علم حق سبحانه و تعالي مخفي نيست بلکه همه آشکار و روشن اند «المحيط على الجميع، إحاطة كليّة إجمالية.» کلي که قطعا منظور کلي مفهومي و ذهني و امثال ذلک نيست کلي صحي است و در عين حال اجماع نيست اجمالي يعني بسيط است در «علي نحو اللف و الجمع و الوحده» است نه علي نحو کثرت و تفصيل اما در عين حال اين ها چيزي ازشون ناپيدا و نامشخص نيست همه حقايق هستي در عالم عقل يا عالم قلم کاملا هويدا و آشکار است اين مرتبه دوم از علم «و ثالثها: مرتبة اللوح المحفوظ المسمى ب «ام الكتاب»» يکي ديگر از مراتب علم که بعد از مرتبه ذات و مرتبه قلم هست مرتبه لوح محفوظ است که نام ديگر اين مرحله رو ام الکتاب مي گن و نام ديگر اين مرحله و عالم قضا الهي گفته مي شود اين مرحله خب طبعا به قوت و حقيقت مرحله ذات يا مرحله قلم نيست يه مقداري روشن تر به معناي تفصيلي تر است اما تفصيل به معناي اينکه موجودات با يک نوع کثرتي که با وحدت اون ناسازگار باشد نيستند «و ثالثها: مرتبة اللوح المحفوظ المسمى ب «ام الكتاب» المشتمل» اين مرحله که لوح محفوظ است مشتمل است «على الصور الكلية على سبيل التفصيل» بازم ملاحظه فرماييد کلي است اما علي سبيل تفصيل هست نه علي سبيل الاجمال بالايي که مرتبه قلم بود کلي بود و اجمال در بساطت بود اما در اين مرحله علي سبيل تفصيل هستش فضاي مقدار به لحاظ عيني و خارجي بازتر مي شود از قدرت کاسته مي شود چرا که هرچه که علي نحو الجمعيت و الاجمال والوحدة والعلفة» باشد قوي تر از شديدتر است اما اين مرحله چون علي نحو تفصيل و علي سبيل تفصيل هست يه مقدار بازتر است و اون قدرت بالا نيست و عالمها عالم يعني عالم ام الکتاب که در آن وجود دارد ««عالم القضاء الإلهى» الذي جرى عليها القلم إلى يوم القيامة.» اون چه که قلم الهي بر روي اون رفته است در عالم قضاي الهي علي نحو الکلية علي سبيل تفصيل وجود دارد و تا قيامت اين قضاي الهي و حکم قطعي حق سبحانه و تعالي ديگه درش ترديدي ايجاد نمي شود لوح محفوظ است هر آنچه که از ازل اون قلم الهي نوشته است بر اين کتاب و لوح محفوظ و ام الکتاب جاري است و حقايق در اونجا ثابت «الذي جرى عليها القلم إلى يوم القيامة.» اما مرتبه چهارم که بعد از مرتبه ذات بعد از مرتبه قلم و بعد از مرحله لوح محفوظ است مرحله لوح محو و اثبات است يعني هر آنچه را که حق سبحانه و تعالي در اون مرحله قضايي دارد اون رو در مرحله لوح محو و اثبات مي آورد تا عيني تر و جزئي تر و به لحاظ نظام قدر و خارج نزديک بشود و رابع اين مراتب علم حق مرتبه لوح محفوظ است لوح محو و اثبات است لوح محو اثبات هم مي فرمايد که وهي يعني اين مرتبه مرتبه «الصور المثالية للكائنات بأسرها» همه کائنات همه موجوداتي که در نظام که فسادي هستن همه اينا صورت مثالي شون در اين محو و اثبات در لوح محو و اثبات در حقيقت وجود دارد به اسرها يعني با تمامي جزئيات شون و همه افرادشون اين کائنات در اون لوح محبوب اثبات هستن خب اين ويژگي اين نوع از علم حق تعالي چيه ميان «المنطبعة» که اين سو مثالي منطبع يا متعلق به نفوس جزئيه فلکي به اين معنا که اين طور معتقد بود که او افلاک نفوسي دارند اين نفوذ هر نفس هر فلکي نفسي دارد و صور مثالي کائنات در اون نفوس فلکي منطبق است و متعلق به آن نفوذ است و در اون جا نوشته شده است اون جا لوح محو و اثبات است «المترائية في مزايا أجرامها الصافية» که از اون نفس فلکي به مراياي به آيينه هاي اجرام صافي فلک در حقيقت منعکس مي شود اجرام فلکي اينا بسان آيينه اي هستند که هر آنچه که در نفوس فلکي هست در اين آينه وجود افلاک بازتاب مي شود و نشان داده مي شود که آنچه که در نفس هست در آينه وجود افلاک نشان داده مي شود «المنطبعة أو المتعلقة بالنفوس الجزئية» حالا يا علي نحو الانطباع است که برخي معتقدند يا علي نحو تعلق به نفوذ جزئي فلکي است که برخي ديگر معتقدند «المترائية في مزايا أجرامها الصافية» مرا آيينه هاي جرم صافي فلک هستن که اين بازتاب دهنده اون چيزي که در نفوس فلکي وجود دارد «معينة مقرونة بمخصصاتها الزمانية و المكانية على نحو جزئي» خب چون در اين نفوذ جزئي هستن نشانگر حقايق عالم کائنات و مکررات هستن و با ويژگي هاي جزئياتش در زماني در مکاني در شرايطي اينا دارن نشون ميدهند «معينة مقرونة بمخصصاتها الزمانية» معينة يعني عينيت پيدا کردن و مشخص شدن جزئيات اون ها مشخص است لذا مي فرمايند که «معينة مقرونة بمخصصاتها الزمانية و المكانية» که به اون ويژگي هاي زمان بنديش مکان بنديش به خاطر اينکه ديگه اين ها تفصيلي و جزئي حقيقي و خارجي هستن علي نحو جزئيه اين هم مرتبه ديگر از مراتب علم حضرت حق سبحانه و تعالي که به مرحله لوح محو و اثبات مربوط مي شود و در اون جا «يمحه الله مايشا و يثبت» اين حق سبحانه و در اين مرحله هم نقش حق نسبت به موجودات در اين سطح آشکار مي شود که آنچه را که در از کتاب عزيز ما قرآن آمده که يمحه الله مايشا يثبت ناظر به اين مرحله از مراحل علم باري سبحانه و تعالي که مرتبه چهارم علم است اما مرتبه اخير علم «و خامسها: مرتبة الصور الخارجية المادية» که اين همون علم فعلي حضرت حق سبحانه و تعالي که به عين اشيا موجود است علم است و معلوم است اينا در نزد حق معلوم يعني در مقام فعل اين ها علم و معلوم با هم هست همون طور که قبل فرموده بودند که اين ها علم و معلوم با هم هستن «و خامسها: مرتبة الصور الخارجية المادية فالواجب يعلم بنفس ذاته جميع هذه المراتب- على كثرتها و تفاصيلها الكليّة و الجزئية» خب حق سبحان تعالي از اون جهت که در همه مراحل حضور دارد علم في دنوه و دانا في علوّه در همه مراحل حضور دارد از مرتبه ذات تا مرحله قلم تا مرتبه لوح محفوظ تا مرحله لوح اثبات و مرتبه قدر خارجي يا صورت خارجي و مادي در همه اين مراحل حق سبحانه و تعالي حضور دارد در يک مرتبه به ذات خود در مرتبه ديگر و اوصاف فعليه خود «فالواجب يعلم بنفس ذاته جميع هذه المراتب» اين ذات حق تعالي امتداد فعليش مي رسد به لوح محو و اثبات و شور خارجي علي کثرت ها همه جميع حاضر مراتب علي کثرت اين مراتب و تفاصيل اين مراتب کلي و جزئي «بعين تلك الصور» يعني اين جور نيست که اين صور در علم حضرت حق سبحانه تعالي به صورت يه سلسله صور ذهنيه باشن که بعض مشاعين در باب علم حبس با تعالي فکر کرده که صور مرتسم مي گويند نه اينا به عين وجودشون در نزد حق سبحانه تعالي حاضرند ولي حق سبحانه تعالي در مراتبي اين ها رو اداره مي کند و به اون ها اشراف دارد «على كثرتها و تفاصيلها الكليّة و الجزئية- بعين تلك الصور» اين علم عين اين صور است نه اينکه صورت ها علي نحو الارتسام در واجب سبحانه و تعالي هم حضور داشته باشند و واجب هم محيط هست به همه اين مراتب «على الوجه المقدّس عن الزمان و المكان» اين خيلي مهمه که درسته که مراتب علم بيان شده است در هر مرحله هم ويژگي هايي هست وقتي از مرحله علم ذاتي بيرون مياد جزئياتي پيدا مي کنه و کثرتي پيدا مي کنه اين جا بايد بسيار با احتياط سخن گفت که مبادا اين جزئيات اين تغيير اين حرکت و نظاير ساحت ربوبي سبحانه و تعالي بخواهد که آسيب علمي وارد بکند به معناي اينکه محدوده شناخت ما به گونه اي به واجب برسد که حرکت را زمان و مکان را جزئيات را تغيير بخواهد به حضور ذات الهي منتقل بکند کما اينکه «و محيط بها على الوجه المقدّس عن الزمان و المكان» چرا که حق سبحانه و تعالي در حريم او اين گونه از امور کثيره جزئي اي که با نقص و ضعف و اين ها همراه است نبايد اصابت بکند «و محيط بها على الوجه المقدّس عن الزمان و المكان- حتى المرتبة الأخيرة» حتي اين مرتبه پنجم که مرتبه صور خارجي مادي هست اين جوري نيست که حق سبحانه و تعالي به اين ها علم داشته باشد به جزئياتي که مثلا زمانشون مکانشون چگونه است و اين جزئيات هم بخواد به حريم وجود واجبي بخواد راه پيدا بکنه اين حرکت اين تغير بخواد به حريم واجبي بخواهد راه پيدا بکنه «حتى المرتبة الأخيرة مع تغيّرها» تغير اين مرتبه اخيره و تجدد اين مرتبه اخيره با اينکه حق سبحانه و تعالي عالم است به همه اين امور متغير و متجدد در عين حال زمان و مکان تغيير و حرکت در راه پيدا نمي کند «فإن الصورة الواقعة و إن كانت في نفسها من حيث كونها مغشّاة بأغشية هيولانيّة محسوسة لا معقولة، إلا أن إحاطته تعالى بها من جهة قيوميّتها، و مشاهدته إياها من جهة مشاهدة أسبابها و مقوّماتها المؤدية إليها، لا من جهة انفعال و تأثير منها له- تعالى عما يقول الظالمون علوا كبيرا» در اين جا دارن اون جهت تنزيه واجب و مقدس بودن واجب رو دارن برجسته مي کنن ما از يه طرف بايد اعتراف بکنيم که حق سبحانه و تعالي به همه جزئيات در عالم آگاهي دارد و شناخت دارد و هيچ چيزي در هستي و نظام هستي نيست حتي جزئيات متغيرات و امور حادثه و حوادث الا که حق سبحانه تعالي به همه اينا عالم است اما چگونه اين علم هست که اين علم به رغم اينکه به امور جزئي است و امور متغير است به امور زمان دار و مکان دار هست اما هيچ کدام از اين ها به حريم واجب ساحت حساب نمي کند مي فرمايند که ما اگر بخواهيم به اين موجودات از جايگاه خودشون بنگريم خب طبيعي است که اين ها با اين گونه از نواقص همراه يعني نبودن پيدا شدم و قبل به گونه ديگه بودن الان به گونه ديگه هستن با تغيير و حرکت و جزئيات اين شده همراه اينا نمي تونه در حريم واجب راه پيدا پيدا بکنه اما وقتي از جايگاه اسباب شون و علل شون که اون ها امور عقلي و ثابت هستن آدم بياد به اون ها علم پيدا بکنه خب طبيعي است که او علم به اون ها پيدا کرده الان نحو جزئيه اما چون از جايگاه علت و سبب مجرد شون هست اينا ثابتن و تغييري در ذات واجب ايجاد نمي کنن «فإن الصورة الواقعة و إن كانت في نفسها» اون چيزي که الان در خارج واقع شده مث الان خسوف اتفاق افتاد اين خصوص که اتفاق افتاده است اين صورت واقع «فإن الصورة الواقعة و إن كانت في نفسها من حيث كونها مغشّاة بأغشية هيولانيّة محسوسة» گرچه اين ها الان در فضاي ماده هستن و مغشوش به امر مادي و محسوس لا معقوله اينا امر مجرد نيستن اين خسوف که اتفاق افتاده براي زمين براي ماه براي خورشيد امثال ذلک اينا امر حسي ان معقول نيستن اما علم اين ها از ناحيه اون سبب و علتش هستش چون او حي قيوم است اون قيومي اقتضا مي کند که از جايگاه علتش به اون ها علم داشته باشد «الا انه تعالي» به اين اشيا به اين صورت واقعي من جهت قوميت اين هستش حق سبحانه تعالي است حضرت حق قوم است نسبت به اين صور «و مشاهدته إياها من جهة مشاهدة أسبابها و مقوّماتها» که از جايگاه اين سبب و علت و مقامش مود و منتهي مي شود به اين صور خب اگر اين صور آدم مستقيم علم بهش پيدا بکنه قطعا با حرکت با تغيير با زمان و مکان همراه خواهد بود که با حيثيت انفعالي همراه است و چون حيثيت انفعالي در حق سبحانه تعالي معنا ندارد الا جهت قاب وجود ندارد حيثيت مادي براي واجب تعالي نيست تا انفعالي اتفاق بيفتد بلکه فعليت هست از جهت سبب شون و علت و مقوم شون به اون ها علم دارد «من جهة مشاهدة أسبابها و مقوّماتها» که اين سبب و مقوم منتهي مي شود نهايت به اين صور پس بنابراين اين علم « إلا أن إحاطته تعالى بها من جهة قيوميّتها، و مشاهدته إياها من جهة مشاهدة أسبابها و مقوّماتها المؤدية إليها، لا من جهة انفعال و تأثير منها له- تعالى» برخلاف آنچه که ديگران مي گن مخصوص متکلمين که علم حضرت حق سبحانه و تعالي را به جزئيات علي نحو جزئيه صله اعتقاد دارن که «تعالى عما يقول الظالمون علوا كبيرا» بنابراين دارن جمع بندي مي کنند مي فرمايند که «فالمعلومات الجزئية المتغيّرة مع جزئيّتها و تغيّرها و فسادها، معلومة له تعالى على وجه ثابت دائم» پس يک سخن اين است که آيا حق سبحانه و تعالي به جزئيات عالم است يا نه قطعا عالم است هيچ امر جزئي نيست مگر اينکه در عين حضرت حق سبحانه و تعالي در محضر حق سبحانه تعالي کام حاضر است به وجود عيني و شهودي به حضوري اين مطلب اول اما چگونه اين حاضر است که اين جزئيات و اين تغيير و حرکت در واجب اصحاب نقص و عيبي نکند مي فرمايند اين ها از جايگاه اون مسبب شون سبب شون و مقوم شون در نزد حبس تعالي حاضرند «فالمعلومات الجزئية المتغيّرة مع جزئيّتها و تغيّرها و فسادها» با همه اين يعني فساد داشتنشون همه معلومات «معلومة له تعالي» براي واجب تعالي معلوم است و اين اتهامي که مي گن حکما مثل معاذ الله معتقدند که واجب سبحانه و تعالي به جزئيات علم ندارد يک سخن ناتمام است و با اين ها با تمام صراحاً دارن مي گن «فالمعلومات الجزئية معلومة له تعالي» اما به نحوي که اين آسيبي به حريم واجب نزند «على وجه ثابت دائم» خب اين مشخص است وقتي که از ناحيه علت و سبب علم به مصوب حاصل مي شود اين علم قطعي تر يقيني تر محکم تر و ثابت تر است و هيچ گونه تغير و زوالي درش پيش نمياد «على وجه ثابت دائم، مصون عن التغيّر و الفساد- و هذا مما يحتاج دركه إلى لطف قريحة.» اين نحوه از علم که ما بگيم خداي عالم چنين علمي دارد که در عين حالي که جزئيات را با همه جزئياتش علي نحو الوجود العيني عالم هست هيچ گونه تغييري و حرکتي زمان و مکاني و نقصي به حريم واجب راه پيدا نکند اين نياز به يک لطف قريحه اي دارد و يک ذوق سليمي دارد که همراه با استدلال و برهان همراه باشد «مصون عن التغيّر و الفساد- و هذا مما يحتاج دركه إلى لطف قريحة».