درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسير/ آية الکرسي/

 

جلسه شصت و هفتم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه فقره اي که متعلق است به اين بخش که «من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذن» «المشعر الثالث في تعيين المشفوع له‌» همون طوري که از مطالب قبل ملاحظه فرموديد فقره ششم آيت الکرسي همين بخش بود که قرائت شدند «من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذن» مقاله ششم که جناب صدرالمتألهين در اين رابطه نوشتن از بيست مقاله به اين فقره مرتبط است اين مقاله رو برس مشعر تعيين فرمودند که الشفاعة ماهي الشفيع من هو و مشعر ثالث هم المشفوع له‌ من هو که الحمدلله مباحث به اين مشعر ثالث که بخش پاياني اين فقره هست رسيديم خب جناب متلين مفصل راجع به اينکه الشفاعة ما هو و همچنين راجع به اينکه الشفيع من هو و اذن شفاعت به چه معنايي هست اينا رو در دو مشعل سابق توضيح دادم اما در مشعر ثالث مي فرمايند که مشفوع له و اون کسي که شفاعت شامل حال او مي شود هر کسي است که يک نسبتي بين خود و بين پيامبر مکرم اسلام برقرار کرده باشد اگر يک امکان ارتباط با پيامبر براش حاصل شده باشد اون در حقيقت همون کسي که مي گويد « يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا» حالا بايد آيه رو دقيق ملاحظه بکنيم که اگر يک امکان يک ارتباطي يک راهي بين خود و بين پيامبر گرامي اسلام برقرار کرده بود او از شفاعت برخوردار است البته جزئياتش رو بيان مي کنند ولي به صورت کلي مي فرمايند که « كل من صحّت نسبته إليه من فقراء امّته،» اين مشروع له است هر کسي که يک امکان ذاتي حتي امکان استعدادي براي او بوده است که با پيامبر گرامي اسلام يک نسبتي برقرار کرده باشد اين برخوردار از امکان ارزشمند و گرامي و ارجمند شفاعت هست اين عبارت مي فرمايند که هم شامل کساني مي شود که مطيع اند ولي اهل عصيان و معصيت کرده اند جي هست که حتي عاصون و معصيت کاران از امت حتي اگر هم کبائر و لمن رو هم در حقيقت به اصطلاح گرفته باشند يعني در حقيقت از لمن هم به عنوان يک زن برتر به اصطلاح انجام داده باشن باز اين ها هم از محبت الهي برخوردارند در سوره مبارکه ممتحنه خداي عالم در ارتباط با اون کساني که احيان عداوتي رو داشتن مي فرمايد که «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا» بله آيه ايست که علمم بله به هر حال خداي عالم حتي کساني که اتر الکبير کباير را هم کسب کرده اند ولي به هر حال هنوز راه و رابطه بين خود و پيامبر گرامي اسلام برقرار کرده اند اين ها از لطف و نهايت الهي برخوردار هستند بله اين ها کساني هستند که به رغم اينکه حتي اهل معصيت اهل کباير هستند در عين حال امکان اين رو دارند که از شفاعت برخوردار باشند اين دو در بخش اول اين پراگ را بيان مي کنند تا به نظرات ديگران برسند و اظهار نظر ديگران را بيان کنند اگر مشکلي هست پاسخي بفرمايد « المشعر الثالث في تعيين المشفوع له‌» چه کساني مورد شفاعت واقع مي شوند مشفوع له چه کسي است « و هو كل من صحّت نسبته إليه من فقراء امّته» همه امت فقير پيامبران و پيامبر ص از ناحيه حق سبحانه و تعالي اين امکان را دارد که براي اون ها شفاعت داشته باشد بله بله « و هو كل من صحّت نسبته إليه من فقراء امّته، و لفظة «الصحّة» يشمل الإمكان الذاتي و الاستعدادي جميعا» اين که ما گفتيم هر کسي که امکان داشته باشد يعني صحيح باشد نسبتش اين لفظ صحت شامل مي شود هم کساني که امکان ذاتي براي اين امر دارند و هم کساني که مستعد و استعداد اين ارتباط و نسبت رو فراهم کرده باشن «يشمل الإمكان الذاتي و الاستعدادي» که امکان استعدادي يه مقدار جلوتر هست و امکان ذاتي اوني که در مقطع تساوي باشه ولي امکان ذاتي براي بهره مندي از شباهت داشته باشه بعد مي فهمند که مراد از کساني که امکان ذاتي دارند « فالمراد من الأول المطيعون من أهل الايمان،» اونايي که از اهل ايمان و اهل اطاعت اند اما در عين حال لغزش هايي داشتند سيئات داشتند و معاصي معظم مرتکب شدند و در حقيقت گناهان صغيره اي رو داشتن اما من الثاني يعني کساني که در حد فقط امکان استعدادي بود امکان استعدادي براي مثل فرض کنيد که هسته خرما که امکان استعدادي براي نخل شدن داره در اون العاصون من امته که گنهکاران و معصيت کارند « و إن اقترفوا الكبائر و اللّمم» اگرچه حتي گناهان کبيره ولمم را در حقيقت کسب کرده باشن خب اين اعتراف و کسب کردن دو جور يه وقتي هست که اين کسب سيئات و کبائر لمم به حدي شده که کاملا صحنه قلب رو پوشونده و جايي براي هيچ نوع رحم و لطفي باقي نگذاشته خب اينا طبعا « فلا تنفعهم شفاعة الشافعين.» اما کساني که در اين حد قلبشون تيره و تار نشده بلکه منافذي وجود داره تا شفاعت نصيب بشه اون ها البته برخوردارند « ما لم يصر» تا به مقطعي که يعني اختلاف از کبائر به اين مقطع نرسيده باشد و انسان به اين جا نرسيده باشد که اون ملکات گناهان و معاصي در جانش رسوخ کرده باشد « ما لم يصر منشأ عصيانهم جهلا مستحكما» تا زماني که منشا گناهشون يک جهل مستحکم يا يک ملکه ضميمه شده ملکه مذمومي که راسخ باشد مثل حقدي کبري حسدي که اين ملکه معاذ الله مذموم است و راسخ شده باشد تا به اين حد اگر نرسيده باشد امکان شفاعت وجود دارد ما لم يصر يعني اين کسب سيئات « منشأ عصيانهم جهلا» مادامي که منشا عصيان اون ها جهل مستحکم نباشه يک جهل آني و تاري باشه که گذرا باشه يا « ما لم يصر منشأ عصيانهم ملكة ذميمة راسخة» يک ملکه مذموم راسخ مثل کبر حسد و حقد و نظاير آن « بحيث يمتنع زوالها» که زوال اون ملکه از نفس و قلب انساني زوالش ممتنع باشد اين دسته از انسان ها ديگه « فلا تنفعهم شفاعة الشافعين.» آن گونه که در قرآن مجيد آمده است خب تا اينجا کليت مسئله که چي که مشفوع له کسي است که اصل ارتباط خود با پيامبر رو حفظ کرده باشد و اين نسبت محفوظ باشد ولو احيان خطاهايي لغزش هايي کبري لممي انجام داده باشد ولي البته اين ها نبايد در حدي بشود که قلب کام تيره و تار بشود و رين و چرک قلب رو احاطه بکنن در اين جا اهل کلام اظهار نظر مي کنند اشاعره خب چون اين ها معتقدند که انسان در حقيقت کاره اي نيست و مجبور است طبعا تمام اين گونه از امور رو به خدا استناد ميدهند خدا مي خواد يه نفر رو شفاعت بکنه مي کنه خدا بخواد شفاعت نکنه نمي کنه و اصلا استحقاقي براي عبد قائل نيستن به هيچ وجه چون و عقد اصلا شت فعل اختياري و ارادي رو نداره مختار نيست مريد نيست بلکه مجبور است و بايستي بر اساس اراده الهي کار را انجام بده اين وضعيت اشاعره در رابطه با شفاعت خداي عالم اگر اراده کرد شفاعت مي کنه اگر نه نمي کنه « الحسن ما حسنه الشرع والقبيح ما قبحه الشرع» اين مبناي اشاعره است؛ اما معتزله که نوع معتقد به شفاعت حتي آستين هستن اما برخي از اون ها معتقدند که شفاعت شامل حال آستين نمي شود اهل ايمان البته اگر لغزشي داشته باشند چرا ولي شفاعت شامل حال مظلمين و عاصي نمي شود چرا براي اينکه مبناي معتدل حسن و قبح عقلي و چون اگر بخواهد شفاعت شامل حال مظلمين و عاصين بشه اقتضا مي کند که تصفيه و مساواتي بين مطيع و معصي و مذنب بشود و اين تساوي بين تا اطاعت کنند و عصيانگر عقلي نيست عقل نمي پسندد بنابراين شفاعت شامل حال عاصين نمي شود اين رو برخي از متکلمين دارن بيان مي کنن جناب صدرالمتألهين ضمن بيان مطالب ايشون جواب ميد « قال القفّال نصرة لأهل الاعتزال:» از باب اينکه مبناي اهل اعتزال رو ياري بکنن اين جور جواب گفتن اين جور نظر دادند که « إنه تعالى لا يأذن في الشفاعة لغير المطيعين» که فرموده است که « من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذنه» اين اذن به افرادي تعلق مي گيرد که اهل اطاعت باشند و شامل معصيت کار نمي شود « إذ كان لا يجوز في حكمته التسوية بين أهل المعصية و الطاعة» معتقدند که اگر شفاعت شامل حال عاصي ها و گنهکاران بشه اقتضا اين است که تصفيه بين اهل معصيت و اهل طاعت باشه و اين در حکمت خدا جايي نداره بنابراين شفاعت شامل معصيت کاران نمي شود « إذ كان لا يجوز في حكمته التسوية بين أهل المعصية و الطاعة» و اين معنا رو هم جناب قفال طولاني کرده و تفصيل داده « و طوّل في بيان ذلك» اما جناب صدرالمتألهين تعجب مي کنند مي فرمايند که « و العجب أن تعلّق ضرب من الشفاعة بأهل المعاصي ليس يقبح عند العقل» حالا اگه يه عده اي از معصيت کاران مورد شفاعت واقع بشوند اين در نزد عقل قبيح نيست چون عرض کرديم که مبناي آيين اهل اعتزال حسن و قبح عقلي اگر چيزي عقلا قبيح باشه در حقيقت شارع مقدس اونو انجام نميده جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که شفاعت اگر شامل برخي از مذنب بشه و معصيت پارا بشه اين عقلا قبيح نيست « و العجب أن تعلّق ضرب من الشفاعة بأهل المعاصي ليس يقبح عند العقل، و المعتزلة قائلون بالتحسين و التقبيح العقليّين» بله ما کبراي کلي رو قبول داريم حسن قبح عقلي درسته اما در مقام تطبيق شفاعت نسبت به اهل معاصي احيان قبيح نيست عند العقل « فكيف‌ يتأتي لأحد منهم أن يدّعي أن تعلّق الشفاعة و الرحمة بأهل الكبائر و العفو عن ذنوبهم قبيح في الحكمة؟» کبراي کلي درسته اما در مقام تطبيق اگر خداي عالم نسبت به برخي از عاصين ضربي از شفاعت و نوعي از شفاعت رو اعمال کنن هيچ جاي زشتي و قبيحي وجود ندارد «فکيفي يتأتي لأحد منهم أن يدّعي أن تعلّق الشفاعة و الرحمة بأهل الكبائر و العفو عن ذنوبهم قبيح في الحكمة؟» اما استدلالي که کردند استدلالشون اين بود که در حکمت خدا تصفيه بين اهل معصيت و اهل طاعت جايز نيست درسته « و أما التسوية المذكورة فغير لازمة» اين تصفيه لازم نمياد که هيچ وقت خداي عالم اهل طاعت را با اهل معصيت يکسان نمي بيند اهل طاعت جايگاهشون مرتبه وجودي ايشون لطف و رحمت الهي بسيار وسيع تر و شامل تر است ولي اهل معصيت اگر هم احياناً از رحمت و شفاعت الهي برخوردار باشند هيچ محذوريت عقلي ندارد « و أما التسوية المذكورة فغير لازمة من جهة مجرّد العفو و الشفاعة، لأن منزلة الكاملين في العلم و العمل» اونايي که اهل اطاعت و احيان يه لغزش هايي کرده اند اين ها کجا مرتبشون کجا و مرتبه عصات از اهل رحمت و شفاعت کجا « ليس كمنزلة العصاة من أهل الرحمة و الشفاعة. و إن أراد أنه لا يجوز التسوية بين المطيع و العاصي في أمر من الأمور فهو جهل محض» اگر منظورتون اين هستش که اصلا به هيچ وجه بين معصيت کاران و و مطيع به هيچ وجه در هيچ امري از امور تصفيه جايز نيست خب که حرف نادرستي براي اينکه « لأنه تعالى قد سوّى بينهما في الخلق و الحيوة و الرزق و إطعام الطيّبات، و كثير من المرادات.» در مقام رحمانيت مطلقه حق سبحانه و تعالي بين افراد خلقش تفاوتي قائل نشده براي آستين و مطيع خلق را حيات را رزق را اطعام طيبات را و بسياري از امور را يکسان ديده است بنابراين اينه که ما کلا نفي بکنيم تصفيه بين مطيع و عاصي را اين سخن ناتمامي است « و إن أراد أنه لا يجوز التسوية بين المطيع و العاصي في أمر من الأمور فهو جهل محض، لأنه تعالى قد سوّى بينهما في الخلق و الحيوة و الرزق و إطعام الطيّبات، و كثير من المرادات. و إن كان المراد أنه لا يجوز التسوية بينهما في كلّ الأمور» اگر مرادشون اين هستش که در هيچ کدام در مجموعه امور تصفيه جائز نيست « فهو مما لا ينكره أحد، بل الجميع قائلون بموجبه- و كيف لا- و المطيع لا يكون له فزع و لا يكون خائفا من العقاب» بايد ديد که جناب قفال چي اراده کرده اگر اراده کرده که تصفيه به هيچ وجه در امري از امور جائز نيست اين سخن ناتمام است و اگر مرادش اين است که در کليت امور جائز نيست تصفيه بله درسته اين جور نيست که حق سبحانه و تعالي بين عاصي و مطيع فرقي نگذاشته باشد «و للجميع و قائل بموجبه» همشون قائلن به موجب اين تصوير کش که اگر موجب تصفيه جهت اطاعت باشد خب طبعا هيچ گونه فضايي و نگراني و خوف و هراسي براي مطيع نخواهد بود اما نسبت به اون کسي که اهل معصيت است و اهل عصيان هست البته خوف فضايي وجود دارد « و إن كان المراد أنه لا يجوز التسوية بينهما في كلّ الأمور» جايز نيست که در تمام امور بين مطيع و عاصي تصفيه قائل بشويم بله اين درسته اين سخن حقي است اون بالايي «في امر من الامور» بود اين دومي في کل الامور هيچ کس نگفته که در تمام امور بين مطيع و عاصي بايستي که تصفيه برقرار باشه اين حرفي است که « مما لا ينكره أحد، بل الجميع قائلون بموجبه» همه قائلن به اينکه بايد نگاه کرد به اينکه موجب اين تصفيه چيست و کيف لا چگونه اين طور نباشد در حالي که « و المطيع لا يكون له فزع و لا يكون خائفا من العقاب، و المذنب يكمن في غاية الخوف» اين جوري نيست که در تمام امور بين مطيع و عاصي تصفيه برقرار بشه در جايي هست که مطيع اصلا خز و خوفي ندارد اما مذنب در غايت خفا و فزع و نظائر آن است « و المذنب يكمن في غاية الخوف، و ربما يدخل النار و يتألّم مدة مديدة ثم تتداركه الرحمة» چه بسا حتي اين مذنب وارد جهنم هم بشود معاذ الله و بعد رحمت الهي تدارک کند و شفاعت نصيبش بشود که «ثم تتداركه الرحمة يخلصه اللّه عن ذلك العذاب بشفاعة الرسول صلّى اللّه عليه و آله.» بعد ايشون مي فرمايند که درسته که جناب قفال به عنوان نصرت اهل اعتزال بيان داشته است که شفاعت و رحمت الهي شامل مسلمين نمي شود اما « على أن أكثر المعتزلة- و هم البصريّون منهم- ذهبوا إلى أن العفو عن صاحب الكبيرة حسن في العقول» اگر يک کسي حتي گناه کبيره هم انجام بده اگر احياناً مورد رحمت قرار بگيره کسي اون شفيع را عظمت نمي کنه و کار خلاف عقلم نميدونه « ذهبوا إلى أن العفو عن صاحب الكبيرة حسن في العقول، إلا أن السمع دالّ على عدم وقوعه» پس عقلا محذوري ندارد ولي دلايل نقلي بر اين امر دلالت مي کند که مذنب و کسي که صاحب گناه کبير است از رحمت برخوردار نيست « و إذا كان كذلك كان الاستدلال العقلي على المنع من الشفاعة في حق العصاة خطاء» اگر اين باشه که جناب که به اسم اکثر معتزله مي گن پس ما اگر بيايم دليل عقلي بر منع بر شفاعت داريم نه غير عقلي بر من بر شفاعت نيست مگر مواردي که استثنا شده هستش که مواردي که شرع مقدس استثنا کرده در حقيقت شفاعت نيست ولي در بقيه موارد محذور عقلي وجود ندارد « و هم الراسخون» راسخون کساني اند که راسخون از اهل اعتزال که « ذهبوا إلى أن العفو عن صاحب الكبيرة حسن في العقول؛ و هم الراسخون في الأوصاف الذميمة» خب اما کساني که راسخ در اوصاف ضميمه و اوصاف مذموم اوصاف رذايل در جان رسوخ کرده باشد البته اين ها از شفاعت برخوردار نيستند « إلا ما استثناه» مگر آنچه را که استثنا شده باشد پس دليل عقلي بر منع بر شفاعت وجود ندارد مگر موارد استثنا موارد استثنا کدوم موارد از اون دسته از انسان هاي عاصي و گنهکاري که راسخ در اوصاف ضميمه « التي هي مبادي الأعمال القبيحة» که اين ها اوصاف ذميمه و مذموم درون راسخ شده و ملکه شده و بر اساس اون مثل حقد و حسد کبر و نظاير آن « على ما هو مبيّن في مقامه» که در مقامش مشخص است « نعم هذا الاستدلال لا يستقيم على مذهب الكعبي‌ إلا أن الجواب ما ذكرناه.» جناب کعبي هم ظاهرا مثل جناب قفقال معتقدند که شامل نمي شود دليلشون هم همون عدم تصفيه بود و جوابم همون طوري بود که بيان شده است در تحقيق پاورقي نوشتن مذهب کعبي قائل است که عفو معاصي عقلا قبيح است همون استدلال جناب قفقال رو دارن جواب هم همون جوابي که بالا بيان فرمودند « فعلم أن هذا القفّال قليل الوقوف في مسلك الاعتزال» از اين جا ميشه فهميد که جناب قفقال در مسلک اعتزال وقوف کاملي ندارد يه آشنايي اجمالي دارد « ناقص النصيب في علم الكلام» بهره اش از علم کلام زياد نيست « مع رسوخه كالزمخشري في التعصّب» بله در تعصب مثل زمخشري متعصب است در مشرب کلام و مذهب کلام مذهب اعتذال اما زمخشري خب نصيبش از علم کلام زياده و جناب قفقال زياد نيست پس هر دو در تعصب در مذهب اعتزال قوي و راسخ اند اما بهره جناب قفقال از علم کلام محدود است و زمخشري بيشتر است « مع رسوخه كالزمخشري في التعصّب لهذا المذهب و المبالغة في المنع عن جود اللّه في حق أهل الكبائر من الإسلام» خب در حقيقت اين ها مبالغه کردند در اينکه جود و رحمت الهي و شفاعت خدا شامل حال اهل کبائر نخواهد شد « و المبالغة في المنع عن جود اللّه في حق أهل الكبائر من الإسلام» ظاهرا زمخشري هم در مسئله منع از وجود الهي در حق اهل کبائر مبالغه کردند « و الصدّ عن نيل رحمته إيّاهم في دار السلام.» و همواره از اينکه رحمت الهي شامل اهل کبائر بشود در دار اسلام مخالفت کردند و صد قائل شدند از طريق ديگر جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که ما ممکن است جواب ديگري رو از راه ديگري به جناب قفال جواب بديم چون جناب قفال به شدت همون طور که فرمودند «طول في هذا المقالم» تفصيل دادن طولاني کردن و چنين نظر دادم که شفاعت و رحمت الهي شامل حال اهل کبائر نمي شود « و يمكن الجواب عن شبهة القفّال بوجه آخر على طريقة أهل الكلام» نه بر اساس حکمت و عرفان نه بر اساس اهل کلام و اين که عقاب حق الهي است « و للمستحق أن يسقط حقّ نفسه بخلاف الثواب» ثواب حق مکلف است و کسي است که اطاعت کرده ولي عقاب حق خداست و خداي عالم مي تواند از حق خودش بگذرد و عقاب نکند « و هو أن العقاب حق اللّه و للمستحق» که خدا حق است و حق عقاب رو دارد « أن يسقط حقّ نفسه بخلاف الثواب- فإنه حقّ العبد» ثواب و پاداش حق عبد است « فلا يكون للّه تعالى أن يسقطه- و هذا الجواب مما ذكره الإمام الرازي» امام راضي هم اين جواب رو به جناب قفقال و امثال ذلک دادن « و هو من علماء مذهب الأشاعرة،» خب مشخص است که خطيب رازي از مذهب اشاعره است و مستقل به مذهب اشعري به جبري است اما اين جواب رو از باب جدل داده « فكأنه ذكره على قانون الجدل» چون خود امام رازي اصلا نه عقاب را و نه ثواب را حق عبد نمي داند اين فقط و فقط شان الهي خواست يه جايي عقاب بکنه خواست يه جايي ثواب بده اما اين جوابي رو که جناب امام رازي داده است به جناب غفار و امثال ايشون از باب جدل جدل داده چون بالاخره اين مورد پذيرش جناب قفقال است که حق رو اون کسي که مستحق است مي تونه بگذره عقاب حق الهي است و خدا مي تونه از حق خودش بگذره و عقاب نکنه « و هذا الجواب مما ذكره الإمام الرازي و هو من علماء مذهب الأشاعرة، فكأنه ذكره على قانون الجدل إلزاما على المعتزلة» به خاطر اينکه معتزله رو قانع کنه و ساکت کنه « و إلا فالأشاعرة ليسوا قائلين بالاستحقاق في العبد للثواب و لا للعقاب» که عقاب و ثواب براي عبد نيست بلکه اين اراده الهي است که هر کجا خواست ثواب و هر کجا خواست عقاب، خب الان جناب صدرالمتألهين جمع بندي مي کنند اصناف اجتماع و جامعه و مردم رو زيربناي همه اينا همون سه دسته ايست که خدا در قرآن فرمود «و کنتم ازواجاً ثلاثلة» اما اين از واج ثلاثه به شش صنف به تعبير جناب صدرالمتألهين قابل تقسيم هستند سه نو هستند و شش صنف « و اعلم أن الناس بحسب العاقبة ستّة أصناف، لأنهم إما سعداء و هم أصحاب اليمين، و إما أشقياء و هم أصحاب الشمال، و إما السابقون و هم المقرّبون، قال اللّه تعالى: وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» خب پس اين سه نوع اما از اين سه نوع شش صنف قابل استياد است اصحاب شمال دو صنف هستند « و أصحاب الشمال: إمّا المطرودون الذين حقّ عليهم القول و هم أهل الظلمة و الحجاب الكلي، المختوم على قلوبهم أزلا» آنهايي که شنائت و بدي ديگه در جانشون رسوخ کرده و مهر بر قلب اون ها خورده و به هيچ وجه قابليت رحمت الهي رو در دنيا و آخرت نداشتند و ندارند « الذين حقّ عليهم القول و هم أهل الظلمة و الحجاب الكلي، المختوم على قلوبهم أزلا كما قال تعالى: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‌» اونايي که از ابتدا با رحمت الهي درافتادن و در مقابل رحمت الهي موضع گرفتن همانند ابي لهب و ابي جهل و امثال ذلک که يک شخصيتي مثل پيامبر که نور است و خورشيد است و رحمت مطلق است در حقيقت اين جور موضع گرفتن خب اينا ديگه معاذالله « وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‌، قد روي في الحديث الإلهي الرباني: «خلقت هؤلاء للنار و لا ابالي»» و هيچ محذوري ندارد اينا اصلا آتشين از ابتدا بوي رحمت و هدايت و نورانيت رو نچشيدن و به مشامشون نخورده و طبعا اهل نار اند اين يک دسته از اصحاب شما دسته دوم «و إمّا المنافقون الذين كانوا مستعدين بحسب الفطرة» اينا به حسب فطرة مستعد بود اما با علم و عمد عالم و عامدا خودشون رو در اين فضا قرار دادن « الذين كانوا مستعدين بحسب الفطرة، قابلين للنّور في الأصل و النشأة، لكن احتجبت بالرين المستفاد من اكتساب الرذائل و ارتكاب المعاصي.» اون قدر خودشون رو در اکتساب رذايل و تکاب معاصر فرو بردن و غرق کردند که تمام وجودشون رو اين ريل گرفته و ديگه راهي براي سعادت براي اون ها نيست اينا هم نوع دوم از اصحاب شمال هستن اصحاب يمين هم «اما اهل الفضل و الثواب» اند خب اينا مشخص « و منهم أهل الرحمة الباقون على سلامة نفوسهم و صفاء قلوبهم، المتبوّءون درجات الجنّة على حسب استعداداتهم من فضل ربّهم» خب اينا کساني اند که ديگه مثل خود پيامبر گرامي و ائمه اولياي الهي عالمان و حکيمان واقعي خب اينا ديگه در حقيقت به رحمت الهي مرحوم هستند گرچه اين ها هم به نوعي و به ضربي من الشفاعة برخوردار هستن اينا يک دسته از اصحاب يمين اند « إمّا أهل الفضل و الثواب» که در حقيقت « و منهم أهل الرحمة الباقون على سلامة نفوسهم و صفاء قلوبهم» کساني که جايگاه دارند متبوع درجات جنت را « المتبوّءون درجات الجنّة على حسب استعداداتهم من فضل ربّهم» اما دسته دوم اهل عفو اند دسته اول منم اهل الرحمة از اصحاب يمين دسته دوم اهل العفو اند يعني «الذين خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا» اين اهل عفو هم باز خودشون دو قسمت « و هم قسمان: المعفوّ عنهم رأسا لقوّة اعتقادهم و عدم رسوخ‌ سيّئاتهم،» اينا درسته که کار اشتباهي کردن اما قويا در اعتقادشون راسخ بودن و سيئات در وجود اون نفوذ نکرده گاهي اوقات عمل ناصوابي احيان انجام مي دادن اين ها اهل اف اهل رحمت ابتدايي نيستند اما سيئات درون راسخ نشده است « و هم قسمان: المعفوّ عنهم رأسا لقوّة اعتقادهم و عدم رسوخ‌ سيّئاتهم» اما دسته دوم « المعذّبون حينا بحسب ما رسخ فيهم من المعاصي» دسته دوم از اهل عفو کساني اند که واقعا راسخ شده معاصي در اون ها و گناه در اون ها راسخ شده نه اينکه فقط سطحي و گذرا شده باشه نه معصيت در اون ها راسخ شده و چرک و ريل بر اون ها غالب شده اينا بايستي يه مقداري عذاب بشن و بعد نجات پيدا کنن « و المعذّبون حينا بحسب ما رسخ فيهم من المعاصي حتى خلصوا عن درن ما كسبوا فنجوا» اينا اول معذب ميشن بعد نجات پيدا مي کنند « و هم أهل العدل و العفات (العقاب- ن)» اينا کسايي ان که اهل عدل ولي عقوبت هم براي اين ها هست چون که تا حدي معاصي راسخ شده است « و الذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيّئات ما كسبوا» اونايي که از اصحاب يمين بودند و اهل عفو هستن عفو شامل شون ميشه اما به جهت خلاف هايي که داشته اند اين ها « سيصيبهم سيّئات ما كسبوا، لكن الرحمة تتداركهم و تنالهم بالاخرة.» يعني اخي و آخرت و بالاخره رحمت الهي نصيبشون ميشه گرچه در اين وسط عذاب دارد اينا شش صنف هستند که در مجموع همه رو ياد کرده اعم از سابقون و مقربون يک صنف اند اصحاب يمين هم اصحاب شمال هم دو قسم بود اين سه قسم اصحاب يمين هم سه قسم بود شش قسم « فهذه أصناف النفوس الإنسانيّة، و الجميع محتاجون إلى شفاعة السيّد صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين شش صف همشون به شفاعت پيامبر گرامي اسلام در حقيقت محتاج اند پس بنابراين مشفوع له اين اقسام هستند و ولو اصحاب يمين هم باشن اينا در حقيقت حتي مقرب هم باشن مثل حضرت ابراهيم ع مشفوعند به شفاعت خاص پيامبر « و الجميع محتاجون إلى شفاعة السيّد صلى اللّه عليه و آله و سلم» سيد مطلق سيد الکونين رسول مکرم اسلام است وقتي سيد را ما مطلق بيان کرديم منصرف است فقط و فقط در شخصيت متعالي رسول مکرم اسلام « يوم القيامة، كما أنّهم محتاجون إلى هدايته في الدنيا» همون طور که در دنيا واسطه هدايت پيامبر گرامي است در آخرت هم واسطه شفاعت پيامبر گرامي است البته « كن بعضهم ممتنع القبول للشفاعة في العقبى كما للهداية في الاولى» برخي ها قابليت خودشون رو از دست مي دهند همون طور که در دنيا قابليت از دست دادن « و بعضهم ممكن القبول للشفاعة لهم بالإمكان العام الشامل للضرورة» که اين امکان عام براي برخي ها به ضرورة شفاعت مي کند و براي برخي ها با الامکان ذاتي و الاستعدادي حالا امکان استعدادي امکان زيادي که قرب و بعدي ندارد امکان استعدادي است که قريب و بعيد هست و به هر حال همون طور که در ابتداي اين بخش فرمودند امکان صحت شامل امکان ذاتي و امکان استعدادي مي شود الان مي فهم که اين امکان استعدادي خواه غريب باشه خواه بعيد يعني گاهي وقتا معصيت کمه امکان استعدادي غريبي داره گاهي معصيت زياده امکان استعدادي بعيدي داره البته « و تفاصيل هذه الأمور و بيانها بالبرهان مما يطلب في كتب أهل الكشف و العرفان، و اللّه ولي الهداية و الإيقان» اين مسائل رو بايد در کتاب هاي اهل کشف و عرفان ديد و در کتاب هاي کلامي بسيار محدود از اين سخن گفته مي شود.