درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير/ آية الکرسي/

 

جلسه شصت و ششم از تفسير آيت الکرسي از کتاب تفسير جناب صدرالمتألهين و در بخش فقره ششم و بله در بخش ششم «من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذنه» اين فقره که از فقرات آيت الکرسي شريف هست که سيد آيات قرآني است در اين کتاب تفسيري مقاله ششم به اون اختصاص پيدا کرده است که عرض شد که مجموع بيست مقاله و يک خاتمه در اين رابطه جناب صدرالمتألهين نگارش نمودند در اين بخش که به سه مشعر مطالبش تقسيم شد مشعر اول راجع به الشفاعة ما هي مشعر دوم اين هست که الشفعاه من هو، شفعا چه کساني هستن شفيع چه کسي هست و اذن در شفاعت کدام است و نهايت هم در مشعر سوم مشروع له و کساني که مورد شفاعت واقع مي شوند چه کساني هستند در مشعر ثاني هستيم و جناب صدرالمتألهين بر اساس آنچه که تعريف فرمودند از شفاعت که شفع واسطه در اثبات و ثبوت فيض حق سبحانه و تعالي نسبت به مادون هستند در اين بحث وساطت به نظام هستي پرداختند و واسطه هاي نظام هستي رو در صدر رو حقيقت محمدي ص بعد حقيقت علويه سلام الله عليهم اجمعين بعد عالمان و حکيمان حقيقي که مطالبش گذشت عبارتي رو از جناب ابن عربي در فصوص بيان فرمودند که ايشون راجع به انسان کامل ويژگي ها و مختصات انسان کامل رو بيان فرمودند که انسان کامل يک موجود حادث ازلي ابدي دائمي است و فاصل است و جامعه است و اين ويژگي ها رو جناب قيصري در شرح فصوص بيان داشتن اين نکات هم متنا و هم شرحاً هم گذشت فرازي از مطالب خودشون که شرح اون جمله جناب ابن عربي هست پرداختند که مطالبش گذشت و رسيدن به حقيقت محمديه )ص) و الان راجع به اين حقيقت و جامعيت اين حقيقت و فاصل بودن اين حقيقت و همچنين حادث بودن ازلي بودن ابدي و دائمي بودن دارم توضيح مي دهند و مشخص وارد شخصيت پيامبر گرامي اسلام شدن و عبارت هاي مختلفي که در احاديث قدسي و نظائر آن آمده در خصوص صابر نخستين که برخي ها اين گونه نقل کردند که صادر نخستين عقل است يا روح هست يا نور است يا امور ديگر يکي يکي رو به اعتبارات مختلف تقسيم کردن و تعريف کردن و به آخرين حديثي که در اين رابطه بيان فرموده اند رسيدند که در حديث قدسي هست که خداي عالم به عقل خطاب مي کند که «بك اعرف و بك آخذ و بك اعطي و بك أعاقب و بك أثيب» همه اين موارد رو تطبيق مي کنن و مصداق به ذاتش رو رسول مکرم اسلام مي دونن و اين مطلب مطلب پاياني اين مشعر است فرمودند «فهذا كلّه حال النبي صلّى اللّه عليه و آله» تمام اين ويژگي ها که فرمود «بك اعرف و بك آخذ و بك اعطي و بك أعاقب و بك أثيب» گرچه خطابش به عقل هست اما همه اين ها حال پيامبر است که « لأن من لم يعرف النبي بالنبوة و الرسالة لم يعرف اللّه» را نخواهد شناخت «و لو كان له ألف دليل على معرفة اللّه» اگر هزار دليل هم در وجود پيامبر داشته باشه اگر از طريق رسالت اين معنا براش روشن نشده باشه از طريق نبوت نشده باشه اين هرگز نمي تونه اين ادله او دليلي بر معرفت الهي باشه زيرا پيامبر گرامي اسلام واسط در ثبوت حقائق و معرفت ها و علم براي افراد است و بدون او هرگز علمي به فردي نمي رسد اون ها علم حقيقي نيستند و تخيلات و گمان هايي محسوب مي شوند «كما يعلمه أهل الحق بالايمان الكشفي الإشراقي- بعد الايمان الغيبي الاقتدائي التبعي» بعد از اينکه يک ايمان تقليدي و اقتداي تبعي از ساحت پيامبر دريافت کرده اند بعد مي توانند ايمان کشفي و اشراقي داشته باشند حالا جناب صدرالمتألهين به معناي حديثي که الان خونده شد مي پردازند و در مقام تطبيق اين حديث بر وجود مقدس پيامبر گرامي هستند و خطاب خداي عالم به عقل رو اولا و بذات خود پيغمبر مي دانند و اگر هم خطاب به عقل شده به يک اعتباري همون پيامبر است که حيثيت تجردي او و روحاني او مخاطب هستش مي فرمايند که «فمعنى الحديث عند أهل البصيرة» اين که خداي عالم به عقل خطاب کرد فرمود «إنّ بمعرفتك اعرف» يعني خداي عالم به پيامبر خطاب مي کنه و مي گه اگر کسي تو را بشناسد در سايه شناخت تو من شناخته مي شوم «أي: من عرفك بالنبوة عرفني بالربوبية» اگر کسي تو را به عنوان پيامبر و رسول بشناسد مرا به عنوان رب در سايه اين معرفت خواهد شناخت و بدون معرفت به نبوت معرفت به ربوبيت اتفاق نخواهد افتاد زيرا او واسطه در وجود است و حقيقت و علم و معرفت از اين طريق به انسان مي رسد «و بك آخذ- أي: آخذ طاعة من أخذ منك ما آتيته من الدين و الشريعة» يعني اگر کسي مستقل بره و بدون پيغمبر بخواد خدا رو عبادت بکنه و يا اطاعت بکنه هرگز مقبول نيست و تنها طاعت و عبادتي از شخص قبول است که او تو را به عنوان پيغمبر پذيرفته باشد و از تو تبعيت کرده باشد «و بك آخذ- أي: آخذ طاعة من أخذ منك ما آتيته» آنچه را که من به او داده باشم از تو گرفته باشد «من الدين و الشريعة» اين معناي بک آخذ اين هست همچنين «و بك اعطي» يعني «أي: بشفاعتك اعطي درجة أهل الدّرجات،» اگر براي عده اي من شفاعتشون رو مي پذيرم و درجات به اون ها عطا مي کنم به جهت اين است که از ناحيه شما شفاعت شده اند پيامبر گرامي چون شفاعت کرده است خداي عالم به او درجات عطا مي کند «أي: بشفاعتك اعطي درجة أهل الدّرجات، كما رويه عنه صلّى اللّه عليه و آله» از پيامبر نقل شده که حضرت فرمود «الناس محتاجون إلي شفاعتي حتّى إبراهيم عليه السّلام» حتي ابراهيم پيامبر هم با شفاعت پيامبر گرامي اسلام در حقيقت مشروع واقع مي شود و از عنايت الهي برخوردار مي شود و همچنين است از کلمه «و بك أعاقب و بك أثيب» يعني به واسطه تو من عقوبت مي کنم و کيفر مي دهم و به جهت وجود تو من ثواب و پاداش عطا مي کنم چرا اين به جهت اين است که خداي عالم اصل کلي را در باب نبوت تشريح کرده و کريمه قرآني اين معنا رو آورده که از همه انبياي الهي ميثاق گرفته که به نبوت تو به رسالت تو تصديق کنن و جامعه خودشون و امت خودشون رو هم به ايمان آوري به توي پيامبر دعوت بکنم که لذا خود انبيا مومنين و باورمندان به خود انبيا هم به تبع اين ايمان به پيامبر چنين جايگاهي رو پيدا مي کنند که ثواب مي بينند و پاداش مي گيرند و اگر اين ها به پيامبر خود و اين توصيه پيامبر خود عمل نکرده اند اين ها معاقب اند و کيفر خواهند ديد خدا در قرآن بفرمايد که « أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ» آنچه را که خداي عالم از پيامبران پيامبران و انبيا ميثاق و عهد و پيمان گرفته نسبت به آنچه که من به شما داده شده است يعني « كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ» بعد پيامبر به شما به انبيا اضافه مي شود که تصديق کننده انبياي پيشين است « لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ» براي اينکه شما ايمان بياوريد به اون پيغمبر و نصرت بدهيد اون پيغمبر رو « قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‌ ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا» که خداي عالم از همه انبيا اقرار گرفته است و اين تعهد رو به اون ها سپرده اونا هم گفتن که « أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ‌» که همشون شهادت بدهند و من هم با شما شاهد اين ماجرا هستم که نسبت بين انبيا و امتش با پيامبر مکرم اسلام که نسبت و رابطه ايست « و ذلك لأن اللّه أخذ ميثاق كلّ نبي بعثه» هر پيغمبري را که در حقيقت خداي عالم مبعوث به رسالتش کرده ميثاق گرفته عهد گرفته که چي؟ « بأن يؤمن بمحمد و يرضى أمته بالايمان به» ايمان به پيامبر بياورند اون پيامبران و راضي بشوند که امت شون رو دعوت بکنن اي که به پيامبر ايمان بياورند «و نصرة دينه» و نصرت دين پيامبر گرامي رو هم بپذيرند « فمن آمن به من الأمم الماضية» اون دسته از افرادي که به پيامبر ايمان آوردن از امت هاي گذشته قبل از حتي بعثت پيامبر گرامي و بعد از بعثت پيامبر « فهو من أهل الثواب» اينا در حقيقت اهل ثواب اونايي که از قبل و بعد به پيامبر ايمان آوردند و او را تصديق کردند و از او تبعيت کردند ولو در مقام ايمان و باور « و من لم يؤمن به من الأولين و الآخرين» اگر کسي به پيامبر گرامي اسلام از اولين و آخرين از زمان حضرت آدم تا زمان خاتم ايمان نياورده باشه « فهو من أهل العقاب» عقوبت خواهد شد « فصحّ فيه» از اين جهت صحيح است در باب پيامبر بفرمايد که «بك أعاقب و بك أثيب» فقط و فقط در مقدم داشتن بک براي اين هست که منحصر است به وجود مقدس رسول مکرم اسلام که تنها اوست که به واسطه او افراد عاقب و کيفر داده مي شوند و تنها و تنها اوست که به وسيله او و باور به او افراد مساب و مهجور اند از اين جهت است که قول پيامبر ص فرموده است اگر موسي پيامبر در زمان من بود امکان نداشت که از من اطاعت نکند و تبعيت نکند هيچ راهي نداشت جز تبعيت از من بنابراين انبياي گذشته هم بر اساس ايمان و باور به پيامبر در حقيقت مساب و محجور هستن اين قاعده که پيامبر گرامي اسلام واسطه در ثبوت فيض حقيقت و علم و معرفت از ناحيه حق سبحانه تعالي اين بايستي که در مقام تشريع هم اتفاق بيفته در مقام تکوين وجود مقدس پيامبر به عنوان واسطه در ثبوت است که همه آنچه را که فيض حق به ماسوا الله مي رسد از طريق وجود پيامبر است و در مقام تشريح هم همين طور است که همه انبيا به رسول مکرم اسلام باور دارد خب و هرچه که در نظام هستي هم مطرح است و جايگاهي دارد همه و همه در حقيقت از وجود مقدس پيامبر نشأت مي گيرن حتي روح اعظم هم در حقيقت حقيقت محمديه از حقيقت محمديه نشئت مي گيرد « فكل ما ذكر في معرفة «الروح الأعظم»» همه آنچه را که در باب معرفت روح اعظم ياد گرفته است روح اعظم همون چيزي است که خداي عالم در سوره مبارکه قدر فرمود که « تنزل الملائكة والروح فيها بإذن ربهم من كل أمر» اين روح همان روح اعظمي ست که با همه انبياي الهي بوده است و مويد و مسبب انبياي الهي است « فكل ما ذكر في معرفة «الروح الأعظم» فهو حال النبي صلّى اللّه عليه و آله» روح اعظم هم از شئونات و از حالات پيامبر است « و ناهيك في الاعتقاد بكونه صلّى اللّه عليه و آله متّحد الحقيقة مع العقل الفعّال و الروح الأعظم البرهان من قوله تعالى» مي تواند نسبت به اين معنا يک برهاني باشد اعتقاد به اينکه رسول گرامي اسلام با عقل فعال متعهد است با روح اعظم متحد است آنچه که مي تواند تو را نسبت به اين معنا توجه بدهد و تذکر بدهد اين کريمه است که خدا فرمود « النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌» خب اين سخن اين است که هر آنچه را که مومنين نسبت به خود دارند پيامبر يک جايگاه برتري نسبت به همه اون ها دارد بنابراين خود اين يک برهاني است و اعتقادي است « و ناهيك في الاعتقاد بكونه صلّى اللّه عليه و آله متّحد الحقيقة مع العقل الفعّال و الروح الأعظم البرهان من قوله تعالى» اين برهان که خدا فرمود « النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌» خودش در حقيقت يک برهاني قاطع ولي اين که پيامبر از همه اين ها برتر و بالاتر است « قوله في حديث غدير خمّ مخاطبا لأمته: «أ لست أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا: بلى فقال: من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه»» عجيب است جناب صدرالمتألهين چه اعتقاد و باوري به رسالت و ولايت دارد اين ها نشان از عمق اعتقاد و باور پيام جناب صدرالمتألهين نسبت به باورهاي ايماني نيست که در کمتر کسي اين حد ب اين حد از حکمت و علم و معرفت و عرفان مي رسه اما همه و همه رو به برکت رسالت نبي گرامي و ولايت حضرت خاتم الاوصيا حضرت علي بن ابي طالب ع مي رسه؛ خب اما اين نکته که پيامبر در همه مدار هستي حضور داره و از همه اون ها بالاتره اين رو هم باز تاکيد دارد بخوان با موکداً مي فرمايند که جايگاه پيامبر در نظام هستي يک جايگاه برتر و بالاتر است همين کلمه شريفه کريمه قرآني که فرمود « النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌» خب اين يک شاهد بسيار زنده و پويايي است در اينکه پيامبر گرامي اسلام نسبت به همه انسان ها همه موجودات از يک جايگاه برتري برخوردار است اين اولي است به همه موجودات مي فرمايد که اين مومنين نه تنها مومن هاي متوسط اند بلکه « بيان ذلك أن المراد بالمؤمنين هم العارفون الذين صارت نفوسهم عقولا بالفعل، و العقل بالفعل هو الموجود الحقيقي و الحيوة العقلية الاخرويّة، و النبي بروحه المقدس سبب لوجوداتهم الحقيقيّة، و مبدأ لكمالاتهم العرفانيّة و منشأ لفيضين (لفيضان- ن) الكمالين الأولى الأقدس و الثانوي المقدّس، و علّة الشي‌ء أولى بنفس ذلك الشي‌ء من نفسه» از اين کلمه « النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنِينَ» دارن وسعت وجودي پيامبر رو نسبت به تمامي کائنات و همه آنچه را که در نظام هستي هست اعم از کائنات و مبدعات ياد مي کند بفرمايند که اين مومنيني که اين جا خداي عالم فرموده دو دو تا جهت مطرح است يک کلمه مومنين دو کلمه اولي، مومنين رو به گونه اي عام و فراگير مي کند که شامل همه موجودات حتي عقل اول هم مي شود « أن المراد بالمؤمنين هم العارفون الذين صارت نفوسهم عقولا بالفعل،» در اون مرحله از وجودم خب عقل بالفعل هم همون موجود حقيقي است که در حقيقت مي تونست نخستين به اين معنا يا صوادر ثانوي محسوب بشه « الحيوة العقلية الاخرويّة،» يعني در حقيقت همه آنچه را که در نظام هستي هستند تحت شمول اين وجود مقدس و نبي ص سلام علي به روح حل مقدس نه از نظر جسمي و بدني از جايگاه روحاني اش که منزه است و مقدس است «سبب لوجوداتهم الحقيقيّة» اين مقدسيه يعني مقدس است از جسميت و ماديت و همه اون چه که به لحاظ حيثيت هاي نقص و امکاني در حقيقت پيامبر مقدس است بله او ممکن است ترديدي در امکان او نيست اما تنها چيزي که حيثيت امکاني او را تامين مي کند واجب الوجود است و او نسبت به همه ممکنات سرآمد است « النبي بروحه المقدس سبب لوجوداتهم الحقيقيّة، و مبدأ لكمالاتهم العرفانيّة و منشأ لفيضين (لفيضان- ن) الكمالين» عجيب است يک فيض مقدس داريم فيض ديگري هم فيض اقدس، فيض اقدس ناظر به حضرت علميه و اعيان ثابته و اين هاست فيض مقدس هم ناظر به موجودات عيني و خارجي هم علما و هم عيناً پيامبر گرامي مبدا و منش همه اين هاست از حتي منشا فيض مقدس و فيض اقدس « منشأ لفيضين (لفيضان- ن) الكمالين الأولى الأقدس و الثانوي المقدّس» خب به چه دليل اين کلمه دوم حرف دوم عرض کرديم که يک کلمه مومنين دو کلمه اولي چرا رسول گرامي اسلام از همه اين ها برتر است « و علّة الشي‌ء أولى بنفس ذلك الشي‌ء» خب همه موجودات نسبت به خودشون خب يک نوع مالکيتي دارد اما علت اون ها در اين مالکيت اولي است « و علّة الشي‌ء أولى بنفس ذلك الشي‌ء من نفسه، إذ الشي‌ء بالقياس إلى علّته بالوجوب حيث كان بالقياس إلى نفسه بالإمكان،» خب اينم يک استدلال فلسفي است انسان نسبت به وجود علتش بالوجوب است يعني اگر علتش بود حتما و قطعا وجود دارد اما وقتي او را به خودش لحاظ مي کنيم مي بينيم ممکن است حيثيت وجوبي ندارد يعني او وجوب بالغير دارد اما وجوب بذات ندارد پس وجوب بالغير براي او اولي است چرا که اين نسبت به خودش امکان دارد و نه وجوب « إذ الشي‌ء بالقياس إلى علّته بالوجوب حيث كان بالقياس إلى نفسه بالإمكان، فلو لم يكن روح النبي صلّى اللّه عليه و آله علّة لوجوداتهم الحقيقيّة» اگر روح پيغمبر ص علت موجودات حقيقي نباشد طبعا « لم يكن أولى من أنفسهم» اگر خداي عالم فرمود « النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌» براي اين است که حضرت در جايگاه علت و سبب وجودي اشيا و موجودات نشسته و چون در اين جايگاه قرار دارد حتما برتري و رجحان دارد « فلو لم يكن روح النبي صلّى اللّه عليه و آله علّة لوجوداتهم الحقيقيّة لم يكن أولى من أنفسهم، فهو الأب الحقيقي» پس همه حقيقي که سبب وجودات اشيا است اوست پدر حقيقي عالم که همان علت و سبب عالم هست اوست و اگر گفته مي شود که « كانت أزواجه امّهاتهم مراعاتا لجانب الحقيقة» ظاهرا خب به لحاظ تشريح همسر پيامبر که امهات مومنيني نخواهد بود اما به لحاظ حقيقي چون پيامبر علت همه ممکنات است به تبع حق سبحانه تعالي به اذن حق و چون علت اب است طبعا همسران او به مثابه ام اند « مراعاتا لجانب الحقيقة.» يعني جانب تکوين را بر جانب تشريح مقدم داشتن و از اين جهت امهات زوجات پيامبر در جايگاه امت مومنيني قرار گرفته است « و لذلك كانت أزواجه امّهاتهم مراعاتا لجانب الحقيقة» خيلي خب همچنان اصرار دارم که وجود نازنين رسول مکرم اسلام رو واسطه فيض حق بدانند و سبب ممکنات به اذن الله بشمارد چون بحث اين است که « من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذنه» اين اذن رو دارن معنا مي کنن که اذن همون سببيت در وجود است چون پيامبر مکرم اسلام به امر الهي جايگاه سببيت در وجود ممکنات را متصدي است بنابراين اوست که مأذون است از قبل الله براي شفاعت فهو يعني وجود نازنين پيامبر ص « فهو الوسط بينهم و بين الحق، و مبدأ فطرتهم في سلسلة الافتقار النزولي‌» در مقام سير نزولي مبدا آفرينش و خلقت به اذن الله وجود رسول مکرم اسلام است و مبدا خلقت و آفرينش اين مومنيني که منظور همه عالم هست در سلسله افتخار نزولي کما اينکه در نهايت هم مرجع حقيقي در کمالات وجود پيامبر مکرم اسلام ص « و هو المرجع في كمالاتهم في سلسلة الارتقاء الصعودي،» هم در سير نزولي علت غايي همه موجودات است که در جايگاه علت فاعلي فاعليت فواعل به عهده اوست و هم در نهايت « و هو المرجع في كمالاتهم في سلسلة الارتقاء الصعودي، و لا يصل إليهم فيض الحق» هرگز به موجودات عالم هستي اعم از مکاتبات فيض حق نخواهد رسيد بدون وجود پيامبر « لأنه الحجاب الأقدس» بله اين حجاب نوريه وجود پيامبر است که در حقيقت واسطه يعني اين وجود به گونه ايست که هيچ کس نمي تواند مستقيم با خدا ارتباط برقرار کند مگر در سايه وجود رسول مکرم اسلام « لأنه الحجاب الأقدس تعيّن (المتعين- ن) الأول،» که در حقيقت اين حجاب مثل حجاب هاي مادي و ظلماني نيست از بس روشن و نوراني است يا من بفرط نوره اين هم همين طور از پيامبر به اذن الله فرط نور دارد و حجاب برتر است « فلو لم يكن أولى و أحب إليهم من أنفسهم» اگر کسي معاذالله اينو نپذيرد هم اولي بر خود نداند هم وجودش را محبوب تر از خود نداند « لكانوا محجوبين بأنفسهم» هم بايد به لحاظ وجودي او را اولي بداند و هم محبوب تر داشته باشد پيغمبر را از وجود خودش « فلو لم يكن أولى و أحب إليهم من أنفسهم لكانوا محجوبين بأنفسهم عنه فلم يكونوا» وقتي اين گونه بودن و محجوب بودن از وجود پيغمبر برخوردار نبودن ديگه طبعا نجات نخواهند يافت «فلم يكونوا ناجين- إذ نجاتهم» نجات اون ها و موفقيت و سعادت اون ها « إنما هي بالفناء فيه» همه بايد خودشون رو حامي در وجود پيامبر کنند همان طوري که پيامبر خود را در وجود خداي عالم خود را فاني کرده است « إذ نجاتهم إنما هي بالفناء فيه، لأنه المظهر الأعظم» او مظهر اعظم است يعني خداي عالم در او ظهور کرده و اون گونه که در او ظهور کرده در احدي ظهور نکرده است بلکه ظهور در ديگران هم توسط او انجام مي شود ايشان مي فرمايند که اون چه که ما در مقام تعريف و توصيف از پيامبر بيان داشته ايم اين بخشي از سخن است وگرنه سخن فراوان است « و هذه معان تحتاج إلى تفصيل في المقال» اينا يه سلسله مفاهيم و معاني است که ما بايد در بيان اين ها رو تفسير بديم « ليظهر جليّة الحال» تا روشن بشود که حال و وضعيت آشکار بشود و روشن بشود « على الذكيّ المستبصر» تازه بر اون دست دسته از انسان هايي که طهارت روح دارن و عقل و عقل و فهم روشني دارند « بأساليب الارتقاء إلى الكمال» به اسلوب ها و روش هاي راهيابي به کمال البته « بعد تصفية القلب عن مشوّشات الدنيا» اون کسي که مشوش و تعلقاتي به عالم دنيا داره و دنيا را محبوب مي دونه اينا که در حجابند و محجوبند اگر کسي اين تعلقات رو بکنه و طهارت روح و تزکيه جان پيدا بکنه با اساليب با روش هاي ارتقا بالا بياد و تجلي ذهن والبال ذهن خودش رو جلا بده و صفا بده و خاطر خودش را مصفا بکنه از آنچه را که عامل کدورت است « صيل الاستعداد و الاتّصال بالعقل الفعّال» اينا همه و همه ته و آمادگي است که انسان شايستگي اين معنا رو پيدا مي کنه تا خودش رو برسانه به اينکه اين معاني رو فهم بکنه و اين باور براش پيدا بشه که « النَّبِيُّ أَوْلى‌ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌» به لحاظ وجودي بايستي که اولويت وجودي رعايت بشه و هم به لحاظ محبوب داشتن پيامبر رو بيش از خود دوست داشته باشه « و اللّه الهادي إلى طريق الإصابة في الأقوال و الأفعال» خداي عالم هدايت کند پرنده راه اصابت در نظر و عمل هست و اوست که مي تواند انسان را به جايگاه اصابت به واقع برساند « و بيده أزمّة الأمور في الآباد و الآزال» همواره در ابد و ازل زمام امور به دست اوست و هيچ توفيقي براي احدي حاصل نمي شود مگر به فرمان او.