1403/01/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير/ آية الکرسي/
جلسه شصت و سوم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين و ذيل بحث «من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذنه» مقاله ششم در ارتباط با سيد آيات قرآني يعني آيت الکرسي مربوط به اين فقره است که «من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذنه» اين مقاله رو جناب صدرالمتألهين در سه مشعر تبيين فرمودند که مشعر اول در ارتباط با معناي شفاعت بود و مشعر دوم در ارتباط با که شفها چه کساني هستن و مراد از اذن در شفاعت چيست و مشعر سوم در ارتباط با اينکه مشروع له و کساني که شفاعت براي اون ها هست اون ها چه کسي هستند بحث ما در اکنون در مشعر ثاني که شفيعان چه کساني هستند و اذن در شفاعت به چه معناست در باب شفيعان و شفها فرمودند که اول انبياي الهي هستند و وجود رسول مکرم اسلام به عنوان حقيقت محمديه در صدر شفعا و شفيعان هستند بعد وجود مقدس حضرت علي ع حضرت علويه هست حقيقت علويه هستن و ائمه عليهم السلام در اين سطح هستند و بعد از اين ها علما هستند حکما هستند و عالمان هستن الان دارن راجع به اين دسته از افراد سخن مي گن مي فرمايند که مراد از علما اون کساني هستن که تبعيت از انبيا و اوليا را در مسير کار خودشون قرار دادن و در سايه تبعيت از انبيا و اوليا صلوات الله عليهم اجمعين به چنين جايگاهي رسيدند که بتوانند شفاعت بکنند زيرا اون علم است که حقيقت است و عالمان و حکيمانه که از اين گونه از علوم برخوردار هستند از حقيقت برخوردارند و امکان اين که بتوانند شفاعت بکنند وجود دارد وگرنه اين عقل اعتباري که بخواهد مسائل را از پس پرده مفاهيم و ماهيت بنگرد نمي تواند يک علم حقيقي بياورد و عالم را عالم حقيقي قرار بدهد بلکه اين علوم اعتبار ان و عالمان اين فنون هم عالمان سطحي و به تعبيري ايشون مجازي ان زيرا عقل نمي تواند انسان را به اين حد از و هدايت و ايمان برساند که چنين جايگاهي را براي انسان احراز کند «إذ العقل لا يهتدى إليه اهتداء يطمئن به القلوب و يرتفع عن صاحبه الريب و الشك» اين علم نمي تواند از صاحب شک و ريب و برطرف کند بنابراين «و لا سبيل له في معرفة الحق إلا بأنه ينظر في الممكنات و يستدلّ بها على موجدها» در حقيقت او از طريق آيات آفاقي و انفسي يک سايه را و ظلعي رو از باري تعالي سبحانه و تعالي ملاحظه مي کند و اين علم چيزي جز علم مجازي و اعتباري نيست و طبعا اون دسته از عالماني که به چنين علمي مجهز و مسلح هستن قدرت اين رو ندارند که بتوانند در جايگاه شفيعان قرار بگيرد اين دسته از عالمان عالماني هستند که از ورا حجاب يعني ورا حجاب ماهيت و مفهوم با حقايق ارتباط دارند دستي از دور بر آتش دارند اينا کساني اند که با ديدن دود به آتش پي مي برن اينا نمي تونن به تعبير جناب صدرالمتألهين انسان رو بي نياز کنن به تعبيري «لا يسمن و لا يغني من جوع» بلکه کساني که در رديف انبيا و اولياي آبان قرار بگيرند کساني هستند که از علم حقيقي برخوردارند و علم حقيقي حاصل نمي شود مگر به تبعيت تام از انبياي الهي و اولياي الهي اينا از دور دستي بر آتش دارند و به تعبير قرآني «اولئک ينادون من مکان بعيد» مي فرمايند که ما بايد به طور ديگري ورا طور عقل حقايق رو ببينيم و اگر کساني به اين سطح رسيدند که به طور ديگري حقايق را مشاهده کرده اند احوال آخرت و احکام برزخ ملاحظه کرده اند اين ها مي توانند از چنين جايگاهي برخوردار باشند پس بنابراين اگر مي گن که بعد از انبيا الهي و بعد از ائمه عليهم السلام عالمان و حکيمان و فرزانگان اند که مي توانند شفاعت کنن دارن معرفي مي کنن که اينا چه دسته از انسان هايي هستند و چه ويژگي هايي دارند «و ليس هذا الاستدلال» يعني اين استدلالي که اين علماي اهل مجاز و اعتبار انجام ميدهند « إلا من وراء الحجب إذ لا يحضر عنده إلا مفهومات ذهنيّة، و معقولات ثانية لا يسمن و لا يغني من جوع،» آنچه که اين دسته از عالمان علوم اعتباري مثل حالا چه در فضاي علوم نقلي مثل فقه اصول يا علوم عقلي مثل حکمت و فلسفه و عرفان اگر بخواهند از پس مفاهيم حقايق رو ببينن هرگز اين ها نمي توانند تامين کننده نياز نيازمندان به شفاعت باشند «إذ لا يحضر عنده إلا مفهومات ذهنيّة، و معقولات ثانية لا يسمن و لا يغني من جوع،» مثالي مي زنن «و هذا» اين دسته از افراد « بعينه كمن أراد أن يستغني بمفهوم الحلاوة عن السكّر» آيا اگر کسي بگه شيريني و حلاوت آيا حقيقت شکر و شيريني نصيبش ميشه هرگز که «كمن أراد أن يستغني بمفهوم الحلاوة عن السكّر و بمفهوم السلطنة عن السلطان،» خب اون سلطنت يک حقيقت است يک جايگاه وجودي اگر کسي بگه مفهوم سلطنت رو و حکومت رو آيا انساني حاکم و سلطان ميشه هرگز «و بمفهوم السلطنة عن السلطان، فأصحاب العقول» حالا که عقل فقهي باشه در علوم اعتباري چه عقل حکمي و فلسفي بشه در علوم حقيقي «كلها كالذين قال اللّه فيهم: أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ» در حق اين ها اين آيه هست که اين ها از دور دستي بر آتش دارند و با ديدن دود دلالت بر آتش رو متوجه مي شود «لأنهم يجعلون الحقّ بعيدا عن أنفسهم» حقايق رو نمي بينند و به اشتراک با حقايق مرتبط نيست بلکه با امور اعتباري و مجازي آشنايان «لأنهم يجعلون الحقّ بعيدا عن أنفسهم و يكتفون عن ذات الحق الأول و مشاهدة الذوات المقدسة العقليّة و ملاقات حقائق أهل الجبروت و الملكوت، القاطنين في طبقات الوجود بمفهومات ذهنيّة و حكايات مثاليّة» از حقيقت افتادن و به دامن اعتبار و حکايت چسبيدن «بمفهومات ذهنيّة و حكايات مثاليّة، و مع هذا» اگر اين گونه باشد چنين علمي رو احراز کرده باشن «لا يجري لهم طريق الاستدلال إلا في الذهنيات و الكليات التي هي طور العقل،» اينا اگر خيلي خيلي هم پيشرفت کرده باشن صرف در حد يک استدلال مجازي و ذهني و مفهومي که در ذهن نقش دارد حضور دارن «و مع هذا لا يجري لهم طريق الاستدلال إلا في الذهنيات و الكليات التي هي طور العقل» اونايي که حاکم و عالم حقيقت در طوري وراع طور العقل حرکت مي کنيم يعني ورا طور مفهوم و معقولات و ذهنيات و کليات حرکت مي کنند و ورا حجب حرکت مي کنند يعني در حقيقت با ببخشيد بعد از کنار زدن هجو اين ها رو مي بينن با حقايق روبرو هستن «و مع هذا لا يجري لهم طريق الاستدلال إلا في الذهنيات و الكليات التي هي طور العقل، و أما في الأمور التي هي وراء طور العقل من أحوال الآخرة و أحكام البرازخ فيثبت فيها عقولهم و يقف من غير أن يهتدي إليها إلا باتّباع الشريعة.» اينا در مقام رسيدگي به حقائق هستي و مشاهده احوال آخرت و احکام برزخ ثابتن ساکنان و متوقف و نمي توانند به اون مراحل وجودي اهتدا پيدا بکنند که بتوانند حقايق رو مشاهده بکنن و فقط يک ايمان تقليدي را دارند «إلا باتّباع الشريعة.» اينا اعتنا شون به جهان پس از مرگ و حيات برزخ و قيامت در حد يک امر کاملا وراع حجاب هست و اعتباري بيش نيست بعد اين جا هم يه طعنه به جناب شيخ الرئيس مي زنن و مي فرمايند که حتي رئيس اون ها هم که رئيس عقلا هم هست و جايگاه ويژه اي هم داره به نام جناب بوعلي سينا ايشون هم نسبت به مسائلي مثل مسائل بعد از مرگ و عالم برزخ و قيامت اهتدا عقلي ندارد و نمي تواند از راه عقل به معاد و معاد جسماني راه پيدا بکند و اثبات معاد جسماني را تنها از طريق تبعيت از شريعت نبوي (ص) مي داند «و لهذا اعترف شيخهم و رئيسهم بالعجز في إدراك المعاد الجسماني» که ايشون هر چه کار کردن که از طريق عقل بخواهند معاد جسماني را اثبات بکنند نشد «و صرّح بأن لا سبيل للعقل إليه» که از راه عقل به معاد جسماني راهي نيست «الا من جهة تصديق خبر النبوة التي أتى بها» که معاد جسماني رو صاحب مقام نبوت و خير نبوت رسول مکرم اسلام آورده است «التي أتى بها سيدنا و مولانا محمد صلّى اللّه عليه و آله» خب از همين جا روشن مي شود «و من هنا يظهر معنى الشفاعة و معنى كون النبي صلّى اللّه عليه و آله مأذونا فيها» بله چون بحث در لحظه در مشعر ثاني در ارتباط با شفيعان چه کساني هستند و اذن در شفاعت چيست ايشون اين جور مي فرمايند که اگر کسي به حقيقت اين حقايق دست پيدا بکند و بتواند از نظر وجودي با اين حقايق متحد بشود مي تواند شفيع باشد و مأزون عظم قله مي تواند باشد وگرنه اين افراد عادي نخواهند توانست «و من هنا يظهر معنى الشفاعة و معنى كون النبي صلّى اللّه عليه و آله مأذونا فيها و معنى كون الشفاعة منحصرا فيه بالأصالة» معناي که اين ها شفيع اند و از شفاعت برخوردارند منحصر است در وجود مقدس رسول مکرم اسلام بالاصالة و به وجود عالمان حکيمان بالتبع «فإن النجاة من العقاب الدائم لا يمكن للإنسان بحسب الكمال العلمي للقوة النظرية» اگر کسي صاحب قوه نظريه باشد صاحب ادراک و درک بالايي باشد و به حسب کمال علمي به جايي رسيده باشد اين برايش امکان نيست که بتواند شفاعت کند زيرا قوه نظريه حداکثر از طريق فضاي مجازي و اعتباري مي توانند يعني از پس معقولات ثانوي يا عرض کنم که مفاهيم مي توانند به اون حقايق دسترسي پيدا بکنن «فإن النجاة من العقاب الدائم لا يمكن للإنسان بحسب الكمال العلمي للقوة النظرية» اگر کسي بخواهد نجات بخش باشد و منجي باشد از عقاب دائم اون براي انساني که صرف به کمال علمي از طريق قوه نظري و عقل نظري رسيده است امکان پذير نيست بلکه اون کسي مي تواند مأزون در امر شفاعت باشد که بتواند با اين حقايق مرتبط و متحد باشد «و هو المراد من الايمان» اگر مومند که مي توانند چنين جايگاهي رو احراز کنن اين معناي از ايمان هست که با حقيقت عيني در تماس هستند «و هو المراد من الايمان- إلا باستفاضة الحقائق العلمية من معدن النبوّة الختمية صلوات اللّه على الصادع بها و آله،» اگر يک ايماني نصيب انسان بشود که اين ايمان در سايه بهره مندي از معدن نبوت حضرت نبي مکرم اسلام که او در حقيقت شاعر است به اذن الله و اين شريعت را براي جامعه اسلامي آورده اگر کسي به تبع او يک ايمان حقيقي بياورد و به حقايق مؤمن بشود اين مي تواند که شفاعت کند «و هو المراد من الايمان- إلا باستفاضة الحقائق العلمية من معدن النبوّة الختمية صلوات اللّه على الصادع بها و آله، إما بغير واسطة- كما للأولياء- أو بواسطتهم كما للعلماء- أو بحسب الحكاية و التمثيل كما للعوام المسلمين.» اين تبعيت و اين ايمان و باور نسبت به پيامبر مکرم اسلام يا مستقيم است که مال خود اهل بيت عليهم السلام هستش يا به واسطه اهل بيت براي افراد عادي مي رسد که اون ها مي توانند چنين جايگاهي رو داشته باشن اين ها البته مأذونين هستند در امر شفاعت «و هو المراد من الايمان» ايمان اينه که انسان با استفاده از حقايق علمي از معدن نبوت به اون دسترسي پيدا بکند «و هو المراد من الايمان- إلا باستفاضة الحقائق العلمية» اين ايمان نيست مگر از طريق استفاضه حقايق علمي از «من معدن النبوّة الختمية صلوات اللّه على الصادع بها» يعني فاعل و شارع اين شريعت مقدس حالا «إما بغير واسطة- كما للأولياء- أو بواسطتهم كما للعلماء- أو بحسب الحكاية و التمثيل» که اين هم يک نوع ايمان ضعيفي هست «كما للعوام المسلمين.» خب اين جا جناب صدرالمتألهين دارن سخني را از عرفا نقل مي کنند که انسان هاي کمّل اونايي که به چنين جايگاه و مقامي رسيده اند اين ها کامل هستند که در حقيقت مي توانند از نظر اينکه ماذون من قبل الله سبحانه و تعالي باشند شفاعت شفاعت امت رو به نوبه خود به عهده بگيرن «قال بعض المحققين من العرفاء «إن الإنسان الكامل هو سبب إيجاد العالم و بقائه، أزلا و أبدا، دنيا و آخرة».» سخن اين هست که مسبب الاسباب حقيقي حق سبحان تعالي است ولاغير خب اما اين مسبب الاسباب براي اينکه نظام هستي رو تحقق بخش اسباب و عللي رو در واسطه دارد کملين از انسان هايند که مي توانند اين نقش وساطت و سببيت رو ايفا بکنن اينا از نظر اهل معرفت و عارفان به عنوان انسان کامل شناخته مي شود اگر در شريعت اين ها به عنوان پيامبر يا ولي و امام شناخته مي شوند در مصطلح عارفان و اصطلاح عرفاني به عنوان انسان کامل شناخته مي شود اينا کساني اند که سبب ايجاد عالم و سبب بقا عالمند ازلا و ابدا دنيا و آخرت که اين رو برخي از محققين از عرفا بيان کردند که ««إن الإنسان الكامل هو سبب إيجاد العالم و بقائه، أزلا و أبدا، دنيا و آخرة».» طرح اين مسئله براي اين است که شفيعان را دارند معرفي مي کنند شفيعان چه کساني اند اونايي که با اين حقايق متحد و مرتبط ارتباط وجودي دارد خب اينا چه کساني اند اونايي که نقش وساطت رو در آفرينش دارند و سبب علت پيدايش دنيا و آخرت و ازل و ابد هستن «و قال صاحب الفصوص الحكمية» جناب ابن عربي ايشون در فص آدمي بر اساس تحقيقي که فرمودند صفحه پنجاه مي فرمايند که ««فهو الإنسان الحادث الأزلي» اين انسان کامل کيه اين انسانيست که اين خصوصيت ها رو داره او حادث است ثاني ازلي است و ثالثا «و النشء الدائم الأبدي» او در ازل حاضر است در ابد هم حاضر است در نشئه دائم ابدي حاضر است «و الكلمة الفاصلة الجامعة» هم کلمه فص است و هم کلمه جمع است اوصاف ارزشمند رو براي انسان کامل دارن ذکر مي کنن حادث است ازلي است دائمي است ابدي است و فاسد است و جامعه اين تعابير بلند و اوصاف والا که براي انسان کامل در بيان جناب ابن عربي آمده است ظاهرا جناب قيصري در شرح فصوص دارن تک تک اين اوصاف رو تشريح مي کنن که حادث کيه ازلي چيه و ابدي چيه و ساير اوصاف ديگري که اين پنج شيش وصفي که براي انسان کامل جناب ابن عربي ذکر کردن ايشون بيان مي کنند و تشريح مي کنند «قال بعض الشارحين لكلامه» جناب ابن عربي در فصوص که فرمودند حادثه است مراد از حادث يعني حدوث ذاتي هست نه حدوث زماني «أما «حدوثه الذاتي» فلعدم اقتضائه من حيث هي هي» اون موجودي قديم ذاتي است که ذاتش اقتضاي وجود داشته باشد مثل حق سبحانه و تعالي چون ذاتش اقتضاي وجود دارد بلکه عين وجود است او را به عنوان وجود واجب و قديم ذاتي مي شناسد اما انساني که وجودش به اقتضاي ذاتش نيست و عينه هستيش نيست از ناحيه غير مي آيد اين در مرتبه ذاتي حادث است ولو در مرتبه زماني هم قديم باشد در مرتبه ذاتي حادث است اگر هم ما او را حادث زماني دانستيم يعني مسبوق به عدم زماني «أما «حدوثه الذاتي» فلعدم اقتضائه من حيث هي هي الوجود» اين به لحاظ اينکه ما او را حادثه ذاتي بدانيم و اما حدوث زماني اگر انسان رو ما حادثه زماني دانستيم اين «فلكون نشأة العنصرية» انسان چون هم در ازل وجود داشته و هم در عالم طبع در اون جايي که هست حدوث ذاتي دارد در ازل و در عالم طبع حدوث زماني دارد چرا که مسبوق به عدم زماني است «فلكون نشأة العنصرية مسبوقة بالعدم الزماني» خب اين دو وصف يعني حدوث او حدوث ذاتي او و حدوث زماني اما بعد فرمودند که «فهو الإنسان الحادث الأزلي» خداي عالم انسان، انسان يک موجود ازلي است يعني چي ازلي وقتي در کنار حادث قرار گرفت معلوم است که نه يعني ازلي به ذات بلکه ازلي بالعرض است يعني به ازليت حق ازليت دارد به ايجاد حق موجود است و موجودي، موجوديت او يک موجوديت وابسته است «و أما «أزليّته» فبالوجود العلمي» ازليتش اين است که وجود علميش در ازل حادث است در اعيان ثابته «فعينه الثابتة أزلية» عين ثابت به تعبير اهل معرفت به عنوان حضرت علميه حق سبحانه و تعالي و در اون حضرت طبعا همه چيز حاضر است و از جمله انسان هم حاضر است چون اون جا حضرت علميه حق هست و حضرت علمي هم ثابت است و ازلي است البته ازلي بالطبع هست انسان هم در اون نشئه، نشئه علمي حاضر است پس بنابراين داراي ازليت است «و أما «أزليّته» فبالوجود العلمي، فعينه الثابتة أزلية و بالوجود الروحاني» به لحاظ روحش و حقيقت وجودي اش که نفس و روح او هست زنده است و ازلي است «فلأنه» يعني وجود روحاني « غير زماني متعال عن أحكامه مطلقا،» از احکام زمان هم متعالي و برتر است و در وراع زمان هستي دارد «متعال عن أحكامه مطلقا» از تمامي احکامي که مربوط به زمان هست اين منزه است و متعالي است «و إليه الإشارة بقول النبي صلّى اللّه عليه و آله» اگر پيامبر گرامي اسلام فرمود که ««نحن الآخرون السابقون». به اين اشاره دارد که ما در سابق بوده ايم يعني به لحاظ روحاني و وجود علمي در اون نشئه حضور داشتيم آخر اون هستيم بعد بعد آمديم اما سابقم به لحاظ وجود علمي مون و عين ثابت اون «و أما دوامه» خب اين هم وصف دوم يعني وصف حادث ازلي اما دوام انسان و ابديت انسان چيه «و أما دوامه و أبديته فلبقائه ببقاء موجده دنيا و آخرة.» انسان کامل انساني است که به ايجاد حق موجود و به بقا حق باقيست اين در حقيقت ابقا ندارد که به وجود حق موجود است نه به ايجادش به بقا حق باقيست نه به ابقايش موجودات غير الهي اين ها به ايجاد حق موجودند نه به وجود حق به ابقا حق واقعيت نه به بقا حق اما انسان هاي کامل که در حضرت الهي حاضر هستند اينا موجودند به وجود حق و باقي به بقا حق و دائم و ابد اند به دوام و ابديت حق سبحانه و تعالي چون اين گونه از موجودات در حقيقت يک وجود ظلي نسبت به ساحت الهي محسوب مي شوند احکام اون ها احکام عالم اله هستش و لذا الان دارن تشريح مي کنن که ابديت اون ها و ازليت اون ها چگونه است خواب ايشون يک يعني جناب قيصري يه شرحي رو در خصوص ازلي بودن و ابدي بودن انسان کامل دارن مطرح مي کنند و اي و به صورت قاعده يعني دليل دوم چون اون دليل اول اين بود که اين ها چون وصل به حقن موجود به وجود الهي با به بقاي الهي نه به ايجاد و ابهام اين دليل اول دليل دوم اين است که «كل ما هو أزلي فهو أبدي و بالعكس» هر چيزي که حيثيت ازلي دارد قطعا هم حيثيت ابدي دارد و بالعکس هر چه که حيثيت ابدي دارد حيثيت ازلي هم دارد «و أيضا كل ما هو أزلي فهو أبدي و بالعكس، و إلا يلزم تخلّف المعلول عن العلّة» براي اينکه اين بخش مقداري سنگين نشه به همين مقدار اکتفا کنيم ان شا الله در جلسه بعد توضيح مي ديم.