1403/01/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير/ آية الکرسي/
«المشعر الثاني في تعيين الشفعاء و معنى «الإذن»» جلسه شصت و دوم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان لله تعالي عليه در باب آيت الکرسي که سيد آيات قرآني است به مقاله ششم رسيديم تحت اين فراز از آيت الکرسي که فرمود «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عنده الا باذنه» اين سخن الهي رو جناب صدرالمتألهين در مقاله ششم به سه مشعر تقسيم کردن مطالبش رو مطلب اول در ارتباط با في منعني الشفاعة مطالبي تقديم شد که حقيقت شفاعت رو تبيين فرمودند و وساعطي که مي توانند چنين بار سنگيني رو تحمل کنند رو در حقيقت بيان فرمودند اما در مشعر ثاني بحث از اين که شفعا چه کساني هستند و اينکه اذن حق سبحانه و تعالي در ارتباط با شفا به چه معناست چون آيه به اين معنا دلالت مي کند که خداي عالم تنها به شفا اذن مي دهد تا شفاعت کنند «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عنده الا باذنه» شفيع کيست و اذن چيست اين مطلبي است که در مشعر ثاني از او گفتگو مي شود طبيعي است که شفاعت حقيقتي است که در يوم قيامه ظهور مي کند يعني افرادي که بتوانند در روز قيامت از ديگران شفاعت کنند اون ها حقيقت شفيع اند چون انسان اون روز بسيار روز سخت و دشواري است و کساني که بتوانند در شرايط سخت و دشواري کاري رو براي ديگران انجام بدهند خب اون ها از يک موقعيت استثنايي برخوردارند تعبير هم يه تعبير ويژه ايست که فرمود «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عنده الا باذنه» چه کسي مي تواند در پيشگاه خداي عالم شفاعت کند از ديگران مگر اينکه حق سبحانه تعالي به او اذن عطا کند بنابراين شفعا و شفيعان انسان هاي استثنايي هستند که در يک جايگاه رفيعي بايد قرار بگيرد بنابراين شفاعت در روز قيامت است و شفيعان در چنين روزي ظهور و بروز دارند و معناي اذن هم عبارت است از اون درجه قرب و نزديکي و دنوو ساحت الهي که اين اذن براي اون ها حاصل مي شود بنابراين نکته قابل توجه عبارت است از اذني که حق سبحانه و تعالي به اين دسته از افراد عطا مي کند در مشعر اول از همه اين مقاله خب راجع به اينکه شفيعان چه کساني هستند که اشاراتي داشتند و آن اينکه کساني مي توانند شفيع باشند که در سلسله علت طولي قرار بگيرن و درجات برتر و والاتر رو داشته باشن و از ناحيه اون ها در حقيقت به مراحل مادون عنايت الهي سرازير بشود مثلا فرمودند که عقول کلي نفوذ کليه يا تعبير اين بود که راجع به که اين ها چه کساني هستن مي فرمودند در سلسله نزولي «سلسلة البدو: هم العقول الفعّالة، ثم النفوس العمّالة، ثم الطبائع النقّالة» با اين تعابير داشتن اين سلسله علل طولي رو ذکر مي فرمودند و کساني که در اين رابطه نقش آفريني مي کنند يا در مرحله عقل کلي اند يا نقل يا در مرحله نفس عماله اند يا طبع نقاب اينا به هر حال امکان اين رو دارم در اين جلسه در مشعر ثاني اينا رو يه مقدار توضيح مي دهند و توسط بين حق سبحانه و تعالي و بين مادون رو براشون مرتبه اي قائلند که اين مرتبه اجازه اين امر رو دارم يعني تنها کساني مي توانند در نظام شفاعت شفيع واقع بشوند که در سلسله طولي حيثيت علّي پيدا بکنند ترتب وجودي بر اون ها باشد و اون ها منشا موجودات مادون باشد اين معنا صرف در ارتباط با کساني است که قرب و دو نو نسبت به حق سبحانه و تعالي يافتن و سايه اين قرب و دو نوع امکان شفاعت براي ديگران براي اون ها فراهم مي شود و اين معناي اذن است که حالا توضيحاتش رو ما بايد از متن ملاحظه بکنيم «المشعر الثاني في تعيين الشفعاء و معنى «الإذن»قد علمت مما سبق من تفسير الشفاعة» که در حقيقت در مشعر اول بوده است که «أن «الشفيع» من يكون يوم القيامة؟» شفيع اون کسي است که بتواند در روز قيامت شفاعت کند روز سخت و دشوار روزي که احدي نمي تواند نسبت به ديگري کمک و مساعدتي داشته باشد يوم الفصل است و همه و همه فرد محشور مي شوند و هيچ کسي در اون جا نمي تونه نقش آفرين باشه تنها نقش آفريني مال مالک يوم دين خداي عالم هست و کساني که حضرت حق سبحانه و تعالي اون ها اذن سخن بدهد يا اذن شفاعت بدهد حتي اين سخني که مي فرمايد «يوم يقوم الروح و الملائکة صفا لا يتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» حتي فرشته ها و ملائکه هم صف در صف مي ايستند و احدي نمي تواند سخن بگويد مگر اينکه حق سبحانه تعالي به او اجازه بدهد روز بسيار سخت و دشوار و با شرايط استثنايي است «قد علمت مما سبق من تفسير الشفاعة أن «الشفيع» من يكون يوم القيامة؟» اون کسي که بتواند در روز قيامت شفاعت کند و همچنين «قد علمت مما سبق من تفسير الشفاعة و معنى «الإذن»» در همين مشعر اول مطالبي مطرح شد معناي اذن اين معنا فرمود که «عبارة عن جعله تعالى بعض الممكنات مخصوصا بالقرب إليه و التوسّط بينه و بين من ليس له هذه المرتبة؛» مي فرمايد که معناي اذن عبارت است از اينکه حق سبحانه و تعالي بعضي از ممکنات را مخصوص به قرب و پيش خود قرار مي دهد به اون ها امکان قرب و نزديکي مي دهد به معناي که به ساحت اله نزديک مي شود و در درجه مقربين قرار مي گيرند و مي توانند چنين شان مهمي رو که شفاعت است داشته باشن «و معنى «الإذن» عبارة عن جعله تعالى بعض الممكنات مخصوصا بالقرب إليه و التوسّط بينه و بين من ليس له هذه المرتبة؛ و ذلك التقديم و التأخير» که عده اي به قرب حق نزديک عده اي دور هستن «إنما يكون لأجل استحقاق ذاتي و تفاوت جبلّي حاصل لبعض الأعيان و الماهيات بالقياس إلى البعض» اين معناي از قرب که توسط بين حق سبحانه و تعالي و بين مادون هست اين به جهت استحقاق ذاتي تفاوت جبلي و سرشتي است که براي برخي از اعيان و حقايق و ماهيت تعيين مي شود وقتي ما برخي از اعيان و حقايق و ماهيت را با برخي ديگر مي سنجيم ببينيم که يه تفاوت جبلي و يک استحقاق ذاتي براي برخي ها هست که اين ها مي توانند به قرب حق نزديک بشوند به ساحت الهي راه بيابند و بعضي ديگر اين امکان براشون نيست «بحسب الفيض الأقدس» اين تفاوت هم از طريق فيض اقدس نمايان مي شود فيض اقدس در مقابل فيض مقدس ناظر به مقام علم حضرت حق است که اول فيض اقدس است بعد فيض مقدس در فيض اقدس همه هستي و همه ممکنات و همه حقايق کاملا بالفعل موجودند و خداي آدم کل هستي را در يک لحظه حالا لحظه نه يک لحظه زماني بلکه با توجه به خود به اون ها هم توجه دارد که در اون مرحله که فيض اقدس ناميده مي شود همه اين موجودات بر اساس موقعيت وجودي و جبلت و سرشتي که براي اون ها هست در نزد حضرت حق حاضرن و اون ها را مي بيند و رويت شهودي حق سبحانه تعالي اين معنا را نشان مي دهد که برخي ها استحقاق ذاتي قرب حق رو دارن و برخي اين استحقاق رو ندارن «بحسب الفيض الأقدس» فيض اقدس چيه «و هو ثبوتها» يعني ثبوت اين واسطه گري و وساطت «في علم اللّه تعالى قبل وجودها الخارجي مع آثارها و لوازمها» يعني قبل از اينکه خداي عالم اون ها رو ايجاد بکند و اون ها موجوديت خارجي پيدا بکنند که آثار و لوازم براشون مترتب بشود قبل از اينکه حيثيت عيني و خارجي پيدا بکنن جهت علمي آن در نزد حق سبحانه تعالي مشهود است و بر اساس همين اون ها مي توانند اون وساطت و اون شفاعت رو داشته باشن «و هو ثبوتها في علم اللّه تعالى قبل وجودها الخارجي مع آثارها و لوازمها،» بنابراين قول تعالي که فرمودند «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ» اين يک استفهام انکاري است «أي: لا يشفع عنده إلا بأمره.» يعني اگر بناست کسي شفاعت بکند در آن عالم که عالم خاص و استثنايي است يوم القامه فقط و فقط کساني مي توانند که حق سبحانه و تعالي به اون اذن بدهد و در عين حال اينا کساني اند که عند حق هستن يعني اين جور نيست که «من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه» حتي اونايي که نزديک و نزد حق سبحانه و تعالي هست بايد با اذن حق چنين شان شفاعتي رو با خود داشته باشم خب اين سخن براي چيه چرا خداي عالم مسئله شفع را در جايگاه بسيار والايي قرار داده و نزد خود خوانده و به اون ها اذن شفاعت مي دهد چون يک توهمي يک پندار باطلي کفره و مشرکين داشتن و آن اين بود که اين بت هاي خودشون را اصنام و اوسان خودشون را بزرگ مي داشتند و براي اون ها عبادت و سجده و خضوع خودشون رو مي داشتن و در حقيقت اون ها يعني اين مشرکين و کفره اون ها را به عنوان شفيع در حقيقت معرفي مي کردن که خداي عالم هم از اون ها نقل مي کنه که مي گن «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» ما اگر به اين اصنام اوسان توجه مي کنيم و اون ها رو مي پرستيم و پرستش مي کنيم اين به جهت اين است که اين ها ما را به ساحت الهي نزديک مي کنند اين ها شفيع ما هستند ها «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» خب براي از بين بردن اين توهم و اين پندار باطل خداي عالم فرمود که خب اين ها چه شاني دارند که بتوانند شفاعت کنند آيا اين ها حيثيت قرب و نزديکي و دنو به حق سبحانه و تعالي را براي خودشون از کجا آوردن اينا که خودشون براي نفع و ضرر خودشون نمي تونن کاري بکنن تا چه برسد که براي ديگران و شماها بخوان کار بکنن و لذا اين «من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه» ضمن اينکه جنبه اثباتي دارد جنبه سلبي دارد و اون اين هستش که اون کساني که فکر مي کنن اصنام اوسان مي تواند براي اون ها شفاعت بکند اين خيال باطل و پندار واهي را دارند برطرف «و ذلك لأن الكفرة و المشركين كانوا يزعمون أن الأصنام لهم شفعاء مقرّبون كما أخبر تعالى عنهم» اونها توهم کردن که اصنام براي اون ها شفاعت مي کنند و اين ها يعني اين اصنام مقرب در درگاه خداي عالم اند همون طور که خداي عالم از اون ها خبر مي دهد در کتابش به قرآن عزيز که اونا مي گن «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» يعني اين اصنام اوسان اموري هستند که ما را به پيشگاه حق نزديک مي کنند يا اين تعبير رو دارن که «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» خداي عالم ضمن ابطال اين توهم مي فرمايد که «ثم بيّن تعالى أنّهم لا يجدون هذا المطلب» هرگز نمي توانند اين اصنام اين اوسان چنين حرکتي رو چنين شاني رو داشته باشن چرا «لما علمت أن الشفيع هو الواقع في سلسلة الإيجاد و العلّة الطولية» شفيع اون کسي است که در سلسله علل و ايجاد قرار بگيرد و وساطت وجودي داشته باشد يا وجود اشيا را يا کمالات اشيا را از حق سبحانه تعالي بگيرد و به مادون عطا بکند «ثم بيّن تعالى أنّهم لا يجدون هذا المطلب، لما علمت أن الشفيع هو الواقع في سلسلة الإيجاد و العلّة الطولية» در سلسله علل طولي قرار بگيرن همون طوري که فرمودند عقل کلي باشند يا نفس عمال باشند يا طبع نقاله باشن که اين ها بتوانند چنين شاني داشته باشند که در سلسله ايجاد و عليت طولي قرار بگيرن «دون الأمور الخسيسة الاتفاقية العرضية» امور پست پايين که در حد و اندازه خود افراد باشن يا در حد عقول عرضي که نقشي در سلسله علل طولي ندارن اگر در اين حد باشن قطعا قدرت شفاعت نخواهند داشت «لما علمت أن الشفيع هو الواقع في سلسلة الإيجاد و العلّة الطولية دون الأمور الخسيسة الاتفاقية العرضية، فقال» حق سبحانه و تعالي فرمود که اين دسته از موجودات هيچ کاري ازشون بر مياد هيچ ضرري رو نمي توانند دفع بکنن و هيچ منفعتي را نمي توانند جلب بکنند «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ» اين اصنام و اوسان نه منشا ضرر و نه منشا نفع «فإنّ النافع للشيء ما يكون مؤثّرا في وجوده أو كمال وجوده بنحو من السببيّة،» نحو سببي به هر دو مي خوره يعني هم اصل وجود و هم کمال وجود بايد اين افراد که بخوان شفاعت بکنن موثر باشن در اصل وجود يا کمالات وجودي اما «و الضارّ هو عدم ذلك الشيء أو ما يساوقه» ضار اون کسي است که در اين حد نباشد و در اين حد نباشد و در حد مساوي با اشيا باشد «و الضارّ هو عدم ذلك الشيء أو ما يساوقه، فأخبر تعالى هاهنا أنه لا شفاعة عنده إلّا من استثناه اللّه بقوله: إِلَّا بِإِذْنِهِ» يعني تنها کساني مي تواند شفاعت ديگران را به عهده بگيرد که حق سبحان و تعالي او را در رديف سلسله علل طولي بشمارد و اون را در اين جايگاه قرار بدهد « فأخبر تعالى هاهنا أنه لا شفاعة عنده إلّا من استثناه» مگر کساني که حق سبحانه تعالي اونها را استثنا کردند و در حقيقت اون ها از يک جايگاه برتر وجودي برخوردارند «إِلَّا بِإِذْنِهِ و نظيره قوله» همين فرموده الا با اذن که در همين آيت الکرسي هست در جاي ديگري اخذ تعالي فرمود که «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» خب الان همون طور که ملاحظه مي فرماييد در مقام بيان معناي اذن هست که اذن عبارت است از اينکه حق سبحانه و تعالي يک نقش وساطتي رو براي اين ها قائل باشند «و علم من هذا أن المأذون للشفاعة أولا و بالذات» خب حالا الان تا اين جا به صورت کبراي کلي شفعا را و اذن رو مشخص کرده اند اما اکنون دارن به لحاظ مصداقي بيان مي کنند که چه کساني مي توانند اين نقش وساطت رو ايفا بکنند و داشته باشن بفرمايند که «و علم من هذا أن المأذون للشفاعة أولا و بالذات ليس إلا الحقيقة المحمدية» باورهاي جناب صدرالمتألهين نسبت به رسول مکرم اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت بسيار باورهاي اصيل و منشعب شده از حقايق وحياني است «و علم من هذا أن المأذون للشفاعة أولا و بالذات ليس إلا الحقيقة المحمدية المسمّى في البداية ب «العقل الأول» و «القلم الأعلى» و «العقل القرآني» عند وجودها الصوري التجردي» خب اونايي که چنين جايگاهي دارند و قدرت شفاعت رو مي توانند داشته باشن رو دارن مشخص مي کنن مي گن که اين نيست مگر براي حضرت حقيقت محمدي صلوات الله و سلامه عليه که اين حقيقت البته تجلي مي کند در وجود رسول مکرم اسلام «و علم من هذا أن المأذون للشفاعة أولا و بالذات ليس إلا الحقيقة المحمدية» که اين حقيقت در قوس نزول به عناويني مثل عقل اول يا قلم اعلي يا عقل قرآني شناخته مي شود اين ها اوصافي است و توصيفاتي است که اهل حکمت و معرفت به موجودات تراز اول وجود مي دهند «عند وجودها الصوري التجردي» وقتي ما از وجود صوري اون ها نه وجود مادي اون ها وجودي که منزه از نظام طبيعت و ماده هست نظام تجردي اون ها قائل هستيم اين عناوين رو بهشون مي ديم «عند وجودها الصوري التجردي» که اين وجود صوري وقتي به وجود مادي تبديل مي شوند نهايت به نام شخص «محمد بن عبد اللّه و خاتم الأنبياء عند ظهورها البشري الجسماني» وقتي اين ها تنزل کردن تجلي کردن آمدن پايين به اين صورت ظاهر مي شوند که به نام محمد بن عبدالله يا به نام خاتم الانبيا لذا خود پيامبر ص فرمود ««كنت نبيّا و آدم بين الماء و الطين» يا تعبير ديگر که ««أنا سيد ولد آدم و صاحب اللواء و فاتح باب الشفاعة يوم القيامة» اين عناويني است که به وجود تجردي و صوري پيامبر ص تعلق دارد وگرنه در طبيعت شوند خاتم هستن به معناي اينکه پايان سلسله نوبت به وسيله ايشون انجام مي شود بعد از وجود مقدس حقيقت محمدي صلوات الله عليه به محمد بن عبدالله ص ختم مي شود «ثم أقرب الأولياء إليه سلفا و خلفا بحسب التابعيّة المطلقة هو الحقيقة العلوية» به لحاظ مرتبه وجودي بعد از حقيقت محمديه حقيقت علويه است که سلف و خلف نزديک ترين فرد و شخص به وجود پيامبران و در تابعيت تابعيت مطلقي دارند که سراسر هستي حضرت علوي به حضرت محمدي وابسته است «ثم أقرب الأولياء إليه سلفا و خلفا بحسب التابعيّة المطلقة هو الحقيقة العلوية المسمّى في البداية» در ابتداي امر اگر به پيامبر گرامي اسلام به عنوان عقول فعاله مي شود براي وجود نازنين علي بن ابي طالب به عنوان نفوس هم ماله ياد مي شود لذا بفرمايند که در بداعت «ب «النفس الكليّة الأولية»» يا با لوح محفوظ است که اگر اون قلم است اين لوح هستش هر آنچه او نوشته است او در خود مي پذيرد «و «اللوح المحفوظ» لما أفاده» آنچه را که پيامبر ص احاطه کرده او مي نويسه من حفظ مي کنه «و كتبه القلم الأعلى» وجود مقدس پيغمبر و قلم اعلي و وجود نازنين علي بن ابيطالب رو لوح محفوظ مي دانند و ام الکتاب مي دونن « و «أم الكتاب» الحافظ للمعاني التفصيلية الفائضة عليه بتوسط الروح الأعظم المحمدي» اين عناويني است که عمد ريشه وحياني دارد روح اعظم قلم اعلي لوح محفوظ امثال ذالک در حقيقت از اون جايگاه وحياني گرفته مي شود «وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ» در حقيقت آنچه را که از ناحيه روح اعظم و قلم اعلي نوشته مي شود در ام الکتاب محفوظ است و مرتبه بلند و جايگاه وسيع دارد و هو العقل فرقاني که در او مطالب تبيين شده است جدا جدا شده است و روشن است يعني اگر در آن قلم اعلي مطالب به صورت قرآني است در وجود نازنين لوح محفوظ و ام الکتاب به صورت عقل فرقاني است «و ذلك عند وجودها التجردي» که اينا به لحاظ حيثيت صوري و تجردي اين گونه هستند و علي بن ابي طالب رو با اين اوصاف در وضع صوري و تجردي ميشه شناخت اما و في النهاية اول فرمود « الحقيقة العلوية المسمّى في البداية» اما «و في النهاية بعيسى ابن مريم و عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، و هذا عند وجودها البشري الجسماني.» ما اگر بخوايم شفها را در اون مرحله عاليه که واسطه فيض الهي هستند بنگريم با اون اوصاف مي شناسيم و اگر بخوايم با نشئه ي طبيعي و مادي اون ها بشناسيم اينا رو با اين وضع «و من جملة المضاهات الواقعة بينهما عليهما السّلام أن كل منهما ممن وقع الشك في إلهيّته. و ذلك لغلبة أوصاف الوحدة و التجرّد و الولاية عليهما.» از جمله اون اموري که باعث مي شود ما حضرت عيسي مسيح س در کنار علي بن ابيطالب ذکر بکنيم اين است که نسبت به هر دو توهم الوهيت شده هم راجع به عيسي مسيح معاذالله هم راجع به علي بن ابيطالب اينا کسايي ان که از بس شان بزرگ و والايي دارند اين ها رو معاذالله ديگران به عنوان اله تلقي کردند «و من جملة المضاهات» يعني اون چيزي که باعث برابري و همساني بين علي بن ابيطالب و عيسي مسيح مي شود اين است که «أن كل منهما» هر کدام از اين دو از کساني هستند «ممن وقع الشك في إلهيّته. و ذلك» چطور ايشون رو به اصطلاح به وصف الهيت معرفي کرده اند مي فرمايند که «لغلبة أوصاف الوحدة و التجرّد و الولاية عليهما.» اين گونه از اوصاف اون قدر در اون ها زياده اوصاف وحدت و تجردي و ولايت اون قدر براي اون ها زياد هست که توهم الوهيت در ارتباط با اين دو شخصيت يعني حضرت عيسي ع و علي بن ابي طالب عليهم السلام شده است خب پس بعد از شفيعان بعد از پيامبر گرامي اسلام حضرت علي علي بن ابي طالب ع «ثمّ الأقرب فالأقرب من العقول و النفوس الكلية بعد العقل الأول» اونايي که نقش وساطتي دارد و مي توانند واسطه فيض حق در سلسله علل طولي واقع بشوند اينا کساني اند که چنين شاني براي اون ها هست مي فرمايد که «ثمّ الأقرب فالأقرب من العقول و النفوس الكلية بعد العقل الأول و النفس الاولى» بعد نفس بعد از حقيقت پيامبر ص و نفس او را که علي بن ابي طالب هست که «الظاهرة في صور» که اين ها در نشئه طبيعت در صورت انبيا و مرسلين سابقا و در صورت اوليا و ائمه معصومين هستند لاحقاً سلام الله عليهم اجمعين بعد از مرحله طولي پيامبر و ولايت علي بن ابيطالب و ائمه مي رسيم به «ثم الحكماء و العلماء الذين منازلهم دون منازل الأنبياء و الأولياء» اينا کساني هستند که مرتبه شون يعني مرتبه حکما و علما که اينا الان توضيح ميد که مراد از اين حکيمان و عالمان همين کساني نيستن که يک سلسله مفاهيم کلي و ذهني رو در حقيقت در ذهنشون دارن نه اينا حقيقت به مراتب وجودي برتر راه يافتند «ثم الحكماء و العلماء الذين منازلهم» منازل اين حکما و علما «دون منازل الأنبياء و الأولياء» البته « إذا أنوار علومهم من مشكوة النبوّة و الولاية» اگر اين ها علم خودشون رو از اين مرتبه وجود بي ابن نبوت و ولايت علوي بگيرن اينا البته چنين جايگاهي رو مي تونن پيدا بکنن و شفاعت کنند «و إلا فليسوا من الحكماء و العلماء في شيء إلا بالمجاز» دسته از علومي که در حوزه و دانشگاه خونده ميشه و صاحبانشون رو عالم و حال حکيم مي دانند اينا يک سلسله علوم اعتباري و مجازي است نه حقيقي «و ذلك لأن الوصول إلى اللّه تعالى و نيل روح الوجود من المنبع الحقيقي» اگر کسي بخواد قرب پيدا بکنه و دنوو به ساحت اله «لا يمكن إلا باتّباع الأنبياء و الأولياء صلوات اللّه عليهم أجمعين» مگر اينکه تبعيت وجودي داشته باشد از انبيا و اولياي الهي «إذ العقل لا يهتدى إليه اهتداء يطمئن به القلوب و يرتفع عن صاحبه الريب و الشك،» عقل اگر بخواهد يک اهتدايي به يک هدايتي پيدا بکند کنه که اطمينان آور باشه و مطمئن باشه که اين هدايت يک هدايت اصيل و صحيح و الهي هست اين زماني ممکن است که اين ارتباط با راحته نه حضرت نبوي و حضرت علوي حفظ شده باشد «إذ العقل لا يهتدى إليه اهتداء يطمئن به القلوب و يرتفع عن صاحبه الريب و الشك، و لا سبيل له في معرفة الحق إلا بأنه ينظر في الممكنات و يستدلّ بها على موجدها» اون کسي که واقعا درشتي بنگرد در ممکنات آيات آفاقي و انفسي بنگرد و بر اين ها استدلال کند من الخلق الي الحق راه پيدا بکن و بر موجد اين ممکنات و آفريدگار و خالق اين ها را پيدا بکند اين البته مي تواند به عنوان حکيم و معالم در نقش وساطتي پيدا بکند و شفاعت هم بعد از مرحله دو و تو رسالت و ولايت شامل حالشون بشوند خب اينا کساني اند که او اثبات وجود مي کنن براي حق سبحانه و تعالي شان موجديت و فاعليت قائل هستن بعد «مّ على وحدته و وجوبه و علمه و قدرته،» اين گونه از اوصاف کمالي ذاتي حق سبحانه تعالي را اثبات کند کنن و اين اوصاف را در حقيقت اوصاف ذاتي مي دانند و ثبوتي مي دانند که اين ها شئون الهي است «و لا يعلم من صفاته الثبوتية إلا هذا القدر و من صفاته التقديسية» که از صفات تنزيهي و منزه بودن حق سبحانه و تعالي از اون صفات اين است که «أنه ليس بجسم و لا جسماني و لا زماني و لا مكاني و أمثال ذلك» خب اون کسي که به توحيد راه پيدا بکند اوصاف ثبوتي را با شئون مختلف و اوصاف سلبي رو هم شئون مختلف بيابد اين کسي است که به چنين جايگاهي بار يافته و مي تواند نقش عالم و حکيم را بعد از نقش ولايت ائمه و بعد از نقش رسالت ايفا بکنن حالا ايشالا بقيه در فرصت بعد.