درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه شصتم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست داراي مضامين بسيار بلند و توحيدي است و جناب صدرالمتألهين در بيست مقاله و يک خاتمه مطالب اين کريمه قرآني رو تفسير فرمودند و هر فقره از فقرات آيت الکرسي رو يک محور قرار دادن و يک مقاله اي رو هم بدون اختصاص دادند که در هر مقاله فصولي مطالبي و امثال ذلک وجود دارد در بخش «له ما في السماوات و ما في الارض» مقاله پنجم اختصاص پيدا کرده و در اين مقاله هم پنج مطلب مطرح است که الحمدلله مباحث به مطلب پنجم رسيد «في دلالة هذه الآية على توحيد الأفعال كما مرّت الإشارة إليه‌» خب ترديدي نيست که اين کلمه «له ما في السماوات و ما في الارض» مالکيت و خالقيت حق سبحان تعالي را تثبيت مي کند و اين ما که در اين بخش از کريمه آيت الکرسي آمده خب شامل همه افعال هست هر فعلي که در نظام هستي اعم از سماوي و ارضي اتفاق مي افتد تحت ملک و سلطنت و مالکيت حق تعالي است حتي افعال عباد هم به گونه اي تحت پوشش امر الهي است خب اين مسئله يک تنش کلامي دارد و اين هستش که خب اگر خداي عالم خالق و باري همه افعال موجودات سماوي و عرضه اي هست پس بنابراين حتما خالق افعال عباد هم هست و توحيد افعالي اقتضا مي کند که هيچ فاعلي جز حق سبحانه و تعالي وجود نداشته باشد و او در حقيقت مالک همه افعال و کارها و شئون سوا لله باشد اعم از افعال انساني و غيرانساني خب اين مسئله از ديدگاه اشاعره اين گونه مطرح شده است پس بنابراين حصان حق تعالي فاعل افعال عباد هم هست و طبعا مسئله جبر و الزام در فعل الهي وجود دارد زيرا او فاعل فعل هاي انسان ها هم هست در اين رابطه يک جدالي که بين معتزله و اشاعره بوده هم باز مطرح است و بر اساس چنين تحليلي اشاعره چنين اراده کرده اند و در مقابل معتزله هم قد علم کرده اند که چون در کريمه آمد «له ما في السماوات و ما في الارض» اين ما مطلق است و همه افعال را اعم از افعال عباد و غيره عباد رو شامل مي شود جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که شمول فعل الهي نسبت به همه افعال ترديدي نيست توحيد افعالي اقتضا مي کند که همه افعال اعم از آنچه که افعال عباد محسوب مي شود و غير عباد همه و همه تحت پوششي فعل حق باشند و به حق مستند باشند اين قطعا همين طور است و غير از اين هم نيست اما سخن در نوع اسنادي است که به حق سبحانه و تعالي داده مي شود به لحاظ اين افعال برخي از افعال در نظام هستي اون قدر شت اون قدر اهميت دارند که استناد مستقيم به ساحت حق سبحانه و تعالي داشته باشن مثل مبدع يا صادره نخستين عقل اول و نظائر آن اينا از زمره موجوداتي هستند که اگر حق سبحانه و تعالي مستقيم فاعل اون ها باشد محذوري ندارد اما نسبت به افعال ضعيف و افعال مادون مثل مرکبات مثل متغيرات مثل حوادث زمانيات و نماز و نظائر آن اينا گرچه در نهايت به حق مستند اما استناد مستقيم ندارند اين واسطه ها هستند که در حقيقت رابط بين اون مبدا کل اند و اين افعال بنابراين ضمن توحيد افعالي و پذيرش توحيد افعالي و پذيرش که همه افعالي که در نظام هستي اتفاق مي افتد فعل الهي است خلق کن و ما تعملون اما در عين حال اين جور نيست که اين افعال ناقص و ضعيف و ناتوان به حق سبحانه و تعالي بخواد اسناد مستقيم داشته باشد اين مطلب رو در اين بخش بيان فرمودند و الان در مقام تاييد آنچه را که بزرگاني همانند محقق طوسي بيان کردند مي باشند «و يؤيّد ما ذكره قول بعض المشاءين» اون چه که در اين رابطه تاييد شد و روشن شد که حق سبحانه و تعالي چه جوري افعال عباد داره سامان ميده و افعال عباد چگونه مي توانند استناد به ذات الهي داشته باشند اين رو در حقيقت دارن تحليل مي کنن فرمايند که «و يؤيّد ما ذكره» و تاييد مي کند آنچه را که جناب محقق طوسي بيان فرموده اند « قول بعض المشاءين» که اينا اين طور گفتن که « الأول يبدع (مبدع- ن) جوهرا عقليا» خداي عالم ابتدا يک جوهر عقلي را ابداع مي کند که مبدعات محسوب مي شوند « الأول يبدع (مبدع- ن) جوهرا عقليا هو بالحقيقة مبدع،» و به توسط اين مبدع « جوهرا عقليا» و بعد « جرما سماويا. » و نظاير آن که افلاک را در حقيقت يعني اجرام را به تبع افلاک و افلاک را به تبع نفوس کليه و نفوس کليه را به تبع عقول و عبور هم به تبع عقل اول در نظام هستي اين گونه چيدمان کرده بودند که « الأول يبدع (مبدع- ن) جوهرا عقليا هو بالحقيقة مبدع، و بتوسطه جوهرا عقليا و جرما سماويا. و قول بعض توابع الرواقيين» هم همين طور هستش برخي از مشايي چيدمان عالم هستي رو بر اساس همين بيان خب اگر چيدمان اين گونه باشه پس افعال عباد با چند واسطه به ساحت حق استناد پيدا مي کند بنابراين ضعف ها و نقص ها به حق برمي گردد اين ها به اين وسائط بر مي گردن بلکه آنچه از ناحيه حق سبحانه تعالي ايجاد مي شود جز وجود چيز ديگري نيست اين قول بعضي از مشايي اين از باب تاييد ذکر شد و همچنين قول و بعضي تمام رواقيين رواقيين هم اين ها اين گونه معتقدند که « إن النور القوي لا يمكّن النور الضعيف في الإنارة» نور قوي به جهت شدت و قوتي که براي او هست امکانش نيست که نور ضعيف رو ايجاد بکنه نور ضعيف بايد به مراتب فاصله داشته باشه و ابتدا و مستقيم نور قوي نور ضعيف رو ايجاد نمي کنه « إن النور القوي لا يمكّن النور الضعيف في الإنارة، فالقوة القاهرة الواجبية لا تمكّن الوسائط لشدة نوريّتها و قهرها للكل» حتي اين واسطه ها هم بدون آن که بخواهند مستقيم نازل بشوند و شدت وجودي و طبع وجودي داشته باشند مي فرمايند که « فالقوة القاهرة الواجبية لا تمكّن الوسائط لشدة نوريّتها و قهرها للكل،» همه و همه تابع اون اراده کليه اون در حقيقت زير مجموعه هستش و اين معنا که « فالقوة القاهرة الواجبية لا تمكّن الوسائط لشدة نوريّتها و قهرها للكل، ليس شأن ليس فيه شأنه تعالى» هيچ کاري نيست هيچ برنامه اي نيست مگر اينکه حتما شان الهي درش دخيل است اما گاهي اوقات به واسط بدون واسطه و مستقيم و گاهي اوقات با واسطه است ليس شان هيچ شاني پيدا نمي شود که ليس فيه در اون شان شان حق سبحانه و تعالي « و تحقيق هذا المقام» خب حالا اين مطلب رو جناب صدرالمتألهين دارن به صورت تحقيقي ارائه مي کنن و تحقيقش هم همين طور هست که حق سبحانه و تعالي يک شان بيشتر ندارد و اون شان ايجاد است و وجود بخشي اين مطلب اول مطلب هستش که موجودات در مقام گرفتن هستي در يک سطح نيستند به لحاظ ضعف وجودي برخي ها اصلا نمي توانند مستقيم شان الهي قهر نور الهي را دريافت بکنند نمي توانند بنابراين حق سبحانه و تعالي از طريق وسائطي اين امکانات رو براشون قرار مي ده و اون وساوط جنبه هاي ماهوي پيدا مي کنن و اون جنبه هاي ماهوي سر به اصطلاح حيثيت هاي مختلف داشتن افعال الهي رو تامين مي کنند « و تحقيق هذا المقام أن لكل ممكن» هر ممکنه يه ماهيتي داره و يک وجودي ماهيت و وجود که البته به به وسيله اين وجود يتحقق ماهيته، اين تحقق ماهيتش به وسيله وجود هست بر اساس اصالت وجود « يتحصل و الوجود في الجميع معنى واحد بسيط لا اختلاف فيها إلا بالشدة و الضعف، و الكمال و النقص،» اون شان مستقيم الهي فقط و فقط وجود است و ماهيت از او انتزاع مي شود و تحصيلات و تعينات به وسيله وجود براي ماهيت مي رسد «و و يتحصل و الوجود في الجميع» يک معناست معناي واحد بسيط اختلاف درون معناي بسيط وجود مگر اختلاف مراتبي اختلاف شدت و ضعف اعتماد و نقص بود « و أما الاختلافات النوعية و الجنسية بين الممكنات و تخصيص كل منها بنقائص و ذمائم و خواص و لوازم فإنما هو من جهة ماهياتها و مراتب إمكاناتها الناشئة من تننزلات الوجود.» خب اين نکته اساسي در همين به تعبير ايشون تحقيق مقال به که ما وقتي نگاه مي کنيم هم حق سبحانه و تعالي شأنش برتر و قوت قهري اش برتر از آن است که مستقيم بخواد اين هاو بيافرين ايجاد کنه و هم اين ها بدون آن هستند که بتوانند مستقيم فيض ربوبي رو دريافت بکنند بنابراين واسطه هايي وسائطي ايجاد مي شوند که اون و ساعد به جهت جهات امکاني که دارن نقص و به اصطلاح ضعف ها رو براشون ايجاد مي کنن « و أما الاختلافات النوعية و الجنسية بين الممكنات و تخصيص كل منها بنقائص و ذمائم و خواص و لوازم فإنما هو من جهة ماهياتها» همه اين ها که مي بيني از جهت ماهياتشون هست و مراتب امکاناتي که ناشي مي شوند از تنازلات وجود چون وجودي که پس از ديگري متنزل است و نازل مي شود به جهت مراتب تنزل وجود اين ماهيت هم شکل مي گيرند و اين تات به اون موجودات وابسته ان بنابراين نتيجه اينکه « فالفائض من الواحد الحقيقي و القيّوم الأحدي» آنچه که واحد حقيقي و قوم احدي صادر مي شود بيش از يک امر نيست «و أمر واحد منبسط على هياكل الممكنات» که بر هياکل همون ماهيت ممکنات در حقيقت اون امر بسيط که به عنوان وجود است حاصل مي شود و اين ها به وسيله وجود تعينات شون و اشکال شون پديدار مياد و تحصن پيدا مي کند ماهيات تعينات دارن تحصنات اما اين به برکت هستي اين تعينات اين ذرات رو ميشه خودش رو مطرح مي کنه « فالفائض من الواحد الحقيقي و القيّوم الأحدي هو أمر واحد منبسط على هياكل الممكنات» و اما اون امر چيه امر واحد « و ذلك الأمر هو محصّلها» اون که تحصل بخشنده به ماهيت هست و مخرج ماهيات من القوه الي فعل هست همون در حقيقت وجود هست و لاغير « و ذلك الأمر هو محصّلها و مخرجها من القوة إلى الفعل و من العدم إلى الوجود و من الكمون إلى البروز،» در حقيقت اگر ماهيت در کمون هستند به وسيله وجود بروز پيدا مي کنند و آشکار مي شوند خب « فالوجود أمر واحد مجعول للواحد الحق،» بنابراين بر اساس اصالت وجود تنها چيزي که از اون جاعل واحد حق جعل مي شود جز وجود چيز ديگري نيست « فالوجود أمر واحد مجعول للواحد الحق،» خب اين تقدم و تاخر اين نقص و کمال اين ضعف و قوت اينا از کجا هست مي فرمايند که « و المراتب المختلفة بالتقدّم و التأخّر و الأولية» که بعضي مقدمن بعضي موخرند و بعضي ها هم در حقيقت تفاوت دارند اين از ماهيات نشئت مي گيرد « و المراتب المختلفة بالتقدّم و التأخّر و الأولية (و الاولوية- ن) و اللحوق ناشئة عن خصوصيات الماهيات الحاصلة من تنزّلات الوجود» که خود اين ماهيت هم از تنزل موجودات شکل مي گيرند يعني در حقيقت وجود داراي مراتبي است مرتبه عقل دارد مرتبه نفس دارد نفس کلي و جزئي دارد مرتبه ماهيت مرتبه طبيعت است اين مراتب است که اون جزئيات رو با اون کثرات رو ايجاد مي کند مي فرمايند که « و المراتب المختلفة بالتقدّم و التأخّر و الأولية (و الاولوية- ن) و اللحوق ناشئة عن خصوصيات الماهيات الحاصلة من تنزّلات الوجود.» اين ها در حقيقت اين اختلافات به جهت تنزل در وجود هستش خب البته اين مبنايي است که حکمت متعاليه در مسير خودش دارد و بر اساس اين مبنا راحت حل مي شود اما اون چيزي که در زعم ديگران هست بايستي که اون هم باز بشه که در نگرش مشايي چگونه اتفاق مي افتد خب « فالوجود في كل مرتبة يقتضي ماهية خاصة» وجود در هر مرتبه اي اقتضاي ماهيت خاصي رو دارد که « تلزمها خواص و لوازم حاصلة بلا جعل جاعل و تأثير مؤثر» وجود در همه اين مراتب اصل هست و اين وجود اقتضا مي کند يک ماهيت خاصي را که تلزم اين ماهيت اين تلزم اين مرتبه ماهيت را ماهيت خاص و لوازم خاصي که حاصل است « بلا جعل جاعل و تأثير مؤثر» يعني نه اين مراتب مجعول نه ماهيت مجعول است نه اين تنش ها و حرکت هايي که در نظام هستي هست اين ها مدخليت دارند بلکه تنها چيزي که مدخليت در اين رابطه و قابليت جعل هم دارد از ناحيه جاعل جز وجود چيز ديگري نيست « فالوجود في كل مرتبة يقتضي ماهية خاصة، تلزمها خواص و لوازم حاصلة بلا جعل جاعل و تأثير مؤثر، لأن الماهية و لوازمها غير مجعولة» نه ماهيت مجعول است نه لوازم ماهيت مثل امکان اين ها اينا دون آنان که جعل به آن تعلق بگيرد « لأن الماهية و لوازمها غير مجعولة» بنابراين از باب نمونه مي فرمايند که خب »فعين الکلب» سگه که در حقيقت جنسش و عينش به اصطلاح آلوده است و نجس « فعين الكلب مثلا ماهية تقتضي النجاسة العينية» نجاست عينيه رو اين ماهيت با خودش داره اما « من غير جعل و إفاضة يتعلقان بها» ديگه اين ها يعني اين ماهيت يا اين نجاست يا امثال ذلک اينا ديگه مجعول نيستن بدون هيچ جعلي و افاضه اي متعلق به خود اون ماهيت ماهيت يک سلسله شئوني دارد که اين شئون به خود او وابسته است و نه بيرون و لذا بيرون اگر سرد و گرم هم باشه در اون ها اثري نخواهد کرد « فعين الكلب مثلا ماهية تقتضي النجاسة العينية من غير جعل و إفاضة يتعلقان» اين جعل و اضافه به اين ماهيت « و إنما الفائض من الباري جلّ ذكره هو وجودها،» اوني که از ناحيه باري جل ذکر فائض است و فيضان مي کند فقط و فقط وجود کلب است اما تعين کلبيت مال ماهيتي است که در حقيقت تعينات از ناحيه اوست « و إنما الفائض من الباري جلّ ذكره هو وجودها، فليس له تعالى إلا إفاضة الوجود» آنچه که حق سبحانه و تعالي از او نشئت مي گيرد جز افاضه وجود چيز ديگري نيست « فإن نفس الوجود هو نور يفيض منه تعالى على القوابل حتّى القاذورات و الأعيان‌ النجسة- شخصية» خب پس بنابراين اون که فقط و فقط به حق استناد دارد وجود است و اين ضعف ها و کثرات و امثال ذلک از ناحيه امکان هستش « فإن نفس الوجود هو نور يفيض منه تعالى على القوابل حتّى القاذورات و الأعيان‌ نجسه» حالا اين اعيان يا شخصي اند يا بله امور مختلفي هستن مي فرمايند که حتي جسارت است نجاسات يا اعيان نجس هم اين نور حق بر اونها پرتو مي افکند و اين ها هستي پيدا مي کند « فإن نفس الوجود هو نور يفيض منه تعالى على القوابل حتّى القاذورات و الأعيان‌ النجسه» حالا اين اعيان نجسه شخصي باشند يا نوعي باشند يا منشا تخصصات افعال و آثار باشن « و منشأ تخصّصات الأفعال و الآثار خصوصيات الأعيان الثابتة التي ما شمّت رائحة الوجود» در حقيقت اينا جناب صدرالمتألهين همه اين ضعف ها و اين کثرات و اين تقابلاتي که بين اين ها ايجاد مي شود رو دارن بر مي گردونن به ماهيت اونا يا عين ثابت اون ها « فإن نفس الوجود هو نور يفيض منه تعالى على القوابل حتّى القاذورات و الأعيان‌ النجسة- شخصية» و به اصطلاح افعالي که صادر مي شود « شخصية كانت أو نوعية- و منشأ تخصّصات الأفعال و الآثار خصوصيات الأعيان الثابتة التي ما شمّت رائحة الوجود» منشا اين تخصص افعال که اين فرع سرد اون فعل گرمه اون فعل خشک اون فعل تره و امثال ذلک « و منشأ تخصّصات الأفعال و الآثار خصوصيات الأعيان الثابتة التي ما شمّت رائحة الوجود.» خب « إذا عرفت هذا فقس عليه أفعال العباد و اجعلها وقاية عن نسبة الشرور و الآفات إلى الحق الجواد.» در حقيقت بر اساس توحيد افعالي همه افعال به خدا بر مي گرده ترديدي نيست اما اين ضعف ها و نقص ها رو چه جوري ما ارجاع بديم به حق سبحانه و تعالي مي فرمايند که وجعلها قرار بده اين تنور را اين صورت را به اصطلاح عين ثابت را « و اجعلها وقاية عن نسبة الشرور و الآفات إلى الحق الجواد.» خب براي اينکه قابليت داشته باشه اين افعال به حق استناد بکنه بايد به حق جواد آدم راه پيدا بکنه وگرنه از اين طرف خوب به جهت ضعف وجودي اين ويژگي رو دارن « فهذه صورة المسألة عند هؤلاء الأكابر» کبائر در حقيقت بر اساس جواب مثبت ارائه کردن مي فرمايند که آنچه که از ناحيه حق صادر مي شود جز وجود چيز ديگري نيست و اين همه تعينات و کثرات و اينا حقايقي هستند که در حقيقت خودشون رو به وجود وابسته کردن و از اونجا نشئت مي گيرند « فهذه صورة المسألة عند هؤلاء الأكابر، و أما البرهان اليقيني (المتعين- ن) المناسب لأهل البحث على هذا المطلب الشريف فهو مثبت في بابه، ليس هنا مجال بيانه،» که ديگه اين جاي تبيين اين مسئله نيست « لأنه يطول به الكلام و يخرج عما نحن بصدده من المرام.» جاي بيان اين مطلب ديه نيست ما اين رو قبل هم به يک معناي گفتيم ولي بايد توجه کرد به اين صورت نباشه « و أما البرهان اليقيني (المتعين- ن) المناسب لأهل البحث على هذا المطلب الشريف فهو مثبت في بابه، ليس هنا مجال بيانه، لأنه يطول به الكلام و يخرج عما نحن بصدده من المرام.» در مقامي که ايشون هستن اين مقام مقام توضيح و تبيين بيش از اين نيست مقام تفسيري هست و مراد از اين سخن اين هستش که حق سبحانه و تعالي به جهت اينکه افعال عباد و اون ها قابليت استناد به حضرت حق سبحانه و تعالي رو ندارن پس ياد داره که اول حقيقت نازله مشخص بشود و به تبع اون حقيقت « فهو مثبت في بابه، ليس هنا مجال بيانه، لأنه يطول به الكلام و يخرج عما نحن بصدده من المرام» .