1403/01/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/
جلسه پنجاه و پنجم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين خب تفسيره آيت الکرسي که سيد آيات هست بر اساس اسلوبي که جناب سد مطحين مطرح فرمودند به بيست و دو مقاله ببخشيد به بيست مقاله و يک خاتمه تبيين مي شود و اکنون ما به فقره «له ما في السماوات و ما في الارض» که فقره پنجم هست رسيديم و مقاله خامسه هم در همين رابطه است در اين مقاله پنج مطلب است که مطلب اول تحت عنوان في نظم که رابطه «له ما في السماوات و ما في الارض» با بحث الحي القيوم و بحث «لا تأخذه سنة ولا نوم» مطرح شد که ملاحظه فرموديد اما در مطلب دوم يک يکي از مطالب حکيمانه و وجودشناسانه ايست بسيار مطلب عالي و متعالي و اون اصلش که نسبت بين واجب سبحانه و تعالي با ممکنات چگونه است هيچ ترديدي نيست که همه ممکنات در تحت قدرت الهي و تحت خالقيت و عنوان ملک حق سبحان تعالي هستن و حق سبحانه تعالي بر همه اون ها سلطنت و مالکيت دارد اما نحوه ي حضور اين اشيا و ممکنات در پيشگاه پروردگار عالم چگونه است از اينکه لام مالکيت که «له ما في السماوات و ما في الارض» در حقيقت اين معنا رو مي فهماند ترديدي نيست اما نحوه مالکيت و سلطنت حق سبحان و تعالي از يک سو و نحوه مخلوقت و مملوکيت ماسولله هم از سوي ديگر از مسائليست که بايستي در نگاه وجودشناسانه و هستي شناسانه به او توجه بشود و مطلب دوم از مقاله پنجم در اين رابطه است که تحت عنوان «المطلب الثاني في تحقيق الإضافة المستفادة من حرف «اللام» في قوله «له ما في السماوات و ما في الارض»» بسيار مطلب شنيدني است و دقت حکيمانه ايست که مخصوصا بر اساس مباني حکمت متعاليه و آنچه را که جناب صدرالمتألهين مطرح فرمودند بسيار شنيدني است و هرکي که اين مالکيت و سلطنت از طرف حق سبحانه تعالي و مملوکيت و مخلوقت از طرف ماسوا الله و ممکنات از سوي ديگر نسبت به حقس پحن و تعالي روشن تر باشه هم مالکيت و سلطنت روشن باشه و هم مملکيت و مخلوقت ماسوا روشن باشه اين نسبت خلق و خالق و نسبت مربوب و رب نشانه از آن است که نسبت عالم با ماسوا الله را بايد چگونه شناخت از اينکه همه ي ماسوا الله تحت ملکول ملک و سلطنت الهي است ترديدي نيست اما اين مالکيت و سلطنت چگونه است نکته ايست که در اين فقره مطرح مي شود ديد در باب کلمه لام که نلام مالکيت است يه مطلب گفته مي شود و اون استش که اين يک وجود اضافي است و يک وجود نسبي است يعني ماسوا الله يک وجود اضافي و نسبي نسبت به حق سبحانه و تعالي دارد اما اين وجود نسبي چگونه وجودي است و نسبت ماسوا الله با الله سبحانه و تعالي چگونه است جاي بحث و گفتگو است «قيل: [2] المراد من هذه الإضافة إضافة الملك و الخلق» بله اين لام لام اضافه است و اضافه ي ملک و خلق در اين لام نهفته است وقتي گفته مي شود «له ما في السماوات و ما في الارض» يعني خداي عالم نسبت به ماسوالله يک نوع مالکيت و سلطنت و خالقيت دارد و تقرير اين اضافه هم اينطوريه که و تقرير و اين اضافه که «أنّه لمّا كان واجب الوجود واحدا» وقتي اين معنا روشن شد که واجب الوجود واحد است طبعا «كان ما عداه» هر چه که غير از واجب الوجود هست بشود ممکن الوجود لذاته اين ها در مرتبه ي ذات حيثيت امکاني دارن و وابستن «و کل ممکن الوجود فله مؤثر،» هر موجود ممکني هم بايستي يک منفصلي داشته باشد يک مرجعي داشته باشد يک موثري داشته باشد که او را از حالت امکاني و استوايي درآورد «و کل ممکن الوجود فله مؤثر، و كل مؤثّر فهو معلول، محدث بإحداثه، مبدع بإبداعه» بر اساس اين اينکه هر ممکني داراي يک مرجع و موثري هست و هر آنچه را که براي او يک موثري هست او يک موجود معلولي و محدث است ترديدي نيست «و كل مؤثّر فهو معلول، محدث» و اين معلوليت و محدث بودن از ناحيه اون موثر و منفصل و مرجح هست که حالا يا او را به صورت ابداعي يا به صورت تکويني ايجاد مي کند محدث به احداث اون موثر که يا مبدع است به ابداعش يا مختص است به احداثش که تفاوت اين ها يکي به کائنات برمي گرده يکي هم به مبدعاست برمي گرده چه کائن باشد که موجودات کون و فسادي رو کائنات مي نامند و محدثات مي دانند و موجودات مسارقي را و مجردات را مبعات مي دانند فرقي نمي کنه همه اين ها ممکنن و وقتي ممکن بودن نيازمند به مفصل و مرجح و موثر دار دارند و موثر همون ها را احداث و ابداع مي کند خب در مجموع اوني که مهم هست اين است «فكانت هذه الإضافة إضافة الملك و الإيجاد» اين اضافه اي که مي گيم «له ما في السماوات و ما في الارض» اين له لام اضافه هست و اضافه ي ملک است و ايجاد خيلي خب تا اينجا يک مطلب کلي اما مبهم و غيره روشن فهميده مي شود که ماسوا الله منصوبلي الحق و از ناحيه ي حق سبحانه و تعالي در حقيقت ايجاد شده اند و احداث شده اند و ابداع شده اند اما اين نحوه ارتباط بايستي روشن بشه «أقول: المستفاد من هذا الكلام الوجود الارتباطي المنسوب إلى غيره،» مي فرمايند که مستفاد از اين کلام که در حقيقت ماسوا الله مملوکند و مخلوقند عبار است از «الوجود الارتباطي المنسوب إلى غيره،» اين است که حق سبحانه تعالي موثر است مبدع است محدث است و ماسب الله مرتبط به او و منسوب ب اون موثر هستن «المستفاد من هذا الكلام الوجود الارتباطي المنسوب إلى غيره» خب حالا اين مطلب کلي است که يک وجود ارتباطي منسوب به غير وجود دارد خب «و الوجود المنسوب إلى غيره قسمان:» وجودي که منسوب به غير است دو قسم هستش «احد هما» يک قسم اين است که «أن يكون الموصوف بذلك الوجود نفس ذات الوجود،» يعني اوني که حق سبحانه و تعالي ايجاد کرده احداث کرده و ابداع کرده خود وجود است و قسم ديگري هست که بگيم نه «و الآخر أن يكون» اون چيزي که ايجاد شده و محدث است و مبدع است «ماهيّة غير الوجود،» اون چيزي که منسوب و الي غير هست وجود وجود اشيا نيست ماهيت اشيا است که اين ماهيت غير الوجود است خب اين دو قسم «و على التقديرين» بر هر دو تقدير يک وقت اين است که اوني که وجود ارتباطي و منسوب به غير است موجودات اشيا است دو اين هست که بگيم نه ماهات اشيا خب «و على التقديرين» و بر هر دو فرض بر هر دو تقدير «و على التقديرين هذا الوجود النسبي إمّا عين وجود الشيء في نفسه أم غيره» آيا اين وجودي که به عنوان يک وجود ارتباطي و منسوب است عين وجود في نفسه هست عين وجود مبدع است و مدث است يا غير او هستش « فهيهنا أربعة احتمالات» پس اينجا ما چهار احتمال داريم يک اين است که آيا اون چيزي که از ناحيه ي وجود في نفسه انشا و احداث شده وجود است يا ماهيت است اين دو قسم اگر وجود است اين وجود عين وجود في نفسه هست يا غير وجود في نفسه است که در مجموع مي شود چهار قسم «أحدها الوجود المضاف الذي هو غير زائد على نفس الشيء الموجود و مع ذلك وجوده النسبي عين وجوده لأمر آخر» مي فرمايند که اون وجود مضافي که غير زائد است بر نفس شي اول نفس شي موجود و مع ذلک وجود نسبي يعني اولا اينکه اونچه که محدث شده و مبدع شده وجود استش يک و ثانيا اينکه اين وجودي که منشعب است و محدث است عين وجود اون وجود نفسي و وجود محدث است يعني وجود محدث عين وجود محدث است تفاوت در ايجاد و وجود است که حق سبحانه تعالي موجد است و اون هم موجود هستش ولي در واقع و حقيقت بيش از يک امر نيست «أحدها الوجود المضاف الذي هو غير زائد على نفس الشيء الموجود و مع ذلك وجوده النسبي عين وجوده لأمر آخر- و هذا كوجود الممكنات عند جمهور الحكماء المنسوب إلى ماهياتها» که وجود گرچه منسوب به ماهيت هست لکن از ناحيه جاعل و محدث و مبدع وجود جعل شده ولي ماهيت با او همراه است اين اعتقاد و باور نوع حکما هستش «و هذا كوجود الممكنات عند جمهور الحكماء» اين وجود هم منسوب است به ماهيت ممکنات يعني در حقيقت ماهيت هم جايگاهي از حقيقت و هستي براش اختصاص پيدا مي کند اين در نزد عمده ي حکما هستندن که اين وجود ممکنات به ماهاتشون وابستن و آنچه که جعل مي شود وجود اين ماهات هستش «و الثاني الوجود المضاف » قول دومي هستش که «الزائد على ماهية الشيء، المتّحد مع وجوده في نفسه» اين وجود گرچه زائده بر ماهيتش هست اما با اصل وجود محدث و مبدع متحد است الوجود المضاف که زائده بر ماهيت شي هست اين وجود متعهد است مع وجوده في نفسه اون وجودي که او رو ايجاد کرده و محدث و مبد است مثل وجود اعراض و صور «لموضوعاتها و موادّها.» که صور براي مواد و اعراض هم براي موضوعات که لف و نشر مرتب است خب ما در حقيقت وجود اعراض رو داريم اين وجود زائده بر ماهات است و در عين حال اين وجود با وجود في نفسه و مبدعش متحد است يا اين صور که در مواد حلول پيدا مي کنند اين ها با اينکه با ماهياتشون هستن در عين حال با وجود في نفسه و محدث و مبدعشون متحدن اين هم قول دوم در همين رابطه توضيحي رو جناب صدرالمتألهين از بعضي از حکما نقل مي کنند که تشريحي است براي قول دوم که وجود مضافي که زائد بر ماهيت است و متحد است با وجود في نفسه اينا مثل اعراض براي موضوعات و صور براي مواد هستند «قال بعض الحكماء: وجود الأعراض في أنفسها هي وجوداتها لموضوعاتها» يعني وجودي که اعراض و اين صور دارن « هي وجوداتها لموضوعاتها» وجودات اين ها براي موضوعات و اگر صور باشن براي موادشون « سوى العرض الذي هو الوجود» خب اگر اون چيزي که عارض است وجود باشد غير از ماهيت طبعا به گونه اي ظاهر مي شوند و اگر وجودات اون ها در سايه ماهات اين ها داده بشوند به گونه اي ديگر ظاهر مي شوند ميفرمايند که وجود اعراض « في أنفسها هي وجوداتها لموضوعاتها» يعني عرض يه وجود جدايي از موضوع خودش ندارد بلکه وجود همين عرض «وجودها في نفسه ها عين وجودها لغيرها» وجود ديگري براي اعراض منهاي موضوعاتشون نيست همون ها با موضوعاتشون با هم متحدن البته اگر جايي به اصطلاح وجود عارض باشه نه وجود اعراض و صور در اون صورت طبعا متفاوت خواهد بود « سوى العرض الذي هو الوجود» اونجايي که ارض وجود باشه يعني اونچه که عارض مي شود وجود عارضه بر ماهيت بشود « فإنه لما كان مخالفا لها لم يصح أن يقال: «إن وجوده في موضوعه هو وجوده في نفسه» » اونجايي که ماهيت باشد مي گيم وجود ماهيت که عرض است وجودها في نفسه ها عين وجودها لغيرها اونجايي که اين عرض ماهيت باشه اما اگر اونجايي که اين عرض وجود باشد ميگيم «إن وجوده في موضوعه هو وجوده في نفسه» يعني اينجور نيست که در حقيقت براي غير باشد بلکه نفسيتش اين است که با موضوعش باشد که در حقيقت اينجا به همون کان تامه و هستي شي برمي گردد حل وسيطه برمي گردد « فإنه لما كان مخالفا لها لم يصح أن يقال: «إن وجوده في موضوعه هو وجوده في نفسه»» اينجا ديگه نمي گيم که وجوده في نفسه عين وجوده لغيره يا لموضوعه « بمعنى أن للوجود وجودا كما يكون للبياض وجودا» بله اونجايي که وجود عارض باشه ديگه ما دو تا چيز نداريم بلکه همون حليت بسيطه است و کان تامه ديگه اونجا نميگيم که وجوده في نفسه عين وجوده لموضوعه يا لغيره نه اما اگر اونجايي که عرض وجود نباشد بلکه ماهيت باشد اونجا ميگيم وجوده في نفسيه عين وجوده لغيره « بمعنى أن للوجود وجودا» که در فرضي که ما عرض را و اين وجود را عرض بدانيم و آنچه که عارض مي شود وجود باشد « بمعنى أن للوجود وجودا كما يكون للبياض وجودا، بل بمعنى أن وجوده في موضوعه نفس وجود موضوعه» در يک جا مي شود حليت مرکبه در يک جا مي شود حليت بسيطه اونجايي که وجود عرض باشد حليت و بسيط است ولي اونجايي که ماهيت عرض باشد شايد حليت مرکبه که در حقيقت وجود ماهيت براي موضوعش در حقيقت از باب حليت مرکبه تحليل مي شود « بمعنى أن للوجود وجودا كما يكون للبياض وجودا،» اينجا حليت مرکبه هستش به اين گونه نيست اونجايي که وجود عرض باشه چه جوري ميشه « بل بمعنى أن وجوده في موضوعه نفس وجود موضوعه» در اينجا ديگه بحث حليت بسيط است کان تامه است اون وقتي که وجود مجعول است ديگه براي چيزي مجعول نيست برخلاف اونجايي که ماهيت مجعول باشد « بل بمعنى أن وجوده في موضوعه نفس وجود موضوعه، و غيره من الأعراض وجودها في موضوعه وجود ذلك الغير أعني العرض» اينجا ديگه حليت مرکب است اين عرض عارض بر موضوعش مي شود پس اگر عرض ما وجود باشد ديگه وجود عارضه بر چيزي نخواهد بود اما اگر عرض ما ماهيت باشد اين ماهيت عارضه بر موضوع و يا ماده خواهد بود خب اين غول دوم بود که وجود مضاف اگر زائده بر ماهيت باشد اين گونه تحليل مي شود اما قول سوم « و الثالث الوجود المضاف الذي لا يزيد على الماهية، و مع هذا وجوده النسبي عين وجوده في نفسه» قوم سوم اين است که اونچه که از ناحيه حق سبحانه و تعالي ايجاد مي شود و محدث است و مبد است و به اضافه ي ملکيت درآمده اين وجود مضافي است که اين وجود ديگه زائده بر ماهيت نيست اما اين ويژگي رو دارد « و مع هذا وجوده النسبي» با اينکه اين امر مضاف و نسبتي که ايجاد شده بين او و باري او خالق او « و مع هذا وجوده النسبي عين وجوده في نفسه» يعني ديگه ما دو تا ها نداريم وجودي براي غير نداريم بلکه همين وجوده النسبي يعني همين اين وجود رابطه و نسبي همين وجود يک وجود مستقلي است که ديگه در چيز ديگري واقع نمي شود امري نيست که عارض بر امر ديگري باشد و امثال ذلک « و الثالث الوجود المضاف الذي لا يزيد على الماهية، و مع هذا وجوده النسبي عين وجوده في نفسه» يعني وجود نسبي ديگه تا در امر ديگر مثل عرض در جوهر يا صورت در ماده نخواهد بود « هذا كوجود الواجب المضاف إلى الممكنات بالإلهية و القيّومية.» خب اينجا در حقيقت دارن به اين صورت مطرح مي کنن که ما واجب رو از اون نقطه نظر که الوهيت دارد و قيوميت دارد داريم ارزيابي مي کنيم اله در جانب الهيتش و قيوميتش و نسبتش به ما سوا وقتي ملاحظه بشود اين وجود ديگه در چيزي نيست در غير نيست در عرض در جوهر يا در ماده نيست اين هم قول سوم در بحث اون وجود رابط يا وجود نسبي و منسوب به غير اما قول چهارمي است که « الوجود المضاف الزائد على الشيء المغائر لوجوده في نفسه، كوجود الفرس للإنسان» خب ما وقتي مي گيم که الفرس للانسان يک انسان داريم يک فرس داريم و يک اضافه انسان به فرس مي فرمايند که ما در اين مورد اين وجودي که مضاف هست و زائد بر غير هست اين مغاير با وجود في نفسه هست يعني فرس يک امر في نفسه هست اما اون وجودي که از ناحيه واجب براي فرس مي آيد اون لام مالکيت لام اضافه و ملکيت و خالقيت است و اون باعث مي شود که در حقيقت يه امر ديگري که مغاير با وجود في نفسه هست اينجا ايجاد بشه « الرابع الوجود المضاف الزائد على الشيء» که اين وجود مضاف زائده بر شي مغاير است با وجود في نفسه که فرس باشد در مثال « وجود الفرس للإنسان» خب اکنون چهار صورت از وجود نسبي و رابطي متصور شد که ما اگر بخواهيم اين وجود رابطه و نسبي رو نسبت به باري سبحانه و تعالي ملاحظه کنيم و ارزيابي کنيم به چهار صورت مي شود اون رو ملاحظه کرد اما کدام يک از اين ها حول صحيح هست و تقرير صحيحي به خود دارد « فإذا تقرّر هذا» وقتي اين چهار قول در باب وجود نسبي و رابط مشخص شد « فاعلم أن العقلاء اختلفوا في أنّ موجودية المعلول بالقياس إلى جاعله التامّ- كموجودية ما في السموات و ما في الأرض له تعالى- من أي قسم من هذه الأقسام الأربعة؟» ما اکنون مي خوايم اين رو نگاه بکنيم که اگر خدا در آيه فرموده است در آيت الکرسي که له ما في السماوات و ما في الارض اين سماوات و عرض را نسبت به واجب سبحان تعالي بايد چگونه ملاحظه وجودشناسيش داشته باشيم « فاعلم أن العقلاء اختلفوا في أنّ موجودية المعلول بالقياس إلى جاعله التامّ» خب موجوديت معلول مثل چي « كموجودية ما في السموات و ما في الأرض له تعالى» جاعله تام چيه له تعالي خب « من أي قسم من هذه الأقسام الأربعة؟» همونطور که عرض کرديم ما ميخوايم ببينيم که اين نسبت وجوديه بين ماسوالله بين ما في السماوات و ما في الارض با الله و واجب الوجود چگونه هستش « فقوّم من العقلاء» يک دسته از حکما اين گونه فتوا دادن «ذهبوا إلى أنه من قبيل القسم الثالث» که چي که در حقيقت وجود مضاف زائد بر ماهيت نيست يعني يک امري ديگري بر ماهيت اون شي اضافه نشده «مع هذا وجوده النسبي عين وجوده في نفسه» يعني در حقيقت ما يک وجود اضافه اي بر اين ممکنات نداريم وجود همين ممکنات عين وجودشون در حقيقت عين وجود يک وجود ممکنات وجود في نفسه شون همون در حقيقت وجود نسبيشون هست و چيزي اضافه ندارن «و مع هذا وجوده النسبي عين وجوده في النفسه» که مثالش هم همين بود که خداي عالم وقتي اين ها رو ايجاد مي کند در حقيقت الهيت و قيوميت اقتضا مي کنه که ديگه اين ها يه وجود مستقلي نداشته باشن بلکه همون وجوه نسبي شون همون وجود في نفسه شون هستش « فقوّم من العقلاء ذهبوا إلى أنه من قبيل القسم الثالث، لما شاهدوا بحسب الظاهر أن لها وجودا منفصلا عن وجود باريها» وقتي اين ها مشاهده کردند اين رو در عالم شهود و کشف واقع ديدن که براي ماسوالله وجوديست منفصل از وجود واره خب اينا اومدن گفتن چي گفتن اون چيزيه که از حق سبحانه و تعالي تجلي کرده است اون يک وجود منفصلي ست که به يک معنايي هم مستقل است « فقوّم من العقلاء ذهبوا إلى أنه من قبيل القسم الثالث، لما شاهدوا بحسب الظاهر أن لها» يعني براي اين ممکنات و ماسوا الله « أن لها وجودا منفصلا عن وجود باريها، فهي موجودات مستقلة في الموجودية الزائدة على ذواتها الإمكانية» البته ماهاتشون جداست ذوات امکانيشون جداست حالا اون ذوات امکاني خواه جوهر باشه خواه عرض اما و ل يعني براي اين وجودات امکاني با قطع نظر از اون نگرش هاي ماهوي « نسبة إلى الباري جلّ اسمه بالمخلوقية،» اين ها مخلوق باري هستند و حق سبحان تعالي با اسم خالقيت بر اين ها تجلي کرده « و هذا هو المشهور و عليه الجمهور.» اين قول مشهور در ارتباط با وجود نسبي و ارتباطي ماسوا الله با واجب هست و جمهور حکما هم بر همين نظر هستند اما دسته ي ديگر از اين عقلا و قوم که حکما هستن اينگونه فتوا ميدن که « و ذهب قوم إلى أن وجودها له تعالى كوجود الأعراض لموضوعاتها،» نه اينجا ميگن که وجود ممکنات مثل وجود اعراض براي جوهر يا صور براي ماده است در حقيقت با يک نگاه هليت مرکبه به آنها توجه مي شود « و ذهب قوم إلى أن وجودها له تعالى كوجود الأعراض لموضوعاتها،» خب اين ها فکر مي کنن که اين رويکرد معرفتي براي اون ها يک نوع از عرفان رو ايجاد مي کنه و اين ها در حقيقت نه عرفان حقيقي نيست اين اشتباه هستش اين نگرش هاي صوفيانه است « و هم جماعة من مقلّدة أهل العرفان، و المتشبّهين بالصوفية، المغترّين بظواهر عباراتهم» ظواهر عبارات اين به اصطلاح صوفيه به عرفان مي خوره و لکن در واقع با عرفان خيلي فاصله داره « المغترّين بظواهر» معمولا اين ها صوفي ها از ظواهر اين عبارات خيلي به اصطلاح با توم طراق و باز مي ز با عظمت ياد مي کنند در حالي که نه اين محتواي چندان ندارد « و المتشبّهين بالصوفية، المغترّين بظواهر عباراتهم» مثلا چي ميگن « مثل أن نسبة الحوادث إليه تعالى كنسبة الأمواج للبحر» اين جوري حرف ميزن و همين هاست که غرور علمي و معرفتي ايجاد مي کنه ولي در واقع اين گونه نيست ميگن همونطوري که امواج با دريا پيوستگي و وابستگين اين ممکنات هم با درياي وجود الهي چه وابستگي رو دارد « مثل أن نسبة الحوادث إليه تعالى كنسبة الأمواج للبحر- فتوهّموا أن إله العالم مادة الممكنات،» خب وقتي ما اين جوري نگاه کرديم در حقيقت ما اله عالم را ماده اين ممکنات دانونستيم و در حقيقت ما جاهليم از اين اينکه وقتي ميگيم مثلا امواج براي بحر يعني بحر بايد اينار رو قبول بکنه نداره بايد قبول بکنه وقتي اين حوادث رو خداي عالم بخواد قبول بکنه يا اين امواج را براي بحر وجود خودش بخواد قبول بکنه لازمه اش اين است که واجب سبحانه تعالي در م مقام ذات فاقد است و بايستي اين ها رو بپذيره تا کامل بشود « فتوهّموا أن إله العالم مادة الممكنات، جهلا بأن مادة الشيء أمر ناقص بالقوة، و جهلا» و دو تا جهل دارن يکي اين هست که نميدونن که وقتي چنين تحليلي مي کنن يعني ما واجب سبحانه تعالي را يک امر بالقوه و مادي مي دانند و جهل دومش اين هستش که « و جهلا بأن الفاعل للشيء لا يمكن أن يكون قابلا مستعدا له.م اگر حق سبحانه تعالي بناست اين امواج رو ايجاد بکنه دريا بايد اين امواج رو ايجاد بکنه پس اين امواج فائلن نه اينکه قابل باشن يا اگر واجب شما حالا حوادث رو ايجاد مي کنه اين حوادث بر واجب به عنوان امر به اصطلاح مقبول نيست که خداي عالم قابل تلقي بشود پس بنابراين اين قول هم قول ناصواب و نادرستي است اما قول ديگر « و قوم آخر ذهبوا إلى أن نسبة وجودات الممكنات إلى ذات الحق تعالى من قبيل القسم الأول» البته تفاوتش رو بيان مي کند در قول اولي که بوده خب گرچه وجود مجعول بود اما ماهيت با اون وجود همراه بود اما در اينجا ديگه اين ماهيت همراه نيست و اين قول حق و صدق هستش « و قوم آخر ذهبوا إلى أن نسبة وجودات الممكنات إلى ذات الحق تعالى من قبيل القسم الأول» که مجعولشون موجودات مجعول اون وجودات ممکنات است و واي واجب جاعل تامي است که موجودات را ايجاد مي کند اما اين دسته از قائلين که راسخون في العلم هستند از حکما قائلند به که « بأن للموجودات الإمكانية تحصّلا بحسب الخارج» بله تحصل اين ها از راه ماهيت و تعين اين ها از راه ماهيت و حدود ماهوي نيست بلکه تحصل و تعين اون ها به شخص وجود اون ها و به ذات اون هاست ذاترين هويت اون هاست « بأن للموجودات الإمكانية تحصّلا بحسب الخارج» ما براي اينکه براي اون ها تحصل درست کنيم لازم نيست که ماهيت و عوارض ماهوي رو در حقيقتيم دخيل کنيم « غير مستفاد من تحصّل الماهيات بل الماهية يحتاج في تحصّلها و تحققها إلى الوجود» ماهيت اگر بخواهد تحقق و تحصل پيدا بکند بايد وجود باشد تا در سايه وجود ماهيت تحصل و تعين پيدا بکند « و كلّ وجود يتقوّم بوجود علّته الجاعلة إيّاه جعلا بسيطا» که در اينجا ميفرمايد که بله هر موجودي که و هر وجودي که به وجود علتش متقوم است و وجود علتش او رو جعل کرده به نحو جعل بسيط « فيكون كونها في نفسها هو عين فيضانها» بله اين موجودات چون وجوداتشون جعل شده و چيزي جز وجود جعل شده ما نياد نداريم اينا درحقيقت فضان جاعلند و جاعل چون فيزاني داشته است به تعبيري با يک اضافه اشراقي اين ها رو ايجاد کرده اين ها به تبع اين اضافه اشراقي اي يافت شده اند « و كلّ وجود يتقوّم بوجود علّته الجاعلة إيّاه جعلا بسيطا، فيكون كونها في نفسها هو عين فيضانها عن جاعلها» اين در حقيقت همون عشق اضافه ي اشراقيه و افاضه حضرت حق سبحانه تعالي است که اون جعليت حق به اين صورت ظاهر مي شود و مجعول در سايه ي حق سبحانه تعالي که وجود باشد جعل مي شود « فيكون كونها في نفسها هو عين فيضانها عن جاعلها الذي هو الوجود النسبي» درحقيقت اون چيزي که وجود نسبي رو داره شکل مي ده چيزي جز فيزان و اشراق وجودي نيست البته « و تحقيق ذلك يحتاج إلى بسط في الكلام مع صفاء تامّ و لطف شديد في المدارك و الأفهام» مي فرمايند که اين مطلب به حق بسيار دقيق است و نيازمند به بسط کلام و توضيحاتي است که البته غير از مسائل توضيحي و عقلي يک سلسله مسائل نفسيي و لطافت وجودي در مدارک و افهام بايد ايجاد بشود تا اين معنا به درستي فهم بشود بنابراين در اين چهار قولي که در باب وجود رابطي و نسبت ماسوا الله با واجب اين گونه بيان فرمودن اين قول چهارم ظاهرا قول راسخون في العلم هست و مورد پذيرش البته مطالبي داره اين بحث همون طور که خود جناب صدرالمتألهين مطرح کردن که انشاالله در مقام تحقيق شايد بهتر بيان بشود.