درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسير/ آية الکرسي/

 

جلسه پنجاه و سوم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين «المقالة الخامسة فيما يتعلق بقوله سبحانه: «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»» خب مستحضريد که سيد آيات قرآني آيت الکرسي است و عمده معارف و خصوصا مسائل توحيدي در اين آيه کاملا موجود است و جناب صدرالمتألهين با بيست مقاله بخش هاي مختلف اين آيه و تبيين مي فرمايند و توضيح مي دهند در مقاله پنجم مباحث متعلق است به اين فراز از آيت الکرسي که فرمود «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» اين مقاله رو جنازه متالهين در پنج مطلب طراحي فرمودند و مطالب را يکي پس از ديگري در مقام تبيين اين فقره از آيت الکرسي «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» هست توضيح مي دهد مطلب اول رو تحت عنوان في النظم طراحي فرمودند به اين معنا که خب نظم علمي اقتضا مي کند که اگر ما يک صفتي رو به يک ويژگي و خصيصه اي رو براي ذاتي اثبات کرديم جا داره که اين خصيصه رو تبيين کنيم توضيح بدهيم و شواهد و نشانه هاي اين خصيصه رو ذکر کنيم اگر مادر فراز الحي القيوم اين ويژگي ممتاز الهي رو يادآور شديم و متذکر شديم که خداي عالم داراي اين صفت عظيم الحي القيوم هست خب هم اولا نقيضش رو ابطال مي کنيم با اين جمله که «لا تأخذه سنة ولا نوم» که در مقاله چهارم بيان فرمودند و هم شواهد و نمونه هاي اون رو بيان مي کنيم که تاکيدي باشد بر الحي القيوم نکته مهمي که در اين فصل و اين مطلب از مقاله پنجم وجود دارد اين است که آيا بيان شواهد و نشانه هايي که از الحي القيوم حکايت بکند آيا نشاني از نشانه هاي الهي است آيا در مقام معرفي ذات حق سبحانه و تعالي مي تواند به عنوان نشانه بارز شناخته بشود يا نه بفرمايند که اجازه بديد که اين مطلب رو ما از فن منطق و ميزان بيابيم که در مقام معرفي يک شي بايد چه مسائلي رو دخيل دانست و از اون ها استفاده کرد مي فرمايند که «ما بيّن كونه قيّوما» اين عنوان الحي القيوم رو خداي عالم بيان فرمود «و أكّده بنفي ما ينافيه» و موکد کرد اين الحي القيوم را به نفي آنچه که منافات با الحي القيوم دارد و با عبارت «لا تأخذه سنة ولا نوم» ابطال کرد نقيض الحي القيوم را اکنون اراده کرده است که « أن يترتّب عليه ما يتفرّع عليه» اونچه که بر الحي القيوم مترتب است و متفرع است اونو بيان بکند و اون عبارت است از «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ من وجود آثار القيّومية و توابعها» رو ا آنچه که در حقيقت نشانگر قوميت حق سبحانه تعالي هست و آثار و شواهدي بر قيموميت از اون رو بيان بکنه و اون عبارت است از «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» خب پس بنابراين در مقام تفري است و ترتب يک اثريست بر اون مبدا و اون منشا اثر اين معنا رو هم از علم منطق و فن ميزان يادآور مي شوند که براي تبيين يک حقيقت بايستي اين گونه استفاده کرد «و قد تقرّر في علم الميزان أنّه إذا أريد تعريف المبادي البسيطة و القوى الفعّالة، تعرّف بأفاعيلها و لوازمها و آثارها،» اگر کسي اراده کرده است که مبادي بسيط رو که در حقيقت نميشه اون حقيقت رو با اجزا اش چون مرکب نيست جنس و فصلي ندارد حد و رسمي براي او وجود ندارد تا از اون طريق شناخته بشود يک حقيقت بسيط است ما براي اينکه اون حقايق بسيطه را بتوانيم بشناسيم راهش اين است که به افائيل و لوازم و آثارش بپردازيم که از طريق آثار و نشانه هاي وجودي او او رو بهتر بشناسيم «و قد تقرّر في علم الميزان أنّه إذا أريد تعريف المبادي البسيطة و القوى الفعّالة، تعرّف بأفاعيلها و لوازمها و آثارها» که انسان از طريق کارها و آثار وجودي و لوازم وجودي بشناسد بعضي از روساي منطق اين هم به تعبيري که مي فرمايند تصريح مي کنند که «بأنّ تعريف الشي‌ء البسيط بآثاره المنبعثة عن نفس ذاته» اگر کسي مي خواهد يک حقيقت بسيط را که نه جز خارجي دارد و نه جز ذهني و عقلي دارد و صرفا يک حقيقت بسيط هست اگر بخواهد او را بشناسد بايد به آثاري که منبعث از اون هست توجه کند «بأنّ تعريف الشي‌ء البسيط بآثاره المنبعثة عن نفس ذاته، الناشية عن حاقّ حقيقته» اوني که از حق حقيقتش نشات مي گيرد مي تواند شاهدي و شخصيت و جايگاه وجودي اون موثر باشد و اين ويژگي و امتياز کمتر از اون تعريف به حد و جنس فصل و نظائر آن نيست اگر کسي بخواهد يک حقيقت و بسيطي را بشناسد از راه آثارش لوازمش افائيلش بشناسد که اين کمتر از شناخت به حد و جنس و فصل و رسم و حد نيست «بأنّ تعريف الشي‌ء البسيط بآثاره المنبعثة عن نفس ذاته، الناشية عن حاقّ حقيقته ليس بأقلّ إيضاحا و كشفا من التعريف بالحدّ للمركب» بيان آثار و شواهد و افائيل و لوازم کمتر از تعريف حدي و رسمي و امثال ذلک نيست چرا «لا يصال هذا النحو من الخواصّ إلى حاقّ خصوصيّة ما هو خاصّة له،» براي اينکه اين افائيل اين آثار اين لوازم ما را به حاق حقيقت اون شکل آشنا مي کند «لا يصال هذا النحو من الخواصّ إلى حاقّ خصوصيّة ما هو خاصّة له،» مگر نه آن است که از طريق جنس و فصل يا حد و رسم ما ميخوايم به حاق حقيقت شيئ برسيم اين آثار و لوازم هم مي تواند ما را به حقيقت اون شي آشنا کند «كايصال الحدّ إلى حاقّ حقيقة المحدود» مثلا خب ما اگه بخوايم نفس انساني رو در حقيقت تعريف بکنيم «مثلا: تعريف الجوهر النطقي- أي النفس الإنسانيّة- ب «إدراك‌ الکليات» يه وقت مي گيم که الانسان حيوان و ناطق يه وقت ميگيم که انسان مدرک کليات است خب اين ادراک کليات يک خصيصه ايست که ما را به حاق حقيقت انساني آشنا مي کند يا تعريف فصل حيوان به اينکه حيوان نفس حيوانيه عبارت است از خصيصه حساسيت يا تعريف هيولا به يک موجود مستعد اين تعاريفي که ما از طريق خواص و لوازم و آثار از يک شي مي کنيم و امثال ذلک «ليست أقل فائدة من التحديد» اگر شما بخواهيد ديد جنسي يک فصلي رو يک نوعي رو تعريف بکنيد خب با اجزا اش و با جنس و فصلش تعريف مي کني اگر اون همون ها را از طريق خواص شان آثارشون لوازم و افاعيلشون هم تعريف بکنيد اين تعريف کمتر از اون تعريف حدي نيست « ليست أقل فائدة من التحديد، إذ كما أن مفهوم الحدّ منتزع من نفس ذات المحدود و أثر حاصل منها، كذلك هذه المفهومات حكايات لذوات تلك القوى و المبادي الفصليّة و الجنسيّة.» اين گونه از آثار و افائعل و لوازم هم مي تواند ما را به حاق حقيقت مبادي مبادي فصلي و جنسي آشنا کند خب اين يک مطلب کليست که تصريح کردند به اين مطلب روسا بعضي از روساي منطقيين خب بر اساس همين هم حق سبحانه و تعالي داره خودش رو معرفي مي کنه اگر فرموده است که او حي قوم هست اين حي قوم چه مي کند اثر عمده اش چيست ««لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» فإذا تقرر هذا الكلام أقول: كنه ذات الواجب و هويّته الأحديّة و إن لم يكن معلوما لأحد غيره» اگرچه ما نمي توانيم ذاتش را اکتناف بکنيم و مقضاي هستي حق سبحانه تعالي را بيابيم «و لا يمكن تعريفه أصلا- لا بالحدّ لعدم تركّبه، و لا بالخواصّ و الآثار إذ لا شي‌ء أجلّ نوريّة و انكشافا منه حتّى تصير وسيلة لانكشاف ذاته، إذ المعرّف للشي‌ء يجب أن يكون أجلى منه، و سبب خفائه غاية وضوحه و انكشافه- لكن لنا سبيل إلى معرفة صفاته المختصّة، مثل: الإلهية، و القيّومية، و الخالقيّة المطلقة- لأنها مفهومات عامّة كلية متعلقة» ما بايد به نوعي رحم پيدا بکنيم در دل محبوب و او رو بشناسيم اکنون که راهي براي شناخت او از طريق حد و جنس و فصل و نه و امثال ذلک نيست بيايم از طريق آثار و لوازم و افاعيلش او رو بشناسيم بله مي فرمايند که اکنون که راه ندارد براي تعريفش چون «لا بالحدّ لعدم تركّبه» چون خداي عالم مرکب از جنس و فصل يا اجزا ديگر نيست «و لا بالخواصّ و الآثار» اين هم شناخت ندارد چون خواص و آثار هم در حقيقت اين ها دون آنند که بخواهند معرف حق سبحانه و تعالي باشد ما از ماه و آفتاب و زمين و آسمان و عرش و فرش نمي توانيم خدا را بشناسيم بياييم با افاعيلش و از لوازم و آثارش اوو در حقيقت بشناسيم « إذ لا شي‌ء أجلّ نوريّة و انكشافا منه حتّى تصير» اين امور به اصطلاح آثار و خصوصيت ها حتي تصير اين گونه از امور «وسيلة لانكشاف ذاته، إذ المعرّف للشي‌ء يجب أن يكون أجلى منه» اگر بناست کوه و در و دشت عرش و فرش فلک و ملک بخواهند از خدا حکايت کنند و او رو معرفي کنند خب اين ها که اجلاي از حق نيستن و در حالي که معرف بايد اجلاي از معرف باشد «إذ المعرّف للشي‌ء يجب أن يكون أجلى منه» و از سوي ديگر هم مي دونيم که «و سبب خفائه غاية وضوحه و انكشافه لا من هو اخفي نوره» حق سبحانه تعالي مخفي نيست آشکار است وليکن از وضوح فراوان و نورانيت گسترده باعث مي شود که ناشناخته بماند «و سبب خفائه غاية وضوحه و انكشافه» خب حالا که اين طور هست پس راهي براي معرفت حق سبحانه و تعالي نداريم جز از اينکه افاعيل او را و لوازم وجودي او را بشناسيم «لكن لنا سبيل إلى معرفة صفاته المختصّة» ما مي تونيم از طريق اون آثار و لوازم مختص به ا او رو بشناسيم «مثل الإلهية، و القيّومية، و الخالقيّة المطلقة- لأنها مفهومات عامّة كلية متعلقة بذوات الممكنات» تک تک ممکنات دون آن هستندن که معرف باشند عرش و فرش ل و علم و فلک و ملک و نه زئر اين ها دون آنند که اما مجموعه ي اين آثار و کل عالم که از لوازم وجودي حق هستن و اوصافي مثل خالقيت الهيت قيوميت مي تواند نشانگر ذات الهي باشد «لأنها مفهومات عامّة كلية متعلقة بذوات الممكنات و هياكل الماهيات» ممکناتي که و ماهيتي که به منزله صفحات و سطوح مصتيقله و شفاف و صيقلي هستند که «وقعت عليها أشعة هذه الصفات من النور الحقيقي و النيّر الإلهي الذي هو نور السموات و الأرض» ما از راه الله النور السماوات والأرض او را بشناسيم نه از راه سماوات يا أرض او را بشناسيم از اون تجلي که دارد از اون الوهيتي که دارد و قيوميتي که دارد که همه منکرات را تحت پوشش خود قرار مي دهد ما از اون طريق او رو بشناسيم بله ماهات و هياکل اون ها و همچنين زوات ممکنات اون سطوح صيقلي اي هستن که حق سبحانه و تعالي در اون ها تجلي مي کند و اون ها مظاهرند ما از ظهورات خدا را بشناسيم و نه از مظاهر که مظاهر دون معرف بودن اند اما ظهرات مي توانند تا حدي معرف باشند «فللعقل أن يتصوّرها» عقل مي تواند اين اوصاف عامه کليه را که متعلق است به ذوات ممکنات و حياکر ماهات را تصور کند «و يدل عليها بألفاظ موضوعة لمعانيها» مي تواند عقل براي اون معاني کليه الفاظ موضوعه اي را بشناسد و از طريق اون الفاظ موضوعيه اون حقايق کليه را بيابد «فللعقل أن يتصوّرها و يدل عليها بألفاظ موضوعة لمعانيها الحاضرة في الذهن» که اين معاني رو در ذهن حاضر بکنه خب از طريق پرده اين الفاظ و مفاهيم به اون حقيقت راه پيدا بکند الفاظ و مفاهيم اعتباراتن و اون حقيقت حقيقتي است الهي که ما از پس پرده مفهوم و الفاظ و معاني به اون حقايق نزديک مي شويم «فللعقل أن يتصوّرها و يدل عليها بألفاظ موضوعة لمعانيها» که اين معاني حاضرند در ذهن «و إذا تصوّرها العقل بكنهها» اگر عقل بتواند اين مفاهيم کلي و معاني حاضره در ذهن را به درستي تصور بکند در حقيقت توانسته است من وجهي واجب را تصور کند «فقد تصوّر الذات الأحدية من هذا الوجه» به هر حال اين ها معاني کلي اند اين ها شمول دارند عام و مي توانند تا حدي جلوه هاي الهي را در ذهن نمودار کند «لأنها صفات تنشأ من نفس ذات الحق» اين صفات مثل صفات الهييت الوهيت خالقيت قيموميت و امثال ذلک صفاتي اند که از نفس ذات حق منشعب مي شوند «و تنبعث من حاقّ حقيقتها، لا باعتبار قوة اخرى قائمة بها» نه اينکه از راه ديگري ما بخواهيم اين گونه اوصاف را براي خدا اثبات کنيم اگر ما بخواهيم از عرش و فرش از فلک و ملک از لوح و کرسي و قلم بخوايم استفاده بکنيم اين ها در حقيقت ضعيف ترن و حدشون نيست که بتوانند به ذات حق سبحانه و تعالي را نزديک بکنند «لأنها صفات تنشأ من نفس ذات الحق و تنبعث من حاقّ حقيقتها، لا باعتبار قوة اخرى قائمة بها و هذا التصور من العقل المكحّل بنور الهداية و الحكمة لهذه الصفات، و من استلزام تصور ما ينبعث هي عنه و ينشئ من حيث كونه مبدأ لها و ينبوعها، لثبوتها لما ذكرنا أن القوى تعرف بأفاعيلها و آثارها المنبعثة عن صرف ذاتها إلا أن ذلك لا يستوجب أن يمكن لأحد أن يعرف الذات الأحديّة مع قطع‌ النظر عن النسب و الإضافات» بله وارد مي شوند به يک مطلب عمده و شان درستي که راه شناخت حق سبحانه تعالي را براي ما هموارتر کند در اين نکته لطيفه اي وجود دارد که ايشاالله متذکر مي شويم مي فرمايند که همين تصور از عقل که عقل بتواند اوصاف الوهيت قيوميت خالقيت و نظاير رو تصور بکنه اين امکان نداره مگر اينکه عقل به نور هدايت الهي و حکمت الهي در حقيقت مکهل شده باشه و زينت پيدا کرده باشه عقل به تنهايي بدون استفاده از نور هدايت وحياني نمي تونه به اين جايگاه برسه که خالقيت را الهيت را قيوميت و امثال ذلک را که اين اوصاف عامه کليه حقس خانان تعالي هستن اين ها رو بيام بنابراين خود راهيابي عقل به اين گونه از اوصاف در سايه نور وحي و هدايت الهي امکان دارد «و هذا التصور من العقل المكحّل بنور الهداية و الحكمة لهذه الصفات، و من استلزام» اگرچه اين صفات مستلزم تصور اموري هست که اون امور منبعث هست از ذات الهي که هي يه اون اوصاف عن ذات الهي اند « ينشئ من حيث كونه مبدأ لها» و اين اوصاف نشت مي گيرن از اون جهت که واجب سبحانه تعالي مبدا اين صفات است و چشمه و سرچشمه اين گونه از اوصاف و کمالات کليه و عامه هست براي اينکه «لثبوتها لما ذكرنا» چون اين ها در حقيقت براي حق سبحانه و تعالي ثابتند به دليل اينکه ما گفتيم اين ها خصائص الهي اند الوهيت قيوميت خالقيت و امثال ذلک اين ها ثابتن براي حق سبحانه تعالي براي اينکه اينا احکام عام وجودي حق اند «لما ذكرنا أن القوى تعرف بأفاعيلها»اون هايي که در حقيقت ذات قدرتمند و صاحب قوه اي هستن اين ها از طريق ح افاعيل و آثار منبعثه شناخته مي شوند «لما ذكرنا أن القوى تعرف بأفاعيلها» منظور از قوا يعني اون حقيقتي که سراسر قوه است و قدرت است و فعليت «تعرف بأفاعيلها و آثارها المنبعثة عن صرف ذاتها إلا أن ذلك لا يستوجب أن يمكن لأحد أن يعرف الذات الأحديّة مع قطع‌ النظر عن النسب و الإضافات» خب بسيار خوب ما شناختيم خدا را به عنوان خالق به عنوان اله عنوان قيوم اما آيا نبايد نسب و اضافاتي که اين گونه از اوصاف با نظام هستي و ذوات ممکنات و حياکر ماهات دارند رو در حقيقت بيابيم اگر اين ها هم به کمک ذهن ما بيايند و مباحث رو در حقيقت نزديک تر کنند به ذات الهي خب در مقام شناخت و معرفي بهتر مي توانيم خدا رو بشناسيم «إلا أن ذلك لا يستوجب» يعني اگر اين شناخت حاصل بشود موجب نمي شود «أن يمكن لأحد أن يعرف الذات الأحديّة مع قطع‌ النظر عن النسب و الإضافات» چرا يعني بدون توجه به نسب و اضافات بدون آنچه که از جايگاه قيوميت و خالقيت و الوهيت مي جوشد بخواهيم خدا را بشناسيم اين امکانش بسيار سخت و ناشدني است «أن ذلك» حالا اگر ما اين شناخت پيدا کرديم اين «لايستوجب» موجب نمي شود که «أن يمكن لأحد أن يعرف الذات الأحديّة مع قطع‌ النظر عن النسب و الإضافات» بدون توجه به نسبت و اضافات و افاعيل و لوازم ذات نميشه شناخت «لأن تعقّل الحق الأول باعتبار ذاته بذاته مستحيل قد أقيمت على استحالته البراهين القطعيّة» که براهين قطعيه اي براي اين امور وجود دارد ولکن اون نسب و اضافات است که مي تواند اون براهين عقليه را براي انسان شهودي کند و نشان و شواهد را براي انسان فراهم آورد «لأن تعقّل الحق الأول باعتبار ذاته بذاته» اگه ما بخوايم فقط اوصاف ذاتي رو بشناسيم مستحيل است «قد أقيمت على استحالته البراهين القطعيّة» براي اين که اون يک حقيقتي است لايتناهي حقيقتي است واجبي و کجا ممکن است عقل امکاني را در رسيدن به حد ذات واجبي «لأن تعقّل الحق الأول باعتبار ذاته بذاته مستحيل قد أقيمت على استحالته البراهين القطعيّة، و أما تعقّله باعتبار أنه قيّوم للعالم، و أنّه مبدأ الموجودات، و خالق ما في السموات و الأرض، أو أنّه مسلوب الكثرة و الاشتراك، واحد أحدي، فللعقل سبيل إلى الاكتناه بهذه المعاني.» و لکن ما اگر بخواهيم يه مقدار از تعينات بيشتري که اين تعينات مبدعيت او را و قيموميت او را نسبت به ضوات ممکنات و حياکل ماهيات در حقيقت روشن ميکنه بيان بکنيم اين راه بهتريست براي شناخت «و اما تعقل واجب باعتبار أنه قيّوم للعالم» که اين نسب و اضافات دارد اضافه مي شه براي انسان در مقام تعريف «و أن الواجب مبدأ الموجودات، و خالق ما في السموات و الأرض، أو أنّه مسلوب الكثرة و الاشتراك» که خداي عالم در حقيقت شريکي براي او نيست و تکثر و کثرتي براي او نيست اگر ما خواستيم اين گونه از تعاريف رو داشته باشيم بهتر مي توانيم «فللعقل سبيل إلى الاكتناه بهذه المعاني.» اين ها تعينات ريزتري هستند کوچک تري هستند و ما مي توانيم از مرحله ذات به مرحله ي آثار و افعال برسيم و اين راهيابي به اين نسب و اضافات و آثار و افعال راه بهتري است براي شناخت ذات ربوبي خب اينه مقدمه اي شد براي اينکه اگر خداي عالم به عنوان «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» مطالبي را دارند بيان مي فرمايند رو به عنوان يک راهي براي تعرف بهتر نسبت به ذات احدي انتخاب بکنيم ان شاالله بعد از اين مقدمه وارد مطلب مي شوند و راجع به «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» مطلبشون رو ارائه مي کنند.