1402/12/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/
جلسه چهل و هفتم از تفسير آيت الکرسی و بخش پاياني اين فقره سوم و فراز سوم که عبارت است از الحي القيوم مطالب اين آيت الکرسي که سيد آيات قرآني است در بيست مقاله و يک خاتمه توسط مرحوم صدرالمتألهين نگارش يافته که ما در فقره سوم و فراز سوم کلمه شريفه الحي القيوم هستيم که در سه فصل مطالب اين مقاله مندرج است و در فصل سوم که راجع به معارف و شناخت هاي الهي است که در ساير اسواق و او اصاف هست که همه منشعب است از کلمه الحي و القيوم که مطالبش الحمدلله گذشت يک ختمه اي مونده است که اين رو در اين جلسه انشاالله بخوانيم و بعد وارد مقاله چهارم ميشيم که بحث از کلمه دوم کلمه بعدي تحت عنوان «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» اما در اين بخش مي فرمايند که برخي از آيات توحيدي ناظر به مقام ذات هستن و برخي از مقامات توحيدي ناظر به مقام اوصاف و افعال هستند و برخي در کلمه الله سبحانه و تعالي مندرجه است و برخي در کلمه لا اله الا هو و برخي هم در ارتباط با کلمه الحي و القيوم هستش در حقيقت الحي القيوم رو همون طور که قبلا هم ملاحظه فرموديد يک اسم گرفتند که اين يک اسم منشا بسياري از اسما ديگر هست که حتي ايشون تعبيرشون در همين فصل سوم اين هست که اين الحي القيوم فرمودند که «في أن جميع المعارف الربوبيّة و المسائل المعتبرة في علم التوحيد ينشعب من هذين الأصلين» که عمده مسائل توحيد رو مي فرمايند که از اين دو اصل الحي القيوم که به يک اسم منتهي مي شود در حقيقت از عموما منشعب مي شود اما کارکرد و معنا و مفهوم ساير کلمات توحيدي حضرد حق سبحانه تعالي به کدام بخش از توحيد مربوط است مسائلي است که در اين بخش پاياني بيان مي شود بنابراين کلمات توحيدي متعددن و هر کدام از اون ها ناظر به بخشي از توحيد الهي اند بعضي به توهين ذات بعضي توهين صفات بعضي توحيد افعال و بعضي توحيد آثار و همچنين توحيد ربوبي توحيد خالقي و ساير شئونات الهي که هر شاني از شئون الهي با توحيد همراه است يعني هيچ کاري از کارهاي خدا هيچ وصفي از اوصاف الهي هيچ اسمي از اسما الهي نيست که معادل شريکي نظيري ند و ضدي و نظاهر آن داشته باشد اما همه يکسان نيستند و هر کدام به بخش جنبه اي از توحيد واجب سبحانه تعالي نظر دار دارند «و أما سائر الآيات الإلهية كقوله: إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ و قوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ففيه بيان للتوحيد بمعنى نفي الضدّ و الندّ» جنبه هاي توحيدي گاهي اثباتيست و گاهي سلبي است براي اينکه بگيم خداي عالم وحدت در همه شئون و حاکم است که اين بسيار مهمه توحيد يعني اينکه حق سبحانه و تعالي هست و ديگر هيچ در هيچ شاني از شئون الهي ما شريک و نظيري و ند و ضدي نخواهيم داشت و بيان اين معنا براي حکيم بسيار مهمه که موقعيت حق سبحانه و تعالي به تمام جهاتش يک موقعيت استثنايي است و توحيدي و وحداني است و احدي در هيچ موقعيتي از موقعيت هاي الهي شيد و رفيق با زهير نيست خب اگر الحي القيوم با خود يک سلسله معارف توحيدي رو داشت و دارد کلمات ديگر توحيدي حضرت حق سبحانه و تعالي نيز مشتمل بر اين جنبه هاي توحيدي هستن «و أما سائر الآيات الإلهية كقوله: إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و قوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اين ها بيانات توحيدي هستند به اين معنا که مانند و ضدي براي حضرت حق سبحانه تعالي نيست نه تنها شريک و مثلي ندارد م مثقي ندارد ند و مانند و ضد و مخالفي هم براي حق سبحانه و تعالي نيست کلمات جناب فارابي در بحث اينکه واجب سبحانه و تعالي ضد ندارد در اونجا اين معنا هست که ضد داشتن يک جوري نفي واجب خواهد بود اگر يه چيزي ضد داشته باشد خب در فرض اين اينکه اون ضد بيايد اين اصل بايد در حقيقت معدوم بشود پس چيزي که امکان معدوم شدنش وجود داشته باشد يعني ضد داشته باشد قطعا نمي تواند واجب باشد و در او پس توحيد در واجبت اقتضا مي کند که ضدي براي او نباشد نه تنها ند و مانند ندارد ضدي هم براي او فرض نمي شود «ففيه بيان للتوحيد بمعنى نفي الضدّ و الندّ. و أما قوله: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ففيه أيضا بيان التوحيد» اما آيا قل هو الله احد مشتمل بر چه نوع توحيدي است «بمعنى نفي الضدّ و الندّ، و بمعنى أن حقيقته غير متألّفة من الأجزاء» در معناي ذات بساطت محض حاکم است و هرگز چيزي در ذات وجود ندارد که جز باشد و واجب مرکب از اجزا معاذ الله باشد خب اين معنايش اين است که چنين حقيقتي که در وجودش ضدي نيست طبعا ند و ضدي هم براي او وجود ندارد اگر در وجود امري جز نباشد که او احد باشد نه تنها واحد باشد احد باشد بسيط باشد ضد و ندي هم براي او فرض نمي شود و همچنين عبارات ديگر توحيدي حضرت حق مخصوصا در قرآن کريم «و أما قوله: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ففيه بيان صفة الربوبية» اين ها هم در حقيقت توحيد در ربوبيت را دارند بيان مي کنند پروردگار شما کسي است که خالق آسمان و زمين است اين کسي که خالق آسمان و زمين است و رب آسمان و زمين است شريک و نظيري در ربوبيت ندارد پس همان طوري که توحي توحيد در ذات الهي حاکم است در اوصاف الهي مثل خالقيت و ربوبيت هم اين گونه است «ففيه بيان صفة الربوبية و ليس فيها بيان الوحدة الحقيقية» اون وحدت حقيقي که ما از واجب الوجود يا از حقيقت الله ميخوايم انتظار داريم اون يک نوع توحيد است و اين بيان نوع ديگري از توحيد خب چون جناب صدرالمتألهين ظاهرا اعتقاد دارن که اسم اعظم همون کلمه الحي القيوم هست دوباره به اين اسم دارن برمي گردن و کارکرد اين اسم به لحاظ معرفتي و معنايي رو دارن باز يادآوري مين مي فرمايند که «و أما قوله: «الحيّ القيّوم» فإنّه يدلّ على الكلّ» در تمام شئونات اوصاف ربوبي اعم از خالقيت وبوويت راذقت ديگر جنبه هاي فعلي حضرت حق اين الحي القيوم دلالت بر کل اين اوصاف دارد «لأن كونه قيّوما» وقتي گفته مي شود خداي عالم قيوم است اين قيوميت اقتضا مي کند «أن يكون قائما بذاته و أن يكون مقيوم ا لغيره» اقتضا مي کند که قائم بذات باشد و مقيوم غير قائم به ذات بودن خب به واحديت و احديت ناظر است و به مقيوم بودن يعني از کلمه ي الحي اين معنا رو مي خوان استفاده کنن که واحد است و احد و از کلمه قيوم بودن هم ديگر اوصاف الهي «و كونه قائما بذاته يقتضى اتّصافه بالوحدة الحقيقية الموجبة لنفي الكثرة» وقتي گفته مي شود که واج سبحانه و تعالي قائم بذات است چون مقيوم دو تا ويژگي دارد يکي قائم بذات و ديگري مقيوم غير وقتي گفته مي شود که الحي القيوم اين معناي قيوم يعني قائم بذات و مقيوم غير «و كونه قائما بذاته يقتضى اتّصافه بالوحدة الحقيقية» که در حقيقت ناظره به اوصاف ذاتيست که اونجا وحدت حقيقي حاکم است «الموجبة لنفي الكثرة، و ذلك يقتضي الوحدة الانفرادية الموجبة لنفي الضدّ و الندّ» وقتي قائم به ذات بود طبعا وحدت انفرادي او يعني با قطع نظر از اين که او قيوم نسبت به ما سوا هست در همون حد ذات و اوصاف ذاتيه اين وحدت بر او حاکم است «و ذلك يقتضي الوحدة الانفرادية» که وحدت انفراديه موجب آن است که نه ند و مانندي براي او باشد نه ضد و مخالفي که با آمدنش ناسازگاري با اصل وجود واجب داشته باشد و يقتضي يعني قائم بودن و قيوم بودن «و يقتضي نفي التحيّز و الحلول و نفي الجهة و الإشارة الحسية.» اين گونه از امور هم با کلمه قيوم بودن و قائم بودن در حقيقت نفي مي شود « و يقتضي نفي التحيّز» يعني مکان داشتن حلول کردن جهت و قابليت اشاره داشتن يا اشاره ي حسيه داشتن هيچ کدام از اين مسائل در حريم حق راه پيدا نمي کند « و أيضا كونه قيّوما بمعنى كونه مقوّما لغيره يقتضى حدوث كل ما سواه جسما» اين بخش ظاهرا يک جمع بندي است نسبت به اونچه که در گذشته راجع به اينکه اوصاف ربوبي در پرتو الحي القيوم معنا مي شوند از ذکر مي کنند « و أيضا كونه قيّوما» از جمله نکاتي که در معناي قيوميت قابل استفاده است اين است که چون او مقيوم غير است پس کل ما سوا حالا جسم باشد محاسبا يا نفس باشد بايستي که به حدوث قيوميت واجبي حادث بشود چون وقتي خداي عالم قيوم بود يعني مقوم ذات ماسو الله است پس ماسو الله بدون مقيوم يت وجود ندارن حادث نيستن و اين مقيوم بودن براي اون ها حدوث رو ايجاد مي کند البته اين حدوث ديگه مي شه حدوث ذاتي چون حقائق مجرد زمان ندارند تا براي اون ها حدوث زماني اثبات بشه مثل جسم لکن براي اون ها حدوث ذاتي اثبات مي شود « و يقتضي إسناد الكلّ إليه و انتهاء جملة الأسباب و المسببات إليه» باز دارن به کلمه القيوم استناد مي دهن همه اون حيثيت هاي امکاني رو مي فرمايند که اقتضا مي کند به اسم قيوميت که همه ماسوا را انسان به او استناد بده چه سبب باشند چه مصوب باشند « و انتهاء جملة الأسباب و المسببات إليه، و ذلك يوجب القول بالقضاء و القدر» يعني تمام آنچه را که در عالم قضا و قدر وجود دارد به اقتضاي اسم قيوم تحقق پيدا مي کند که استناد وجودي به القيوم پيدا مي شود خب « فظهر أن هذين اللفظين كالمحيطين بجميع مباحث العلم الإلهي» ظاهرا مي فهميند که اين دول لفظ که الحي و القيوم هست اسامي محيط اند وقتي اسامي محيط شدن اين اسم احاطه کلمه از از باب لفظ و مفهوم نيست بلکه احاطه ي حقيقي است يعني همه جنبه هاي وجودي که از حقيقت برخوردارند تحت شمول اين دو اسم الحي القيوم هستندن « فظهر أن هذين اللفظين كالمحيطين بجميع مباحث العلم الإلهي» و اگر مي فرمودند که «بجميع حقائق الالهي» شايد جدي تر باشه حالا ما که در مقام مفهوم هستيم داريم حکايت مي کنيم از اون حقيقت مي توانيم مباحث علم الهي رو هم ذکر کنيم « فلا جرم بلغت هذه الآية في الشرف إلى المقصد الأقصى» اين شرف شرف وجوديست يعني شرافت وجودي اسم الحي القيوم اون قدر شريف است که همه اسما و ساير اسماي الهي رو تحت پوشش خود دارد « فلا جرم بلغت هذه الآية في الشرف إلى المقصد الأقصى، و استوجب أن يكون هذا الاسم من أعظم أسماء اللّه تعالى» وقتي شرافت وجودي پيدا کرد وقتي همه اسماي الهي تحت اين اسم مندرج شدن اين موجب مي شود که اين اسم از اعظم اسما الهي در حقيقت شناخته بشود و بتواند اگر مي گفتن که اسم اعظم همين کلمه الحي القيوم باشد مضافا به اينکه « و يشهد له ورود الخبر» که در خبر و روايت هم آمده که « بأن الاسم الأعظم في آية الكرسي و أول آل عمران» در اين هم آيت الکرسي و هم در اولين آيه سوره مبارک آل عمران کلمه الحي القيوم آمده و اگر در روايات آماده است که اسم اعظم در اين د آيه است يعني به جهت وجود کلمه الحي القيوم هم در آيت الکرسي و هم در اول سوره آل عمران بعد مي فرمايد که اگر ما اينجا بحث و توسعه داديم و توجيه کرديم براي اينکه نشان بديم که اين اسم اعظم است « و يشهد له ورود الخبر بأن الاسم الأعظم في آية الكرسي و أول آل عمران، و قد وجّهنا القول» ما با بياناتي که داشتيم توجيه کرديم تبيين کرديم « و بيّنا السرّ سابقا في كون هذا الاسم أعظم الأسماء من وجه» با توجيهاتي که که داشتيم تبييني که داشتيم و اينکه گفتيم همه اسما از اين اسم الحي القيوم منشعب مي شود اين نشانه از اين است که اين اسم يعني الحي القيوم اسم اعظم است اعظم اسما الهي است من وجه البته اسم الله هم اعظم است از وجه آخر يعني مي تواند هم اسم جلاله و لفظ جلاله الله اسم اعظم باشد از آن جهت که مستجمع جميع کمالات است و هم الحي القيوم مي تواند از جهتي که محيط است و احاطه به اسماي حسناي الهي دارد «و في کل اسم الله» اعظم هست اعظم الاسما هست بوجه آخر « و في كون كل من الأسماء عظيما من وجه آخر» در نزد عده اي ساير اسما همه شون اسماي عظيمي هستن «و لللله أسما الحسني» اون ها هم عظيم هستند گرچه اعظم در اين دو اسم هست يا الله است که مستجمع جميع کمالات است يا الحي القيوم که همه کمالات از او منشعب مي شود « و في كون كل من الأسماء عظيما من وجه آخر عند طائفة، فتذكّره تعرف أنه إذا تجلّى اللّه للعبد بهاتين الصفتين انكشف للعبد عند تجلي اسمه «الحيّ» معاني جميع أسمائه و صفاته، و عند تجلّى اسمه «القيّوم» فناء جميع المخلوقات إذا كان قيامها بقيّومية الحقّ، لا بأنفسهم» به هر حال اسم اسما الله توقيفي ان و برخي از اسما متوقف بر برخي ديگر تا مي رسن به اسم اعظم که وقتي اسم اعظم بود همه اسما تحت شمول اين اسم وجودن و همه اين ها همونطور که مفهوما مقوم بودن که قائم به بذات و مقيوم غير بسياري از اوصاف توحيدي ازش فهميده مي شود به لحاظ حقيقت هم همين طور هستش اگر کسي به اين اسما متذکر بشود يادآوري کند «و تذکره و هو تعرف» به اين صورت شناخته مي شود که «انه ان الواجب اذ تجلي الله للعبد أن شأن» اين است که اگر خداي عالم براي عبد تجلي کند « هاتين الصفتين» يعني الحي و القيوم « انكشف للعبد عند تجلي اسمه «الحيّ» معاني جميع أسمائه و صفاته، و عند تجلّى اسمه «القيّوم» فناء جميع المخلوقات إذا كان قيامها بقيّومية الحقّ، لا بأنفسهم» پس با کلمه الحي ما به اوصاف ذاتي اشاره مي کنيم و با کلمه القيوم به اوصاف فعلي که همه ي موجودات قيامشون به کلمه القيوم است «کل قائم في سواه معلول» همه ماسوا الله اسماعشون حتي به اسم قيوم وابسته است « و عند تجلّى اسمه «القيّوم» فناء جميع المخلوقات إذا كان قيامها بقيّومية الحقّ، لا بأنفسهم» يعني اينکه اين موجودات به ذاته قائم نيستن بلکه قيامشون در سايه ي مقوميت واجب سبحانه تعالي هستش خب « فلما جاء الحق و زهق الباطل فلا يرى في الوجود إلّا الحيّ القيّوم» همون سخني که حق سبحانه و تعالي دارد که « لمن الملك اليوم لله الواحد القهار» الان ما در حقيقت در سايه اسم ظاهر حق موجودات رو مي بينيم آسمان را زمين راش برف و بحر را دشت و صحرا را مي بيني چون خداي عالم با اسم ظاهر ظهور کرده است اما اگر با اسم باطن و قهاربيت ظهور بکند طبعا تمام اين ها معدوم مي شوند و هيچ چيزي موجود نيست اين چيزي که موجودات را به وجود آورده است کلمه الحي القيوم است « فلما جاء الحق و زهق الباطل» اکنون که حق آشکار شد و باطل از بين رفت روشن مي شود که « فلا يرى في الوجود إلّا الحيّ القيّوم، فنفي التعدد و بقيت الوحدة» تعدد و کثرت نفي مي شود و تنها وحدت الهي باقي مي ماند « فيذكره عند شهود عظمة الوحدانية بلسان عيان الفردانية» الان که موجودات رو ما مي بينيم نمي توانيم عظمت الحي القيوم رو مشاهده بکنيم براي اينکه همه ي موجودات الان آشکارن و هر کدام هم به هر حال براي خودشون سري در وجود دارن اما وقتي اسم الحي القيوم به معناي واقعي ظهور کرد ديگه همه اسما منبک و فانيه در اين اسم اون وقت مشخص مي شود که اسم اعظم و الحي القيوم چقدر کارايي دارد « فنفي التعدد و بقيت الوحدة، فيذكره» انسان به ياد الحي القيوم مي افتد « عند شهود عظمة الوحدانية بلسان عيان الفردانية فقد ذكره باسمه الأعظم الذي إذا دعى به أجاب، و إذا سئل به أعطى» جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه خب چون همه اين مسائل رو ديده و رواياتي که در اين باب هست که اسم اعظم اسمي است که اگر خوانده بشود حتما اجابت مي شود انسان و اگر به اون اسم خدا را انسان بخواهد و سوال کند خدا جواب مي دهد اين رو هم دارند ذکر مي کنند که يک اسمي دارد خداي عالم که اگر خدا را انسان بخواند به اون اسم خدا اجابت مي کند و اگر با اون اسم خدا را بخواند و سوالي داشته باشد خدا پاسخ مي دهد « فقد ذكره باسمه الأعظم الذي إذا دعى به أجاب» اگر کسي اون خدا را با اسم اعظم بخواند خدا هم اجابت مي کند « و إذا سئل به» اگر به اين اسم سوال بشود خداي عالم اعطا مي کند « لأنه ينطق حينئذ باللّه، فيكون الحال كما جرى على لسانه» خب در عين حال با نطقش خدايي را مي خواند که خدا در حقيقت پاسخگو و جواب دهنده است « لأنه ينطق حينئذ» يعني وقتي که شخص خدا را به اسم اعظم مي خواند « ينطق حينئذ باللّه، فيكون الحال كما جرى على لسانه» حال همون گونه خواهد بود که بر زبان اين شخص ناطق جاري شده است يعني خدا را مشهودا نسبت به اجابت به دعايش و پاسخ به سوالش مشاهده مي کند « لكونه مطابقا لما في القضاء» خب البته در حقيقت چون در روايات هم آمده که اگر کسي خدا را به اسم اعظم بخواند اجابت مي کند خداي عالم و عطا مي کند اگر سوال بکند اين ميفرمايند که « لكونه مطابقا لما في القضاء» براي اينکه اين حرکت و اين اقدام الهي مطابق است با آنچه که در قضاي الهي رفته است که خداي عالم فضايش به اين است که اگر کسي به اسم اعظم او را بخواند جواب بدهد « فأما الذكر عند غيبته من عظمة الوحدانية فبكل اسم دعاه لا يكون الاسم الأعظم بالنسبة إلى حال غيبته» اسما ديگر هم گرچه هر کدام به نوبه خود جايگاهي دارند ولي هيچ کدام به اسم اعظم نمي رسد مي فرمايند که «فأما الذکر» وقتي انسان متذکر به ياد خدا و اسماي الهي مي شود «عند غيبته من عظمة الوحدانية» وقتي از اسم الله يا اسم الحي القيوم در حقيقت غافل باشد و متذکر نباشد به هر اسمي که خدا را بخواند « لا يكون الاسم الأعظم بالنسبة إلى حال غيبته» اون اسم اعظم ظهور نخواهد کرد به نصف به حال غيبتش که قائم است از اين اينکه اين اسم اعظم داره کار مي کنه و ساير اسما اگر کار مي کنن به برکت اسم اعظم است « و عند شهود العظمة فبكلّ اسم دعاه» اگر انسان متوجه اسم اعظم باشد در عين حال هر اسمي از اسماي الهي رو متذکر بشود « يكون الاسم الأعظم» اسم اعظم ظاهر مي شود و اون اسم کار مي کند پس اسامي ديگر چون قوامشون به اسم اعظم است اگر انسان متذکر اسم اعظم باشد و اسماي ديگر رو صدا بزند خب طبعا جواب خواهد گرفت اما اگر متوجه نباشد و در غيبت و غفلت از اسم اعظم باشد چه بسا توجهي به او نشود « فأما الذكر عند غيبته من عظمة الوحدانية فبكل اسم دعاه» به هر اسمي که خدا را بخواند « لا يكون الاسم الأعظم بالنسبة إلى حال غيبته» اينا ديگه اسم اعظم نخواهند بود چون غافل و غائب است اما « و عند شهود العظمة» يعني وقتي که عظمت اسم اعظم رو يافت « فبكلّ اسم دعاه يكون الاسم الأعظم» اينجا ديگه اسم اعظم تجلي مي کنه « كما سئل أبو يزيد عن الاسم الأعظم» از جناب ابو يزيد بسطامي سوال کردند که اسم اعظم چيه « فقال: «الاسم الأعظم ليس له حدّ محدود» محدوديت اسم اعظم اون اسمي است که ديگه همه اسما را شامل است هيچ اسمي نيست مگر کارکرد او به برکت اسم اعظم است « فقال: «الاسم الأعظم ليس له حدّ محدود لكن فرّغ قلبك لوحدانيته» شما خودت رو قلبت رو از همه چيز پاک کن و اجازه بده الحي القيوم بر قلب تو بنشيند که اگر اون اسم نشست همه اسما در خدمت تو اند « فإذا كنت كذلك فاذكره بأيّ اسم شئت» اگر تونستي فارغ کني قلبت ها از هر چه که ماسواي حق سبحانه تعالي هست و الحي القيوم رو بر قلبت نشوندي هر ذکري رو گفتي هر اسمي رو گفتي اون اسم کار خواهد کرد « فقال: «الاسم الأعظم ليس له حدّ محدود لكن فرّغ قلبك لوحدانيته، فإذا كنت كذلك فاذكره» اگر خودت به اين مرحله رسيده اي اون وقت ياد کن الحي القيوم رو به هر اسمي که مي خواهي يا خدا را ياد کن خدا را به هر اسمي که مي خواهي خالق رازق رعد شافي کافي قاضي و ساير اسما هر اسمي رو بگي کار خواهد کرد.
الحمدلله رب العالمي که اين مقاله سوم هم که پايان کلمه الحي القيوم بود به لطف و عنايت الهي به انجام رسيد.