1402/12/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/
تفسير آيت الکرسي بخش سوم الحي القيوم همون طوري که از مباحث گذشته ملاحظه فرموديد جناب صدرالمتألهين آيت الکرسي رو که سيد آيات قرآني است رو به بيست مقاله و يک خاتمه تفسير کرده است و اکنون ما در مقاله سوم فقره سوم از آيت الکرسي کلمه شريفه الحي القيوم هستيم اين بحث رو جناب صدرالمتألهين در سه فصل بارگذاري مي کنند فصل اول در ارتباط با معناي الحي و معناي القيوم که ما در اين فصل هستيم «فيما يتعلق بقوله سبحانه «الحىّ القيّوم»» کلمه حي و معنايي که مراد جناب صدرالمتألهين هست بيان شد و در اين جلسه از مفهوم از کلمه قيوم ما پرده برداري مي کنيم و معنايش را آشکار مي کنيم که جناب صدرالمتألهين چه معنايي از قوم در نظر دار دارند خب طبيعيست که از جايگاه لغت اين معنا که ريشه و اصل اين کلمه هست بررسي مي شود و معاني که از نظر لغت بر لفظ قيوم مترتب است بيان مي شود و لوازمي که براي اين معنا هست هم ذکر مي شود تا چه حدي اين لفظه معنوار معنايي دارد و بايستي از او چنين اراده اي رو داشته باشيم اين قيوم وصفي از اوصاف الهي ست بايد اونقدر اين معنا و مراد از اين لفظ والا و عالي باشد که در حق و شان الله سبحان تعالي بتواند قرار بگيرد لذا يک تحقيق لغوي دارن و بحث رو به لحاظ اصطلاحي جلو مي برن تا مرادشون از کلمه قيوم مشخص بشود خب مفردات راغب يکي از بنيان هاي لغويش و از منابعي است که معمولا به اون منبع مراجعه مي کنن و ريشه مسائل لغوي هم در اين کتاب بيان شده است کلمه القيوم از کلمه قامه گرفته شده و اين قامة هم به معناي دامة و ادامه است و اگر متديين خوانده بشود به معناي حفظ و شي هم هست و لذا اين گونه در مفات راغب آمده است که معناي قوم هم دوام را و هم حفظ را با هم دارد که فرمود « «و القيّوم» القائم الحافظ لكل شيء و المعطي له ما به قوامه» اين رو اجازه بدهيد که اول از خود راغب استفاده بکنيم بعد اظهار نظراتي که در اين رابطه شده و نهايتا نظر جناب صدرالمتألهين رو جويا بشيم «فقال راغب يقال» جناب راغب در کتاب مفرداتش مي فرمايد « قام كذا، أي: دام» گفته شده است که مثلا فلان شخص قام يعني دام دوام پيدا کرد ماندگار شد و اگر گفته مي شوند قام بکذا يعني حفظه يعني حفظ کرده حفظ کرده است اون شي را و القيوم هم در حقيقت جمع اين دو معنا رو با خود دارد يعني هم به معناي دائم است هم به معناي حافظ است «و القيوم القائم الحافظ» اون حقيقتي که به خود قائم است قائم به ذات است از جاي ديگر قيامش را نگرفته و همچنين نسبت به ديگران هم حفظ مي کند و هم دوام وجودي و قوام وجودي مي دهد « «و القيّوم» القائم الحافظ لكل شيء و المعطي له ما به قوامه» آنچه را که باعث قوام شي هست را اون قيوم به او عطا مي کند عطا مي کند براي شي آنچه را که براي اون شي قوام او رو تامين مي کند بعد از بيان نظر جناب راغب يک ان قلت قلتي وجود دارد که برخي ها به اين نظر جناب راغب اشکال کرده اند و جوابي هم به اون اشکال داده شده است که اين رو بيان مي کنند «وقيل عليه» يعني يک اشکالي شده عليه قول راغب که « إن الظاهر من عبارته أن القيام بمعنى الدوام، ثمّ بسبب التعدية» به خاطر اين که متعدي شده است « صار بمعنى الإدامة و الحفظ. و حينئذ يتوجّه عليه أن المبالغة ليست من أسباب التعدية فإذا عرى «القيّوم» عن أداة التعدية لم يكن إلا بالمعنى اللازم، فلا يصح تفسيره بالحافظ،» مي فرمايند که ما نمي تونيم معناي حفظ را و حافظيت را که يک معناي تعديه ايست و متديست به کلمه قائم و قيام يا قامه ملحق کنيم بلکه قامه به معناي دوام درست است اما به معناي تعديه که حيثيت حفظي براي اون قائم باشد وجود ندارد بله اگر يک کلمه ديگري که يا حرف ديگري که موجب متعدي شدن قائم بشود ممکن است به معناي حفظ بشود اما در ذات خودش قامة معناي حفظ و محافظت از شيئي را به همراه ندارد « و حينئذ يتوجّه عليه أن المبالغة ليست من أسباب التعدية» اگر کلمه قامت تبديل به قيوم شده است و صيغه موبايل مبالغه شده او را از لازم به تعدي و متدي تبديل نمي کند « فإذا عرى «القيّوم» عن أداة التعدية» اگر قوم از عداد تعاديه مثل باي تعديه مثل قام به کذا عري بود و فقط کلمه قوم ما داشتيم و نه چيزي که ادات تعدي با او باشد « لم يكن إلا بالمعنى اللازم» که بالمعن لازم حفظ ديگري نيست يعني يک موجودي که به خود قائم است به ذاته قائم است و خود را استوار مي دارد اما اينکه ديگران را قيام بدهد و معطي آن چيزي باشد که عامل قيام اشيا هست اين فهميده نمي شود « و حينئذ يتوجّه عليه» يعني اين اشکال متوجه اين معنا هست که « أن المبالغة ليست من أسباب التعدية فإذا عرى «القيّوم» اگر کلمه قيوم از عدات تعديه عري و منزه باشد و عريان باشد لم يکن اين کلمه قيوم «الا بالمعني اللازم» فقط معناي لازمي دارد که يعني قائم بذات است قائم به نفس است نه که معطيع قيام باشد و حافظ اشيا بنابراين « فلا يصح تفسيره بالحافظ، ثمّ إن المبالغة في الحفظ كيف يفيد إعطاء ما به القوام؟» اگر هم ما در قالب به اصطلاح صيغه مبالغه قيوم رو لحاظ کرده ايم مبالغه در حفظ چگونه معناي اعطا چيزي مي شود که به وسيله اون چيز قوام اشيا تامين بشود چرا که جناب راغب گفتن « و المعطي له ما به قوامه » اين معنا رو نمي تونن بپذيرن مي گويند که اضافه کردن يک معنايي است که ريشه اي ندارد و يک مثلا تلقي شخصي ميتونه باشه و الا معناي قوم ولو هم در کسوت مبالغه باشد اين که معطي امري باشد که اون امر عامل قيام اشيا هست ما نمي تونيم از کلمه قوم چنين چيزي رو استفاده بکنيم و فهم بکنيم « ثمّ إن المبالغة في الحفظ » اگر بگيم که فرض قيوم مبالغه در حفظ باشد اما اين به معناي اين نيست که معطي باشد چيزي که به وسيله اون چيز قوام اشيا در حقيقت براي اون شي حاصل بشود اين اشکالي که به جناب راغب شده بعضي ها اين رو اين گونه جواب دادن که « و أجيب بأن الاستقلال بالحفظ إنما يتحقّق بذلك » اگر کلمه قيوم مستقل در حفظ به نظر بيايد خب اين بدون اعطا نخواهد شد « لأن الحفظ فرع التقويم» حفظ فرع تقويم است اگر به اصطلاح قوام بخشي نباشد حفظ ماندگار نيست حفظ اتفاق نمي افتد « لأن الحفظ فرع التقويم فلو كان التقويم بغيره لم يكن مستقلا بالحفظ» اگر بنا باشه که قوام گرفتن به يک امر ديگري باشد اين شي مستقل بالحفظ نخواهد بود زماني استقلال در حفظ مستقر مي شود که تقويم و قوام شي به غير اتفاق نيفتاد بنابراين ما نمي تونيم بگيم که به اصطلاح حفظ هست اما تقويم به غير نيست « و على هذا لا يرد ما يورد على تفسير «الطهور» ب «الطاهر لنفسه المطهّر لغيره»» با اين تحليلي که ما رابطه بين معناي حفظ و معناي مقوم بودن و قوام به غير داشتن رو بيان کرده ايم اگر اين گونه تلقي بشود اون اشکالي که وارد است بر تفسير طهور اين ديگه وارد نيست «و علي هذا لايرد» وارد نمي ش اين اشکال آنچه که وارد شده است بر تفسير طهور در تفسير طهور گفتن چي گفتن طهور يعني « «الطاهر لنفسه المطهّر لغيره» من أن «الطهارة» لازم و المبالغة في اللازم لا يوجب التعدية» اگر مبالغه ي در لازم در معناي لازم شد اين که مستطيع تعديه نيست وقتي گفتيم طهور در اين در حقيقت در قدرت طهارت و پاکيزگي به حدي است که شي به ذاته روشن است به ذاته طاهر و پاکيزه است و البته مطهرر غير هم هست که اين مطهريت غير در حقيقت لازمه اون معناي طاهره بن نفسه است که از طهور اين دو تا برداشت مي شود هم طاهر النفسه و مطهر لغيره « و على هذا لا يرد ما يورد على تفسير «الطهور» ب «الطاهر لنفسه المطهّر لغيره» من أن «الطهارة» لازم و المبالغة في اللازم لا يوجب التعدية.» اگر ما گفتيم کلمه طهور مبالغه است مبالغه ي در طهارت معناش تحدي نيست تعدي نيست که ما او رو متعدي بخوانيم و بگيم الطاهر لنفسه و اضافه بکنيم والمطهر لغيره من بيان اون ايراد هستش « من أن «الطهارة» لازم و المبالغة في اللازم لا يوجب التعدية. و ذلك لأن المبالغة في اللازم ربما يتضمن معنى آخر متعديا، بل المعنى اللازم قد يتضمّن بنفسه ذلك، كالقيام المتضمن لتحريك الأعضاء» مي فرمايد که کلمه طهور و دقت بفرماييد ما در تحليل معنايي کلمه طهور درسته که طهور مبالغه ي در طهارت لنفسه رو دارد اما اين مبالغه يک لازمي رو هم با خودش به همراه مي آورد و اون اين هستش که ديگران را هم پاک و پاکيزه مي کند اگر ما آمديم و گفتيم که طهور يعني طاهر لنفسه و مطهر لغيره قوم هم به همين وزان قابل تحليل است يعني قائم بنفسه و مقوم لغيره و اين لازمه معناييه صيغه مبالغه طهور است قيوم است و نظائر آن « من أن «الطهارة» لازم و المبالغة في اللازم لا يوجب التعدية. و ذلك لأن المبالغة في اللازم ربما يتضمن معنى آخر متعديا» مبالغه ي در لازم يعني وقتي گفتيم خيلي پاک است خيلي پاکيزه از خب اين لازم دارد يه معناي متعدي رو که ديگران را هم پاک مي کند « و ذلك لأن المبالغة في اللازم ربما يتضمن معنى آخر متعديا، بل المعنى اللازم قد يتضمّن بنفسه ذلك» يعني معناي لازم اين رو به صورت دلالت تضمني با خودش دارد که ضمن اينکه به نفس خودش لازم هست و به نفس خودش طاهر هست اما در عين حال ديگران را هم از طهارت برخوردار مي کند « بل المعنى اللازم قد يتضمّن بنفسه ذلك» اين معناي لازم مبالغه اي به نفس خودش اين مضمن اين که ديگران را هم طهارت بدهد با خودش دارد « كالقيام المتضمن لتحريك الأعضاء.» وقتي يک امري قائم به ذات شد خب طبيعي است که اعضا را هم به تبع خودش قائم خواهد کرد و اون ها رو از اون رخوت و سستي به در خواهد آورد به هر حال اين قلت و قلت و اين اشکال و جواب در ارتباط با کلام جناب راغب قابل بحث و بررسي هست که اگر جناب راغب قائلند به اينکه قيوم صيغه مبالغه قيام هست و با خودش و متضمن در خودش مسئله اقامه ديگر موجودات و اعطا چيزي که باعث قوام ديگر موجودات مي شود و با خود دارد خب طبعا اين معنا مي تواند لازمه معنايي صيغه مبالغه قيوم باشد اما اظهار نظري که جناب صدرالمتألهين در اين رابطه مي فرمايند يعني مقام اول بحث عبارت است از نظر جناب راغب در ارتباط با کلمه ي قيم مقام ثاني بحث اشکالي که بر اين نظر شده است مقام ثالث بحث جوابي که از اين اشکال دادن و در مقام رابع نظر نهايي جناب صدرالمتألهين رو مي گيريم که «أقول: في كلام هذا القائل- سؤالا و جوابا- نظر» اين اظهار نظراتي که به صورت اشکال و جواب آمده است مورد نظر جناب سلامتالحين هستش اما في السوال اما در خود ان قلت يک نظري وجود دارد « فلأنّا لا نسلّم أن المبالغة ليست من أسباب التعدية في الجملة» ما به صورت صريح جناب صدر المتألهين مي فرماييد که ما نمي تونيم بگيم که کلمه مبالغه تعدي رو با خودش ندارد چه براس چه بسا خود کلمه مبالغه لفظي که مبالغه است مثل فکور مثل طهور مثل قيوم و نظاير با خودش معناي تاديه اي رو هم به عنوان لازم دارد « فلأنّا لا نسلّم أن المبالغة ليست من أسباب التعدية في الجملة، بمعنى أن الشيء إذا اشتدّ كماله في معنى من المعاني أو صفة من الصفات يفيض منه شيء و يتعدي إلى غيره،» يعني ما معتقديم که اگر يک شيئي به شدت وجودي رسيد و کمالش و وصفش به يک شدت وجودي رسيد از اون شدت و کمال وجودي افضه مي شود به شي ديگر و شي ديگر را هم از صبقه و رنگ خود درمي آورد « بمعنى أن الشيء إذا اشتدّ كماله في معنى من المعاني أو صفة من الصفات يفيض منه شيء» از اون شي شيئي افاضه مي شود « و يتعدي إلى غيره،» بعد اين توجه رو هم ميدن که اين کلمه في الجمله گفتن يعني اين معنا في الجمله هست بعد اين رو هم ميگن ميفرمان که « لست أقول: إن المبالغة من أسباب التعدية وضعا» يعني من معتقد نيستم که که صيغ مبالغه وضعا دلالته بر معناي متدي هم مي کنه نخير به لحاظ معن اين معنا هست نه وضعا« لست أقول: إن المبالغة من أسباب التعدية وضعا، أو إن صيغة المبالغة في كل لازم وضعت للتعدية» جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که بنده مدعي نيستم که صيغه مبالغه در هر امر لازمي با خودش تعاديه را و متعدي بودن رو دارد « ما هو شأن باب الإفعال و التفعيل و حروف الجرّ» که اين ها با خودشون در حقيقت وضعا باب افعال باب تفعيل يا حرف جر امثال ذلک وضعا تعديه را با خودش به همراه دارد صيغه مبالغه اين طور نيست اينکه ما ميگيم صيغه مبالغه چه بسا تعدي و با خود داشته باشد از نظر وضعي و لغوي نيست « بل المراد أن الشيء إذا صار تامّا في معنى من المعاني و اشتدّ تمامه فيه حتّى صار فوق التّمام يفضل منه ذلك المعنى على غيره،» ما اين طور معتقديم که اگر يک شيئي به لحاظ کمالي در شدت و نهايت به تعبير ايشون به فوق تمام برسد اين فيزان مي کند و ديگري رو هم به رنگ خود درمي آورد « ل المراد أن الشيء إذا صار تامّا في معنى من المعاني و اشتدّ تمامه فيه» و تماميتش در اون کمال در اون معنا به تمام رسيده است « حتّى صار فوق التّمام يفضل منه» سرازير مي شود فيذان مي کند از او « ذلك المعنى على غيره، فكذلك المبالغة في معنى القيام» وقتي ما ميگيم که قائم است و قيام دارد شايد اون معناي افضه بر غير ازش فهميده نشود ولي وقتي گفته مي شود که قيوم است اين معناي قيام در حقيقت افازه مي کند در غير « فكذلك المبالغة في معنى القيام مما تستدعي- عقلا لا لفظا-» استدعا مي کند که اقامه و ادامه و حفظ رو با خودش داشته باشد و متضمن معناي اقامه و ادامه و حفظ باشد به هر حال خلاصه اينکه « و الحاصل أن دلالة «القيّوم» على «الحافظ المديم لكل شيء» دلالة عقلية لا وضعية» دلالتي که جناب راغب از کلمه قيوم براي معناي اعطاءء قوام به ديگر اشيا فهميده است اين يک معناي در حقيقت عقلي است که وقتي يک شيئي به کمال خودش رسيد و فوق تمام شد مي تواند ديگري را هم به رنگ خود درآورد « و الحاصل أن دلالة «القيّوم» على «الحافظ المديم لكل شيء» دلالة عقلية لا وضعية، و كثيرا ما يذكر في اللغة المعاني الالتزاميّة» ايشون مي فرمايند که درسته ما يک سلسله معاني رو که معاني مطابقي هست از الفاظ استفاده مي کنيم ولي معاني تضمني يا معاني التزامي هم چه بسا در دلالت اون لفظ به کار بيايد « و كثيرا ما يذكر في اللغة المعاني الالتزاميّة التي صارت لكثرة الاستعمال بمنزلة المعنى المطابقي» به خاطر کثرت استعمال اين معناي التزامي در حد معناي مطابق به نظر مي آيد و کاربرد دارد در اينجا هم چون قوم با خودش قيام به غير را به لحاظ التزامي يا تضمني دارد ما در حد دلالت مطابق مي توانيم اين سخن را از جناب راغب بپذيريم « ثم لأحد أن يقول لم لا يجوز أن يكون القيّوم بالمعنى المذكور غير مأخوذة من قام بالمعنى الذي مرّ، بل بمعنى آخر مناسب قد ترك استعماله فيه- و نظائره في اللغة كثيرة. مثال ذلك «يذر» و «يدع» المأخوذان من «وذر» و «ودع»- على رأي- و أصلاهما مهجوران في الاستعمال» ممکن است يه نفر بياد بگه که چرا جائز نباشد که ما لفظ قيوم رو به کار بگيريم «لم لا يجوز ان يکون القيوم» ولي معناي مذکور را ماخوذ من قامة بالمعني الذي مّره نگيريم « بل بمعنى آخر مناسب قد ترك استعماله فيه» بيايم بگيم که اين معناي قيوم نيست که حفظ و ادامه اشيا باشد بلکه کلامي است و معنايي است که از لغت فهميده نمي شود اما ما مي توانيم به معناي مناسبي از قامه بدانيم و ملحق بکنيم «ثم لأحد أن يقول لم لا يجوز أن يكون القيّوم بالمعنى المذكور» که بگيم که القائم الحافظ الدائم الحافظ اين بگيم که کلمه قوم به اين معنا اخذ نشده است « من قام بالمعنى الذي مرّ» فقط همون قيام را در حقيقت شامل بشود « بل بمعنى آخر مناسب قد ترك استعماله فيه» که استعمال اين لفظ قيوم در اين کاربرد دارد « نظائره في اللغة كثيرة» در لغت امثال اين هم فراوان است مثلا يذر و يدع « المأخوذان من «وذر» و «ودع»- على رأي» البته اگر ما اينجوري خونده باشيم « و أصلاهما مهجوران في الاستعمال» اوني که معناي اصليش هست يه چيزي است ولي اون معنايي که بر اساس استعمال در حقيقت به کار برده شده اون الان ملاک هستش به عبارت ديگر کلمه قامت هر معنايي که مي خواد داشته باشه داشته باشه ولي بر اساس کثرت استعمال اکنون معناي قيوم يا قامت به معناي ادامه و حفظ اشيا هستش ما اصلا اين رو به لحاظ لغوي نخواهيم که استفاده بکنيم و بگيم که معناي لغوي اين است بلکه بر اساس کثرت استعمال در اين معنا استفاده شده است اگر کسي که اين سخني را بگويد جناب صدر المتالهين مي فرمايد که « و أمّا في الجواب: فلأنّ المبالغة في لفظ واحد لا تكون إلا مبالغة واحدة في معناه الأصلي،» يه وقت هستش که ما در يک قالب ديگر و در يک نظرگاه ديگري نشسته ايم و مثلا استعمال را ملاک قرار مي دهيم اين يک بحث يک وقتي هست که نه ما ميخوايم ريشه يابي کنيم و ببينيم که از معناي لغوي قيم در حقيقت چه امري استفاده مي شود در ريشه و اصل کلمه قيوم از کد از چي گرفته مي شود ما اين رو دنبال ميکنيم يه وقت هست که بر اساس اصطلاح هست استعمال است و امثال ذلک يک برداشتي است يه وقت هستش که نه ما فعلا نظر داريم که ريشه يابي کنيم « أمّا في الجواب: فلأنّ المبالغة في لفظ واحد» اگر هم مبالغه باشه مبالغه همان معنايي است که در لغت ديده شده است « لا تكون إلا مبالغة واحدة في معناه الأصلي، فإذا سلم كون المبالغة في هذا اللفظ ممّا يجعل معنى «القيام» معنى «الحفظ» فلم يحصل من المبالغة في القيام التي هي من أسباب التعدية بحسب اللفظ- على ما تصوّره و فرضه- إلا مجرّد الحفظ، لا الاستقلال فيه فمن أين حصل معنى «الاستقلال» من التعدية التي مفادها الحفظ و الإدامة و منشأها المبالغة في معنى القيام؟» خب بنابراين اونچه که جناب صدرالمتألهين در اين رابطه مي خوان بيان کنن اين هستش که ما در حقيقت مبالغه رو مي بريم در فضاي معناي لغوي و از معناي لغوي وقتي درآمديم اون حيث مبالغه اي رو ملاحظه مي کنيم و مي گيم که مبالغه ي اين امر مي تواند چنين معنايي را با خودش داشته باشد ولي ريشه اون اصل لغتي را که در علم لغت ديده شده است اون رو نمي تونيم انکار بکنيم « و أمّا في الجواب: فلأنّ المبالغة في لفظ واحد لا تكون إلا مبالغة واحدة في معناه الأصلي» مبالغه ي در يک لفظ نمي تونه باشه مگر با يک مبالغه اي که در اون معناي اصلي هست هرچه که معناي اصلي هست همون رو بايد اولا اخذ بکنيم و ثانيا اون رو در حد مبالغه ببينيد « فإذا سلم كون المبالغة في هذا اللفظ ممّا يجعل معنى «القيام» معنى «الحفظ» فلم يحصل من المبالغة في القيام التي هي من أسباب التعدية بحسب اللفظ» يعني اگر اين معنا مشخص شد که مبالغه در اين لفظ همين لفظ قيام «من ما يجعل معني القيام معني الحفظ» اومديم گفتيم که معناي قيام معناي حفظ است و مبالغه در معناي حفظ رو در حقيقت داريم برداشت مي کنيم اين « فلم يحصل من المبالغة في القيام التي هي من أسباب التعدية بحسب اللفظ- على ما تصوّره و فرضه- إلا مجرّد الحفظ» يعني مگر ما معناي حفظ هيچ معناي ديگه اي رو نبايد انتظار داشته باشيم فقط چون داريم ريشه يابي مي کنيم چون داريم در علم لغت اين لفظ رو داريم بررسي مي کنيم بايد تمام توجهمون به کلمه حفظي باشد که از لغت گرفته شده است و همون رو در حد مبالغه ارزيابي کنيم « فإذا سلم كون المبالغة في هذا اللفظ ممّا يجعل معنى «القيام» معنى» يعني ما اومديم گفتيم که معناي قيام چيه معناي حفظ هستش همون رو در حقيقت مبالغه کرده ايم « فإذا سلم كون المبالغة في هذا اللفظ ممّا يجعل معنى «القيام» معنى «الحفظ» فلم يحصل من المبالغة في القيام التي هي من أسباب التعدية بحسب اللفظ- على ما تصوّره و فرضه- إلا مجرّد الحفظ» خب ما نمي تونيم از کلمه قيام به امر ديگري بپردازيم اگر گفته شده از حفظ فقط و فقط بايد همين مجرد حفظ رو بگيريم و اين رو در معناي حفظ به مبالغه برسانيم « لا الاستقلال فيه فمن أين حصل معنى «الاستقلال» من التعدية التي مفادها الحفظ و الإدامة و منشأها المبالغة في معنى القيام؟» يعني استقلالي که در معناي حفظ وجود دارد از کجا اين معناي استقلالي تامين بشود که بتواند تعدي به ديگر موارد داشته باشد « لا الاستقلال فيه فمن أين حصل معنى «الاستقلال» من التعدية التي مفادها الحفظ و الإدامة و منشأها المبالغة في معنى القيام؟ ليتفرّع عليه توقفه على إعطاء ما به القوام» به هر حال ريشه لغت رو بررسي کردن و همان معنا را در حد مبالغ ديدن غير از اين است که ما بخواهيم يک برداشت تعاديه وار درش داشته باشيم يعني لغتا نگرش تعاديه اي بخواهيم داشته باشيم اين قابل قبول نيست ممکنه معناي تضمني و التزامي رو باهاش داشته باشيم که در قسمت قبل بيان فرمودند اما ما نمي تونيم به اصطلاح نقبي بزنيم از معناي لازم به معناي متعدي و اين را هم ريشه لغوي بدانيم اين قابل قبول نيست « إلا مجرّد الحفظ، لا الاستقلال فيه فمن أين حصل معنى «الاستقلال» من التعدية التي مفادها الحفظ و الإدامة و منشأها المبالغة في معنى القيام؟» ما از کجا مي تونيم به اصطلاح مبالغه در قيام را به معناي تعاديه و متعدي بودن بخوايم بگيريم اين قابل قبول نيست که اين کارو انجام بديم بعد بگيريم « يتفرّع عليه توقفه على إعطاء ما به القوام» اگر بخواهد ديگران را حفظ بکند لازمه اش اين است که به ديگران قوام وجودي بدهد و مقوم ديگر موجودات بشود خب اين فرمايش يعني اينکه ما دو جور بايد نگاه بکنيم يه وقت ميايم بگيم که معناي لغوي اينه و معناي تضمني و التزامي تعديه است يه وقت بخواهيم در همون معناي لازم بخواهم اين ها رو لحاظ بکنيم اين دومي قابل قبول نيست اما اولي مورد پذيرش هستش خب در حقيقت نظر نهاييشون ميگويند که « بل الحقّ أن يقال في هذا المقام: أن هذا المعنى أيضا يحصل من المبالغة في أصل القيام» اين معناي تعددي از مبالغه اي که اين معناي تعدي و متعدي بودن از مبالغه ي در اصل قيام فهميده مي شود اما به دلالت عقلي نه دلالت وضعي و لغوي « فإنّ الشدة و الكمال فيه على الوجه الأبلغ الأوفى كما يوجب الإقامة للغير يوجب الاستقلال في الإقامة أيضا» خب ما به هر حال اين تامل معنايي اين کاوش معنايي ما رو به اينجا مي تونه برسونه که اگر يک کمالي و يک وصفي به شدت و به نهايت درجه و تماميت و فوق تماميت رسيد « فإنّ الشدة و الكمال فيه على الوجه الأبلغ» که در حد مبالغه شده « على الوجه الأبلغ الأوفى كما يوجب الإقامة للغير يوجب الاستقلال في الإقامة أيضا» اگر بناست که به ديگران اين قيام تعدي کند و موجب مقوميت نسبت به ديگران باشد پس استقلال در اقامه رو حتما با خودش خواهد داشت « و هذا مما لا يحصل إلا بإفادة أسباب كل شيء و إعطاء ما به قوام ذاته و وجوده» و اين معناي مقوميت نسبت به غير حاصل نمي شود مگر به افاده اسباب هر چيزي و اعطا آن چيزي که به وسيله اون چيز قوام موجود و به قام يک شي داده مي شود « و لهذا حكموا بأن لا مؤثر في الوجود إلا اللّه» خب دارن از يه قاعده فلسفي استفاده مي کنن که حق سبحانه و تعالي به جهت استقلال در هستي و وجوب و تأکد و شدت هستي هر اثري که در نظام هستي ديده مي شود از اين جايگاه هست و اين منشا اثر در ساير موجودات هستش « و لهذا حكموا بأن لا مؤثر في الوجود إلا اللّه، و هذا أحد الوجوه لتوحيد الأفعال» خب کلا همونطور که مستحضريد ما داريم فضاي توحيد داريم سخن مي گيم و اين قيموميت هم ناظر به حيثيت توحيدي است و اينکه تنها و تنها اوست که به جهان هستي قوام مي بخشد و مع مطيع قوام اشيا هستش و اين در قوام بخشي هم واحد است و توحيد در مقوميت هم از جايگاه حي قوم تامين خواهد شد « و لهذا حكموا بأن لا مؤثر في الوجود إلا اللّه، و هذا أحد الوجوه لتوحيد الأفعال، و به تعلم أيضا وجها من وجوه عظمة هذا الاسم لدلالته على التوحيد» اين قيموميت به جهت معناي «اعطا ما به القوام للأشياء» فقط و فقط اوست که اين شان رو دارد و اين توحيد در مقوميت است بله مي فرمايند که با اين نگرش انسان مي يابد دانسته مي شود «ايضا وجه من وجوه عظمة هذا الاسم لدلالته على التوحيد، كما يدلّ على غيره من الصفات الإلهيّة» همون گونه که ديگر صفات الهي هم به همين وزان از وحدت و يگانگي برخوردار هستند « ثمّ إن لفظ «الطهور» ليس موضوعا للمبالغة، و اعتبار التطهير فيه ليس لما زعمه- من أنه ناش من المبالغة- بل هو اسم لما يتطهر به كالسحور و الفطور، و الذي يتطهّر به يلزمه غالبا الطّهارة و التطهير» خب همونطور که مستحضر هستيد برخي از لفظ طهور مي خواستن مثالي و نمونه اي براي لفظ قيوم درست کنن ايشون بفرمايند که اساسا لفظ طهور ذاتا به اين معنا دلالت دارد نه که از باب مبالغه بودن دلالت داشته باشد « ثمّ إن لفظ «الطهور» ليس موضوعا للمبالغة، و اعتبار التطهير فيه» و اعتبار طهارت در کلمه طهور « ليس لما زعمه- من أنه ناش من المبالغة-» که طهور از آن جهت که صيغه مبالغه هست مطهريت به غير را تامين مي کند بلکه طهورها « و اسم لما يتطهر به» براي هر چيزي که طهارت به وسيله او تحصيل مي شود مثل کلمه سحور يا فطور که در حقيقت هر چيزي که مايه سحر و هر چيزي که مايه فطر باشد و خوردن باشد به وسيله کلمه سحور و فطور فهم مي شود « و الذي يتطهّر به يلزمه غالبا الطّهارة و التطهير» و اون چيزي که طهارت به وسيله او تامين مي شود و مطهريت نسبت به غير هست اين به دلالت التزامي با اون کلمه هست با کلمه طهور هستش « و الذي يتطهّر به يلزمه غالبا الطّهارة و التطهير، فيصدق عليه أنّه طاهر مطهّر، فتعريف «الطهور» بهما» تعريف طهور به اين ها به اين دو بگيم طاهر بنفسه مطهر بغيره « تعريف باللازم، لا أنّه تفسير لمفهوم اللفظ» طهور باشد خب پس بنابراين اين ها دلالت التزامي و تضمني رو با خودشون دارن که بيشتر اين ها دلالت عقلي است و نه وضعي در پايان هم نگرش صرفي دار دارند و مي گن که ريشه ي لغويه قيوم از کجا گرفته شده ميگن « و أمّا اشتقاقه «فالقيّوم» كان في الأصل «قيووم»» که دو تا واو هستش بر وزن ««فيعول»، فجعلت الياء الساكنة و الواو الاولى ياء مشددة،» يعني اين دو تا کلمه با هم بودن يا بله « فجعلت الياء الساكنة» قيوم به اصطلاح يا اول ساکن است و واو بعدي مشدد است القيوم که در حقيقت « فجعلت الياء الساكنة و الواو الاولى ياء مشددة» تبديل شده چون دو تا واو داشته يا که کلمه قيوم که قاف و ياء و واو اول و واو دوم و ميم بر وزن فيعول پس يک يائ ساکن دارد واو اولي هم تبديل شده به يا و مشدد شده قيووم شده و بعد اون وام بعدي هم که دارد « و لو كان «قووما»» که قاف و واو و واو و واو سه تا واو باشه « على «فعوول» لقيل «قوّوم». در حالي که ما قووم نمي خوريم قيومم مي خونيم « و قرء: الحي القيّام، و القيّم» اين طور خونده شده است که گاهي وقتا ما مي گيم الحي القيوم و برخي ها هم اين گونه قرائت کردند الحي القيام يا الحي القييم اين هم مسائلي است که مرتبط به معناي لفظ قيوم است که ريشه يابي لغوي و همچنين بررسي معناي لفظي و وضعي و همچنين معناي تضمني و التزامي بوده است.