1402/11/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير/ آية الکرسي/ اجتهاد و تقلید
جلسه سي و پنجم از تفسير آيت الکرسي جناب صدرالمتألهين و صفحه صد و چهار و امروز هم بيست و هفتم از بهمن ماه هزار و چهارصد و دو هست در اين تفسير آيت الله الکرسي که به عنوان سيد آيات انتخاب شده جناب صدرالمتألهين همونطوري که از مطالب قبل ملاحظه فرموديد بيست و دو مقاله به تشريح و تبيين معاني و معارف اين آيه کريمه اختصاص دادن و هر کدام از فرازهاي اين آيت الکرسي رو يک مقاله اي براش تنظيم فرمودن که مقاله اول مختص به لفظ جلال الله بود که گذشت و اکنون در مقاله ثانيه هستيم «يتعلق بقوله سبحانه:«لا اله الا هو» که دارن در اين مقاله عنوان شريف لا اله الا هو رو توضيح مي دن که در حقيقت توحيد واجب هست معناي توحيد و نسبت توحيد با وجود نسبت توحيد با ماهيت و از اين دست مطالب که بعضا گذشت و اين جلسه پاياني اين بخش است چون در پنج مشرع اين مقاله تبيين شده و ما الان در مشرع ثالث هستيم که عنوان مشرع ثالث اين است «في حقيقة الوحدة المقصودة من كلمة التهليل» بعد از اينکه اين مقدمات نهايي شد به بخش پاياني و نتيجه گيري رسيدند که آيا توحيد واجب به چه معناست مي فرمايند که در حقيقت کلمه ي لا اله الا هو برگشتش به اين است که لا اله الا مايکون ذاته هويته، اله از منظر بيانات وحياني رو به خدا اطلاق مي کنند خدايي که معبود است و در حقيقت همگان به سوي او و او اله ماسوا هستش اما حکيم همين معنا رو در فضاي هستي شناسي تحليل مي کند و لا اله رو به يک هستي مطلقه نامحدود بسيط صرف در حقيقت مي داند و در اين رابطه مي گويد لا اله يعني لا واجبه الي الا واجب الوجود که اون ويژگي هاي واجب الجود وو در حقيقت بايستي در مقام شرح ملاحظه بفرماييد تحقيقي که جناب صدرالمتألهين داشتن اين بود که وحدت حقيقيه زماني است که با خود اون حقيقت عينيت پيدا بکند نه که به عنوان يک وصف زائد و عارض براي يک شي باشد زماني وحدت اتفاق مي افتد که ما به هيچ وجه کثرتي و دوعيتيش نداشته باشيم اونجايي که چه کثرت بيروني باشد چه کثرت دروني که مربوطه به واجب بخواهد باشد او را از توحيد و وحدت مي اندازد لذا اين توحيد در اينجا را هم به معناي واحديت و هم به معناي احديت دارن تحليل مي کنن که هر نوع کثرتي از ذات واجب سبحانه و تعالي بيرون و آري ذات واجب از اون نوع کثرت اين تعبير رو دارم که همه موجودات وحدتشون يک وحدت حقيقي نيست چرا که موجودات يک ماهيتي دار دارند که اون ماهيت در مرتبه ذات وحدت ندارد همونطوري که در مرتبه ي ذات ماهات وجود و يا عدم براي اون ها نيست وحدت و يا کثرت هم براي اون ها نيست وحدت براي اون ها عارضي خواهد بود براي تنها و تنها وجود واجبي ست که حقيقت وحدت براي او به نحو حقيقت وجود دارد که از هر نوع کثرتي و ترکيبي در حقيقت مبرا است اون وحدتي که به عين وجود تحقق پيدا بکند نه به عنوان يک وصف زائد و عارض نه به عنوان اين اينکه وجود و وحدت دو چيز تلقي بشوند اون وحدت وحدت حقه حقيقي خواهد بود و داراي چنين ويژگي خواهد بود بنابراين وحداتي که براي ساير موجودات هست يا وحدت جنسي نوعي يا عددي يا به هر حال وحدت هاي ديگر اينا هيچ کدام لائق به جناب حق سبحانه و تعالي نيست اونه که يليق و بنا به حق يک نوع وحدتي است که به عين وجود واجبي تحقق پيدا بکند نه به عنوان وصف يا صفت زائد بر ذات واجب گرچه مفهوما وجود واجب با وحدت متفاوت است اما حقيقتا و مصداقا اين ها يک حقيقتا و اين نوع از وحدت فقط و فقط مختص به ذات احديت است و هيچ موجودي از چنين وحدتي برخوردار نيست براي که هر موجودي غير از واجب داراي ماهيت است و ماهيت ذاتا از وحدت عاري است و طبعا وحدت عارضه بر او خواهد شد البته راه هاي ديگه اي هم براي اثبات وحدت وجود دارد که جناب صدرالمتألهين اين مي فرمايد که اون رو ما در کتاب اسفار بهش اشاره کرديم که در پايان همين بخش ملاحظه خواهيد فرمود و به هذا و با اين نکاتي که ما گفتيم «و بهذا ثبتت معنى كلمة التوحيد» معناي تو کلمه توحيد که ما ميگيم لا اله الا هو اين بايد ديد يليق به جناب رب باشد نه وحدت عددي و فردي نوعي جنسي و امثال ذلک نه وحدتي که يليق و به جناب رب باشد يعني اون هم از نظر هستي شناسانه يعني لاواجب الا الواجب الوجود که اون وحدتش حقيقي هست و به عين ذات او هستش «فإن معنى «لا إله إلّا هو» على هذا التحقيق» برگشتش به چيه به که «لا إله إلا ما يكون ذاته هويّته» اون موجودي که يا اون الهي که ذاتش يعني اون حقيقتش اين ذات نه يعني به اصطلاح ماهيته به معناي ما يقال في جواب ما هو يعني مابه الشيء هو هو اون هويت اوست در حقيقت همون ماهيته عنيته و اين معنا اينجا داره معنا ميشه هيچ موجودي ماهيته عنيته نيست فقط و فقط واجب است که ماهيته عينته هست اين ذات و يعني ماهيت و هويت او يعني عنيته يعني او يک حقيقتي است که عنيت او عين ماهيته به معناي ما بهش شيء هو هو هستش خب چنين موجودي است که ميتونه وحدت داشته باشه و اين وحدت يعني ق به جناب رب هستش بذار توضيح مي دن لا اله الا ما يکون ذاته هويته يعني چي؟ «أي وحدته العينيّة (الغيبيّة- ن) الحقيقية» وحدت خدا وحدت اله يه وحدت عيني و خارجي است نه وحدت ذهني و مفهومي يا ماهوي که عارض است و اين وحدت هم حقيقي است که چرا چون زائده بر ذات نيست بلکه عين ذات هستش به خلاف غير اله که واجب الوجود است «من الأشياء التي تكون تعيّناتها» يعني ماهاتشون «زائدة على أعيانها الثابتة» يه موجوداتي دارن اين ماهات يه ماهياتي دارن که اين ماهيات عارض بر وجودات اين ها هست خب طبيعي است که اين ها وحدت ندارند تعدد دارند ماهيت دارند و وجود دارند و اين تعدد است و نمي تواند وحدت حقيقي ايجاد بکند «ثم من ضروريّات كون الحقّ واحدا بهذا المعنى الذي يقال له «الأحديّة الصّرفة» كونه واحدا بمعنى «عديم الشريك»» يکي از مسائلي که در باب واجب سبحانه تعالي به عن عنوان که راهبرد بايد مورد توجه قرار بگيرد اين است که تمام اين اوصاف واژجب با تامل در خود وجود واجبه اي در حقيقت داره بر واجب عارض مي شود ما اگر ميگيم وساطت ظرافت وحدت و م نظاير ها اين اوصاف رو از بيرون استفاده نکرده ايم اون که اون وجود به اصيل واجبي را به ما دادن اون مفهوم رو به ذهن آورد تحليل مفهومي اون مفهوم ما رو به اين اوصاف رهنمون مي شود همون صديقين است که با تامل در خود وجود به وجود مي رسيم با تامل در وجود به وساطت به صرافت به وحدت و نه ظائر آن مي رسيم اينجا هم همين طور است اگر ما به واحديت مي رسيم اين واحديت در حقيقت از احديت گرفته مي شود چون او احد است واحد است «ثم من ضروريّات كون الحقّ واحدا بهذا المعنى الذي يقال له «الأحديّة الصّرفة» كونه واحدا بمعنى «عديم الشريك»» يعني ما واحديت رو از احديت مي يابيم او واحد است لا شريک له چرا چون صرف است وقتي هستي صرف شد ديگه هستي صرف دو بر بردار نيست صرف الشي الايتثني و لايتکرر اين من ضروريات که ميگن يعني با تامل در معناي وجود واجبي ما به احديت مي رسيم به صرافت مي رسيم و از اين صرافت به واحديت به معناي عديم الشريک مي رسيم «ثم من ضروريّات كون الحقّ واحدا بهذا المعنى الذي يقال له «الأحديّة الصّرفة»» به اين معناي از کون حق رسيديم از اينجا منتقل ميشيم به اين اينکه که «كونه واحدا بمعنى «عديم الشريك» و يقال له «الواحديّة» و «الفردانيّة»» واحد بودن و فرد بودن واجب از جايگاه احديت او براي ما اثبات مي شود خب راه ديگري هم براي اثبات واحديت وجود دارد و اين هستش که اگر واجب سبحانه و تعالي متعدد باشد معناي تعدد اين است که دو امرند که در يک امر شريک اند و از يکديگر به يک امر ديگر ممتازند هر دو واجب الجودند ولي در عين حال دو تا هستن پس يک نقطه اشتراک دارند به عنوان اله يا واجب الوجود يک نقطه ي افتراق دار دارند به اينکه هر کدام يک الهي هستند اين تعدد ايجاد مي کنه و باعث ميشه که ديگه اون وحدت حقيقي شکل نگيرد هر الهي مرکب مي شود از حيثيت واجب الوجودي و الوهيت خاص به خود «و ذلك لأن الاشتراك في الإلهيّة و الواجبيّة» اينجا مي فرميد که واجبت رو مترادف با الهيت گرفتن الهيت از منظر حکيم يعني واجبيت چون اله در مقام هستي شناسي به وجودي اطلاق مي شود که اون وجود هستيش از خودش باشد «لأن الاشتراك في الإلهيّة و الواجبيّة يوجب الاشتراك في الذات» خب اين اشتراک که در واجبيت و الوهيت يک اشتراکي رو بين اين دوتا اله ايجاد مي کند « و الاشتراك فيها اشتراك في نفس الذات» در نفس ذات هر کدام حيثيت واجب الوجودي وجود دارد البته هر کدام هم ويژگي هاي مختص به خود رو دارند و اشتراک فيها يعني در «لأن الاشتراك في الإلهيّة و الواجبيّة يوجب الاشتراك في الذات، إذ الصفات الكماليّة الواجبيّة قد مرّ أنّها عين الذات» ما اين رو گذرونديم که اوصاف کمالي واجبي عين ذات واجب است خب ولي هر دو پس واجب الوجودن يک و هر دو هم صفات هاي کمالي دارن که به عين وجود واجب هست خب طبعا تعدد اينجا حاصل مي شود «قد مرّ أنّها عين الذات و الاشتراك فيها اشتراك في نفس الذات» وقتي اشتراک در نفس ذات بود طبعا وحدت حضور نخواهد داشت «و الإشتراک فيها» يعني در اشتراک در کمالات واجبيه موجب اشتراک در نفس ذات است بنابراين «فتكون وحدتها وحدة اشتراكية من قبيل الوحدة النوعيّة أو الجنسيّة» و امثال ذلک بنابراين اين نوع وحدتي که ما دو تا فرد داشته باشيم که اين دو فرد در واجبيت و الهيت مشترک باشند و هر کدام هم اوصاف کمالي دار دارند که به عين ذات خودشون موجود هستش خب طبعا اين وحدت حاصل نخواهد شد اين مثل وحدت نوعي يا جنسي و نظائران مي شود «فتكون وحدتها وحدة اشتراكية من قبيل الوحدة النوعيّة أو الجنسيّة» در حالي که واو حاليه است «قد مرّ أن وحدة المهيّة الكلية وحدة عارضة» اگر شما خواستيد يه وحدت ماهوي نوعي و جنسي و امثال ذلک داشته باشيد اين قطعا وحدت عارضي ست چرا چون ماهيت ذاتا با وحدت آميختگي ندارد بلکه وحدت عارض بر ماهيت است «و قد مرّ أن وحدة المهيّة الكلية وحدة عارضة، و أن حقيقة الوحدة لا يمكن أن تكون عارضة لشيء» حقيقت وحدت هم که مشخص شد که نمي تونه عارض باشه چرا چون اگر عارض باشه در حقيقت ما وحدت نخواهيم داشت يک ذات معروض است يک وصف عارض است و اين عارض و معروض دوتا هستن طبعا وحدتي وجود نخواهد داشت «و أن حقيقة الوحدة لا يمكن أن تكون عارضة لشيء» ما عروض نخواهيم داشت همونطور که در ابتداي اين صفحه ملاحظه فرموديد «اي وحدته العينيه» وحدت عيني خارجيه که به عين اون وجود وحدت هست نه اينکه به يک امر زائد و عارض باشد «و أن حقيقة الوحدة لا يمكن أن تكون عارضة لشيء» بنابراين «فلو كان للواجب الحقّ شريك- تعالى عن ذلك علوا كبيرا- يلزم أن تكون وحدته الحقّة وحدة غير حقيقية» بنابراين هر نوع تعددي چه در ذات واجب چه بيرون ذات واجب چه به احديت بخواهد ناظر باشد چه به واحديت هر نوع تعددي از اين امر در حقيقت کاسته خواهد شد و احديتي يا وحديتي تحقق پيدا نخواهد کرد اين به صورت قياس استثنايي هستش «فلو كان للواجب الحقّ شريك- تعالى عن ذلك علوا كبيرا- يلزم أن تكون وحدته الحقّة وحدة غير حقيقية، فيلزم الخلف و التالي باطل فالمقدمه مثله» پس براي واجب سبحانه تعالي شريکي نخواهد بود خب اينجا همونطور که ملاحظه مي فرماييد کاملا از احديت به واحديت سريان پيدا کرد و ما به لحاظ مفهومي از احديت به واحديت منتقل مي شويم و اين نوعي از برهان براي واحديت واجب است و کاملا برهان و قابل قبول و شسته اي است که بيان شده است اما آيا ما براي واحديت راه ديگري هم داريم يا نه بله ما واجبي را يا الهي رو اثبات خواهيم کرد که دو تا فرض ندارد اصلا دويت در اون رابطه فرض ندارد و اون فرض بسيط الحقيقه است اگر يه حقيقتي در حد بسيط الحقيقه وجود داشت دومي براي او فرض ندارد لذا شبهات امثال ابن کمونه و ديگران در حقيقت در همين رابطه خواهد بود که اصلا ذاتا منحل مي شود جناب ابن کمونه اون طوري که در شبهات ايشون ملاحظه فرموديد يان که چه اشکال داره که ما دوتا واجب الوجود داشته باشيم که اين دوتا و اجب الوجود در تمام امور از يکديگر مجزا باشند و دو تا اله داشته باشيم هر الهي در حقيقت کار خودشو بخواد انجام بده تحليل بسيط الحقيقه اي واجب به اينجا ره مي سپارد که ما اصلا تصور دوت و در فضاي بسيط الحقيقت نمي تونيم داشته باشيم چرا که وقتي يک حقيقتي بسيج شد تمام مرز هستي رو به خودش اختصاص ميده اگر دو تا باشن يعني چي يعني اون واجب الف جاي واجب با رو نمي گيره و بالعکس خب اگر واجب با کمال باشه واجب الف همه کمالات بخواد دارا باشه پس همه کمالات رو نمي تونه دارا باشه لازمه اش اين است که واجد برخي از کمالات بشه و فاقد برخي ديگر از کمالات و چون اين واجب درست نمي کنه بنابراين لزوما بايستي که بيش از يکي فرض نداشته باشه «و هذا نمط جديد في البرهان على التوحيد يستنبط من نفس كلمة التوحيد تحدّسنا به إلهاما من اللّه و التأييد،» اين راهي که ما الان از راه احديت به واحديت رسيده ايم اين در حقيقت يک الهامي است يک عنايت الهي است به ما که ما تونستيم بر اساس احديت به واحديت راه بسپاريم احديت حق سبحانه تعالي قطعي است زيرا ترکيب در ذات واجب راه ندارد ترکيب تر از کثرت و کسر از مط امکان درمي آورد از همين احديت ما با تامل در همين کلمه لا اله الاالله به اين واحديت هم مي رسيم که فرمودند «يستنبط من نفس كلمة التوحيد تحدّسنا به إلهاما من اللّه و التأييد» بعد ايشون اينجا اضافه مي کنن که ما در خصوص واحديت که واجب واحد است لا شريک له يه برهان عرشي بر اين مطلب عالي شريف داريم که به احدي نرسيده و نتونسته احدي اين معنا و اين سطح از نوع واحديت رو در واجب سبحانه تعالي تصور کنه علي أن اين علي يعني اضافه بر اين برهاني که ما الان بيان کرديم «أنّ لنا برهانا عرشيّا على هذا المطلب العالي الشريف لم يسمح (لم يسنح- ن) بمثله أحد« که احدي مثل اين رو نتونسته درک بکنه و شناخت پيدا بکنه قبلنا به حد اين برهان عشي و کامل است و قوي است که « لم يرد عليه شيء من الإيرادات و الشبهات» هيچ ايرادي و شبهه اي بر اين برهان که همون برهان بسيط الحقيقه هست در حقيقت وارد نمي شود و حتي «و خصوصا الشبهة المشهورة المنسوبة إلى ابن كمونة، الواردة على الدلائل المتداولة» بر نوع دلئلي که بر برهان توحيد يعني وحديت واجب اقامه شده است اون در حقيقت اون شبهه به عنوان يک شبهه ميتونه شناخته بشه حالا بعضا جواب داره و بعضا جواب نداره ولي اصل شبهه مطرح هست و قابل طرح هست به جهت نوع استدلال و براهنيي که در ساير براهين توحيدي آورده شده است اما در فضاي بسيط الحقيقه جا براي اين شبهه نمي ماند دوييت در حقيقت برگشتش به اين است که ما يک واجب هم نداشته باشيم چون واجبي که تمام کمالات هستي رو نداشته باشد مطلق کمال نباشد و همه کمالات رو نداشته باش واجب نيست که اگر بناست واجب الف برخي از کمالات را داشته باشد واجب با هم برخي از کمالات را پس واجب الف هم مطلق کمال نيست وقتي مطلق کمال نبود نمي تونه واجب باشه واجب الوجود آن هست که مطلق کمال باشه به هر حال اون رو بايد در اون فضا و اون نظام معرفتي ملاحظه کرد «حيث لم يرد عليه شيء من الإيرادات و الشبهات، و خصوصا الشبهة المشهورة المنسوبة إلى ابن كمونة، الواردة على الدلائل المتداولة، قد كتبناه» ما اين دليل را و اين برهان را در کتاب اسفار اربع ذکر کرديم و اگر کسي بخواهد به اين نوع از توحيد دست بيابد به اونجا مراجعه بکنه که اين نوح توحيد دست مي دهد خب الحمدلله اين مشرع ثالث هم که اون يکي از مشرع هاي عمده در اين مقاله ثانيه بوده است در باب لا اله الا هو به انجام رسيد به سرانجام رسيد و معناي توحيدي که در اين لا اله الا هو مراد هست در حقيقت به اين برمي گرده که لا وجب الا واجب الجودي که وحدت او عين هويت او است و چون ماهيت ندارد وحدت او عارض بر ذات و ماهيت او نيست بلکه عينيت و تحققي دارد که اون عينيت و تحقق در حقيقت عملا با وحدت يک گونه همراهي عيني و خارجي دارد و ما در اونجا وحدت حقه داريم وحدت حقيقيه داريم يعني وحدت زندليگي و اين ها نيست و اين وحدت حق است چرا که عنوان يک امر زائد و عارض براي واجب نخواهد بود بلکه به عين وجود واجبي هست اين جمله اي که اين جا فرمودند که «و بهذا ثبت معني کلمة التوحيد فإن معني لا اله الا هو علي هذا التحقيق» يعني لا اله الا ما يکون ذاته هويتة ال وحتة العينية الحقيقيه بخلاف غيره من الأشيا التي تکون زائدة علي اعيان الثابته» يعني ماهاتشون زائده بر از وجوداتشون هست اينشان از اين است که اين ها غيريت دارن و وحدت در اونجا راه پيدا نخواهد کرد. الحمدلله به اين سر مطلب رسيديم و چون بحث جديدي هست جا داره که در يک جلسه ديگري بحث بشود.